ثریا ایرانمنش « لب پرچین» اسپانیا
پسرم ، امروز روز تولد توست دهم مهر ماه هر سال بهترین روزهای مرا بیاد میاورد در خیابان خوشبختی ودر شهر آرامش اما این روزها دیگر نمیتوانم حتی به آن خوشبختی بیاندیشم. آن دنیایی که ماردر آن رشد کردیم وتو متولد شدی بکلی گم شد واز میان رفت ومن ناگهان احساس کردم که چقدر ما تنها مانده ایم ،
امروز که روز تولد توست در سر زمین ما غوغا پر پاست وگویا یک انقلاب دیگری دارد شکل میگیرد ومن امیدوارم که این یکی مانند آن شورش قبلی نباشد وسر انجام آن ملت به خواسته های مشرع خود دست بیابند .شبها وروزهای من با درد میکذرد. درهایی که مدت کوتاهی با یک مسکن بمن فرصت میدهند تا بتوانم اخبار دنیارا دنبال کنم ویا بتو بیاندیشم ویا به انهاییکه در سراسر عالم رها شده اند ،
امروز من تنها هستم ودر یک نفرین وحشتناک دارم درد میکشم بنا بر این حضور ذهن کافی ندارم تا برایت یک نامه زیبا بنویسم تا انرا بعنوان یک هدیه روز تولدت بتو تقدیم کنم سالهای زیادی است که از هم دوریم ومن به این فراق ودوری عادت کرده ام تو هم به تنهایی خود خو گرفته ای گویا تنهایی در فامیل ما یکنوع میراث خانوادگی است. همه تنها در یک گوشه جهان تنها با کمک همین تکنولوژی لوژی جدید پیوندی داریم ذیگر دورهم جمع شدن وشمع روشن کردن وسر وصداهای وشادی ها از میان ما رفته همه مانند لاک پشتهای پیر درون لاک خود خزیده ایم وبه دنیای نامعلومی که در میان دستهای آلوده ونامریی جا بجا میشود مینگریم تنها خوشحالیم که زنده ایم نه بیشتر. ارزونها وخواسته ها همه در دلهایمان مرده است و
هرسال در جنین روزی دهم مهر بیاد آن خیابان با صفا که نامش را فراموش کرده ام آن زایشکاه دکتر مهربان ودوست داشتنی زرتشتی و آن هدیه خداوندی که تو در میان بازوانم بودی کمی شیرینی به زیر زبانم مینشیند چند دقیقه بعد تمام میشود زندگی چهره منحوس خودرا بمن نشان میدهد دندانهایش را که تیز کرده برای تکه تکه کردنم ،
بهر روی پسرم وپسر عزیز ومهربانم. زاد روزت خجسته باد خون پاک نیاکان ما در رگهای تو جریان دارد. مواظب خودت باش،
با عشق تراز راه دور در أغوش میگیرم ودر دل به مادرانی میاندیشم که هم اکنون جوانان آنها در تیر رس قاتلین در خیابانها در کنار قاتلین مسلح دارند برای حق خود که آزادی زندگی است میجنگند در آن سر زمین تاریک زن بودن گناه بزرگی است ،
باقی بماند
ترا در أغوش خود میفشارم از راه دور شایذ گرمای وجودت به پیکر سرد ودردناک من کمی گرما ببخشد،
با عشق فراوان
مادرت ،
دهم مهر ماه دوهزارو پانصد هشتاد وپنج شاهنشاهی. بر ابر با دوم اکتبر دوهزارو بیست ودو
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر