چهارشنبه، اردیبهشت ۱۴، ۱۴۰۱

غوغای بیقراری


 ثریا ایرانمنش. ، لب پرچین ، اسپانیا ،

شب است. ومانند همه شبها در وجودم غوغا بر انگیخته بی هیچ هوسی 

شب است ودرد های تکراری ، ناله مرا  تا آسمان میبرد 

أیا کسی در آنجا هست ؟جان من نیز به همراه.  ان دردها  به آسمان کشیده می‌شود  

آیا کسی در آنجا ساکن است  وفریاد مرا میشنود ؟ 

چیزی دیگر در وجودم نیست که تسکین پذیر باشد میل دارم همه چیز را فراموش کنم 

و….هنوز این دل در فغان ودر غوغاست 

دیگر در من هیچ هوسی بیدار  نیست 

 وروشناییها  به تاریکی گراییدند  ، زبان عشق را نیز فراموش کرده ام 

امروز بسیار به ظاهر فقیرم   ، چرا که همیشه بخشنده بودم  حتی از خود باریتعالا نیز بخشنده ترم 

همه چیز را بخشیده ام واین احساس هنوز   در من بیدار است  وهمیشه بیدار بوده .

دیگر به پشت شیشه های غبار گرفته نمینگرم    وشبهای روشن را آرزو نمیکنم

دیگر چشمانم در انتظار دیدار هیچکس نیست 

به همه روشنایی دادم وخودم درتاریکی   گم شدم 

در اطرافم نور پاشیدم وخودم خاموش ماندم 

در فکر آن کسانی هستم که راز بخشیدن را نمیدانند چیست 

مشتهایشان  را بسته اند وهر شب روی سکه هایشان نماز میگذارند 

من در این غروب زندگی کم کم از أفتاب دور میشوم  

وبه آن نفرت انگیزانی میاندیشم  که اشتهایشان  سیری ناپذیر است .

و…. این شروع یک کتاب است 

 زمانی که پر تو عشقی  در میان چشمه جوشان دل  نباشد  

آن دل به خشکی می نشیند 

‌آنگاه ندای مرگ بگوش می‌رسد وتو میتوانی از آن استقبال کنی  

در ره عشق بسی جان دادم بی آنکه پرتوی بر جانم بنشیند 

ویا نقشی از آن باز یابم ، ……ثریا 

پایان 

چهارشنبه  ۴ ماه می ۲۰۲۲ میلادی برابر با ۱۴اردیبهشت ۲۵۸۱ شاهنشاهی 

اسپانیا ، برکه های خشک شده 

هیچ نظری موجود نیست: