ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
تا تو نشوی ذره ای ناچیز / نتوانی از این قفس بدر شد
هر کو به وجود ذره آمد / فارغ زوجود خیر وشر شد
در هستی خود چو ذره گم شد / ذاتی که زعشق معتبر شد
چقدر اسان از یاد بردیم که تنهایک ذره هستیم ونه بیش وچه گنده شدیم نا/گهان مانند یک بادکنک روی هوا وسپس با یک تلنگر ترکیدیم .
هنوز هستند کسانی که درگذشته زندگی میکنند وکندن آنها ازان فرش گذشته بسیار سخت است ونمی دانیم که چه آینده ای درپیش داریم .
رفقا آمدند پریدند ورفتند بانوی اول بانوان اول دیگر را به گردش برد ومردان گرد میز های بزرگ جمع شدند تا سرنوشتی دیگر را رقم بزنند ایا جنگی درراه هست ؟ .
همه دچار نوعی جنون شدند جنون دیوانگی جنون ا زخود بیرون شدن دچار یک گمشتگی جدا از مسایل بنیادی وهستی خویش خودرا درخطر احساس کردن وهراسان بودن وهیج راهی را نمیتوانند بیابند تا ازآن رهایی یافته خودرا نجات دهند .
دیگر میان بد ونیک خیر و شر چیزی نیست که برگزینی دین ومذهب وعقیده وایده ولوژی .جهان بینی همه درهم شده اند دیگر میان نیک وبد وخیر و شر را نیمتوانی تشخیص دهی امروز درجهانی زندگی میکنیم که نسلی نا شناس روی کار آمده همه بیقواره گویی با دستی آنهارا ساخته اند وبه روی زمین فرستاده اند حتی نمیتوانی درچهره های سردشان نشانی بیابی که دشمن هستند یا دوست همه ماسکی بر چهره دارند با نخستین دیدار آنها تو میتوانی بفهمی که زیبایی بکلی از جهان رخت بربسته وتاریکی درون آنها زیر چهره های سرد ویخ زده آنها ترا وادار به وحشت میکند .
راهها برای واسطه ها بازند وهمه اغیاران در کارند هیچکس در فکر کشش وراستی وشناخت اهل دلی نیست انسان دیگر به انسان احتیاجی ندارد ماشین درکنارش هست دیگر به راههای آموزنده بی نیاز است اینها نیز کم کم در پستونهای خود
پنهان خواهند شد خرد اسانی بکلی از میان رفته کسی حتی معنای خودرا نیز نمیداند واین ماییم که هنوز سخت به حقیقت چسپیده ایم واین ماییم که میخواهیم از یک راهی به حقیقت برسیم اما همه راهها مسدوند وما رهنوردان خسته دیروز وامروز در انتظار آن گوهر گم شده خویشیم که از میان رفته است .
دیگر نمیتوان در زندگی به کسی اطمینان کرد یا با کسی ر ابطه بر قرار نمود خواسته ها را باید در درونمان بکشیم نابود کنیم وما که به زیبایی جهان آنهمه میاندیشیدیم امرو با زشتی تمام انرا میبنیم چه تحمل نا پذیر شده است .
اما این زشتی ها بسود خو دشان تمام می همه بر چهره یک ماسک سنگی گذاشته اند وبه دنبال سود اور ترین جاها وکسانند دیگر د ر فکر گوهر اندیشه ها نیستند سود یا زیان همین نه بیشتر هرکسی وهر چیزی برایش تبدیل به سو د یا زیان میشود نه وسیله ای که تو به ان آویزان شوی وخودرا نجات دهی نیم دیگر تو گم شد تو خود نجات دهنده خویشی .
حال باید بترسی که دراین جهان گم نشوی درست در راه است که انسان گم میشود گم گشتگی در میان راه مستقیم در همان راهی که راهزنی درانتظار توست بایدا زبیراهه ها بگذری اما سلامت ،. توحید ونبوت را و امامت فراموش کن وآن روح ملکوتی را نیز از دست رفته بدان این خودت هستی وبس وآن یگانگی که همه ازآن دم میزنند تنها دروجود خود توست باید آنرا بیابی .
خوشحالکم که درپیج وخم آن پارچه های چند متری دور سر بعضی گم نشدم وخوشحالم که فریب یک مجسمه هزار رنگ را نخوردم به هنگام درد تنها خو دمرا فریاد میزنم درطی روز با ر ها میگویم گه " تحمل کن عزیزم / تحمل کن نازنین . وخوشحالم که هنوز عقل خودرا گم نکرده ام واندیشه هایم هنوز در پر.وازند انسان زمانی باید درجستجوی گم شدن باشد که خودرا باخته وگم شده بقیه ارزش چندانی ندارند اگر چیزی از تو گم شد بگذار گم شود تو خودت هستی وبدین سان در هر عادتی غایت آنرا به دست آورده ای وکامل میشوی .
ذره که شدی آنگاه باد ترا اززمین بر میدارد وبجایی که باید میبرد هیچکس نمیداند آنجا کجاست . پایان
ثریا ایرانمنش / 01/07/2022 میلادی !
اشعار متن از " فرید الدین عطار " !نیشابوری