ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
حالیا مصلحت وقت درآن می ببنیم / که کشم رخت به میخانه وخوش بنشینم
جام می گیرم وا ز اهل ریا دور شوم / یعنی از اهل جهان پاکدلی بگزینم ......." حافظ شیرازی "
میخانه رفتن هم روزی حرمتی داشت وپاکدلی هم درمیا ن بود اما امروزدیگر همه اینها را باید درمیان کتب قدیمی جست وبا چند لغتنامه معنای آنهارا برای خود تعبیر کرد .
امروز دیگر چیزی برای ما باقی نمانده است که به آن دلخوش باشیم حتی جوانان ما نیز با بیهودگی بی آنکه جوانی کرده باشند پای به پیری میگذارند وپیر های پوسیده دیروز تازه بفکر کشور گشایی ولشکر کشی افتاده اند وآنچه که بر سر ما می آید دراثرهمان عقدهای فرو خفته دیروز آنهاست که امروز سر باز کرده روی صندلی های چرخدار با دستهای لرزان وگوشهای کر دارند جهانرا به آتش وخون میکشند عقده ها بسیار است وآنها خودر از بر " گوزیدگان " بارگاه الهی میدانند که تازه باید چراغی برداشت ودر آسمانها به دنبال آن افسانه ها گشت .
روز کار گر بی صدا گذاشت در گذشته کارگران ما این روز را جشن میگرفتند واواز خوانان دوشهرها راه میافتادند اگر شکایتی ویا حکایتی هم داشتند آنرا به روز دیگری موکول میکردند اما این روزها این جشنها تبدیل به یک اعتراض شده وروزی برای روز مادر وستایش او ! گویی که درتمام سا ل مادری وجود نداشته وتنها درهمین روز باید اورا کشان کشان به یک ناهار خوری دعوت کرد به همراه دسته گلی وجعبه ای شکلات !
از انجاییکه من همیشه بر خلاف جریان اب حرکت میکنم واز هدف خود نیز دست نمیکشم روز قبل از روز تعیین شده برای ناهارخوردن رفتم وخودم را به باغ بزرگ شهر کشاندم .
تا آنجاییکه دستهای همراهانم جای داشت گل وگلدان خریدم وخانه را تزیین کردم تا آن روح منحوس وازرده از من دور شود و باز گردم به حقیقت وجود خودم .وچقدر جای تاسف است که مردم گوسفندوار هرچه را که از شیشه تلویزیون ویا رادیو شنیده ویا میبنیند گویی درخواب راه میروند همه افکار خودرا گم کرده واز همان راه میروند .
سالهای بود که شهر قدیمی را ندیده بودم وآن روز که برای ناهار رفتم همه چیز تغییر شکل داده بود خیابانهای پهن را تبدیل به رستورانها گشاد کرده بودند خوب مردم امروز غیر از خوردن کا ردیگری برایشان باقی نمانده است ! کارها را بقیه برایشان انجام میدهند همه چیز الکترونیکی شده همه چیز مانند برق می اید ومیرود !!! ودر یک گوشه پیاده رو از فلزات براق کره زمین را درست کرده وروی آن پرچم همه جهانرا گذاشته بودند !!! یعنی نه ! تنها پرچم های کشورهای قابل ! را چسپانیده بودند پرچم روسیه را از جایش کنده بودند !چون امروز مد شده که باید از روسیه نفرت داشت نمیگویند پشت سر این جنگ بی معنی چه دستهای خفته است وقوم بر گوزیده میل دارند ان بند اتگشت سر زمین خودرا تا خاور میانه ادامه دهند ! واز سر زمین من وپرچم آن نیز خبری نبود ! نه ! نبود ! گویی ابدا چنین سر زمینی درروی کره خاک وجود ندارد !چند کشور تازه رشد کرده عربی ویقیه که همه اربابان بودند واز خدمتکاران خبری نبود آئنها باید درپسستوها پنهان شده وفراموش گردند
تا روزیکه کم کم از ر وی نقشه جغرافیای جهانی محو شده وتنها یک افسانه باشد مانند سودوم وگومورا !!!!
ین روزها دیگر کسی اندازه خرد وانسانیت خودرا نمی شناسد هر چیز را میشنود همانرا آویزه گوش خود قرار میدهد وچه بسا خود ودیگران را نیز به خطر اندازد .
امروز نقشه آن است که بعضی از سر زمینها خودشان به دست خودشان یکدیگر را بکشند وقطعه قطعه کنند با کمک افسون آن " بزرگان " وگاهی چنان عرصه را تنگ میسازند که خود بخود از میان میروند وهرچه عرصه تنگ تر شود شور مبارزه درآنها نیز رو به کاهش میرود وسر انجام آنچه را که باید ببازیم خواهیم باخت
درحال حاضر سرما با دعواهای مضحک نمایشی گرم است وگویندگان خوش صدا وخوش ادا آنهاررا برایمان ترجمه وتشریح میکنند وگردهم جمع شده بحث های انچنانی انهم تنها مربوط به پاشنه کفش ویا دامن وتتکه بقیه بحث میشود نه بیشتر . اجازه نیست .
شب گذشته برنامه ای را که دنبا ل میکردم خاموش بود وتنها دریک یک خط نوشته شده بود چرا مارا منموع التصویر وممنوع الصدا کرده اند !چرا ! دلیل انرا ازمامورین ورزیده وصاحب نام وصاحب قلم بپرسید که چه اسان در سر بازار برده فروشی ایستا ده وامروز خود یک پا رییس برده ها شده اند ونام پدر خوانده رسانه را برخود گذاشته اند .ویکی دیگر با آن صدای نازک زنانه اش مامور آن اداره منحوس " شاخه " زیتون" است
منهم گاهی نوشته هایم روی توییتر محو میشود! وگاهی این صفحه بکلی پاک میشود ! " زیاد مینویسم وزیاد ی پایم را از خطی که برایم معیین کرده اند بیرون میگذارم .
وتو! که درنقش انوشیروان دادگر درقصه های نیایشی ونمایشی ظاهر شده ای ! ترا شناختم ! من ان جشمانرا خوب میشناسم خیلی خوب بهتر از همه جهان .
حال باید برای آخرت خود شماره حسابی در اسمان باز کنم ودربانک خدا مقداری از الهیات بگذارم تا زمانی که عزراییل سر میرسدمرامستقیم به باغ بهشت برساند درهمان خانه ایکه خواهم خرید !پایان
جز صراحی وکتابم نبود یارو ندیم / تا حریفا ن دغا را به جهان کم بینم
ثریا ایرانمنش / دوشنبه 02/05/2022 میلادی برابر با 12 اردیبهشت ماه 2581 شاهنشاهی !
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر