چهارشنبه، مرداد ۱۲، ۱۴۰۱

زیر زمین

ثریا ایرانمنش  «لب پرچین »  اسپانیا 

این نه کعبه است که بی پای وسر آیی به طواف   /. وین نه مسجد که دران بیهوده أیی بخروش 

این خرابت مغان است در  آن مستانند . / از دم صبح ازل  تا به قیامت مدهوش 

 

این آبیاتی بود  که با خطی خوش. بر یک. قاب نوشته وبه دیوار. آن زیر زمین محبوبم آویزان کرده بودم. همه دیوارها را با پارچه های قلمکار اصفهان. پوشانده و چند تابلوی مینیاتور  که هدیه دوستان بودند. با چند تشکچه وپشتی وچند  نیمکت  کوتاه بک میز. برای گذاشتن سماور. وسینیهای برنجی کوچک قهوخانه با استکانهای لب طلایی کمر باریک برای چای ، نه خبری از می ومیگساری  نبود   با چه  کوشش والتهاب وبا کمک چند تن از دوستان  اهل هنر و کارمندان فرهنگ وهنر سر انجام توانستم آن شاعر بزرگ  که هیچ کجای پای نمی نهاد. غیر  از خانه  دوست نزدیک ومن با کمک همان دوستان نزدیک اورا. دعوت کردم. او شاعر  وترانه سرا نبود او شاعری فرهیخته بزرگ وطن پرست وسورب‌ن دیده  بود پایش را خیلی کم به محافلی که در آن زمان مد شده و بنام پرشین روم معروف بود ، میگذاشت از همسرم تقاضا کردم پاهایش را بوسیدم که بد مستی  نکند   واحترام اورا حتی بخاطر چند ساعت نگاه دارد میدانستم  شام نخواهد ماند.  هنوز استکان چایی را جلوی او نگذاشته بودم که همسرم با شلوار پیژامه از در وارد شد ومانند خان. تموچین  روی تشک  نشست وشیشه ویسکی را  بیرون کشید لیوان را پر کرد  وبه ایشان تعارف نمود،.رنگ از چهره من واو وهمه اطرافیان پریده بود.  من  با یک چرخش  چایرا جلوی آن بزرگوار گذاشتم نگاهش را به چشمان اشک آلود من دوخت سرش را تکان دا د و چه خوب میدانست من گه رنجی میبرم. اما فاجعه وقتی  بیشتر شد که آن ترانه سرای وسالار سخن  بدون دعوت  ومطمئن بودم با توطئه همسرم و خواهر زاده آش وکلی. باجی بی بی باجی از راه رسیدند ،،،،،

اه ، او بلند شد وگفت. خوب ! مجلستان کرم است. من  زحمت کم میکنم ، تا پشت درب خانه به دنبالش ‌دیدم دست اورا بوسیدم وپوزش خواستم ،

وگفتم که من ابدا آنها را دعوت نکرده  بودم میل داشتم اولین شب آین  اطاق  بقول خودم فرهنگی زا با. قدم شماافتتاح کنم اما میدانم. همه آرزوهای من  بر باد رفته و اینجا  مانند همه زیر زمینهای  بقیه خانه ها محل تریاک کشی قمار عرق خوری وغیره خواهد شد مرا عفو کنید شاعر بزرگوار  واین أخرین باری بود که اورا دیدم  و بعد ها  شنیدم به فرانسه  رفته و،،، دیگر بقیه اش بماند 

همانگونه که حدس میزدم. آن زیر زمین پاکیزه وتمیز من جایگاه مشتی هنر بند شبانه شد که بی دعوت. ویا با دعوت دیگرا ن که خودرا صاحبخانه میپنداشتند   به اطاق مسموم تبدیل شد ،

ویسکی و خاویار ، خانم بی تاب و همسرشان. عماد خان. وبقیه هنرمندان کاباره ای  همه خبر دار شدن. که بدوید نان ارزان ویسکی ‌خاویار مفت ومجانی وشام عالی ،

اه ،،،وخانم صاحبخانه کجاست !  او. آلرژی دارد . بالا. پیش بچه هایش افتاده.   هر سه شنبه کار من  خرید  مواد غذایی بود که مستقیم از فروشگاه بهجت آباد. بمنزل میرسید. چهار شنبه  وپنجشنبه تا ظهر  مشغول . تهیه غذا بودم. و مستخدم خانه را مسیول. آنها کرده  خود به رختخواب میرفتم و کتابی را بر میداشتم . اشکی بر صفحه کتاب نقش می بست. ومن بخواب میرفتم دیکر برایم مهم نبود که در آن زیر زمین   چه می،گذرد پیکر بلورین عریان خانم بی تاب  در میان  ملافه سفید. روی منقل. چرت میزد وهمسرش برایش  کفشهایش را جفت میکرد ،

واز همان روزها آنها مشغول کندن چاهی  بزرگ بودند. که مارا به درون  آن بیاندازند ،

پس از انقلاب.  به ایران رفتم. شنیدم در کشتار گاه قدیمی  یک کنسرت بر قرار است  هنرمند ون‌وازنده تار . از امریکا برگشته. و طلب عفو وعذر خواهی کرده حال  در محضر  رهبری مینوازد.  و امشب نیز کنسرتی. در کشتارگاه. برایش ترتیب داده اند. به اتفاق د‌وستی .  به تماشای  کنسرت رفتیم.

تا هم دیداری تازه کنم وهم ،،ونا،گهان ولوله افتاد کور شوید  دور شوید   همسر استاد از راه رسید ،

اهه. اینکه همان خانم بی تاب است با پالتوی پوست و یک  چارقد ابریشمی به همراه  د‌ودخترش. ،،،،وای چه خوب. سلام خانم ،،و بعله ! شما کی هست!   اهه مرا نمیشناسید. دران خانه بزرگ. در زیز زمین درکنار شاعر سخن سرا وهمسرتان.  ،،، بعله ؟!!  گوشم  نمیشنود و بلا  فاصله  جایش را عوض کرد ورفت. در لژ مخصوص نشست و

اوف بر روزگار.  دوستم کفت او میل ندارد خودرا به أشنایی بزند شوهرش روی سن دارد مینوازد ،

  داستانی طولانی است. از این مردم. بدبخت. بی هویت ونمک نشناس ت ،

من آن زیر زمین را برای تبادل افکار. ‌خ‌واندن کتاب واشعار. شاعران نه متعهد ویا یاوه سرایان ومداحان خمینی ، بلکه  برای. پیش برد. ادب فارسی. درست کرده بودم ومیل داشتم در دریای  شعور بالاترین ها غرق شوم اما چاهی  باز شد متعفن با اشخاص متعفن تر ‌من دیگر نبودم تا ویرانی  آن خانه. ا ببینم  تنها همان . قاب اشعار را برایم پست کردند و….دیگر هیچ .

این یک نمونه از وفار داری و ستایش وشکر  گذاری ما ایرانیان در یک مقیاس کوچک بود  بزرگ‌ترش را دیدیم ، حال. زار میزند. ،،،،شاه برگرد !؟ احمق  ازکجا بر گردد ! تمام شد شما ویران شدید و خودتان با دست خودتان  ویرانه ساختید  او همه چیز بشما  داده بود. شما آنچنان فرنگی شده بودید خانه هایتان را بسبک فرنگ میساختید و یک  پرشین  روم هم در آن زیر  زیر تا برای کثافتکاری هایتان  درست کرده  بودید.   حالم را بهم زدید ،همه شما  وحال مرا بهم میزدید و  چه ها ددیم چه ها شنیدم درمیان  زباله های شهرستانی تازه به دوران رسیده در میان پس وامانده های قاحاریه ودر میان  مومنین  شریعتی  که تازه دکان دو نبش خود را باز کرده  بود و 

خانم‌های قرائتی  بقیه بماند ، در جایی  دیکر نوشته ام ،پایان 

ثریا ایرانمنش  03/08/2022  میلادی

سه‌شنبه، مرداد ۱۱، ۱۴۰۱

جنایات بی مکافات


 ثریا ایرانمنش. «لب پرچین » اسپانیا 

بدینسان کلمات مقدس  ‌تصاویر مقدس ،  بوجود آمدند  وانها معانی گریز وگریزنده را  که نمیشد دانست. مانند رشته ای بر گردن  دنیا آویختند  وخود سوار شدند ومردم برده وار انهارا  بسوی  مقصدشان  بردند ،

انان نه نسیم را دوست دارند ونه گلذار  را و نه ذرات وتششع. آفتاب درخشان را. انها موش های کوری  هستند  درون سوراخ هایشان وبرای   پر کردن شکم گرسنه خود. هر ساعت  بیرون میایند . کور مال بسوی   سیدی دست دراز میکنند انرا میبلعند  ودوباره به سپرانهای  خود باز می‌کردند ،

در اطرافشان. مشتی ناجی و بوق زن و. شکار چی در. اشکال وشمایل مختلف  راه انداخته اند ‌ واین دلقک‌ها. مرتب مشغول  ساختن طعمعه ها هستند تا آنها.را بسوی قتلگاه  بفرستند ،

در هیچ  جنگی. هیچ جنایتکارای چنین رفتاری با ملتی نکرد که این دیوانگان. وتهی مغزان از بند رسته با ملت  ومردم ما. عمل  میکنند ریا وتزویر  ودروغ وهتاکی  فحاشی وکلمات رکیک وتوهین. به همه خانواده ها. یکی از ارکان ویک اسلحه پر زوری است  که ترا یر جایت مینشاند و بخود میگویی ، بدرک ،

أن روز که قامت. بلند ارک بم در هم شکست وتنها خواهر تنی من را با همه خان‌واده اش وان خواننده که نسبتی با آنها داشت به زیر خروارها خاک برد. دانستم  که این سر زمین  طعمه  حیوانات درنده خوی است. با دینی. که در هیچ کتابی یافت نمی‌شود .

 بجای  هر خانه قفسی ساختند خانه ها را به یغما بردند رنج سال‌های کار ودستمزد دیگران را در ازای. بخشیدن جانشان از آنها گرفتند خود جانشین  آنها شدندن وانها را تبدیل به گدایی کردند که روزی خودشان در پس کوچه های نا امن. شهر نو  از مردم اخازی می‌کردند ،

برای خودشان قفس های بزرگ  زرین  ساختند ومردم را. دسته دسته یابه جوخه  اعدام سپردند ویا در بک قفس أهنی جای دادند. ونامش را گذاشتند دین  اعلا ،

هویت مارا نابود ساختند آنچه امروز. از گذشته بر جای مانده یا پیر. وگور ‌خرفت ویا خود فروشی بدبخت که خودر ا در ازای چند سکه به آن قاتلین فروخته اند وهمه نوع سرویسی  به آنها میدهند زن‌ها ‌دخترانشان را. دراختیار انهارمیکذارند تا کمی بهره  ببرند وعکس میگیرند   و عکسها را بعنوان مدرک  پنهانی نشان میدهند  

داشتم به باغ بزرگی در  شهری در أذر بایجان شوری  مینگریستم. چه زندگی باصفایی مرغ وخروش ‌گوسفند ‌،او سگ وگربه  در همه جا آزادانه. میگردند  زن خانه برای زمستان. مربا ترشی وسایرمخلافات  را میساخت برای صبحانه نان تازه میپخت با خامه تازه وبرگ کل سرخ صبحانه میخوردند 

مردم سر زمین من برای صبحانه گل   انازادهذوویرانی آمام زاده ها  دارند وبرای شام. قد و قامت القربین وبرای ناشتایی. اب گل  آلوده آنها حتی به سنگهای قبر مردگان نیز رحم نکردند. انهارا تراش دادند چهره زیبا انهارا رنج می‌دهد همه باید  مانند خودشان هیولا  باشند. همان دنیای میمونها  وسپس   بیسکویت سبز وکم کم   آدم‌ها باید یکدیگرا بجای قوت روزانه ،


نوش جان کنند  چند مردک مزلف  وزن خود فروش زا به خارج صادر کرده اند درخانه های چند میلیونی  وظاهرا آنها مبارزه میکنند اما در واقع طعمه هار جدا ساخته بسوی قتلکاه میفرستند  عدهای نا دان نیز به آنها گر‌یده آنها را ناجی خود میدانند ودنباله روی ان‌ها شده اند هرچه فریاد بزنی این دروغ بزرگ است ، نرود میخ أهنی در سنگ ،

حال مقصد من کجاست. باید انرا در تا ریکی ها جستجو‌کنم. گذشته ام پاک شد  آینده ای وجود ندارد  کسی ویا جایی نیست تا به آن بیاویزم ودردهایم را با او قسمت کنم  وراه گریزم را به هر سو  بسته میبینم.

 دلم بیقرار است تا بسوی بشتابم ، به کجا ؟ به هرکجا بروی. همبن سیه پوسان مرده خوار جلویت ایستاذ۸ اند. تا ترا هدایت کنند  ،

چشمانم را میبندیم ودر بیقراری بسوی پرواز میکنم. نه سویی نیست جایی نیست همه جا یکسان شده است   درون یک جعبه گرد تنها دور خودت میچرخی وچراغهای رنگ و رنگ بتو چشمگ میزنند. بیزاری. احتیاج به هوا داری اکسیژن میخواهی. هوای بیرون. درست مانند بک لحاف کرسی روی سرت افتاده است ، 

خودت را فریب میدهی  بیاد آن روزها تلخ وناگوار که از شدت تنهایی وترس   در کنار یک افعی  با چشمانی نظیر مار های سمی از قومی دیگر. زیر ورو  میشدی  اه چه زن نفرت انگیزی ،  هنوز. آن روزها مانند بک نسیم. داغ. بر پیکرم میچرخد ،.

همیشه بیرون از خانه ایستاده ام هیچ صاحبخانه ای مرا به درون خانه اش راه نمیدهد غیر خانه فرزندانم. ودر میان مهربانی سگهای ملوسشان .

در أخرین تقطه حرکتم  واما  نشانی از پایان راه نیست. راهی آنهمه دشوار سخت وسنگین اما سر انجام به مقصد رسیدم .امروز خسته ام  حال باید برای تعداد زیاد. از کشته شدان به عمد در سر زمینم شمعی تازه روشن

کنم. آنهایی را که نه میشناسم ونه میشناختم. وگمان نبرم آنها برای من شمعی  در دل بک تاریک روشن نمایند ومن همیشه کمک بلا عوض کرده ام  بدون چشم داشت پاداشی نه از بالا ونه از  زمین وزمان  ،

حا ل در کنار عده ای  راه می‌روم که حتی خدآرا تیز منکر شده اند وانسان را ستایش میکنند شاید آنها درست بگویند. نمیدانم ،  پایان02/08/2022 میلادی 

ثریا ایرانمنش 

یکشنبه، مرداد ۰۹، ۱۴۰۱

مرگ در آتش وسیل

 ثریا ایرانمنش « لب پرچین ». اسپانیا 

 یک بعد از ظهر داغ ودم کرده همه آن آتشی که در اطرافمان شعله میکشی خاموش شد. حال هوای دم کرده  روی شهر سایه  انداخته کویی همهرا درون یک تنور داغ گذاشته. ویک دم کنی هم روی سرمان. است  کف پاهایمان روی زمین میسوزد .

روز گذشته پس از. ماهها خانه نشینی. تصمیم گرفت برای خریدچند دست لباس بیرون روم. بهتری جا همان مال با سر باز وهوای آزاد. اما و،،،،، درون فروشگاهها یخ بیرون جهنم . از لباس هم خبری نبود. دو دسته. ودو طبقه  لباس برای کارگران وکارکنان ‌تمیز کنان خانه ها وهتلها.  مقداری زباله برای جوانان. و خوب لباس خوب میخواهی کمی انطرف تر یک پیراهن چیت ساخت چین سیصد یورو. اوف نه ، بر گردیم بر گردیم در یک کافی شاپ نشستم

. سرم را به آسمان بردم وگفت : 

آسمان ابرهاتو ور دار وبرو نمیدانستم پشت ابرها خورشید داغ نشسته. ای داد پلیداد خوشبختانه در یک فضای باز از چتر ها واز درون چترها. آب پاش بصورت باران برهمه جا پخش میشد یک رستوران امریکایی بود ؟؟

نزدیکترین جایی که میتوانستیم خودم را بیاندازم  خانه دخترکم بود  مانند بک جنازه روی کاناپه افتادم  دیگر چیزی یادم  نیست !

نیمساعت بعد دیدم  پسرم با جوانانش  برای دیدنم آمد.  اه چه سعادتی. گویی جانی دوباره گرفتم. از یکی از أنها به تازگی  مدرسه راتمام کرده گفتم چه. میخواهی بخوانی ،

گفت حقوق   تنها یک وکیل در فامیل کم داشتم. وان کوچکتر از همه بیشتر جانی  تازه بمن داد.  اه هنوز برای مردن خیلی زود آست خیلی زود 

اینها گلهای هستند که من دریک سبزه زار. با دستهای خود  انهارارکاشته ام.   همه با تحصیلات عالی. به دور از هر هیاهوی سیاسی و  زباله های روزانه همه اهل کتاب ودانش وقلم.  ساعات  بیکاری را به نقاشی یا موسیقی پر میکنند در مقابل دانش آنها من. بسیار ناچیزم  خیلی هم نا چیز .

باید از عروس زیبای خود بسیار سپاسگذار باشم واز پسرم  واز دختر دیگرم 

 نا،گهان  از جای برخاستم. مرگ از من دور شده بود. من درمیان این گلستانی که خود بوجود آورده ام. نفس میکشم وریه هایم را انباسته از بوی خوش وخوب انسانی میکنم. ،

بیهوده سرم را درون زباله دانی تاریخ گذشته کرده ام و از آینده هم چیزی نمیدانم ، باید این لحظات را مزه مزه کنم شهد انهارا بگیرم  جانی تازه  بیابم ،

آن تکه درجای خودش حوابیده کاهی دردی فشاری  فغانی وسپس یک آرامش نسبی 

شب را در خانه انهارماندم وصبح زود بخانه برگشتم دوش آب سرد. وهوم سوییت هوم .

پایان ثریا  ، اسپانیا  أخرین روز  جولای. دوهزارو بیست ودو ،

پنجشنبه، مرداد ۰۶، ۱۴۰۱

تنهاترین مرد

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا ! 

کنون  پرشگفتی  یکی داستان  / بپیوندم از  گفته های باستان 

بقیه اش بماند . همه گفتند . فرمودند . سرودند وبسوی آرامگاه او خروشیدند  کلاشان وآدمخواران دیروز امروز همه سر سپرده شدند .. آمرزیده شدند .ا. تنها ترین مرد از بالای ابر ها یکی  یکی را میدید .

او نمرده  او زنده است وبرمیگردد من این را اطمینان دارم  او تنها یک روح بود که به اسمان رفت ودر کنار فزشتگان نشست به تماشای  خلقی که حال بر او ورفتنش میگریستند  او تنها ترین  مرد روز زمین .

او پولاد  بود  اما روحی ودلی از ابریشم در سینه داشت بیاد ندارم که  هیچگاه بادی گارد به دنبالش باشد  سه افسر بلند قد خوش هیکل وشیک  بنام اجودان  درکنارش بودند هفت تیر کش در بغل او نبود تا اورا حمایت کند .

او تنها ترین مرد روز زمین  گاهی با چشمانی غمگین به انسوی درختان بلند مینگریست دردلش چه ها میگذشت ؟ بیاد کدام گمشده بود ؟  عشق ا.و میهنش بود وسپس ان زنی که فرسنگها از او دور بود .

 به او صد ها نام دادند خدایگانش خواندند  اما او آرزو داشت درکنار کودکان مدرسه بنشیند وبا انها ابگوشت بخورد در یک سیستم خیلی  سنگینی بزرگ شده بود حال میل داشت به دوران کو.دکیش برگردد  میل چندانی به شاهی نداشت گاهی ارزو میکرد ایکاش میرفت دنبال موسیقی وویلن تنها سازی بودکه او دوست داشت .

او تنها بود ! ماد رگرامیش اورا دوست داشت واو هم مادررا اکثر روزهایش اگر بیکار بود درکنار مادر مینشست  هرجمعه  درخانه مادر میبایست ابگوشتی پخته شود وتنها  فامیل دور میز بودند انگاه احساس خانگی میکرد  بقیه اوقا ت او خودش نبود اورا ساخته بودند واو میبایست  ان نقش را بازی کند . اعتماد بنفس  بخود  ومتکی به خدایی  بود که در سینه داشت .

بهترین  هارا برای این بازی وسر گرمی انتخاب کردوبه جلودارش  گفت توبرو  تو که شهوت شهرت داری وقابلیتش  را هم داری برو  وهمه چشم ها نا گهان بسوی آن یکی چرخید .

بیمار بود بیماریش را حتی از آنکه بنام همسر درکنار ش بود  پنهان  داشت تنها مادرش  وآن پزشک محبوب  خصوصی او آنرا میدانست ذره ذره اب میشد وگاهی برای انکه زردی چهره را بپوشاند مجبور بود کمی پودر صورتی بر چهره اش بمالد  کم کم اب میرفت اما صدایش هنوز قوی بود افکارش هنوز بلند بودند   وآرزوی بی حسابی  درنهایت نا  امیدی ؛امیدی کوچک دردل  داشت که شاید پزشکان اروپایی ویا دوست قدیمی !!!! امر یکایی بتوانند اورا دوباره به سلامتیش برگردانند  اما  آنهااورا کشتند چون خیلی سد راهشان بود  وان یکی را  پر وبال دادند پروازش داند نگاهش داشتند  برای  عدها ی که مانند من هنوز جشم امید به دور دستها دوخته بود انا ن به ان یکی که جانشین بودونه ان یکی که تاج را باخود تا درون حمام نیزمیبرد !من رفته بودم دیگر میل نداشتم  به ان چهره نحیف وبیمار  بنگرم  او دراثر دارو های  گوناگون دچار نوعی  پریشانی شده بود  و....دیگر خودرا به دست تقدیر وقاتلین خود سپرد .

گفتنی های زیادند وفرصت کم واین دستگاه منحوس هم چندان قابلیت آنرا ندارد که من درباره بزرگترین مرد روی  زمین بنویسم  همه بزرگان افسانه بودند   اما او واقعی بود  واقعیت داشت من اورا دیده  بودم .ث

ثریا ایرانمنش /28/ جولای 2020 میلادی برابر با ششم امرداد ماه 2581 شاهنشاهی ایران !



 

چهارشنبه، مرداد ۰۵، ۱۴۰۱

بسوزان


ثریا ایرانمنش  « لب پرچین ». اسپانیا  ! 
شعله های بی امان أتش از هر سو شعله میکشند ما در جهنمی داغ میسوزیم.  کسی بفکر. این درختان  که مانند یک لاشه خاکستر بر زمین میافتندنیست همه میدانند چه دستی در کار این آتش سوزی است آما همه   تقصیر را به گردن گرما وخورشید  وتابش بی امان او میگذارند. تنها  این سر زمین نیست. این آتش به جاهای  دیگری نیز. سرایت کرده است به سر زمین های آرام.  وپر برکت. باید. باید همه چیز از بین برود.  وعده زیادی  قربانی شوند. تا ،،،،، بهتر است خفه شو.م  تنها به شیر ه ای ها تریاکی های همشهری خبر میدهم الان ذغال خوب اینجا  ارزان کاهی هم مفت. بشتابید. منقل تان را پر کنید خمار شوید ودرخماری ورویا قانون بسازید گردن بزنید  دست وپا ببرید وان  دیگران گرده ها را بالا میکشند فرقی ندارد. دنیا در حال حاضر بین دستهای کثیف وألوده شما دارد نا بود میشود ،
تمام شب گویی در بستری از آب خفته. ام. همه جا از شدت عرق وگرما. خیس بود  از بالکن خانه. شعله ها ودرود. را میدیدم چند عکس گر فتم. برای چی ؟ برای کی ؟  
 حال آتش به پایتخت. رسیده  است و درختان باغها وساختمانها ی  قذبمی همچنان. میسوزند
 
آتش از نیمه شب شروع شد .
واز فردا  هر روز برای دوساعت. آب را هم قطع میکنند چون. کم أبی شدید بوجود آمده است و
اگر دراوکراین یکی بگوزد  صدایش دنیارا پر میکند  وان دلقک با پیراهن آستین ک‌وتاهش به زبان خودش  چرندی 
 می‌گوید ‌میرود اما هیچکس.  در این. زمان پیدا نشد کمکی به ای شهر بکند با  چند ماشین اسقاط  آتش نشانی یک  هلیکوپتر  که پت پت کنان  مشکی آب میاورد  وروی أتش جهنم  میریخت ،  ،
همه میدانند همه میدانند اما کسی نباید سخنی بر زبان بیاورد  سکوت .

کولر. را نمی‌شود روشن کرد سینه من. ویران است باید با چرخش  همان پنکه.  دور یکدیگر بچرخیم. ومن برای قامت آن سروهای بلند درختان اقاقیا. که خاکستر می‌شوند اشک بربزم  
با زمین چه میخواهید بکنید ؟ ما فرزندان خاک هستیم ما در لوله های آزمایشگاه. شکل نگرفته ایم با تخمک های حیوانات گوناگون. ما از خاک به تاک  رسیده و برخاسته ایم درخت وآب وگل را ستایش میکنیم ،،

پیرمردی عقل گم کرده با فشار دارو های  عجیب وغربیب دور خود میگردد. ودر بین خواب وبیداری فرمانی  میدهد  بانویی سابق.  چند کتاب ببازار  فرستاده اند حال در مقام یک  سیاستمدار. میل دارند. کثافتکاری های همسرشان را جمع کنند. ویا خود بیشتر  دوباره کثافت بزنند 
 مردم امریکا گروه گروه دارند ازانجا  فرار میکنند.  حال باید. اروپارا گشاد تر کرد تا جا برای آنها باشد !؟!؟. آنهم با آتش ؟! 
حال درفکر کشتن جوانان. ماهستند بلی ما باید از آن اکراین منحوس که بانک‌های خصوصی وجنده خانه های خصوصی و آزمایشیگاآه‌های کثیف مارا. محفوظ داشته آست  حمایت کنیم بشتابید جوانان بسوی جنگ. تا آن مرد  سر زمین   یخی را بیرون کنیم خر خودتان هستید این دکان  تازه باز شده فعلا  باید شکم شمارا سیر کند اکر چه چشمان  کور شما سیری ناپذیر است  
 برایتان کاری نداشت. بجای آن آلات جنگی اسقاط چند  اسلحه مدرن میفرستادید اما این جنگ قلابی همچنان. مانند ویتنام باید مرثیه آفرین باشد. وشما مردم را قربانی کنید ،و سیری ناپذیر ی شما هیچگاه تمام   نخواهد شد پیرمردان پای  لب گور روی پولهایشان  نشسته اند برای سر نوشت جهان نقشه میکشند جوانان عقده ای بردگان سابق را بکار میکشند.  دزدان. با لباسهای. شیک وگرانقیمت در برابر دوربین ها رژه میروند وبه ریش مردم دنیا میخندند  پیرمردان  عقده ای به آنها ارج میدهند تا بیشتر بر دنیا کثافت کنند ، 
از ما گذشت  ووای بحال  فردا. اگر فردایی باشد ،پایان 

27/97/2022    میلادی 

سه‌شنبه، مرداد ۰۴، ۱۴۰۱

گمگشتان جهان هستی

ثریا ایرانمنش. « لب پرچین ». اسپانیا 
فرو برد  سر سام  پیش سیمرغ  زود /  نیایش همین  به آفرین بر فرود 

که شاه مرغان. ترا داد گر /  بدان داد ترا نیرو زور و هنر 

که بیچارگان را همین یاوری /  به نیکی  همه داوران. ،داوری 

ز تو همه بد سگالان  همیشه نژند  . /بمان همچنان جاودان  زورمند .

امروز. روز. آسمانی بزرگ مردایران زمین که همتایی ندآشت  ونخواهد داشت. روز در گذشت رضا شاه بزرگ است ،او همچو زال در دامن کوه در کنار سیمرغ زیست وخاک را شناخت وبرخاست. اما تیز  شیطان پرستان بال و پر او را نشانه گرفتند  وامروز نه اثری از اوست ونه نشانی. تنها نامش مانند خدایان قرون در سینه ها نقش بسته است ،

امروز ما در میان شعله های آتش همچنان. پرنده ای جا بجا میشویم دود را فرو میدهیم در اطاق‌های در بسته از دور شاهد شعله های سر کشی هستیم که هر دقیقه زبانه  میکشد یکصد هزار هکتار زمین ‌جنگل تا بحال سوخته است. از دو حال خارج نیست یا برای لوله کشی های گاز. نقشه کشیده اند ویا برای. ساختار نظم نوین جهان وکهنه ها باید در آتش بسوزند .

من کم کم حقیقت  خدایی را فراموش کرده ام  وکم کم اورا از دست داده ام دیگر کسی یا جایی وجود ندارد که من دست به دامان او شوم. وامیدی را طلب کنم. به ناچار به خود پناه برده ام همانند همان سیمرغ افسانه ای ،

همه عشقی را که در درونم. جریان داشت به دست  خشکی دادم ودیگر میلی به دوست داشتن ندارم ومعنای همه چیز. را کم کم از یاد خواهم برد ،

در خود من نطفه ای است  پنهانی  که یکجا در جدال است ودر یک زمان در آرامش .

آندازه  من ‌خطوط بدنم از حد متعارف. باریک‌تر بود  اماخطی  بودم با زبان روشن  اندازه پیکرم همیشه معمایی بود  وهمه آنرا پذیرفتند ومرا در گوشه ویترین شیشه ای خود جای داداند  من محفوظ ماندم  ،

تا روزیکه همه چیز ناگهان بهم ریخت. همه چیز شکل ومعنای خودرا از دست داد هر کاری بی اندیشه جلو رفت. وهر اندیشه ای در نطفه فرو مرد ،

امروز همه. با پولهای  کازینویی خود میل دارند جهانی تازه بسازند  اما هیچکس قادر نیست جهانی تازه بزاید  هیچکس أبستن جهانی تازه نیست  وهیچکس دیگر میل ندآرد طفلی تازه را در زیر سینه خود بفشارد وشیر بدهد ،

چونکه جهان هستی پیچیده شده  درمیان دستهای کثیف وخون آلود  حیواناتی تازه از. قفس گریخته  معیارها. و سنجش ها همه یک کلام است ، پول ،  واین  پول است که بالا وپایین می‌رود وترا. تاب  می‌دهد . با تو بازی میکند. جهان ما تبدیل شد  به بک کازینوی بزرگ  .سیمرغ ما در گوشه. جنگل خشک وبی آب. بخواب فرو رفت.  و،،،،،دیگر چشم به راه مرد بزرگی همانند رضا خان میر پنج  نخواهیم بود. گویی او همانند خدا یکی بود یگانه بود ومانند نداشت البته در خیال ‌احوال. آن چپی ها خود فروخته وتوده او  سدی بود برای پرواز انها بسویش کوههای قطبی ویخ زده اما برای ما جوجه های تازه راه افتاده یک خدا بود که مارا از قحطی نان نجات داد .

روانش شاد ،‌نامش جاودان  و آرزو دارم کسانی که امروز برای خود نمایی وخود فروشی دست به. تاریخ میزنند وانرا زیر ورو میکنند حد اقل. اصل را بخوانند نه بدل را واگر بیو‌گرافی مینویسند حتما تحقیقاتی انجام دهند نه از روی احساسات و خود خواهی،

مانند. آنکه سر گذشت آن خوانند کور را.  جلوی ما گذاشت. هر چه بود خیال بود. ما انروزها قبل از کور شد ایشان در کنارشان بودیم ومیدانستیم که همه راهها سر انجام به رم ختم خواهدشد  . ث

پایان 

ثریا ایرانمنش   26/07/ 2022  میلادی  برابر با چهارم امرداد ماه  ۲۵۸۱ شاهنشاهی