جمعه، مرداد ۲۸، ۱۴۰۱

خودمان میرویم

 

ثریا ایرانمنش  «لب پرچین »  اسپانیا

تلویزیون را که باز میکنی  تنها آب واتش وخون  از میان آن جاری است.  وردیف جنازه هایی که باید بسوی گورستان بروند 

سیل ، طوفان ،اخیرا یک قطار مسافربری در حال حرکت اتش گرفت نشانه گیرها خوب و درست  از بالا تیر را به هدف میزنند قطار مانند یک شعله سوزان درحال حرکت است ومردم فریاد میکشند  والنسیا هنوز میسوزد  ایتالیا ناگهان گویی زمان.  قوم گومورا دوباره تکرار شد زیرو‌رو شد  وانگلستان. زیر آب و مهم نیست نخست  وزیر فلان سر زمین در میان  دوستان مشغول پارتی باز ی است 

هیچگاه  با اینهمه شقاوت مردم را به کشتن نداده بودند حال جنگ‌ها خرج دارد. باندازه کافی اوکراین برایشان جمع آوری  میکند تا. بقیه جهان‌رابه نابودی بکشند ،

از بالا با تیرنازک باندازه یک میل بافتنی بسوی ه 

هدف میخورد  وتمام جنگل‌ها آتش میگیرند  تنها مانده هواپیماهای  درحال پرواز انرا هم به عهده خانه شاگرد قدیمی خود جمهوری اسلامیون وطالبان واگذار کرده اند ،

خوب ، جمعیت کم میشود دنیا میماند وشما ‌رباط‌ها اما،،،،، روزی همان رباط‌ها خود شما را تکه تکه  خواهند کرد ،

دیگر از چس ناله ها کذشته  از غم های درونی دیگر چیزی نماندهمه سنگ شده اند.   حال باید  درانتظار نوبت بنشینیم ،

روز گذشته نوه کوچک من به همراه یک   کیک که مادرش پخته بود با یک  اسباب بازی  که در دست داشت به دیدنم آمد بین خواب وبیداری. انهارا پذیرا شدم. آن شئ کوچک. روی یک تکه  پلاستیک رنگ شده   نوشته بود مامایی واز آن طرف  که حروف را میخ‌واندید میشد گریت ، بزرگ  آن را خود او   ساخته بود ساعت‌های در اطاقرا بسته بود . واز روی کامپیوتر الهام کرفته بود درست یک قایق سیاه بود  که این لغاترا حمل میکرد محو تماشای آن بودم که  ناگهان گویی یک طوفان بلند  شد وانچنان  درب اطاق را بهم کوفت که همه  شیشه ها خورد شده بر زمین  ر یختند. تنها شکر گذار بودم که به سر وروی ا و  وپدرش صدمه  ای نخورد  حال درب اطاق باشیشه ها ی شکسته    به بمن دهن کجی میکند آن روح منحوس همه جا هست  نمیتوانم با او  کاری بکنم تنها  در این فکرم  وشکر گزار که  شکستن پنجره به آن  بچه  که تنها چند قدم فاصله داشت ، صدمه ای وارد نکرد 

پسرم شیشه ها را جمع  کرد. وبرد. روی صندلی افتادم. و گفتم .

ثریا خانم تولدت مبارک ،  

حال شمعی روشن  کردم امیدوارم خاموش  نشود وان انرژی منفی را از میان بردارد  نگاهی بهقطار. سوزان در حال  حرکت می اندازم فریاد کودکی را میشنوم ومردم که نمیدانند  چگونه  فرار کنند ،

آفرین کارتان درست  است اما  بگذارید ما  خودمان  با نیروی  تمام شده خود برویم   دردهای زیادی جان مارا فرا کرفته که به‌زودی همهراخواهد  کشت وکشتزار  ما مال  شما اتقدر بخورید تا جان از درونتان  بیرون اید شما که خون نوزادان  را مینوشید تا  عمری جاودان داشته باشید واز گوشت. وپوستدیکران پیکر کثیفتان را  ترمیم میکنید ودر های اطاق خودرا  چند لا وبسته میگذارید. چه لذتی از این زندگی ننگین خود میبرید. همه مانند رباط. مانند ؟!     بماند

اه چقدر دلم برای  دشت‌ها نیمه سوخته میسوزد گویی سینه مرا به آتش کشیده اند   جویبارهارخشک . اسمان تهی از  هر نقشی تنهاخورشیدی سوزان پیکرهارا کباب  میکند وسل‌ولهای. پنهانی زیر زمین در انتظار کسانی است که گفته اند. نان چه مزه ای. دآرد،

پایان 

ثریا ایرانمنش  19/08/2022😝 میلادی

هیچ نظری موجود نیست: