چاره ای کو بهتر از دیوانگی / بگسلد صد لنگر از دیوانگی
ای بسا کافر شده از عقل وهوش / هیچ دیدی کافری از دیوانگی
رنج فربه شد برو دیوانه باش / رنج گردد لاغر از دیوانگی
،،،،،
تمام روز خواب بودم خوابی که فکر نمیکردم بیداری داشته باشد ، روز گذشته. مانند بک مومیایی روی صندلی نشستم چشمانم به درستی جایی را نمی دید . قطعه کیکی را قورت دادم . مقداری پارچه لباس وغیره روی دامنم ریخت. به به به به چقدر قشنگ ند اما میل دارم بخوابم ،
خودم را به اطاق خواب رساندم. حتی قدرت نداشتم لباس از تنم بیرون کنم. دخترک کمکم. کرد. نمیدانم خواب.ر فتم ویا بیهوش شدم
.
امروز صبح هم خواب آلوده نمیدانم چی خوردم دوباره به. تختخوابم رفتم ونا ساعت یک ونیم خوابیدم. تابلت روشن بود ایرج مصداقی خرف میزد یکی را میشنیدم بقیه را بخواب میرفتم ،
تنها یک چیز را فهمیدم همیشه میل داشتم آن شاعر بزرگ توده که نهج البلرغه وقران را به کتاب سرمایه وما ر کس گره زد. آن اشعار زیبای از هم گریختیم را برای کی ودر چه زمانی سروده بود. .
فهمیدم الما همسرش به تنگ امد ه از اینهمه غوغای بی. محتوی وفرار را بر قرار ترجیح داده یعنی بچه ها را برداشته وبه المان گریخته است و
الما و هوشنگ خان بسیار بهم علاقه داشتند. اما افکار درهم بر هم شلوغ ومثلث ایمان وبی ایمانی را بهم کره زدن وبرای خوش آمد گویی ارباب رعیت مورد لطف قرار گرفتن برای النا صقیل بود ،
این را بین خواب وبیداری از ایرج. مصداقی که برنامه هایش را هرهفته گوش میدهم ، شنیدم ،
بلند شنیدم از کیک خبری نبود چون خامه داشت انرا برده بودند تا من نخورم. از ناهار وغذا ونان هم خبری نبود
روی دیوار یخچال دو تخم مرغ خدا میداند چند وقت آنجا خوابیده بود
بر داشتم انرا پختم به دنبال نان میگشتم. ته سبد دو تکه مانده وخشک شده انرا ضمیمه کردم وخوردم وبا خود گفتم که این هنوز اول عشق است. اضطراب مکن. هنوز تا قحطی. مانده. شاید تا آن زمان تو نبودی هرگاه چیزی در درونم مرا آزار میدهد میخوابم فوت مادرم چهل وهشت ساعت خوابیدم همسرم مرا به گرانادا برد یکسر در هتل خوابیدم تا روز بعد
حال نمیدانم چه جیزی در درونم مرا آزار میدهد. وچرا اینهمه میخوابم روی تختخوابم چیزهای زیبایی بودند کادوی تولد. بیشتر از بیست وچهار شال گردن دارم !؟ باز هم شال.
خواب، نماد فراموشی هاست خواب آلوده شاید روزی بر بال فرشته ای شدم ورفتم ، هنوز. درست بیدار نیستم هنوز خسته ام ، خسته از هرچه که بود وهست وخواهد آمد ،
انگار وارد بک دنیای بیگانه شدم ،
عجیب است ،
نگذاشتم عکسی از من بگیرند اگر هم آهسته گرفتند. برایم فرستادند انرا پاک کردم .
میل ندارم خودم را ببینم از خودم نیز بیزارم ،
حال در خبرها خواندم که شهربانو خیال دارد به تماشای ویرانه های شهر برگرد. به تماشای انچه را که ویران ساخت ،و،،. اوف نباید حرفی زد ،
خوب برگردد روی خاکستر مردگان تاجگذاری کند ونوه اش را به جانشینی بر گزیدن نوه ای که ایرانی نیست وزبان فارسی را نمیداند ،
خوب مگر خمینی زبان بلد بود. مهم نیست لحظه ای چادر هارا دور بیاند ازیم ولنگ وپاچه را به هوا بفرستیم تا خوب باد بخورند مهم نیست که در نمکزار زندگی میکنیم ،
بمن چه مربوط است ،
پایان
18/052022.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر