دوشنبه، خرداد ۳۰، ۱۴۰۱

کجا میروید


ثریا ایرانمنش ، « لب پرچین » ) اسپانیا. 

هر گز نمیرد آنکه دلش زنده بود به عشق / ثبت است بر جریده عالم  دوام ما ! 

میل ندارم روی دو صندلی بنشینم وسر انجام باسنم  روی خاک بیفتد. روی بک صندلی نشسته ام وتکان  هم نمیخورم. اما  گذشته را هم مانند یک کوله پشتی سنگین باخودم حمل نمیکنم. در سر زمینی زاده شدم  بشدت رنج بردم وسپس برای. آنکه روح بیقرارم آرامش بگیرد دست  از همه. حتی عزیزترین موجود روی زمین که مادر بود شستم وتن دادم به دریای غربت. شنا کردم  دست وپا زدم  گاهی تا اعماق دریا. فرو رفتم وتا مرز غرق شدن  دست وپا زدم  دوباره خودم را بالا کشیدم وانکه از دور نظاره گر من بود روی انبوه مالش با  لبخندی تمسخر آلود مرا مینگریست . وبارها دست  کمک بسویم دراز کرد اما رد کردم گفتم نه بتو کمک مبکنم ونه کمکی از تو میخواهم  زبان درازی داشت دروغگویی قهار بود  کسیکه  در کنج معادن در کنار اس اس ها. رشد کرده باشد وهمه افتخارش حاجی آقای بازاری با کادیلاکش هست نمیتواند طبیعی باشد  هرچند کت وشلوار مردان را ببر کند همان انگشتانه سوراخ دار آست   همه چیز گذشت چه سخت وچه آسان اما گذشت ومن امروز. مادر بزرگم  واو درون دیواری  خفته   است .

شب کذشته با دقت به برنامه دکتر رضا هازلی گوش  دادم گفته  هایش درست وبجا  بود اما. دیگر  برای آنگونه  راه رفتن دیر است شما نمیتوانید از یک کنده درخت کهنه وپیر ‌قدیمی جوانه ای طلب کنید که روی آبهای زلال جهان رشد کند 

دین   اسلام تا اعماق وجود. آن ملت فرو رفته حتی مادر زرتشی من آنچنان کاتولیک تر  از پاپ شده بود که دهانم باز ماند وانچنان  برای حسین ندیده و دروغ‌های ملاها توی سر وکله اش میزد تا غش میکرد. وروضه خوانی محرم هر ساله اش بر پا بود مهم نبود اگر من. احتیاج به وسایل مدرسه داشتم. از تظر او مدرسه رفتن من کاری بیهوده ‌ و عبث بود من میبایست شوهر میکردم حال هرکس بود پنیر فروش سر محل. یا برنج فروش بازاری وبا  پسرک ژیگولوی همسایه. مهم این بود که من. نباید بکذارم او  شماتت مردم را وسر زنش مردم را احساس کند. اما او،نتوانست  مرا بفهمد من آن نبودم که او  میخواست. روحم. بسوی دور دست‌ها پرواز میکرد تا جایی که حاضر بودم بعنوان بک راهبه به دیر بروم اما. زیر آن مذهب دروغین. له  لورد ه نشوم ،

البته همه اینها مربوط به دوران کودکی من بود. خودم قد کشیدم بزرگ شدم مطالعه کردم. واز زیر هرچه که رنگ تعلق بخود . بگیرد آزاد شدم. من انسان بودم تنها بک انسان نه گوسفند ونه بره ونه گاو نه من  شیر ده ،

همه اینهارا نوشتم تا به آن جناب بگویم محال  است شما بتوانید این مردم را. به هویت اولیه خود بر گردانید شما تنها هستید آنها یک گله اند وهمان کمر بند سبز. دور خاور میانه. کشیده شده  وعاقبت مارا   آن ملت که  از فشاراینهنه  ناامنی وریا ودروغ به زیر عبای. آن. مردی ببرند  که از حیفا بر میخیزد ،.چرا اسراییل مرتب در کار ویرانی   آن سر زمین آست . جاده را برای. ظهور آماده میکند وانهاییکه رندند در میان  مردم. میگویند که امام زمان از خارج  ظهور خواهد کرد وان امام کسی نیست غیر از نوادگان عین ،،،،،، 

شما راست میگویید  اما  یک چیز را فراموش کرده اید حضرت ولایتعهدی وبه بقول شما نام دخترش را نور زهرا گذاشته.  جاده. را برای یک جمهوری الکی صاف میکند وسپس در همین  هیاهو وجنجالها . ناگهان همه مسلمان حقیقی  خواهند شد وتمام  یک دین. یک ایمان بک. جهان ویک نظم   وحضور جنابعالی هر چقدر هم پر رنگ باشد باز در میان همه آن هیاهو گم خواهد شد ،. این است پایان. آن جهانی که ما ارزویش را  داشته وداریم ،

امروز با نگاهی به بزنامه های  مثلا  انتخاباتی محلی  حالم  بهم خورد. حال زنانی را به جلو انداخته اند که حتی حرف زدن بلد نیستند سیاه و سفید و زرد  وسبز وقرنز  وما قدیمی ها به ناچار تا زمان مرگ باید شاهد این تحولات وحشتناک باشیم و…..دیگر از آرامش  دنیا خبری نخواهد بود.   جلویمان جنگ است وقحطی  ادم ربایی دزدی آدمکشی  ناپدید شدن کودکان ،،،،،،،، تا ظهور امام از مرکز حیفا ، عمرتان طولانی ،

پایان 

ثریا ایرانمنش .  بیستم ماه ژولای دوهزارو بیست ودو برابر با سی ام خردادماه ۲۵۸۵ ایرانی 

یکشنبه، خرداد ۲۹، ۱۴۰۱

چهره ها

یک یادداشت کوتاه  روز یکشنبه !

ثریا ایرانمنش   از « لب پرچین»

این انقلاب یا شورش هر چه بود ویا هست. یک حسن داشت ‌دارد که ما ایرانیان را بخودمان  شناساند 

امروز در دو تصویر. دو مردی که سال‌های آخر عمر خودرا میگذراندند. ود ر طول زندگیشان کارهایی انجام دادند. به نمایش  کشیده شد ومعلوم کردید آنکه حقیقی بود واز دل  میگفت واز دل مینوشت گه أرام موقر وبا شخصیت به مرگ مبنگریست وان دیگری که سالها. روی تاب روشنگری وایمان. بالا وپایین میشد ونامی هم در بین قشر نویسندگان وروشنفکران خود فروخته   داشت همانند گوژپشت نتردام  با اشک وگریه وناله وصولات والحمد وسایر اراجیف به پیشگاه مرگ  میرفت ،

در واقع حال من بهم خورد. به راستی حالم  بهم خورد. شخص دوم سالها به میخ زد در ‌تخته را به هم وصل کرد از آهن استفاده نمود از اتم و ذرات  آن بهره گرفت تا نامی ونشانی در میان قشر بلند پایه جامعه باز  کند  او فراموش کرده بود که سخن آنگاه بر. دل نشیند که از دل بر خیزد. نه از روی سیری معده ،

وان دیگری در  سکوت دست به تجربه بزرگی زد وهرچه از مال جهان داشت در طبق  اخلاقص گذاشت و یادگاری از خود بجای نهاد  که یک گنجینه کرانبهاست و من لازم میبینم هر ایرانی درستکردار واندیشمندی. آن دست آورد را در خانه خود داشته باشد «ایرانیکا » که امروز در کتابخانه وم‌وزه های بزرگ جهان قرار دارد چرا که ایرانیان  آن حقیقت ذاتی خود را به دست باد داده اند وبا با د سوم همراهند  ‌دستشان  ونگاهشان به یک دیس پهلوی زعفرانی است  ،

اولی باگریه ‌ترس از مرگ جان داد. ودومی بی خبر آرام  در بستر ابدیش خوابید عمری طولانی هم داشت ومیدانم که روانش نیز تا ابد مانند عمرش بر  جهان هستی   بخصوص سر زمین پارس  میتابد. اگر روزی دست از این ریا کاری ها  ودورویی ها وخودرا مومن نشان دادن با از ترس ویا در پای یک معامله تسبیح های قطور زا به دست  گرفتن  و مهره ها انرا  بهادار در آوردن  وبگوش خلق اله بیسواد رساندن. راه به جایی نخواهند برد 

امروز من در این گوشه غربت. بیشتر خودرا به این  ملت نزدیکتر میبینم تا به مردم خودم. چون. تکلیفم با آنها روشن است آنها یا هستند ویا نیستند. دو دوزه  بازی نمیکنند هم سر جانماز  را در دست دارند هم بطری کنیاک را ،،،،،

بسیار متاسفم که باید بگویم اگر رژیم ایران عوض هم شد وایران بهشت روی زمین شد من ابن کنج  گدایی ودرویشی خودرا رها نخواهم کرد و بسوی آن سر زمین نخواهم رفت. چرا که درخت وآب وخاک همه جا هست این پیوند انسانهاست که ترا پایبند میکند که متاسفانه این پیوند هم با کمک اربابان بزرگ انسوی زمان کم کم دارد از هم می‌ پاشید   دیگر دوست دوست  را نمیشناسد وبار از یار میترسد ،

آمید است که  مردم آن دیار به خواسته های خود برسند من فرهنگ وادبیات  وایرانم را با خود به این کنج اطاق کشانده ام ودر میان فامیلی که  اصیل وایرانی باقی مانده اند دلشان برای قورمه سبزی تنگ نشده اما. برای مادر بزرگشان اشک میریزند. ویاد اورا گرامی می دارند برایش در خلوت خودشان  شمع روشن میکنند. ایران من در همین گوشه پنهان. وعریان وجود دارد

بنا بر این خود را ودیگران را فریب نمیدهم  ودر انتظار شه زاده با اسب سپیدش  نیستم که  سر برسد ومردم را  دهد نجات آن مردم در دست  خودشان است. تظاهراتشان مانند سینه زنی. یکی جلو میافتد نوحه میخواند بقیه همصدا می‌شوند.  این تظاهرات نیست منفعت وفرصت طلبی است  ،

،پایان 

ثریا ایرانمنش   19/06/2022 میلادی 

شنبه، خرداد ۲۸، ۱۴۰۱

نیمه حقیقی


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

من آن طفل آزاده سر خوشم /  که با اسب خیال /  در این کوچه پس کوچه های  ساده خیال / چهل سال  نا اشنا رانده ام /

از سیمای بیرحم گردون پیر /  دراوراق پراکنده  تاریخ کهنه  / همه تازه های  جهانرا / دیده ام  

همه قصه های کهن را خوانده ام ........." شادروان فریدون مشیری" 

 بلی دیگر به نزدیک چهل سال  میرسد که از آنجا به اینجا آمئده ایم یعنی از غربت اولیه به غربت دوم  حال در زیر هوای داغ و شرجی عرق ریزان  قصه های  پر ماجرا را  به رخ شما میکشم .

کسی ندانسته چگونه شد وچگونه ر فت و چه شد  امروز با خود  گفتم که به دیروز دیگر نیاندیشم  وآن نیمه  حقیقی را که دارم برای خود پنهان نگاه  دارم  میل ندارم آنرا به زیبایی دروغین بیارایم ودر مقابل خلق بگذارم .

همه امروز به یکدیگر پشت کرده ایم  همه ملول  همه غمگین وآن عده که شادند  بیخبرانند از فردای جهنمی خویش /

میل ندارم ان نیمه حقیقی خودرا باطل کرده وبه افسانه های دروغغین الوده سازم  باید قسمتی از حقیقت نیز دران گنجانیده شود .

حال یا انرا ارایش گرده وبه میدان میفرستم ویا اورا کور خواهم ساخت .  دیگر نشاطی دردل نیست دیگر میلی وهوسی نیست هرچه هست رنگ است وریا و دروغ و فریب و هر چه میشنوم بی ارزش  است .سالهای زیادی در آن دوزخ حقیقت خویش سوختم ودیدم بیفایده است حقیقت یعنی همان دروغی  را که ارایش کرده ای  ومن در زباله دانی حقیقیت خویش گم شدم  نا پیدا شدم  نامش را هرچه میخواهید بگذارید 

میل ندارم ائ نیمه دیگر را به دست فنا بسپارم آنرا برای خود نگاه داشته ام وهر روز بخود میگویم که دیروز گذشت فردا نیامده امروز را دریاب .

هنوز  آن " ماندوی" کو.لر روی  نمره های داغ بود  که ناگهان ما به میان آتش افتادیم وروز کذشته آنرا روی یخبندان گذاشتم تا کمی هوا خنک به درون ریه هایم بفرستم  اطراف  این سر زمین همچنان  میسوزد  مزارع های گندم دستخوش شعله های بی امان  شده اند   جنگلها که ریه  زمین میباشند تک تک درختان مانند  انسانهایی را که گلوله باران میکنند با قامتی کشیده بر روی زمین می افتند  /  اره بر برقی ساق هارا چدا میکنند  باید فورا به کارخانه برسند  ومورد مصرف قرار بگیرند مهم نیست اگر ما خاکستر تنفس میکنیم  مهم این است که چرخه اقتصاد باید بچرخد وپولهای باید جا بجا شوند  بانکها سود خودرا بببرند وبیمه ها هر روز نرخ خودرا بالا برده وجان مارا درکف دستهایشان دارند وبا ان بازی میکنند .

"امیر طاهری " روزنامه نگار ارزنده  وبزرگ ما دریک مصاحبه گفت " انگلستان همه  پناهندگانرا به " رواندا؟ میفرستد  والبته بعضی از آن قدیمی ها !! را به جشن سیاست فرا میخواند  و پشت میز  میکشاند ! در میان آن پناهندگان هستندمردانی  متفکر با شعور واندیشمند وزنانی  کاردان که بایدبه آن سوی افریقا بروند ونوع بردگی جدید را اموزش ببیند آن مردک  دیوانه با آن موخای بهم ریخته  بشکل تزاریون وآن کوتوله  آنسوی سر زمین  وکوتوله  دیگری  در آن سر زمین جنگ زده که تتها یک بازی سیاسی بود !و  روزی دلقکی بیش نبود سرمیز مذاکرات نشسته اند تا برا ی دنیا ومردمانش طرحی نو  اندازند .

سر زمین  من همچنان میان ریا کاری های ملا های بیسواد جان میدهد نمیدانم میتواند جان سالم بدر برد یا نه در  توییتر مینوسم که "  لبریز از جوانه  سر زمین دلیران . طاقت بیار عزیزم طاقت بیار ایران !!!!

آیا ایرانی دیگر هست تازبان مرا بشناسد ویا گوشی برایش مانده تا فریاد مرا ازدوردستها بشنود که به او میگویم طاقت بیار  به همانگونه  که من طاقت آوردم ..

حال غیر از زبان خودم زبانی دیگر را نمیشناسم ومردم هر چه را که  برایشان مسئله ساز باشد از روی ان میپرند  فرار میکنند  . ومن هر کجا بی حرمتی  ویا اجحافی دیدم فریاد کشیدم  میل داشتم درست ـآنرا بگویم دهانم را بستند  وبرای جویدن همه آن مسایل وفریب ها دندانهایم را نیز شکستند .

چهل سال در عین رنج ونیاز  / سر از بخشش مهر برنداشتم  / رخ از بوسه مهر  بر نگرداندم 

به هر جا که ازاده ای یافتم / به جامش  اگر توانم بود /  می افکندم  / گل برافشاندم 

وچهل سال دیگر ؟ نه  دیگری وجود ندارد  . پایان  رنجها /.

ثریا ایرانمنش / 18/06/2022 میلادی . !



پنجشنبه، خرداد ۲۶، ۱۴۰۱

اعترافات


ثریا ایرانمنش « لب پرچین »  اسپانیا 

همیشه. ترسیدن ، همیشه. بیم داشتن ، همیشه نا امید بودن  همیشه از خاطرات گذشته گریختن . همیشه ناله را در گلو خفه کردن .
 هیچ هوس وارزوی نداشتن ، 
همیشه از مردانی که روزی آنها را پشتیبانی میپنداشتی امروز ترسیدن وفرار کردن  اه را درون سینه فرو دادن   وزندگی حقیقی را گم کردن ، چندان أسان  نیست ، یک شکنجه است .
تکان خوردن از زنگ درب خانه ، لرزیدن از زنگ تلفن که برایت چه پیام شومی دارد  .در خانه ماندن ‌زندانی بودن  وزندگی بر. باد رفته را به چشم دیدن  وماهیت اصلی انرا لمس کردن کار أسانی  نیست .
با اینهمه تنها یک افتخار برای من باقی مانده که هیچگاه به دنبال پول نرفتم واز داشتن آن بیزار بودم  هر کز به دنبال یک شهرت دروغین نرفتم  وهیچگاه سر تعظیم در برابر ظلم وبیعدالتی فرود نیاوردم 

همیشه عشقی نا مریی. در درونم مرا در بر میگرفت مر از تنام مظاهر   دروغین باز میداشت و……. ‌مشغولم میکرد ،
حال کم کم. باید با آن  هوس دروغین نیز خدا حافظی کنم .
همیشه این عشق ها مرا از خودم  دور نگاه میداشتند .

وتنها بفکر رفاه معشوق بودم. معشوق که یک بیگانه. بود  یک رباط بود . همان پینوکیو  بود همان آدمک چوبی بدون قلب بود 

امروز  همه جا وهمه چیز  غرق در خستگی وبیهودگی است. دنیا نیز خسته شده از اینهمه  موریانه  های گرسنه ای که ناگهان. رو به ازدیاد گذاردند ،
حال امروز. رو بسوی خاموشی  کرده ام. در بک سکوت طولانی.  دیگر هیچ هیجانی مرا به حرکت وا نمیدارد  وهیچ غذای مطبوعی  هوسی در من بر نمی انگیزد .
زمانی فرا میرسد که به پشت سر  مینگرم  ،،،،، اه چه خوب انرا بجای گذاشتم وگذشتم  ودیگر راه برگشتی هم ندارم  دیگر حتی بر نمیگردم . تا دوباره انرا ببینم  و،،،،چه شوخی زشت و وحشت ناکی زمانه  با من انجام داد ،..
حتی دیگر بوی  زمان   خوش گذشته را نیز از یاد برده ام  در کنار میو ه های مصنوعی وغذاهای صنعتی و مردم بیهوده وافکار پوسیده وکهنه. درون یک پرده  عنکبوتی برای خود دنیایی تازه ساخته اند.  وبه کشتار   مشغولند وجه با افتخار از ابن جنایت های خود سخن میگویند ،
اوف ….دیگر قدرت خواند آن اراجیف را هم ندارم   قاتلان با  افتخار تمام از کشته شدگانشان  سخن میگویند لبخند میزنند. وبا پرداخت. دیه از مجازات فرار میکنند تا باز به صحنه باز گردند  وعده ای  بیگناه را به مسلخ ببرند. واین است. پایان. این زمان.
‌پایان کار ما ،
پایان  / ثریا ایرانمنش  /  16/06/2022 میلادی 

سه‌شنبه، خرداد ۲۴، ۱۴۰۱

زیارتگاه

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » اسپانیا 

هی خیال تو میاد زاغ دلو چوب میزنه  ، تو خونه تنگ دلم غیر تو پیدا نمیشه 

کجا مثل تو عزیزی  دیگه پیداکنم. . هرکسی  پیدا کنم مثل تو زیبا نمیشه 


 خدایش رحمت کند آنکه ابن  ترانه را برایم فرستاد  امروز نه او ونه هیچکس در این جهان نیست. هر چه هست آتش است. وجنگ وجدال  اما دراینسو  همه. جشن  دارند وبسوی مادر مقدس. میروند گل نثار او میکنند ‌ وکل احساسشان را جلویش میرقصند آواز میخوانند وزمانی هم میگریند .

از این جشن‌ها ‌سرود ها  برای منهم یک تصویر. ویک تسبیح  بعنوان کادو رسید ‌دفتری حاوی  نوشته هایی که چگونه از آن تسبیح بایداستفاده کرد.

من  نذری داشتم برایشان فرستادم تسبیح شبیه یک گردنبند مرواریدبود با صلیب مقدس و مدال مریم مقدس 

انرا کنار میز تختخوابم گذاشتم تا سر فرصت انرا بخوانم 

 و،،،،صبح دیدم تسبیح از هم گسیخته وپاره شده ، 

گویی دستی به عمد انرا پاره کرده بود 

کسی در خانه با من نبود من تنها بودم وزمانی بر میخاستم . قطره آبی وقرصی فرو میدادم دوباره بخواب میرفتم. تازه کمی دردها فروکش کرده بودند .

به هنگام صبح. تسبیح پاره شده واز جلد بیرون آمده روی میز  داشت بمن دهن کجی میکرد 

فورا انرا جمع کردم ودرون قوطیش نهادم و انرا درجایی امن  گذاشتم  هرچه باشد برای عده ای مقدس است من ابدا  نمیدانم چگونه باید از آن استفاده. کرد. ،

بیاد افسانه ای افتادم پسری بیمار که قلبش درد داشت در طی همین روزها. قلبی از موم ساخت وانرا به پیشگاه مریم مقدس. اهدا کرد  واز او خواست که سلامتی را به او باز گرداند. ،وراحت در کنار مادرش خوابید ، صبح زود. مادر بیدار شد  مریم را در خواب دیده بود که قلب پسرش را با خود میبرد وحال خوشحال که پسرش سلامت شده اما با جنازه خشک شده او روبرو شد .

به هر روی الان نمیدانم که ما  کجا هستیم. ورو بسوی کدام  قبله کنیم وفرباد برداریم که ای أسمان. ای زمین خون بس است خون ریزی بس است اسارت وبیماری  وقحطی بس است به انسان‌ها رحم کنید  ،،،،اما تنها انعکاس صدای خودم در فضای  خالی اطاق میپیچد  وامروز  یک فاجعه دیگر  در سر زمین بلا خیز ما روی داد  یک چرنوبیل تازه ،

بطور قطع ویقین. خداوند  قرنهاست  که زمین  را رها کرده  أسمان را رها کرده وهمه را به دست  شیطان سپرده و شیطان  پرستان. مشغول سوراخ کردن ماه و بمب اترژی  زا بسوی ستارگان هستند. نمیدانند با پولهای باد آورده شان  چکار کنند برایشان یک  سر گرمی است  به أن   مردان پیر زوار در رفته  که شبیه خود شیطان شده اند هنوز  تا لب گور  مشغول قمار بازی روی سر زمین‌ها  ومردم بیگناه میباشند ،

حال تسبح مریم مقدس پاره شد. آن یکی تسبیح هم گم شد دست  من هم در ساق سیمین  ساقی نبود دست من روی مکانی بود که درد میکشید  و،،،دیگر هیچ.  ،،،هیچ. جایزه انسان ‌فروشی  را به خود فروشان می‌دهند چرا که در راه شیطان پرستان بسیار دوید ند حال این شیطان است که بر عالم حکم میراند  ،نه کس دیگری ، پایان ، / ثریا  ایرانمنش ، 14/06/2022  میلادی 

یکشنبه، خرداد ۲۲، ۱۴۰۱

فرق است میان …!


ثریا ایرانمش  « لب پرچین ». ، اسپانیا 

فرق است ، بین گلها ، فرق است بین أدم ، فرق است بین رفتن ، فرق است بین ماندن ،

این سخنان. یا این ترانه با بغضی گرفته از گلوی زنی بر میخاست که امروز سر زمین او مانند سر زمین من اسیر بی دادگری هاست  اسیر مافیای قدرت مواد و خانه های  عفاف  اسیر مردان جاهل پا برهنه گرسنه بیابانی  او اشک میریخت وبه ملت خود تسلیت میکفت  پدرش ومادرش را در غربت از دست داداه بود. اما مظلومیت مردم سر زمینش بیشتر برای او مفهوم داشت ،

او مدتها به همراه پدرش ‌برادرش در سر زمین  من قبلا از اسلامیزه شدن زندگی میکرد. ونان وأب آن زمان را چشیده بود ،

اولین ترانه اش را با ابن کلام أغاز کرد که !  چی بخوانم  از کی بخوانم. منکه دهانم بسته ودستهایم به زنجیر است ،،

ما تنها اعتراض می‌کنیم. هرچه  را که بر ضد عقیده ومصرف ما باشد ما معترضیم.  همین نه بیشتر .

.(قابل توجه هنر بندان. ایرانی ) ،

در این فکرم که کدام قلم  به دست  کدام نقاش ازلی رقم بر سر نوشتها زد ویا انرا کشید ؟!

 همیشه نمیتوان زرنگ بود وقالطاق  با دروغگو  بعضی ها خودشانند با اصالت ذاتی خودشان  چگونه یک انسان که نام  آدم ابوالبشر را بر خود نهاده قادر به کشتن همنوع خود میشود در جنگل میان  حیوانات  ابدا چنین چیزی امکان ندارد مگر دو نر بر سر بک ماده  أنهم تنها بک جنگ وفرار شکست خورده ،

شب گذشته ناگهان از خواب پریدم  واین  کار هر شب من است  درد ناگهان مرا  بیدار میکند برخیز بنشین  و  گوش بده به نواهایی  که بر میخیزد .

او داشت از روح الق‌انین   مونتسکیو   بنیان گذار و فیلسوف فرانسوی سخن میکفت ،

روح القواتین را من سالها پیش خوانده بودم ودر ایران جای گذاشتم  یکی از کتابهای مورد علاقه من بود ، هنوز  مانند یک پرنده بیخیال در فضای آرام زندگی پرواز میکردم  .

امروز نمیدانم آن دو هزار جلد کتاب  من در میان کدام دست‌ها و زینت بخش کدام خانه نوکیسه است  کتابخانه من در اطاق خوابم بر بالای سرم قرار داشت  چندین طبقه بود وتختخواب من وان دیگری  ! به آن کتابخانه چسپیده بود اکثر شبها او بلند میشد ومیرفت روی کاناپه راهرو میخوابید از کتابها وحشت داشت  اصولا چندان تمایل به این بازی بچگانه من نداشت  در عوض فرشهای رنگا رنگ  وبطری های گوناگون  سرگرمی او بودند .

دستهای من قفل روحم زندانی وخودم دچار خفقان 

حال تازه آمدم نفس بکشم که آن تکه گوشت بی معنی خودش را نمایان کرد ،نه برای تو آرامش  واسایش سم  بزرگی  است  

باز یک قرص دیکر ویک  نیمه خواب یا چرت  دیگر ….در خیال  کجا بودم !؟ کجا میرفتم ؟ 

 اهان . فرق آست بین ماندن  و فرق است بین مردن فرق است بین گلها   فرق است بین خواستن ،

وما در میان این فرق ها بی آرام  وسر گشته راه میرویم  حال باید هر صبح با  ترس ولرز این  صفحه را باز کنم وببینم جعفر آقا از فرنگ برگشته انهارا پاک کرده  یا نه ؟! حتما پاک میکند .به آن دخترک خوشبختی میندیشم که مانند یک عروسک جاندار  در روی  پاهای پدرش نشسته بود ،جایت امن است ، محکم است  مردی از تو نگاهداری میکند .

 و….به چشمان جذاب وسبز رنگ آن دختر زیبای سر زمینم  که داشت جلوی اتو مبیلها گدایی میکرد چه چشمان سبز زیبایی داشت  مرا بیاد چه کسی میانداخت  ؟! 

نگران آن دخترم وان یکی دخترم که دچار بیماری  هدیه چین شده ودر میان  تب ولرز وسر درد وسرفه دارد  جان می‌دهد کدام لعنتی در مقابل تو ایستاد وسرفه کرد  واین بیماری را بتو هدیه داد  ؟ با آنکه سه بار از واکسن های اهدآیی استفاده کرده بود  ،،،،اه لعنتی ها .

درد شروع شده قهوه ام نیمه کاره ویخ کرده  من ،کجایم ؟! . پایان 

ثریا ایرانمنش / 12/06/ 2022  میلادی