چهارشنبه، تیر ۱۵، ۱۴۰۱

روزگاری !


لب پرچین » اسپانیا «   ثریا ایرانمنش

———————————————-

گر گذارت  روزگاری ، سوی گورستان فتاد 

بر مزارم  گریه وزرای مکن ، اشک بیحاصل  مریز  

در غم مرگم  عزا داری مکن 

گور من از من تهی است. ،  بهر یار  زنده غمخواری مکن 

سر بسوی آسمان کن ‌،‌ مهر تابان را ببین 

در سکوت  شامگاهان ماه رخشان را ببین 

من همان تابنده مهرم .  پرتو رخشنده ماهم  

قطره جانبخش ابرم ،  قامت رقصنده سروم  

مرغ شاد  نغمه خوانم   ، چلچراغ کهکشانم

گر گذارت   روزگاری  بر مزار من فتاد 

ناله وزرای مکن  

در رسای  یار دیرینت  گهر باری مکن 

چشم جان بگشا مرا در گه جانان بین 

ساکن منزلگه  یزدان ببین 

ذره ام  در ذات هستی  تا ابد پاینده ام 

پرتو خورشید  عشقم  جاودان تابنده. ام 


سروده ای از نازنین یاری دیرین  که سالها در گور خفته است اما همچنان میدرخشد 

«ح، شین» ،

از این رو انرا برای خودم نیز  نوشتم وتقدیم میدارم . ثریا 

ششم ژولای  دوهزارو بیست ودو میلادی 




سه‌شنبه، تیر ۱۴، ۱۴۰۱

ویرانی


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین "  اسپانیا !

ای بر سربالینم افسانه سرا. دریا / افسانه عمری تو  . بازی بسرآ  دریا / 

با کوکبه خورشید  دریای تو میمیرم  / بر دار ببالینم دستی به دعا دریا /

بردار ببر  دریا  این پیکر بیجان را /  در سینه گردابی بسپار وبیا  دریا /

تو مادر بیخوابی  من کودک بی آرام /  لالایی خود سر کن  از بهر خدا  . دریا 

دریا بیجواب  آرام با پیکر های برهنه در دور  دستهای افق  آرام اسوده است وهیچگاه  زبان مرا وافسانه های مرا نخواهد فهمید و یا شنید .

بسیار روزها  دراین فکر بودم که برخیزم وخودرا به آرام  به امواج او بسپارم اما نگاهبانان با دوربین ها در صدد نجا ت هستند .  لزومی نداردست  وپا بزنم ا  ازام روی امواج میخوابم وسرم را به خورشید میسپارم جشمانرا می بندم شاید گردابی مرا فرو برد باید خیلی از ساحل دور شوم  اما قایق های تفریحی وقایق  نجات همچنان  مارا زیر نظر دارند مانند خورشید که همیشه زیر دوچشم پر فریب ایستاده ایم .

هنگامیکه انسان با گذر از تاریکی ها پای به روشنایی میگذارد دراین پندار است که  نجات یافته  وبا گذر از تاریکیها به روشنایی ها دیگرهمه راهها هموارند  با شگفتی وبی حساب خودر ازاد میبیند اما بشر هیچگاه ازاد نیست در میان زنجیرهایی که با دست خود ساخته گرفتار است .

گاهی ازفشار درد وغم نمیدانی چه کسی را فریاد بزنی از کدام مرجع وکدام سو بخواهی که به کمک تو  برخیزد علم هم مرده است وخودرا به دست باد داده  خدا هم قرنهای است که درفضای مجازی زیر رو میشود فرشتگان او نیز همه پیر واز کار افتاده شده اند سیمرغ خدای خدایان درکوه قاف خودرا از دست بشر پنهان ساخته دیگر ادعای خدایی ندارد  جهان تبدیل به یک جهنم شده است  شعله ها از هر سو ترا احاطه میکنند  وتو راه فرار نداری  درکنج هستی خود  پنهان میشوی . 

نی مرد مناجاتم من  . نی رند خراباتم  / نی محرم  محرابم  ونه  درخور خمارم 

نی مومن توحیدم  . نی مشرک تقلیدم /  نی منکر تحقیقم  / نی  واقف اسرارم 

از بس که  چو کرم قز بر خویشتن  تندیدیم /  پیوسته چو کرم قژ در پرده پندارم ............" عطار نیشابوری "

انکه  در ظاهر  باید مرا پرستاری کند  مرده مرا روی تختخواب دید ورفت کنار تی وی آنقدر بازی کرد تا آنرا ازکار انداخت  عرق ریزان وخسته از جای پریدم  خدایا چند روز است که غذا نخورده ام ؟ ترا بخدا آن ذره ماست وخیارارا با تکه نانی بمن برسان   تا بلکه بخوابم !!!! وصبح زود هم رفت من ماندم واین   تی وی ویران وبدون ناهار وبدون غذا ایتها  زندگی میکنند تا کار کنند نه کار کنند تا زندگی نمایند ! 

نه !هیچکس نیست  هیج صدایی نیست تنها گاهی درد بمن فشار میاورد  ومیگوید هنوز زنده ام وبس .

درکدام  فرقه میبایست راه میرفتم وکدام ره را ؟ دیگر برای همه چیز دیر است خیلی دیر . ث

پایان / ثریا ایرانمنش  05/07/2022 میلادی 

یکشنبه، تیر ۱۲، ۱۴۰۱

جهنم


 ثریا ایرانمنش « لب پرچین »  اسپانیا 

جهنم جایی است  که تنها برای انهاییکه در میان بازار سود وزیان نیستند ساخته شده است ،

جهنم جایی است که در خبرها بتو میگویند یک جبهه هوای داغ در راه است وتو صبح  میبینی که همه درختان وجنگلهای اطراف در یک خط مستقیم میسوزد ‌قامت بک یک درختان را میبینی که تسلیم شعله های آتش شده بصورت تلی از خاکستر بر زمین  میریزد  وهوای داغ وارد اطاق تو میشود وراه نفس ترا میگیر ،

جهنم جایی  است که از پشت شیشه ها ی بخار گرفته  وغبار آلود میتوانی بهشت راببینی.  حوریان  عریان در بغل مردان  ردیف قایق ها وردیف اتو مبیلهای  أخرین مدل   

جهنم جایی آست  که تو بخاطر. سر وصدای جشن های محلی باید همه درب‌ها را  ببندی وتا نیمه های شب گوشهایت را بگیری وزیر  هوای داغ. راه نفس تو بسته شود اما صدا همچنان مانند بک طبل. پیکر ترا به لرزه در میاورد ،

جهنم جایی است که مامورین بتو اجازه ‌ورود به  آن سوی بهشت را نمیدهند. اجازه. اینکه تو دقیقه ای ماشین خودرا پارک کنی تا پیاده شوی نیز  نداری. باید بروی در گاراژ ،

جهنم جایی است که زنا ن ومردان. تاریخی ورو به مرگ با چهره های  کریه  حاکم بر سر نوشت تو هستند آنها راه تجارت را خوب  میدانند ،

جهنم جایی است که. همه حق وحقوق ترا محدود میکنند چون در انسوی جهان. سر زمینی به سر زمین دیگری تجاوز کرده آست . تو باید  بهای آن جنگ را بپردازی ،

جهنم جایی آست که  در سر زمینی کهنسال مشتی خوک  از درون طویله بیرون آمده و صاحبخانه را بیرون  رانده ترا بیرون رانده  وبا شلاق وسر تیزه وتفنگ بر جان دیگران حاکمند  وخودرا صاحب  خانه   میدانند ،

جهنم جایی آیت که تو بیست وچهار ساعت چشم به آسمان دوخته ای تا شاید نمی با رآن بر سبزه های خشک باغچه ات. ببارد  وراه نفس ترا باز کند 

جهنم جایی است که  تمام شب دور یک اطاق راه بروی ودرد بکشی وبا خود بگویی. طاقت بیار عزیزم ، طاقت بیار ،،،،،،

جهنم جایی است که تو از پشت شیشه های غبار کرفته. انسوی شهر  بهشت را میبینی. اما اجازه ورود به آنجا را نداری من شب کذشته با تمام وجودم. جهنم را  دیدم وشعله های  آتش را که بر جانم  نشسته وهردم بالا تر میرفت ،

و،،،،، امروز هفتاد مین سالی است که  بانو (آوا پرون ) از این دیار دیدن  کرده اند  مجسمه اورا از فلز. ساخته وخیابانی به نام او در پایتخت  وجود دارد و هنگام بازدید بک میلیون. ادم. به پیشواز وبدرقه او امده ورفته اند .  جهنم. همین جاست دروغ میگویند در جهانی دیگر آست ومن درمیان شعله های  آن نشسته ام بجرم  بیگناهی ،

ثریا ، یکشنبه سوم ماه ژولای 2022 میلادی 


جمعه، تیر ۱۰، ۱۴۰۱

شکست عهد مودت


ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

تا تو نشوی  ذره ای ناچیز / نتوانی از این قفس بدر شد 

هر کو  به وجود ذره آمد / فارغ زوجود خیر وشر شد 

در هستی خود چو ذره گم شد / ذاتی که زعشق معتبر شد  

چقدر اسان  از یاد بردیم که تنهایک ذره هستیم ونه بیش وچه گنده شدیم نا/گهان مانند یک بادکنک روی هوا وسپس با یک تلنگر ترکیدیم .

هنوز هستند کسانی که درگذشته زندگی میکنند وکندن آنها ازان  فرش گذشته بسیار سخت است  ونمی دانیم   که چه آینده ای درپیش داریم .

رفقا آمدند پریدند ورفتند   بانوی اول بانوان اول دیگر را به گردش برد  ومردان گرد میز های بزرگ جمع شدند تا سرنوشتی دیگر را رقم بزنند  ایا جنگی درراه هست ؟ .

همه دچار نوعی جنون شدند  جنون دیوانگی جنون ا زخود بیرون شدن  دچار یک گمشتگی  جدا از مسایل بنیادی وهستی خویش  خودرا درخطر احساس کردن  وهراسان بودن  وهیج راهی را نمیتوانند بیابند تا ازآن رهایی یافته خودرا نجات دهند .

 دیگر میان بد ونیک  خیر و شر  چیزی  نیست که برگزینی  دین ومذهب وعقیده وایده ولوژی  .جهان بینی همه درهم شده اند  دیگر میان نیک وبد وخیر و شر را نیمتوانی تشخیص دهی  امروز  درجهانی زندگی میکنیم  که نسلی  نا شناس  روی کار آمده همه  بیقواره گویی با دستی آنهارا ساخته اند وبه روی زمین فرستاده اند حتی نمیتوانی درچهره های سردشان نشانی بیابی که دشمن هستند  یا دوست همه ماسکی بر چهره  دارند  با نخستین دیدار   آنها تو میتوانی بفهمی  که زیبایی بکلی از جهان رخت بربسته  وتاریکی درون آنها زیر چهره های سرد ویخ زده آنها ترا وادار به وحشت میکند .

 راهها  برای واسطه ها بازند  وهمه اغیاران در کارند  هیچکس در فکر  کشش وراستی وشناخت اهل دلی نیست  انسان دیگر به انسان احتیاجی ندارد ماشین درکنارش هست  دیگر به راههای آموزنده بی نیاز است  اینها  نیز کم کم در پستونهای خود 

پنهان خواهند شد خرد اسانی بکلی از میان  رفته   کسی حتی معنای خودرا  نیز نمیداند  واین ماییم که هنوز سخت به حقیقت چسپیده ایم  واین ماییم که میخواهیم  از یک راهی  به حقیقت برسیم  اما همه راهها مسدوند  وما رهنوردان  خسته دیروز وامروز  در انتظار  آن گوهر گم شده  خویشیم  که  از میان رفته است . 

دیگر نمیتوان در زندگی به کسی اطمینان کرد  یا با کسی ر ابطه بر قرار نمود  خواسته ها را  باید  در  درونمان  بکشیم نابود کنیم  وما که به زیبایی جهان آنهمه میاندیشیدیم امرو با زشتی تمام  انرا میبنیم  چه تحمل نا پذیر شده است .

اما این زشتی ها بسود خو دشان تمام می همه بر چهره یک ماسک سنگی گذاشته اند وبه دنبال سود اور ترین  جاها وکسانند دیگر  د ر فکر گوهر اندیشه ها نیستند  سود یا زیان همین  نه بیشتر   هرکسی  وهر چیزی برایش  تبدیل به سو د یا زیان میشود  نه وسیله ای که تو به ان آویزان شوی وخودرا نجات دهی   نیم دیگر تو گم شد تو خود نجات دهنده خویشی .

حال باید بترسی که دراین جهان گم نشوی  درست در راه است که انسان گم میشود  گم گشتگی در میان  راه مستقیم  در همان  راهی که راهزنی درانتظار  توست بایدا زبیراهه ها بگذری  اما سلامت   ،. توحید ونبوت را و امامت  فراموش کن وآن روح ملکوتی را نیز از دست رفته  بدان  این خودت هستی وبس  وآن یگانگی که همه ازآن دم میزنند تنها دروجود خود توست باید آنرا بیابی  .

خوشحالکم که درپیج وخم آن پارچه های چند  متری دور  سر بعضی گم نشدم وخوشحالم  که فریب  یک  مجسمه  هزار رنگ را نخوردم به هنگام درد تنها خو دمرا فریاد میزنم  درطی روز با ر ها میگویم گه " تحمل کن عزیزم / تحمل کن نازنین .  وخوشحالم که هنوز عقل خودرا گم نکرده ام  واندیشه هایم هنوز در پر.وازند  انسان زمانی  باید درجستجوی گم شدن باشد که خودرا باخته  وگم شده  بقیه ارزش چندانی ندارند  اگر چیزی از  تو گم شد بگذار گم شود تو خودت هستی  وبدین سان در هر عادتی  غایت آنرا به دست آورده ای  وکامل میشوی .

ذره که شدی آنگاه  باد ترا اززمین بر میدارد وبجایی که باید میبرد هیچکس نمیداند آنجا کجاست . پایان 

ثریا ایرانمنش / 01/07/2022 میلادی !

اشعار متن از " فرید الدین عطار " !نیشابوری 

چهارشنبه، تیر ۰۸، ۱۴۰۱

یک داستان کوتاه


! ثریا ایرانمنش « لب پر چین ». اسپانیا

چرتش  گرفته بود زیر هوای داغ   کتاب را بست عینکش را روی آن گذاشت چشمانش بی اختیار رویهم افتادند وخوابی عمیق اورا در بر گرفت   برای ساعتی درد را فراموش کرده بود  نشسته روی مبل. خواب او را باخود برد  در این میان دو فرشته با بالهاای الوان ورنگا رنگ آمدند ودر دو طرف او نشستند   همهجا  روشن شد. بال فرشتگان الوان  مانند چراغهای رنگین  در شبهای تاریک میدرخشیدند،

 یکی رو به دیگری کرد وگفت : 

این همان ستاره ای نیست که ما به هنگام بازی در آن شب انرا گم کردیم واز آسمان پرتاب شد به درون تاریکی  ودوستاره درخشان را تیز با خود برد ؟  واز آن تاریخ مارا نیز از آسمان اخراج کردند  بجرم  گم شدن دوستاره  ؟ 

دیگری در جواب گفت :   نه گمان نکنم. آن ستاره  های که ما در ان شب با آنها بازی میکردم براق وروشن بودند  این یکی  تاریک است. چشمانش ابدا برقی ندارند ،‌نه گمان نکنم ،

دیگری در جواب کفت ؛

چرا خودشان هستند من آنها را خوب بیاد دارم. درخشش عجیبی داشتند  از میان دست‌ها ی ما رها شدند او آنها را با خود به زمین برد  و   از ان تاریخ ما هم محکوم به اواراگی هستیم. که چرا این دوستاره  را گم کردیم ،

ان یکی جواب داد نه این نیست  از ان شب که درهای آسمان را به روی ما بستند  ما به دنبال ان دوستاره گم شده  هستیم  تا انهارا به آسمان بر گردانیم. اما به هر کجا که میرویم  انهارا نمی یابیم ،

 فرشته دست راستی. جواب داد که من قول میدهم  این خودش هست. بما همین آدرس را دادند وگفتند میتوانیم ان دوستاره  گمشده را اینجا بیابیم ، 

ان یکی در جواب گفت ؛ ایکاش چشمانش را باز میکرد  شاید ما در میان چشمان او ان دوستاره  را می یافتیم وبا خود به آسمان  بر میکرداندیم .

فرشتگان  اورا تکان دادند تا او بیدار شود به یکدیگر گفتند حتم داریم که خود اوست  .

کتاب از روی زانوانش بر زمین افتاده بود  بین خواب وبیداری. دست برد تا انرا بردار به  دنبال عینکش بود  فرشته ها در چشمان او دقیق شدند   گفتند ، اه خودش است ،،،اما. اما برقی از آن چشمان بیرون نمی جهد نه ابدا روبه تا ریکی میروند . انگار خاک روی آنها پاشیده شده  شبیه ستارگان دیگر نیستند ، 

او خودش هست اما آن دوستاره  کجا هستند او‌همچنان در میان خواب وبیداری. به آوای فرشتگان گوش میداد هر بار یکی از آنها پلکهای اورا بالا وپایین میکشیدند ، خودش هست …..نه. نه او نیست .  یکی به دیگری کفت چرا. خودشان هستند اما چیزی. مانند ابر جلوی آنها را کرفته   ،،،،،،،

دستی به شانه اش خورد. از جای پرید  ، اه کجا بودم ؟ ساعت چند است ؟  فرشتگان کجا رفتند مگر نه آنکه آنها به دنبال دو ستاره گم شده خود آمده بودند   اما آیا آنها. میدانستند که من آن دوستاره  را در چشمان دیگری به ودیعه گذاشته ام ؟ 

او دیگر تصمیم داشت که به تبعید جاودانی خود تسلیم شود  او دیگر آن دختر طناز وزیبا نبود که به هنگام بوسه گرفتن از لبان معشوق  چشمانش از صد ها هزار. ستاره دیگر براق تر میشدند  وبه هنگام أغاز عشق بر ق آنها عالم را  فرا میگرفت  واورا رسوا  میساختند .او أزرده خاطر  به هر سو نگاه کرد خم شد تا عینک خود را بردار د اوه باز شیشه اش در آمده در کنار. عینک یک پر زیبای الوان دید  که روی زمین افتاده بود ، .پایان 

عصر یک تابستان داغ  

چهاشنبه  29/06/2022  میلادی 

یکشنبه، تیر ۰۵، ۱۴۰۱

ایرانستان

ثریا ایرانمنش  ، « لب پرچین ». اسپانیا ! 

ای مگس ، عرصه سیمرغ نه جولانگه توست / عرض خود می  بری  وزحمت ما میداری ؟

مشگل دارم با این  نوشتن ها روی این  پاره شکسته ها کم کم این خط هم گم میشود  وکم کم  هرچه را که بافته بودیم از هم شکافته تلی از نخ  برایمان باقی خواهند گذاشت ،

دیگر کاری به این وأن ندارم  تنها به نقشه ای که درون قاب گذاشته وبه دیوار أویزان کرده ام «همان نقشه ای  را که خودم در اداره جغرافیایی کشور کشیدم »  انرا  شرکت‌های  دیگری رنگ زدند وبه چاپ رساندند  همان یک نسخه برای من باقی ماند انر درون یک قاب در راهری  خانه گذاشتم  اما هیچکس به أن توجهی ندارد ! همه سر کرم حوادث روزانه هستند   حال به آن مینگرم  چه زیبا  چه رنگ أمیزی   شکیلی  حتی حومه هارا نیز نام برده بودم این کار خودم بود بخودم پاداش دادند با دو حقوق اضافه  ومن خندان وخوشحال از این تز وپایان  نامه  به خدمتکاری  خانه همسر  رفتم ،

حال به آن مینگرم  گرگهای گرسنه وسیری ناپذیر انرا درمیان گذاشته به هم چشم غره می‌رومد هر یک تکه ای را میخواهد همه هم آن تکه های خوش آب وهوای  ا میخواهند آنها از کویر چیزی نمیدانند واز طاقت آن بیخبرند  واز آتشی که در درون آن میسوزد نیز خبری ندارند   تنها من فرزند کویر در کنار این  عکس  اشک‌هایم را پاک میکنم و میگویم ،

دل از تو کندم  کهن دیارا ،اما هیچ کجا نتوانستم قراری بگیرم به گرم ترین  وداغ ترین نقطه جهان یعنی شاخ آفریقا آمدم تا بلکه  از باد کویر  نسیمی بر پیکر  من بوزد ، اما افسوس  اینجا انجایی نبود که من میخواستم   به هر دیاری که میرفتم گمان میبردم   اینجا می‌توانم قرار بگیرم زمانی ایتالیا وجنوب آن در نظرم بود اما آنجا مردمانی بسیار خشن داشتند وبی مهر وبی رحم وهجوم مافیها ، 

به هر روی اینجا شد اقامتگاه ابدی من وچه بسا   جایگاه خاکستر دیکر من تنها امیدم آن است که در زمان زنده بودن من چاقو را درون این هندوانه پر آب فرو نکنند وانرا تکه  تکه  درون چند  بشقاب به چند مفتخوار ودزد هدیه ندهند . .

دستهای زبادی در این راه کار میکنند رفت و آمد های رهبران قبیله  وجمع شدن دور یک میز ،،که خوب  کدام  تکه متعلق بمن است ؟!  

گاهی به ارامنه  میاندیشم  آنها در طی سالها آواره سر زمین‌ها بودند کشورشانرا   به یغما برده بودند آنها اما در سکوت دست یک دیگرا در دست داشتند  وهمه  ایمان و  ‌عقاید و پیمانشان   را حفظ کردند  به هرکجا که میرفتند اول یک مدرسه زبان برای کودکانشان باز می‌کردند  وسپس یک کلیسای کوچک  ،  ما به هرکجا رفتیم  چسپیدیم به ا رباب خانه  ونوکری اورا پذیر فتیم ودر پشت میکروفونها  خودمان را پاره میکردیم  واشک تمساح برای وطن میریختم  !؟ کدام وطن ! وطن  شما همان سکه ای است که درون جیبتان است  شما  از خاک  بر نخاستید تا به خاک عشق بورزید شما از  روی ز  باله ها  ودر سر زمین  کرمها  وجانوران رشد کردید  شما خاک را نمیشناسید   تاک را را میشناسید  و مزه آب گواری رودخانه ها را که ازکوهها سرازیر میشدند نچشیدید   خاک را نشناختید  ‌و همه را بباد دادید حال باقیمانده این لاشه بیمار روی زمین  افتاده هریک چاقویی در دست   تکه ای را  میخواهد  یکی لچک بسر دیگری عمامه بسر سومی ارخالق بردوش   دیگری  شلوار گشاد  بر باسن و آخرین  آنها  میل دارد  خودرا به آن ترک طناز بچسپاند چون زبانشان یکی آست  ،.کویر ؟کویر تنها ، تشنه  بیمار  غرق در خون  ومن زیر لب  نغمه دردناک آن خواننده  افغان را  زمزمه میکنم که طاقت بیار عزیزم  طاقت بیار ایران ، ،،،،کدام ایران ، ایرانستان جدید  با چند پرچم رنگین  وکویر در میان ستارگان شب همچنان  چشم به راه فرزندان ناخلف خود  ایستاده آست او طاقت دارد کمرخم نمیکند به آن أتشی که در درون دارد میسوزد  او پر طاقت  است میدانم کویر من همیشه زنده  وباقی خواهد ماند  و

طاقت بیار عزیزم ، طاقت بیار ایران ،

یک درد نامه توام با اشک چشم ،

پایان 

  .روز یکشنبه  26/96/2022  میلادی