یکشنبه، تیر ۰۵، ۱۴۰۱

ایرانستان

ثریا ایرانمنش  ، « لب پرچین ». اسپانیا ! 

ای مگس ، عرصه سیمرغ نه جولانگه توست / عرض خود می  بری  وزحمت ما میداری ؟

مشگل دارم با این  نوشتن ها روی این  پاره شکسته ها کم کم این خط هم گم میشود  وکم کم  هرچه را که بافته بودیم از هم شکافته تلی از نخ  برایمان باقی خواهند گذاشت ،

دیگر کاری به این وأن ندارم  تنها به نقشه ای که درون قاب گذاشته وبه دیوار أویزان کرده ام «همان نقشه ای  را که خودم در اداره جغرافیایی کشور کشیدم »  انرا  شرکت‌های  دیگری رنگ زدند وبه چاپ رساندند  همان یک نسخه برای من باقی ماند انر درون یک قاب در راهری  خانه گذاشتم  اما هیچکس به أن توجهی ندارد ! همه سر کرم حوادث روزانه هستند   حال به آن مینگرم  چه زیبا  چه رنگ أمیزی   شکیلی  حتی حومه هارا نیز نام برده بودم این کار خودم بود بخودم پاداش دادند با دو حقوق اضافه  ومن خندان وخوشحال از این تز وپایان  نامه  به خدمتکاری  خانه همسر  رفتم ،

حال به آن مینگرم  گرگهای گرسنه وسیری ناپذیر انرا درمیان گذاشته به هم چشم غره می‌رومد هر یک تکه ای را میخواهد همه هم آن تکه های خوش آب وهوای  ا میخواهند آنها از کویر چیزی نمیدانند واز طاقت آن بیخبرند  واز آتشی که در درون آن میسوزد نیز خبری ندارند   تنها من فرزند کویر در کنار این  عکس  اشک‌هایم را پاک میکنم و میگویم ،

دل از تو کندم  کهن دیارا ،اما هیچ کجا نتوانستم قراری بگیرم به گرم ترین  وداغ ترین نقطه جهان یعنی شاخ آفریقا آمدم تا بلکه  از باد کویر  نسیمی بر پیکر  من بوزد ، اما افسوس  اینجا انجایی نبود که من میخواستم   به هر دیاری که میرفتم گمان میبردم   اینجا می‌توانم قرار بگیرم زمانی ایتالیا وجنوب آن در نظرم بود اما آنجا مردمانی بسیار خشن داشتند وبی مهر وبی رحم وهجوم مافیها ، 

به هر روی اینجا شد اقامتگاه ابدی من وچه بسا   جایگاه خاکستر دیکر من تنها امیدم آن است که در زمان زنده بودن من چاقو را درون این هندوانه پر آب فرو نکنند وانرا تکه  تکه  درون چند  بشقاب به چند مفتخوار ودزد هدیه ندهند . .

دستهای زبادی در این راه کار میکنند رفت و آمد های رهبران قبیله  وجمع شدن دور یک میز ،،که خوب  کدام  تکه متعلق بمن است ؟!  

گاهی به ارامنه  میاندیشم  آنها در طی سالها آواره سر زمین‌ها بودند کشورشانرا   به یغما برده بودند آنها اما در سکوت دست یک دیگرا در دست داشتند  وهمه  ایمان و  ‌عقاید و پیمانشان   را حفظ کردند  به هرکجا که میرفتند اول یک مدرسه زبان برای کودکانشان باز می‌کردند  وسپس یک کلیسای کوچک  ،  ما به هرکجا رفتیم  چسپیدیم به ا رباب خانه  ونوکری اورا پذیر فتیم ودر پشت میکروفونها  خودمان را پاره میکردیم  واشک تمساح برای وطن میریختم  !؟ کدام وطن ! وطن  شما همان سکه ای است که درون جیبتان است  شما  از خاک  بر نخاستید تا به خاک عشق بورزید شما از  روی ز  باله ها  ودر سر زمین  کرمها  وجانوران رشد کردید  شما خاک را نمیشناسید   تاک را را میشناسید  و مزه آب گواری رودخانه ها را که ازکوهها سرازیر میشدند نچشیدید   خاک را نشناختید  ‌و همه را بباد دادید حال باقیمانده این لاشه بیمار روی زمین  افتاده هریک چاقویی در دست   تکه ای را  میخواهد  یکی لچک بسر دیگری عمامه بسر سومی ارخالق بردوش   دیگری  شلوار گشاد  بر باسن و آخرین  آنها  میل دارد  خودرا به آن ترک طناز بچسپاند چون زبانشان یکی آست  ،.کویر ؟کویر تنها ، تشنه  بیمار  غرق در خون  ومن زیر لب  نغمه دردناک آن خواننده  افغان را  زمزمه میکنم که طاقت بیار عزیزم  طاقت بیار ایران ، ،،،،کدام ایران ، ایرانستان جدید  با چند پرچم رنگین  وکویر در میان ستارگان شب همچنان  چشم به راه فرزندان ناخلف خود  ایستاده آست او طاقت دارد کمرخم نمیکند به آن أتشی که در درون دارد میسوزد  او پر طاقت  است میدانم کویر من همیشه زنده  وباقی خواهد ماند  و

طاقت بیار عزیزم ، طاقت بیار ایران ،

یک درد نامه توام با اشک چشم ،

پایان 

  .روز یکشنبه  26/96/2022  میلادی 

 

هیچ نظری موجود نیست: