جمعه، شهریور ۱۱، ۱۴۰۱
بزرگترین آرزوی من
پنجشنبه، شهریور ۱۰، ۱۴۰۱
بیقراری های دل
ثریا ایرانمنش « لب » پرچین اسپانیا
تابستان رو به اتمام است بوی خوش پاییز به مشام میرسد. ومن همچنان روی همان صندلی. معروف خود تمام تابستان نشستم راه گریزم به هر سو بسته بود ودلم بیقرار میل داشتم بسوی بگریزم در بک بیقراری ونا آرامی. میسوختم اما دیگر جسمم. حوصله نداشت
مقصدم. را هر شب در تاریکی ها می یابم بین اطاق نشیمن واطاق خواب در تا ریکی ها دیگر میلی به هیچ پشتیبانی ندارم همان آتشی بودم که دودم. به چشم دیگران رفت وانهارا سوزاند وروشناییم چراغ. راه زندگانیم شد .
عشق ، بلی عشق همیشه در قلبم زنده بود وگاهی در این فکر بودم که ایکاش حد اقل او زنده بود هرچند در خاموشی مرا مینگریست اما مانند برقی بود که زیر تو ده ای برف پنهان باشد .
این عشق هیچگاه از دل من نرفت هنوز اثری از آن در قلب فرسوده ام باقیمانده و،گآهی نگاهم. را بسوی خود میکشد
فریاد شد آتش شد حریق شد ومرا سوزاند عشقی ناگهانی که فروزان شد .
من در شهر خودم درمیان
مردم خودم نیز رانده از همه بودم تنها کوه ها دشتها وبیابانها مرا در خود جای میدادند
حلقه ای بودم که بیگانه وار بر گردن دیکری آویخته بودم ، خالهام به مادرم میکفت چرا اورا به پدرش ندادی یک مرد عیاش عرق خور پسر هم که نیست در اینده به درد تو بخورد .سپس نگاهی به رویم میانداخت
ومیگفت ، برو برو پیش عددلیب بگوچیزی بتو بدهد تا بخوری ،
عندلبیب در آن زمان از نظر من بک غول بود پوستی تیره چشمانی غرق خون بلند قامت وبی رحم وهمه کاره بی بی ،
من حتی تا زانوی او هم. قدم نمیرسید
همیشه بیرون از خانه میماندم تا دوستان بهتری را بیابم
ودرون ان خانه پدر مرا بیاد آنها نیاورد که عرق مینوشد سینما دارد بازی میکند و به. محله های بد نام میرود قمار میکند ود ودرشکه مادرم را با خود میبرد هفته ها و اسبها را زجر میدهد ،
بنا براین دختر چنین مردی ابدا قابل حرمت نبود .
هنوز یادی از ان زنان در خاطرم هست وامروز در سر زمینم فاضله ها ویا فاطی کماندوهارا میبینم که چگونه أن دختران آن سر زمین ر ا میگیرند در این فکرم که ریشه این افکار فرن هاست که در شعور ومغز عده ای رخنه کرده وکنده شده ودر آوردن آن کاری بس دشوار است ،
هنوز آن گوشه خیابانی که پسر خاله ام بی اعتنا از کنارم گذشت بیاد د ارم وهنوز آن زنان مطهری که از کنارم میگذاشتند دامن چادر سیاهخودر ا جمع میکردند از باد نبرده ام ،
حال در این غربت تنهایی ولبیقراری حسرت خانه بر دلم مانده آست ،
لحظه ای می ایستم وسپس به آن ریشه فرو میروم ،
پدرم توبه کرد درویش شد اما دیکر برای همه چیز دیر بود خیلی دیر .
هم برای من وهم برای او .
پایان
ثریا ایرانمنش . 01/09/2022 میلادی
چهارشنبه، شهریور ۰۹، ۱۴۰۱
گور با چوف
ثریا ایرا نمنش . « لب پر چین ». اسپانیا
دوشنبه، شهریور ۰۷، ۱۴۰۱
سایه بخاک رفت
ثریا ایرانمنش . « لب پر چین » . اسپانیا
فرق است بین زیستن /. یا عاشقانه مردن ……
سایه با همه جنجالها مخالفانش وموافقانش سر انجام بخاک رفت یک هفته طول کشید تا جنازه او از کلن به تهران وسپس برشت برود ، بهر روی رفقا سنگ تمام را برایش گذاشتند .
این خانواده اهل رشت وتفرش همه شاعر بودند تنها یک زن میان آنها شهوت پول داشت آنهم دختر مجد الدین گیلانی میر فخرایی بود ملقب به گلچین گیلانی که شاعر بو د با بزرگان حشر ونشر.د آشت شغل او ظاهرا دکتری بود که در سفارت ایران در انگلستان میزیست دخترش نیز نیز در خدمت پلیس انگلستان بود .
من خیلی جوان بودم که با اشعار گلچین گیلانی بخصوص آن اشعار. « پشت شیشه » ا ویار مرا تذاعی میکرد آشنا شدم و هیچگاه گمان نمیبردم روزی در کمر کش خیابانی در شهر کمبریج با دختر او آشنا شوم که تنهایک تکه سنگ بود وخبرجین
به هر روی این خانواده اهل رشت باخیلی از ما خودی ها حشر ونشر داشتند شاعری. یکی از. شغلهای آنها ویا سر گرمی آنها بود. بقیه اش دیگر بما مربوط نیست
خانوت ه بزرگی بودند بیشترشان در کار تجارت وسیا ست خوب ….شعر وشاعری
روزی که ( ألما) همسر. شاعر سخت به تنگ آمده بود و دوستان جدیدی اطراف همسرش میدید و راه رفته اورا برگشتی نا موزون میدانست. روزیکه شاعر نهج البلاغه را با کتاب مارکس وعقاید استالینی گره زد وبه مولایش علی پیوست ، آن روز اورا ترک کفت. برای همیشه به المان رفت .
وان ترانه ازهم گریختیم را که نادر گلچین خواند به همین مناسبت بود ،
مقایسه هوشنگ ابتهاج با محد عاصمی کاری است بسیار مشگل است هردو از دوستان قدیمی. ویار غار هم بودند محمد عاصمی هم شاعر بود ترانه سرا بود مجله ای را با خون دل هر سه ماه به دست چاپ میداد معلمی میکرد اما خودش را نفروخت سختی ها کشید مدرسه اش را بست .
کتابخانه اش را فروخت در خانه برادر زنش در یک اطاق سکونت کرد و به هنگام مرگ تنها شش یا هفت نفر بیشتر اورا بدرقه نکردند حتی پولی برای. خرید خانه ابدی نداشت . مجبور شدند. اورا کنار نوه دو ساله اش دفن کنند او نه توانست ونه خواست که خودرا در معرض اشتهار قرار دهد تا تابوت او را چند خز ب الهی بدرقه کنند ،حال میتوان نوشت که ؛ فرق است بین گلها. / فرق است بین انسان . فرق است بین مردن یا عاشقانه زیستن.
وپایان نیمه شب دوشنب بیست ونهم آگوست. دوهزارو بیست دو میلا دی .
جمعه، شهریور ۰۴، ۱۴۰۱
شوی رفته
ثریا ایرانمش «لب پر چین » اسپانیا
(دلنوشته روز جمعه ) )
بسکه فریا دکشیدم وبسکه گفتم. همه انرژی خودم از دستم رفت. تا به او کمی دل داری بدهم. زنانی که افسار زندگیشان به دست شو هر وبعد به دست بچه هایشان می افتد بسرعت احساس ناتوانی ضعف میکنند ومیشوند یک تکه جل یک دستمال برای مصرف داخلی ودر کنج خانه. تنها. أشپزی انهارا سر گرم میکند ودر کنارش. اشک ریزی برای همسر مرحوم وازدست رفته ،
گمان نکنم در دنیا هیچ زنی باندازه من. پس از فوت شوهرش خوشحال شود وتازه بفهمد زنذگی وهوای تازه چیست نه اشتباه نکنید به دنبال هوسها نمیرفتم اما میدانستم که هوای تازه. بدون بوی گند تریاک ومشروب وسبگار. چرک عرق بدن دیگران چه نعمتی است اما خیلی ها حتی به بوی شاش همسرشا ن نیز عادت داشتند
خیلی ها در ظاهر. خود را عاشق وشیفته شوهر نشان میدادند اما برادر کوچک را به کار میگرفتند. هم در تختخواب هم در روی زمین. واو مانند یک سگ دست اموز کنار پای چلاقشان. میخوابید و همه ارزوهای خفته شان را بیدار میکرد ،بگذریم
حال باشدت او اشک میربخت که من بدون او. چکار کنم من خیلی به او وابسته بودم. ،البته. او بازاری بود شرکت بزرگی داشت عرق میخورد مترس داشت خانم بازی میکرد محرم ها هم دسته سینه زنی. راه میانداخت به هر روی توانسته بود از. پادوی به اربابی برسد وچند خانه در خارج وذاخل داشته باشد برای فرزندانش نیز خانه خریده بود متاسفانه. همسر من برای دیگران بذر پخش میکرد چیز دیگر را حواله من .
من تنها بودم با چهار بچه کوچک بدون دیناری پول اما او با دامادش دو دخترش وکلی ثروت حال داشت مویه میکرد
بهر روی. بدون رو دربایستی با وگفتم که سینه من لبریز از نفرت همسرم ومترسش که همسر برادرش بود وبقیه. اما تو روی یک کوه دارایی نشسته ای وان مرد خوب میدانست که تو تا چه حد لایق داشتن هستی. فعلا زیر دست دختر بزرگش. وبا دستور او. حرکت میکند.
.امروز صبح دیدم همه انرژیم را صرف نصیحت به او کرده ام وخودم. دیکر نای برخاستن نداشتم ،
کم کم تعطیلا تمام میشوند ومردم به زندگی معمولی خود بر میگردند
آن کسانی که ما نمیشناسیم نقشه. دنیا را روی.د ست گرفته اند از بالا. بعضی جاها را زیر سیل فرو میبرند. طوفان ایجاد میکنند. رعد وبرق میفرستند بعضی جاها باید باید خشک بماند به هر روی برای. داشتن یک دنیای جدید باید راه را هموار کرد برای رباطها. باید بعضی سر زمینها زیر آب بروند بعضی ها محکم وخشک بمانند و،،،،،،
همه تاریخ گذشته ما مجسمه ها یی از دوران باستان. طلاهاها و نقش ها وپیکر شاهان در زیر زمین بانک مرکزی انگلیس دز کنار تابلوی های دزدیده شده از سر تا سر جهان محفوظ آست انهارا برای دنیای آینده نگاه داسته اند تا. دکور کننذ ،همبن ،
ما هم در بلوای نان خودکامان نان خود را که عبارت آست یک تکه نان باد کرده تو خالی کمی اب قهوه ای. میخوریم وهر ساعت شیر آب را باز میکنیم که ببینم آب داریم وبا برق چه موقع قطع خواهد شد ،
مسکینی وغریبی از حد گذشت ما را . بقیه اش دیگر بماند. تا حضورمان را به فرشته نیستی اعلام کنیم ،
پایان
ثریا
25/08/2022 میلادی
پنجشنبه، شهریور ۰۳، ۱۴۰۱
بی خردان
ثریا ایرانمنش ،« لب پرچین » اسپانیا
ای مگس ، عرصه سیمرغ نه جولانگه توست. /عرض خود میبری. وزحمت ما میداری ،
تو به تقصیر خود افتادی از این در محروم /. از که مینالی و فریاد چرا میداری
هرگاه. که گفته ها ی آن. مرد هزار چهره فرخ. نگهدار « حال چه چیزی را نگاه داشته ». شاید ته مانده حزبش را ویا یک پایه شکسته. رژیم را بهر روی پای ثابت. بی بی سکینه آست هر اجری از. أسمان بیفتد ایشان. به رنگ همان اجر لباس میپوشند وسخن دان وسخن ران گزارشگر میشوند . در اینجا من بیاد « بانو ». می آفتم که اسم فرخ ازدهانش نمی افتاد به همراه آن شاعر که نا بخردانه به ملتی دروغ گفت وبا ننگ از دنیا رفت در حالیکه میتوانست. بهترین ها باشد ،
به هر روی. به هنگام آفتاب و نور روشن. آن میتوان همه چیز ر ا دید و بهتر دید میتوان نگاه خود را به دور دستها انداخت که همان نزدیکی ها هستند
میتوان از افتادن درون چاله های متعفن. دوری جست وپرهیز کرد متاسفانه عده ای همیشه در تا ریکی وزیر نور شمع. به زندگی موریانه ای خود. ادامه میدهند. وبه هنگام. فرود باران یا برف ناگهان سر از سوراخ بیرون آورده چهچه زنان . به تفسیر تقصیر و انتقاد اعتراف واز جمله همبن مزخرفات میپردازند ، آنها در زیر نور خیر کننده أفتاب گم میشوند. افکارشان خشک میشود تازگی ندارند باید با نمی. شعور هوا ی تازه وکمی نور آفتاب انهارا بیدار کرد ،
ومن در این حیرتم که این. هجوم بی آمان خود فرو شان و بازیگران روی صحنه در مسیر کدام آفتاب راه خواهند رفت. واگر تنها شمعی که در دست دارند وراهی تیمه تاریک برای آنها روشن میکند تمام شود. درتاریکی شب. به چه نوری راه خودرا خواهند یافت این گمشد،گآن ،
ما با کمک همین فرزندان از نور خورشید. به چاه تاریکی افتادیم وبه فردایی رفتیم که هیچگاه نور را نمیشناسد. وغیر شمع نذری ونور کم سوی آن چیزی رانه دیده ونه میداند که حورشید از کدام سو طلع به کدام سو غروب میمند ،
ما از آنی که داشتیم میشدیم ومیل به ساختن آن داشتیم. به انی افتادیم که ابدا انرا نمیشناختیم
اندیشه هایمان در مغزمان یخ بست همه از آفتاب درخشان جدا شده خود را فدای بک تاریکی مبهم وناشتاس ودر پایان خطرناک کردیم ،
ما خرد را که تازه معنای انرا شناخته بودیم با بی خردی عوض کردیم. وحال راحت تریم باز روی زمین چهار زانو. مینشینیم با شلوار راه راه پیژامه مشتی بر پیاز خام مبکوبیم ویک لقمه کنده از غذای نذری. بر داشته به درون شکم خود میفرستیم وروضه خوان در بالای منبر. برایمان ذکر میخواند و خروس سحری روشنفکر در منبری دیگر برایمان . افسانه حسین کرد شبیتری را. با أب تا ب تعریف میکند ،
ما مرده ایم ورو به دیوار بیکسی ایستاده ایم در تاریکی شب دیواری که هیچ نوری از آن عبور نمیکند. غیر برق نا پیدای بک اسلحه و،،،،فردایمان نیز هنوز ابری وبی أفتابی است با کمک بارفروشان عقل بی منطق وبی حیثیت
حافظ از پادشاهان پایه به خدمت طلبند / سعی نا برده چه امید عطا داری ؟!
پایان ،
ثریا ایرانمنش ، 25/08/2022 میلادی