شنبه، خرداد ۲۸، ۱۴۰۱

نیمه حقیقی


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

من آن طفل آزاده سر خوشم /  که با اسب خیال /  در این کوچه پس کوچه های  ساده خیال / چهل سال  نا اشنا رانده ام /

از سیمای بیرحم گردون پیر /  دراوراق پراکنده  تاریخ کهنه  / همه تازه های  جهانرا / دیده ام  

همه قصه های کهن را خوانده ام ........." شادروان فریدون مشیری" 

 بلی دیگر به نزدیک چهل سال  میرسد که از آنجا به اینجا آمئده ایم یعنی از غربت اولیه به غربت دوم  حال در زیر هوای داغ و شرجی عرق ریزان  قصه های  پر ماجرا را  به رخ شما میکشم .

کسی ندانسته چگونه شد وچگونه ر فت و چه شد  امروز با خود  گفتم که به دیروز دیگر نیاندیشم  وآن نیمه  حقیقی را که دارم برای خود پنهان نگاه  دارم  میل ندارم آنرا به زیبایی دروغین بیارایم ودر مقابل خلق بگذارم .

همه امروز به یکدیگر پشت کرده ایم  همه ملول  همه غمگین وآن عده که شادند  بیخبرانند از فردای جهنمی خویش /

میل ندارم ان نیمه حقیقی خودرا باطل کرده وبه افسانه های دروغغین الوده سازم  باید قسمتی از حقیقت نیز دران گنجانیده شود .

حال یا انرا ارایش گرده وبه میدان میفرستم ویا اورا کور خواهم ساخت .  دیگر نشاطی دردل نیست دیگر میلی وهوسی نیست هرچه هست رنگ است وریا و دروغ و فریب و هر چه میشنوم بی ارزش  است .سالهای زیادی در آن دوزخ حقیقت خویش سوختم ودیدم بیفایده است حقیقت یعنی همان دروغی  را که ارایش کرده ای  ومن در زباله دانی حقیقیت خویش گم شدم  نا پیدا شدم  نامش را هرچه میخواهید بگذارید 

میل ندارم ائ نیمه دیگر را به دست فنا بسپارم آنرا برای خود نگاه داشته ام وهر روز بخود میگویم که دیروز گذشت فردا نیامده امروز را دریاب .

هنوز  آن " ماندوی" کو.لر روی  نمره های داغ بود  که ناگهان ما به میان آتش افتادیم وروز کذشته آنرا روی یخبندان گذاشتم تا کمی هوا خنک به درون ریه هایم بفرستم  اطراف  این سر زمین همچنان  میسوزد  مزارع های گندم دستخوش شعله های بی امان  شده اند   جنگلها که ریه  زمین میباشند تک تک درختان مانند  انسانهایی را که گلوله باران میکنند با قامتی کشیده بر روی زمین می افتند  /  اره بر برقی ساق هارا چدا میکنند  باید فورا به کارخانه برسند  ومورد مصرف قرار بگیرند مهم نیست اگر ما خاکستر تنفس میکنیم  مهم این است که چرخه اقتصاد باید بچرخد وپولهای باید جا بجا شوند  بانکها سود خودرا بببرند وبیمه ها هر روز نرخ خودرا بالا برده وجان مارا درکف دستهایشان دارند وبا ان بازی میکنند .

"امیر طاهری " روزنامه نگار ارزنده  وبزرگ ما دریک مصاحبه گفت " انگلستان همه  پناهندگانرا به " رواندا؟ میفرستد  والبته بعضی از آن قدیمی ها !! را به جشن سیاست فرا میخواند  و پشت میز  میکشاند ! در میان آن پناهندگان هستندمردانی  متفکر با شعور واندیشمند وزنانی  کاردان که بایدبه آن سوی افریقا بروند ونوع بردگی جدید را اموزش ببیند آن مردک  دیوانه با آن موخای بهم ریخته  بشکل تزاریون وآن کوتوله  آنسوی سر زمین  وکوتوله  دیگری  در آن سر زمین جنگ زده که تتها یک بازی سیاسی بود !و  روزی دلقکی بیش نبود سرمیز مذاکرات نشسته اند تا برا ی دنیا ومردمانش طرحی نو  اندازند .

سر زمین  من همچنان میان ریا کاری های ملا های بیسواد جان میدهد نمیدانم میتواند جان سالم بدر برد یا نه در  توییتر مینوسم که "  لبریز از جوانه  سر زمین دلیران . طاقت بیار عزیزم طاقت بیار ایران !!!!

آیا ایرانی دیگر هست تازبان مرا بشناسد ویا گوشی برایش مانده تا فریاد مرا ازدوردستها بشنود که به او میگویم طاقت بیار  به همانگونه  که من طاقت آوردم ..

حال غیر از زبان خودم زبانی دیگر را نمیشناسم ومردم هر چه را که  برایشان مسئله ساز باشد از روی ان میپرند  فرار میکنند  . ومن هر کجا بی حرمتی  ویا اجحافی دیدم فریاد کشیدم  میل داشتم درست ـآنرا بگویم دهانم را بستند  وبرای جویدن همه آن مسایل وفریب ها دندانهایم را نیز شکستند .

چهل سال در عین رنج ونیاز  / سر از بخشش مهر برنداشتم  / رخ از بوسه مهر  بر نگرداندم 

به هر جا که ازاده ای یافتم / به جامش  اگر توانم بود /  می افکندم  / گل برافشاندم 

وچهل سال دیگر ؟ نه  دیگری وجود ندارد  . پایان  رنجها /.

ثریا ایرانمنش / 18/06/2022 میلادی . !



هیچ نظری موجود نیست: