چهارشنبه، اردیبهشت ۱۴، ۱۴۰۱

غوغای پرستو ها

 یک تک نوشته
ما در زمان بدی زندگی میکنیم بین  جنگ‌ها وویرانی ها  وقربانیان  این دوران تنها دختران نوجوان باکره ومردان جوان. ومواد غذایی می‌باشد. که باید  آنها را از دستر س دور نگاه داشت  ،.
ای زمان  حقیقت  گم می‌شود  سخن راست  از بین می‌رود وجایخود را به دروغ ‌خیانت  می‌دهد عدالت فراموش  می‌شود وجایش را به زور وقدرت می‌دهد وفواحش در انظار  بجای. دختران   وزنان نجیب ظاهر می‌شوند  وهمه چیز شکل د گیری  می‌گیرد  این روز ها ما در میان  انحطاط جهان ایستاده ایم نه راه  پیش داریم ونه راه پس در این زمان تنها معلولین دیوانه ها  نار ‌سان عقل وخود باختگان وخود فروشان  در جهان می‌ گردند   آنها با زشتی ها وپلیدی ها مدارا میکنند وخودرا ارزان دراختیار بازار یابی میگذارند ..زمان ما زمان  فرو ریختن زیبایی ها و رشد کردن زشتی هاست .
 آثار هنری دیگر بوجودنخواهند آمد. ودنیا در یک رکود یک سر گردانی ویک بیماری. دست  وپا میزند انهاییکه در صد آن هستند تا. مرز ها  را از میان برداشته ‌همهرا یکسان سازند سخت در اشتباهند 
هیچکس شبیه دیگری نیست آنکه در میان دشت‌ها رشد  کرده با آنکه در ک‌وهستانهای بلند زندگی کرده ابدا  شبیه یکدیگر نیستند.  مانند اسب اصیلی که  به همراه یابو  ها ویا قاطر آن. راهی چرا شوند آن اسب آصیل. گرسنگی را ترجیح ومرگ راراحت میپذیرد 
ممکن است آدم‌ها یک شکل. شوند اما هیچگاه شبیه یکدیگر نخواهند بود 
بنابر این نباید از  اینهمه غوغا وخود فروشی ها  دلخور ونگران بود. زمین مینجبد تکان میخورد. عدالت کار خودرا انجام می‌دهد  نه به دست بشریت بلکه به دست طبیعت و أنگاه همه چیز  بجای خود بر میگردد، 
نباید آرزو هارا از دل بیرون  راند .  باید با آنید زیست .  .پایان 
ثر یا / اسپانیا 
 برکه های خشک شده 

غوغای بیقراری


 ثریا ایرانمنش. ، لب پرچین ، اسپانیا ،

شب است. ومانند همه شبها در وجودم غوغا بر انگیخته بی هیچ هوسی 

شب است ودرد های تکراری ، ناله مرا  تا آسمان میبرد 

أیا کسی در آنجا هست ؟جان من نیز به همراه.  ان دردها  به آسمان کشیده می‌شود  

آیا کسی در آنجا ساکن است  وفریاد مرا میشنود ؟ 

چیزی دیگر در وجودم نیست که تسکین پذیر باشد میل دارم همه چیز را فراموش کنم 

و….هنوز این دل در فغان ودر غوغاست 

دیگر در من هیچ هوسی بیدار  نیست 

 وروشناییها  به تاریکی گراییدند  ، زبان عشق را نیز فراموش کرده ام 

امروز بسیار به ظاهر فقیرم   ، چرا که همیشه بخشنده بودم  حتی از خود باریتعالا نیز بخشنده ترم 

همه چیز را بخشیده ام واین احساس هنوز   در من بیدار است  وهمیشه بیدار بوده .

دیگر به پشت شیشه های غبار گرفته نمینگرم    وشبهای روشن را آرزو نمیکنم

دیگر چشمانم در انتظار دیدار هیچکس نیست 

به همه روشنایی دادم وخودم درتاریکی   گم شدم 

در اطرافم نور پاشیدم وخودم خاموش ماندم 

در فکر آن کسانی هستم که راز بخشیدن را نمیدانند چیست 

مشتهایشان  را بسته اند وهر شب روی سکه هایشان نماز میگذارند 

من در این غروب زندگی کم کم از أفتاب دور میشوم  

وبه آن نفرت انگیزانی میاندیشم  که اشتهایشان  سیری ناپذیر است .

و…. این شروع یک کتاب است 

 زمانی که پر تو عشقی  در میان چشمه جوشان دل  نباشد  

آن دل به خشکی می نشیند 

‌آنگاه ندای مرگ بگوش می‌رسد وتو میتوانی از آن استقبال کنی  

در ره عشق بسی جان دادم بی آنکه پرتوی بر جانم بنشیند 

ویا نقشی از آن باز یابم ، ……ثریا 

پایان 

چهارشنبه  ۴ ماه می ۲۰۲۲ میلادی برابر با ۱۴اردیبهشت ۲۵۸۱ شاهنشاهی 

اسپانیا ، برکه های خشک شده 

دوشنبه، اردیبهشت ۱۲، ۱۴۰۱

روز گذشته

 یک دلنوشته از یک روز پر شور !!!!

تمام روز درد داشتم. اما راه میرفتم. گلدوزی رو به پایان است ، دختر کوچکم زنگ زد اوه ماما هپی مادرم دی ما ناهار میایم با خودمان پاییلا میاوریم و میخوریم .او کی تلفن زنگ زد  ،.اوه مامی پایلا  را باید از سه روز قبل سفارش میدادیم 

حال مرغ میخریم 

آنهم مرغ چند روز مانده در روزهای تعطیلی !!!!! آوکی ….

خوشبختانه عروسم برایم پیراشکی پخته بود دونوع گوشتی و سیب  زمینی. داغ داغ پسرم انهارا درون یک تپ پلاستیک پوشیده با فویل برایم آورد. ، ساعت یک ونیم بعد از ظهر بود. حمله بردم  چند تایی را فرو دادم بدون  آنکه مزه آنها را احساس کنم ،

دخترم با دامادم آمدند به همراه  یک جعبه شکلات بسیار شیرین ویک گلدان گل رز. ویک مرغ خشکیده چند روز مانده ،

خوب خودتان بخورید من ناهارم را خورده ام   درد داشتم. أهسته خودم را به درون حمام  کشاندم  ودیگر عنان گریه را سر دادم. چرا اینها نمیفهمند که من چقدر درد میکشم  ؟ 

 تمام روز روی مبل گلدوزی  نشستم ودرد کشیدم داماد چرت میزد دخترم دستهای اورا مالش میداد ومن دندان‌هایم  را از فشار درد   روی زبانم فشار می دادم تا خون سرازیر شد 

خودم را دوباره به حمام رساندم لب وان نشستم وگریستم .

تازه معنای تنهایی را چشیدم. اه مادر. تو هم تنها بودی. اما فامیل در اطرافت بودند برادران خواهران بچه ها ونوههای  آنها مرتب برایت چای می آوردند تو دردی ندآشتی سرت به کتا ب خواندن گرم بود ،.

من چقدر تنهایم . تا چه اندازه تنهایم. تنها مونس من همین دردهاست ،

امروز برای خودم. اسلامب‌ولی پلو درست کردم . آنهم در حالیکه مانند انکه روی آتش راه می‌روم از شدت درد بالا وپایین میشدم ،

واین بود پایان آن راهی که آنهمه برایش رنج بردم  . 

دیگر هیچ باقی بماند .

ثریا ایرانمنش  . از دفتر لب پرچین .  همان روز دوشنبه. دوم ماه می

روزهای الوان


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

حالیا مصلحت وقت درآن می ببنیم / که کشم رخت به میخانه وخوش بنشینم 

جام می گیرم وا ز اهل ریا دور شوم / یعنی از اهل  جهان پاکدلی بگزینم ......." حافظ شیرازی " 

میخانه رفتن هم روزی حرمتی داشت  وپاکدلی هم درمیا ن بود اما امروزدیگر همه اینها را باید درمیان کتب قدیمی جست وبا چند لغتنامه  معنای آنهارا  برای خود تعبیر کرد . 

امروز دیگر چیزی برای ما باقی نمانده است که به آن دلخوش باشیم حتی جوانان ما نیز با بیهودگی بی آنکه جوانی کرده باشند پای به پیری میگذارند وپیر های پوسیده دیروز تازه بفکر کشور گشایی ولشکر کشی افتاده اند وآنچه که  بر سر ما می آید دراثرهمان عقدهای فرو خفته دیروز آنهاست که امروز سر باز کرده روی صندلی های  چرخدار با دستهای لرزان  وگوشهای کر دارند جهانرا به  آتش وخون میکشند  عقده ها بسیار است وآنها خودر از بر " گوزیدگان " بارگاه الهی میدانند  که تازه باید چراغی برداشت ودر آسمانها به دنبال آن افسانه ها گشت .

روز کار گر بی صدا گذاشت در گذشته کارگران ما این روز را جشن میگرفتند واواز  خوانان دوشهرها راه میافتادند اگر شکایتی ویا حکایتی هم داشتند آنرا به روز دیگری موکول میکردند اما این روزها این جشنها تبدیل به یک اعتراض شده وروزی برای روز مادر وستایش او ! گویی که درتمام سا ل مادری وجود نداشته وتنها درهمین روز باید اورا کشان کشان به یک ناهار خوری دعوت کرد به همراه  دسته گلی وجعبه ای شکلات !

از انجاییکه من همیشه بر  خلاف جریان اب حرکت میکنم واز هدف خود نیز دست نمیکشم روز قبل از روز تعیین شده  برای  ناهارخوردن رفتم وخودم را به باغ بزرگ شهر کشاندم .

تا آنجاییکه دستهای همراهانم  جای  داشت گل وگلدان خریدم وخانه را تزیین کردم تا آن روح منحوس وازرده  از من دور شود و باز گردم به حقیقت وجود خودم  .وچقدر جای تاسف است که مردم  گوسفندوار هرچه را که از شیشه تلویزیون ویا رادیو شنیده ویا میبنیند  گویی درخواب راه میروند همه افکار خودرا گم کرده واز همان راه میروند  .

سالهای بود که  شهر قدیمی را ندیده بودم وآن روز که برای ناهار رفتم همه چیز تغییر شکل داده بود خیابانهای پهن را تبدیل به رستورانها گشاد کرده بودند خوب مردم امروز غیر از خوردن کا ردیگری برایشان  باقی نمانده است ! کارها را بقیه برایشان انجام میدهند  همه چیز الکترونیکی شده همه چیز مانند برق می اید  ومیرود !!! ودر یک گوشه پیاده رو از فلزات براق کره زمین را درست کرده وروی آن پرچم همه جهانرا گذاشته بودند  !!! یعنی نه ! تنها پرچم های کشورهای قابل ! را چسپانیده بودند پرچم روسیه را از جایش کنده بودند !چون امروز مد شده که باید از روسیه نفرت داشت نمیگویند پشت سر این جنگ بی معنی چه دستهای خفته است وقوم بر گوزیده میل دارند ان  بند اتگشت سر زمین خودرا تا خاور میانه ادامه دهند ! واز سر زمین من وپرچم آن نیز خبری نبود ! نه ! نبود ! گویی ابدا چنین سر زمینی درروی کره خاک وجود ندارد !چند کشور تازه رشد کرده عربی ویقیه که همه اربابان بودند واز خدمتکاران خبری نبود آئنها باید درپسستوها پنهان شده وفراموش گردند

 تا روزیکه کم کم از ر وی نقشه جغرافیای جهانی محو شده وتنها یک افسانه باشد مانند سودوم وگومورا !!!!

ین روزها دیگر کسی اندازه خرد وانسانیت خودرا نمی شناسد  هر چیز را میشنود همانرا آویزه گوش خود قرار میدهد وچه بسا خود ودیگران را نیز به خطر اندازد  .

امروز نقشه آن است که  بعضی از سر زمینها خودشان به دست خودشان یکدیگر را بکشند وقطعه قطعه کنند با کمک افسون آن " بزرگان "  وگاهی چنان عرصه را تنگ میسازند که خود بخود  از میان میروند  وهرچه عرصه تنگ تر شود  شور مبارزه درآنها نیز  رو به کاهش میرود  وسر انجام آنچه را که باید ببازیم خواهیم باخت

درحال حاضر سرما با دعواهای مضحک نمایشی گرم است وگویندگان خوش صدا وخوش ادا آنهاررا برایمان ترجمه وتشریح میکنند وگردهم جمع شده بحث های انچنانی انهم تنها مربوط به پاشنه کفش ویا دامن وتتکه  بقیه  بحث میشود نه بیشتر . اجازه نیست .

شب گذشته برنامه ای را که دنبا ل میکردم  خاموش بود وتنها دریک یک خط نوشته شده بود چرا مارا منموع التصویر وممنوع الصدا کرده اند !چرا ! دلیل انرا ازمامورین ورزیده وصاحب نام وصاحب قلم بپرسید که چه اسان در سر بازار برده فروشی ایستا ده وامروز خود یک پا رییس برده ها شده اند  ونام پدر خوانده رسانه را برخود گذاشته اند .ویکی دیگر  با آن صدای نازک زنانه اش مامور  آن اداره منحوس " شاخه " زیتون" است

منهم گاهی نوشته هایم روی توییتر محو میشود! وگاهی این صفحه بکلی پاک میشود ! " زیاد مینویسم وزیاد ی پایم را از خطی که  برایم معیین کرده اند بیرون میگذارم .

وتو! که درنقش انوشیروان دادگر درقصه های نیایشی ونمایشی ظاهر شده ای ! ترا شناختم ! من ان جشمانرا خوب میشناسم  خیلی خوب بهتر  از همه جهان .

حال باید برای آخرت خود شماره حسابی در اسمان باز کنم ودربانک خدا مقداری از الهیات بگذارم تا زمانی که عزراییل سر میرسدمرامستقیم به باغ بهشت برساند درهمان خانه ایکه خواهم خرید !پایان 

جز صراحی وکتابم نبود یارو ندیم / تا حریفا ن دغا را به جهان کم بینم 

ثریا ایرانمنش / دوشنبه  02/05/2022 میلادی برابر با 12 اردیبهشت ماه 2581 شاهنشاهی !

شنبه، اردیبهشت ۱۰، ۱۴۰۱

تنهایی مطلق


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا 

دلا شبها نمی نالی  به زاری  / سر راحت به بالین میگذاری 

تو صاحب درد بودی  . ناله سر کن / خبر از درد بید دردی نداری .

واقعا درد بی دری نعمتی است گرانبها ه پروردگار انرا تقریبا به همه هدیه کرده است تنها عده کمی از انسانها هستند که به همراه دردهایشان دردهای دیگری را نیز به جان میخرند وغصه آنهارا نیز باخو.د حمل میکنند /.

ایکاش این سعادت نصیب ما میشد وما بجای آنکه صاحب دردخودمان بودیم غصه دیگر را نیز ضمیمه. کرده آنرا با خود به همه جا حمل میکنیم .

مهم نیست   کی  وچی وکجا ؟ مهم این است که تو بتوانی خودترا بفروشی قیمت آنهم مهم نیست درعوض جای داری درهمه جا  بیشتر مردم از ترس بتو احترام میگذارند واز ترس ترا در  آغوش میکشند چون میدانند که وابسته بزرگانی هستی   که تیر درکمان دارند .

شب گذشته برنامه ای از دکتر رضا هازلی پژوهشگر ایران باستان دیدم دلم سخت گرفت این مردتنها با یک کمان چوبی به جنگ رفته آنهم به جنگ اهریمن که حضور پر رنگش را همه جا پهن کرده است .

آنهمه کوشش برای جمع آوری دانش وفرهنگ سرزمینی که خودش را راحت میفروشد مردمش را میفروشد وملت خودش حاضر به معامله های گوناگون است خاک وآب وباد وزمین برایش معنا ندارد میهن برایش جایی که به او خوش میگذرد وازادی عمل دارد درهر کاری  چگونه تو میخواهی این ملت را ازخواب چندصد هزار ساله بیدار کنی وبه انها بگویی هویت شما چیست ؟ هویتی ندارند نمیدانند هویت چیست ؟ تنها چیزی را که میدانند این است که پدرشان  نوکر فلان ابله بوده ومادرشان  دختر فلان فاحشه شهر بوده همین نه بیشتر  میترسند که پای به عقب بگذارند چون ناگهان شجره نامه آنها به  یک غلتشن عرب میرسد ویا یک مغول ویا یک ترک .ساعتی این برنامه ادامه داشت وهشداری وحشتناک بود اما باید بشود ومیشود ما جهل تکه میشویم وهر تکه بسویی پرتا ب میشود ما یگانگی ودوستی ورفاقت ومهربانی را سالهاست که استفراغ کرده ایم به نرخ روز نان میخوریم هویت به چه درد ما میخورد امروز را دریاب  فردا را چه دیدی !!!! 

خود فروشی تنها آن نیست که تو درقلعه شهر نو بنشینی درانتظار مشتری واحیانا کنی سوخته تریاک این خودفروشی مانند یک رودخانه پرزور جاری شده وهمهرا دربرگرفته است .

خانمی را درلندن ملاقات کردم که سابقه طولانی در بغل خوابی  مردان  داشت حال وی چهل رکعت نماز میخواند ودهانش روزه بود !!!! مردی ا دیدم که شب احیاءا با زنی  هم اغوش بود وبرای ما از نعمتهای آن زن میگفت  وناگهان ریش گذاشت وچهل رکعت نماز شب وروز میخواند ودهانش روزه است !!! 

من همه اینهارا دیده ام  قبلی هارا هم دیدم خیانتهاارا دیدم وچشیدم ولمس کردم با تمامی وجودم وامروز همانند همان قوی تنها درگوشه ای میل دارم بمیرم این تنها آرزوی من است بی انکه  چشمم درچشمان کسی بیفتدمرگرا درآغوش بکشم حالم از مردم این جهان بهم خورده است به هرکجا رو میکنم یک فریب بزرگ مانند یک چاه توالت دهان بازکرده است.

بنال ای دل که رنجت شادمانی است / بمیر ای دل که مرگت زندگانی است ....." ف. مشیری"

پایان 

شنبه 30آپریل 2022 میلادی/




جمعه، اردیبهشت ۰۹، ۱۴۰۱

آزادگی



 هر کو نکند فهمی زین  کلک خیال انگیز / نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد 

جام می  وخون و دل هریک به کسی دادند . دردایره قسمت اوضاع چنین باشد 

وظاهرا دایره قسمت نیز  به چند قسمت شده است  وسط را به از ما بهتران بخشیده واطرافش که زنگ زده ویران  برای  بقیه !  دیگر نمیتوان  از دایره قسمت هم امید  چندانی داشت .

تصویر بالا را بمناسبت روز مادر که مصادف شده با روز می دی و روز گارگر   به این صفحه اضافه کردم خوب نام پر ابهت منهم درپشت ان سوار شد  حوصله پاک کردن ندارم .

درد امانم را بریده  راه میروم مینشینم  دوباره راه میروم  خیاطی میکنم دوباره راه میروم می نشینم کاری نمیشود کرد تا شب که بتوانم داروهایم را بخورم و بیهوش شوم .

چیز زیاد نه دارم بنویسم ونه حوصله نوشتن دارم باندازه کافی در فضای مجازی شاهد جنجالهای وفحاشی هاهستم .

آینده ؟  بلب آمده  ما درحال انتظار  ساحته شدن است  اما گذشته ما  هنوز گلوی مارا میفشارد  چیزی ا نکاشتیم تا درانتظار باران باشیم  ودرو وبرداشت آن  /هرچه داشتیم از دست دادیم اعم از جوان وپیر دانش وبی دانش روستاا وارباب  وکم کم زمنیهایمان نیز بایر خواهند شد ودول دیگر درآنجا میل میکارند تا آهن درو کنند .

ما روزگاری با آتشی که از خدایان بزرگ  دزدیده بودیم  چراغ دیگرانرا روشن ساختیم وچراغ خانه خودمان خاموش شد چه شخصی وچه جمعی  حال امروز  عده ای مانند جنینی هستند که درانتظار زاده شدن میباشند بی آنکه بدانند دنیا دارد رو به ویرانی میرود .

تمام عمرمان را به زندگی پس از مرگ گذراندیم وروزهارا فراموش کردپم حال را و زمانرا  وامروز درغربت همه درانتظار کبوتر آزادی نشسته اند با چند ورق پاره وچند عکس وفحاشی به یکدیگر.

چقدر گفته ها بی ارزش شده اند درعین حال عده ای هم این گفته های بی ارزش را به قیمت گزافی میفروشند .

روزی آنچنان شیفه فرا گیری بودم  خوشه خوشه بر معلومات خود افزودم چیزی نمانده بود که نخوانده باشم همهرا امروز درون یک چاله ریخته ام وآب را روی آن باز کردم کتابهایم درون اطاقکی خاک میخورند یا درون چمدان ها .فیلمی  دارم از زمان کامرانی  وخوشیهای زودگذر  آن زمان که روی یک ویویو ضبط شده   برای انقلاب سپید شاهنشا ه آنرا درست کردند  ذیقیمت است مانند سر در  چراغ باغ ملی !

در آن زمان  که کسی نمیدانست پیشرفت درزمان چیست  استخوانهای ارواح ما در زیر خاک ریشه کرده درانتظار رستاخیزی بزرگ بودند .

مهستان  شد مسجد  برگترین وقدیمی ترین موزه جهان شد مسجد هنوز کم دارند ومیخواهند آن مسجد بزرگ را هم صاحب شوند  برایشان مهم نیست که چه کسانی همسایه خانواده آنها میشود  وفردا چه مردان ناشناسی به  جوانان آنها تجاوز خواهند کرد وهمسایگان آنها چه کسانی خواهند بود ! 

حال امروز ما هر کرمی را اژدها میخوانیم  وفرار میکنیم .پایان 

ثریا ایرانمنش  عصر جمعه 29/04/2022 میلادی . اسپانیا !