یکشنبه، مرداد ۳۰، ۱۴۰۱

غم وباز هم غم

ثریا ایرانمنش « لب پرچین ». اسپانیا ! 

همه جا وهمه چیز در یک خاکستر  غمگینی. در یک فرو رفتگی غرق شده است چیزی برای شادمانی.  نیست ‌آوایی امید بخش از هیچ کجا بر نمیخیزد 

 صبح را با گریه شروع  کردم  ‌پرسیدم چرا ؟ چرا؟. وچرا تمامش نمیکنی ؟ این بازی کثیف ولعنتی  برای چیست ؟ 

 کی هستی ؟ کجایی ؟ نامت چیست ؟ هر پدیده ای که هستی. من بتو التماس نخواهم کرد  تا امروز حتی در بدترین شرایط غرورم را نگاه دشته ام واین تنها چیزی است که برایم باقیمانده وشاید همین غرور بود که نگذاشت من باقافله زمان  همراه شوم. وبه رنگ پرندگان رنگارنگ روی شاخ های هر باغی بنشینم واوازی دلکش سر دهم تا. دانه ای جلویم بریزند ،

اما مرگ. زمانی فرا میرسد که تو در انتظارش نیستی ، زمانی که دیگر گمان میکنی. رسته ای ،‌جسته ای ،   او خودش زمان را انتخاب میکند. به همانگونه که تو نتوانستی با همه. قدرت با سر نوشت  پیروز شوی. او ترا بر زمین  کوبید سپس پای خودرا بر پشت تو‌کذاست و گفت !  حال غرورت را سر بکش ،

 به عکس یک ویلونیست قدیمی نگاه میکردم او هم دروغگو بود. آن موسیقی دانی که مرا به قعر دره ها پرتا ب کرد او‌هم دروغگو بود. شاعران همه دروغگویانی بیش نیستند ونویسندگان همه قصه ها وافسانه هایشان دروغ است ، شاید بتوان نقاشی را بافت. با مجسمه سازی  که  داغ دل را بر صفحه بوم میگذارد ویا

ا در یک قالب گلی انرا شکل میدهد تنها میتوان به آنها. گفت. که کمی حقیقت در وجودشان نهفته  است امروز  شلاق حاکم است ، و اطاق ای سرد ونمور زندان  اگر کسی نباشی ویا چیزی نداشته باشی ویا حد اقل کسی  درکنارت نباشد که قدرتمند باشد 

بارها این موضوع را امتحان کرده آنم از پزشک معالج تا خیاط تا کفاش تا ساعت سازی که بند ساعتی را دزدید وبجایش چیز دیگری گذاشت ،فریاد من بجایی نرسید

  از دوستانی که گرد. شیرینی وگرمی وجودم بودند وحال بشقاب ته کشیده آنها نیز پر کشیدند. از پزشکی که بافریاد ازمن  میپرسید که چند وقت است  بدینگونه ای ،

اه چرا فریاد میکشی پیر مرد  چه چیزی  را میخواهی ثابت کنی. که جان من در میان  دستهای توست ، نه من انرا بر میدارم وبه میان. تختخواب خود میبرم. ،

امروز دیگر نمیدانم  از چه کسی نام ببرم واورا فریاد کنم. نه نامش خدای هست  نه ایزد نه یزدان ونه پروردگار اصلا نامی ندارد یک روح شوم بنام یر نوشت بر. همه جهان هستی سایه انداخته. آنکه زر و زور دارد.  قدرت دارد. سر نوشت با او هم خوابه میشود  وانکه. هیچ ندارد زیر پاهای آلوده آن روی منحوس له میشود ،

نه ! التماس نمیکنم. سالهاست که جیزی بنام دعا را نیز فراموش وگم کرده ام. تنها صدقه  میدهم آنهم  أهسته. بی هیچ  سر وصدایی  ،

اما یک چیز را میدانم. سر نوشت مانند مردی  وحشتناک وشهوت ران است با هرکس میل دارد میخوابد واورا  بر بالای رف مینشاند واگر کسی را دوست نداشت مانند  یک لیمو انرا فشار میدهد. آنقدر تا له شوی سپس تفاله انرا بیرون میاندازد  

سر نوشت مردی است که. زیبا رویان وسرمایه داران را انتخاب میکند وبا آنها به بستر می‌رود . بیچارگان واز پا افتادگان  دست  به دامن بک روح نامریی می‌شوند که نمیدانند کجاست واز خود میپرسند چرا ؟! 

چرا؟؟! سئوالی است بیجواب. .

حال سالهاست من وسر نوشت رو به روی هم ایستاده ایم.  زور هردو. یکسان آست. اما امروز. دیدم که قوایم رو به تحلیل رفته وسرنوشت پیروز است بسیار خوب ، من حاضرم   ،،،،،اما تنها صدای گریه آلودم در فضای اطاق خالیم پیچید ،‌کسی نبودو نه هیچکس نبود .

از همه پوششها که درون گنجه ام. صف کشیده اند تنها یک پیراهن بلند بر تن دارم  ‌آرایشی ندارم   در انتظارم ،

چشم به راهم.  میدانم چشم به راه چه کسی ،اما،،،،،

.اوف بر تو سر نوشت ،اوف برتو ،

پایان 

ثریا ، اسپانیا  . 21/08/2022 میلادی 

شنبه، مرداد ۲۹، ۱۴۰۱

علی کریمی


 ثریا ایرانمنش « لب پرچین »  ،اسپانیا 

علی کریمی انسان دوست داشتنی ‌قهرمان فوتبال سر زمینم من این چند خط نا قابل  را بتو هدیه مبکنم ودرتمامی   اوقاتی که. تو زیر فشار بودی. حمایتت کردم من چندان به فوتبال واصولا  ورزش های  دسته  جمعی ارادتی ندارم اما انسانیت. ،کمکهای انسانی تو بزرگواری  بخشندگی  تو با همه جوانی وصورت  پاکیزه و  تمیز تو کهخبر از یک قلب   صاف أیینه وار میداد مرا وا داشت  تر ا دنبال کنم .

مبگویند از کشور خارج شدی ،خدا کند که. اینطور  باشد. تو در لانه مارها ‌زالوها وافعی ها میل داشتی باغی بسازی. که زمیننداشت  ونه پی ‌ونه آب ونه آبادی و جغد ها روی دیوار به تماشای تو نشسته بودند 
هر کجا هستی   یزدان پاک. همواره نگاهدار  تو باشد 
و.این بچه نوکر ها این حرام زادگان که از کودکی راه مدرسه ودبستانرا نمیدانستند بهترین کاربرایشان همان فیضیه بود . هم مکیف  میشدند هم کیف  میدادند وهمراه آن  وروش آدمکشی ،دزدی و‌کلاشی ، قتل ‌غارت را بنحو  احسن فر ا میکرفتند ،
امروز من هنگامی که   به آن سر زمین. مینگرم  بجای کلاه  ‌افسران جان بر کف  مشتی قارچ یا لگن بچه  که ردیف هم نشسته اند  همه هم خود را صاحب علوم میدانند ،
خوب شد که رفنی. هر کجاهستی زندگیت پر بار و خوش باش بیهوده برای ان سر زمین  ومردمش دل نسوزان. لقمه را از دست تو میگیرند ‌ سپس انگشتانت  راگاز  کرفته ترا زخمی میکنند من تجربه‌های زیادی. از انمردم مثلا خوب  وپاکیزه ومطهر و مومن ‌پرهیز کار  دارم  درقفا  تریاک. میکشند عرق میخورند  تجاوز میکنند وتجارت میکنند  وتسبیح. ریا را به دست  مبگیرندکه تر ومرا فریب دهند   درسینه پر کینه آنها اثری از مهر ومهربانی نیست  اثری از بک دل وبا قلب ویا هرچه را که میل داری  نامش را بگذاری نیست ،
اکثرا گفته ها ونوشته های من  تلخ  وناگ‌وارند چرا که هنوز مارها وجانوران درون شکم من  زنده‌اند. وزهر خودر بر دل من میپاشند. اما امثال تو در سینه ودل من ومغز وشعور من جای دارید ،
امید زندگی خوب وپر بار ی را برایت آرزو دارم. بچه ها   فوتبالیست برایت آواز خواندند ودر پشت  پیراهنهای ورزشی قرمز رنگ خود نوشتند. ، آقام ،علی کریمی ،. آفرین برتو که جای همه علی  های قلابی را گرفتی  ،پاینده باشی .باتقدیم بهترین وشایسته  ترین آرزوها برای تو که جوانمرد سر زمین بنام ایران هستی ، 
 
پایان ، ثریا ، اسپانیا ،  20/08/2022 میلادی  من تنه  همین تاریخ  را میشناسم 

جمعه، مرداد ۲۸، ۱۴۰۱

خودمان میرویم

 

ثریا ایرانمنش  «لب پرچین »  اسپانیا

تلویزیون را که باز میکنی  تنها آب واتش وخون  از میان آن جاری است.  وردیف جنازه هایی که باید بسوی گورستان بروند 

سیل ، طوفان ،اخیرا یک قطار مسافربری در حال حرکت اتش گرفت نشانه گیرها خوب و درست  از بالا تیر را به هدف میزنند قطار مانند یک شعله سوزان درحال حرکت است ومردم فریاد میکشند  والنسیا هنوز میسوزد  ایتالیا ناگهان گویی زمان.  قوم گومورا دوباره تکرار شد زیرو‌رو شد  وانگلستان. زیر آب و مهم نیست نخست  وزیر فلان سر زمین در میان  دوستان مشغول پارتی باز ی است 

هیچگاه  با اینهمه شقاوت مردم را به کشتن نداده بودند حال جنگ‌ها خرج دارد. باندازه کافی اوکراین برایشان جمع آوری  میکند تا. بقیه جهان‌رابه نابودی بکشند ،

از بالا با تیرنازک باندازه یک میل بافتنی بسوی ه 

هدف میخورد  وتمام جنگل‌ها آتش میگیرند  تنها مانده هواپیماهای  درحال پرواز انرا هم به عهده خانه شاگرد قدیمی خود جمهوری اسلامیون وطالبان واگذار کرده اند ،

خوب ، جمعیت کم میشود دنیا میماند وشما ‌رباط‌ها اما،،،،، روزی همان رباط‌ها خود شما را تکه تکه  خواهند کرد ،

دیگر از چس ناله ها کذشته  از غم های درونی دیگر چیزی نماندهمه سنگ شده اند.   حال باید  درانتظار نوبت بنشینیم ،

روز گذشته نوه کوچک من به همراه یک   کیک که مادرش پخته بود با یک  اسباب بازی  که در دست داشت به دیدنم آمد بین خواب وبیداری. انهارا پذیرا شدم. آن شئ کوچک. روی یک تکه  پلاستیک رنگ شده   نوشته بود مامایی واز آن طرف  که حروف را میخ‌واندید میشد گریت ، بزرگ  آن را خود او   ساخته بود ساعت‌های در اطاقرا بسته بود . واز روی کامپیوتر الهام کرفته بود درست یک قایق سیاه بود  که این لغاترا حمل میکرد محو تماشای آن بودم که  ناگهان گویی یک طوفان بلند  شد وانچنان  درب اطاق را بهم کوفت که همه  شیشه ها خورد شده بر زمین  ر یختند. تنها شکر گذار بودم که به سر وروی ا و  وپدرش صدمه  ای نخورد  حال درب اطاق باشیشه ها ی شکسته    به بمن دهن کجی میکند آن روح منحوس همه جا هست  نمیتوانم با او  کاری بکنم تنها  در این فکرم  وشکر گزار که  شکستن پنجره به آن  بچه  که تنها چند قدم فاصله داشت ، صدمه ای وارد نکرد 

پسرم شیشه ها را جمع  کرد. وبرد. روی صندلی افتادم. و گفتم .

ثریا خانم تولدت مبارک ،  

حال شمعی روشن  کردم امیدوارم خاموش  نشود وان انرژی منفی را از میان بردارد  نگاهی بهقطار. سوزان در حال  حرکت می اندازم فریاد کودکی را میشنوم ومردم که نمیدانند  چگونه  فرار کنند ،

آفرین کارتان درست  است اما  بگذارید ما  خودمان  با نیروی  تمام شده خود برویم   دردهای زیادی جان مارا فرا کرفته که به‌زودی همهراخواهد  کشت وکشتزار  ما مال  شما اتقدر بخورید تا جان از درونتان  بیرون اید شما که خون نوزادان  را مینوشید تا  عمری جاودان داشته باشید واز گوشت. وپوستدیکران پیکر کثیفتان را  ترمیم میکنید ودر های اطاق خودرا  چند لا وبسته میگذارید. چه لذتی از این زندگی ننگین خود میبرید. همه مانند رباط. مانند ؟!     بماند

اه چقدر دلم برای  دشت‌ها نیمه سوخته میسوزد گویی سینه مرا به آتش کشیده اند   جویبارهارخشک . اسمان تهی از  هر نقشی تنهاخورشیدی سوزان پیکرهارا کباب  میکند وسل‌ولهای. پنهانی زیر زمین در انتظار کسانی است که گفته اند. نان چه مزه ای. دآرد،

پایان 

ثریا ایرانمنش  19/08/2022😝 میلادی

پنجشنبه، مرداد ۲۷، ۱۴۰۱

خواب شیرین

 
ثریا ایرانمنش. « لب پر چین ». اسپانیا .
چاره ای کو  بهتر از دیوانگی  / بگسلد صد لنگر از دیوانگی 
ای بسا کافر  شده از عقل وهوش / هیچ دیدی کافری از دیوانگی 
رنج فربه شد برو دیوانه باش / رنج گردد لاغر از دیوانگی 
،،،،،
تمام روز خواب بودم  خوابی که فکر نمیکردم بیداری داشته باشد ، روز گذشته. مانند بک مومیایی روی صندلی نشستم چشمانم به درستی جایی را نمی دید . قطعه کیکی را قورت دادم . مقداری  پارچه لباس وغیره روی دامنم ریخت. به به به به چقدر قشنگ ند اما میل دارم بخوابم ،
خودم را به اطاق خواب رساندم. حتی قدرت نداشتم لباس از تنم بیرون کنم. دخترک کمکم. کرد. نمیدانم خواب.ر فتم ویا بیهوش شدم 
.
امروز صبح هم خواب آلوده نمیدانم چی خوردم دوباره به. تختخوابم رفتم ونا  ساعت  یک ونیم خوابیدم. تابلت  ر‌وشن بود ایرج مصداقی خرف میزد یکی را میشنیدم بقیه را بخواب میرفتم ،
تنها یک چیز را فهمیدم همیشه میل داشتم آن شاعر بزرگ توده  که نهج البلرغه وقران را به کتاب سرمایه وما ر کس گره زد. آن اشعار زیبای از هم گریختیم را برای کی ودر چه زمانی سروده بود. .
فهمیدم الما همسرش به تنگ امد ه از اینهمه غوغای بی. محتوی وفرار را بر قرار ترجیح داده یعنی بچه ها را برداشته وبه المان گریخته است و
الما و هوشنگ خان بسیار بهم علاقه داشتند. اما  افکار  درهم بر هم ‌شلوغ ومثلث ایمان  وبی ایمانی را بهم کره زدن وبرای خوش آمد گ‌ویی ارباب رعیت   مورد لطف قرار گرفتن برای النا صقیل بود ،

این را بین خواب  وبیداری  از ایرج. مصداقی  که برنامه هایش را هرهفته گوش میدهم ، شنیدم ،
بلند شنیدم از کیک خبری نبود چون خامه  داشت انرا برده بودند تا من نخورم. از ناهار  وغذا ونان هم خبری نبود    
روی دیوار یخچال دو تخم مرغ خدا میداند چند وقت آنجا خوابیده بود
بر داشتم انرا پختم به دنبال نان میگشتم. ته سبد دو تکه  مانده وخشک شده  انرا ضمیمه کردم وخوردم وبا خود گفتم که این هنوز اول عشق است. اضطراب مکن. هنوز تا قحطی. مانده. شاید تا آن زمان تو نبودی هرگاه چیزی در درونم مرا آزار می‌دهد میخوابم فوت مادرم چهل وهشت ساعت خوابیدم   همسرم مرا به گرانادا برد یکسر در هتل خوابیدم تا روز بعد 
حال نمیدانم چه جیزی در درونم مرا آزار می‌دهد. وچرا اینهمه میخوابم روی تختخوابم چیزهای زیبایی بودند کادوی تولد. بیشتر از بیست وچهار شال گردن دارم !؟ باز هم شال.    
 
خواب،  نماد فراموشی هاست  خواب آلوده شاید روزی بر بال فرشته ای شدم ورفتم ، هنوز. درست بیدار نیستم  هنوز خسته ام ،  خسته از هرچه که بود وهست وخواهد  آمد ،
 انگار وارد بک دنیای بیگانه شدم   ،
عجیب است ،
نگذاشتم عکسی از من بگیرند اگر  هم آهسته گرفتند. برایم فرستادند انرا پاک کردم .
میل ندارم خودم را ببینم از خودم نیز بیزارم ،
 
حال در خبرها خواندم که شهربانو خیال دارد به تماشای ویرانه های شهر برگرد. به تماشای انچه را که ویران ساخت ،و،،. اوف نباید حرفی زد ، 
خوب برگردد روی خاکستر مردگان  تاجگذاری کند ونوه اش را  به جانشینی بر گزیدن  نوه ای که ایرانی نیست وزبان  فارسی را نمیداند ،
خوب مگر خمینی  زبان بلد بود. مهم  نیست لحظه ای چادر هارا دور بیاند ازیم ولنگ وپاچه را به هوا بفرستیم  تا خوب باد بخورند مهم نیست که در نمکزار  زندگی میکنیم ،
 بمن چه مربوط است ، 
پایان 
18/052022. 

چهارشنبه، مرداد ۲۶، ۱۴۰۱

هم آورد شیطان


 ثریا ایرانمنش « لب پرچین»  اسپانیا !

روزی بود روزگاری بود . سر زمینی بود   مردمی  بی درد وراحت طلب در آن میزیستند  منهم در میان آنها میلولیدم. همه به بیدرد بودنم رشک میبردند ، اما درون من لبریز از. زخم بود انهارا پنهان میداشتم .

أن سر زمین به دست شیطان ویران شد. خدآیی که در سینه داشتیم وپنهانی وپیدا اورا فریاد میکشیدیم ناگهان گم شدویک روز چشم باز کردم خودرا در میان جهنم یافتم ،‌نه در برزخ 

راستی  دلم برای آن سه جلد کتاب. دانته الگری  بهشت ، برزخ ودوزخ. تنگ شده نمیدانم آن  حریف کتاب‌هایم را  کجا داده امروز در کدام رف چیده شده اند

در آن زمان باان همه درد که  در درونم فریاد میکشید اما استوار بودم وخودرا  سلامت وسر زنده میدیدم   زخمهایمرا پنهان میداشتم تا دیگران نبینند و از دلسوزی هایشان بیزار بودم ،

 کمتر میگذاشتم که دیگری  یکی از زخم‌ها بگذارند همیشه فاصله هارا . حفظ میکردم .

 امروز دیگر. در این بر زخ نمیتوان چیزی را پنهان کرد  همه درد. دارند. همه فریاد میکشند اما مشتی پیر مرد وپیر زن کور و پوشک پوش بر صندلی های ریاست تکیه داده و جهان را در دست  گرفته اند باسمعک وعینک بوی ادرشان  بر جهان حاکمند .

امروز از ته دل فریاد کشیدم ،  علت آن زخم دیگری است که عیان  است  اطرافیانم بی دردند آنها از درد من زیر نقابی  که بر چهره زده ام بیخبرند  آنها نمیدانند از داشتن زخم تا داشتن درد چه راهی است وچگونه باید. این راه را تیز پنهان نگاه داشت ،

امروز  احساس کردم در میان برزخ ایستاده ام بین بهشت وجهنم   دریچه کوچک وپنهانی شعورم باز شد  ودیدم که چقدر تنهایم ، وان نوری که ازپنجره کوچک. بر. پی زخمهایم میتابد  انهارا خون آلوده ساخته  وحقیقت ناگهان سر برداشت ، ،تا کی میتوانی انهارا پنهان کنی.  وتنها به اندیشیدن  روی آوری خودرا فریب دهی در برزخ. از جهنم بدتر آست نه میسووزی که خاکستر شوی  ونه  در جویباری خنک میتوانی خودرا به دست آب روان دهی ،

جهان کم کم به بک بیابان سوزان تبدیل خواهدشد. چون هر گروهی از راهی که خود ساخته اند.  برای جهان حماسه سرایی میکنند  آنها راهی پر خطر در پیش گرفته اند راهی که نه به یک چشمه جوشان آب شیرین که ازدل کوه میجو‌شد ،‌نمیرسد. به بک بیابان خشک وبی آب ‌علف ختم میشود  واین راهها. هیچگاه پایانی ندآرد .

حال در پشت سرت. سر زمینی بزرگ دارد به یک تپه مبدل میشود ودر جلوی چشمانت. آتش. شهر را با ترتیبی که از بالا داده شده  ه میسوزاند وشعله ها هر دقیقه بتو نزدیکتر می‌شونداه عزیزم ،‌ امروز  زاد روز پر شکوه توست. به این جهان ویرانه افتخار دادی که پای به حیات کذاری میل داری چگونه انرا بر گذار کنی ،

 سطلی از آب یخ   با مقداری تفاله  چای به همراه. مدفوعی که نامش کیک است  چیزی از مدفوع پرندگان وحیوانات ساخته وتزیین شده است ، همین .

امروز در کنارم عده ای دهل میزنند   وفردا باز سکوت  در کنار خیال پردازی ها ،.

پایان 

ثریا ایرانمنش  17/08/2022  میلادی برابر با ۲۶/۵/۱۴٫۱  ویا ۲۵۸۱ دیروز 

دوشنبه، مرداد ۲۴، ۱۴۰۱

تولد .


 ثریا ایرانمنش  « لب پرچین »  ، اسپانیا .

چهل سال رنج و …..

نه حافظ  عزیز ،‌بالای هفتاد سال رنج وغصه کشیدیم تقدیر ما . نه به دست  می دوساله بود ونه می صد ساله  ونه تریاق ، تدبیر ما به دست  بستنی  هایی بود که درونش سرب و آهن بکار رفته بود ودر فروش،گآه‌های زنجیره  ای ألمانی بفروش میرسد 

تقدیر ما. در میان شعله های  آتشی بود که به دست عجوج ومجوج ها.  شعله میکشند تا پولهایشان. را صرف خرید زمینه‌های اروپا وامریکا بکنند 

 تقدیر ما به دست ملای بیسوادی بود که مردم را گرسنه نگاه میدارد. وسهم آنها.ر  ا به بیت رهبری بعنوان نذری می‌دهد به آدمکشان دوره گرد.   

 تقدیر ما از چهل. به هفتاد رسید انر هم رد کرد ومارا ،،،،، 

در میدان بیکسی تنها گذاشت 

تنها هوس یک أبجوی خنک دارم. با چند دانه پسته. وطنی و یک سیگار وبیاد بیاورم که چگونه دو دست نامریی مرا. بلند کردند وبه اینسو در این کنج پنهانم ساختند شاید هنوز بمن احتیاج باشد. شاید هنوز ماموریتم روی زمین تمام نشده است 

حال. پس فردا من ونوه بیست وپنجساله ام. باهم. در بک ساعت به سلامتی هم گیلانی مینوشیم واز دور بوسه بر رخ مهتاب میزنیم وسپاسکذاریم که با همه رنج‌ها وسختیها ودردهایم وبیماری هایم  هنوز قد راست میکنم وهنوز راه می‌روم وهنوز. افکارم  بیکار نیست ودر اطراف زباله ها نمیکردد  باید شکر گذار بود  در هر ثانیه که نفس. می اید ومیرود.

روز گذشته در خانه پسرم میهمان بودم همسرش اتومبیل جدیدش را که سفارش داده بود رسیده بود آنچنان دل دردی گرفتم که زمین گیر شدم با حال  تهوع به آنها خبر دادم که نخواهم آمد.  یکی بیاید گلدانی  را که خریده ام ببرد 

بعد از ظهر بود. پسرم با چند  سیخ کباب  کوبیده ونان لواشی  که خودش درخانه پخته بود  از را رسید اه بوی کباب ،،،، باشد برای فردا امروز  خالم بد است ،

 طفلک کنار استخر پارتی داده بود ومن درون. تختخواب بخود میپیچیدم  واشک میریختم .‌دهانم خشک بود .

برخاستم. ، اهای درد بیدرمان کاری  از تو ساخته نیست. من بر میخیزم  گر  چه  چهار ودست وپا راه بروم ،

چشمانم جایی. را نمیدید گیج بودم  کجا هستم چرا اینهمه درد دارم دردهایی که پنهانند گم می‌شوند. ،

دوباره روی همان  صندلی نشستم وچشم به دیوار مقابل دوختم وروی دیوار خانه ام نوشتم ،

روزی  ما یک خانه  کوچک  سفید داشتیم. در آن خوشبخت بودیم ، باد آمد باران آمد سیل آمد وخانه مارا وبرانساخت وقایق ما غرق شد. وما با کمک پوشالها خودمان را به ساحلی امن رساندیم. و دیوار. سیاه شد ، پایان .

ثریا. 15/08/2022  میلادی