دوشنبه، فروردین ۱۵، ۱۴۰۱

دنیای زیبای ما


ثریا ایرانمنش ،،، لب پرچین. اسپانیا 

نه ,  زبان درقفا  لبهاراببند ‌زبانت را لوله کن قلم را بشکن وگر نه دست‌هایت  را میشکنند.  همه چیز همه خبرها  در یک شوی تاسف یا تعفن اور شب اسکار رنگین پوستان  است وبس ویا اکراین لپ تایپ جو کوچولو گمشد با همه  اسراری که دران پنهان بود  انرا برای تمیز ی وگرد گیری وپاک کردن. فرستاده بودند ،،،،، خوب گمشد .  دنیای ترسناک ویروس  بد پیله.  تمام  شد سرمان به لپتاپ گرم است ‌ و کشیده بامزه جناب   ویلی؟! 

هیچگاه در هیچ زمانی دنیا به این زیبایی نبوده  چه از نظر وضع آب وهوا وبهدآشت ومواد سالم غذایی وچه از بوی تعفن پوشکها  بر ‌باسن غولای نیمه جانی که حاکم بر سرنوشتمان  میباشند 

گوسفندان فربه همچنان  خورده ریزهای زیر میز خوکان را نشخوار میکنند رسانه‌ها در گوشه  تصاویر  رنگ زرد ‌ابی را نشانده اند ، حال اگر دوران  پوزه بند ودست دادن ها  تمام شد  هرکجا میروی باید. یک چیزی بخودت بیاویزی که نشان از امر بردگی تو باشد .

واقعا  تا این سن هیچگاه من دنیا را به این زیبایی وازادی عمل و،فشار ندیده بودم حتی در زمان زرد ز خمها کچلی هاأبله ها بیماری های مقاربتی  سل تیفوس  نه هیچگاه اینهمه شادابی در چهره ها دیده نمیشد اینهمه علوفه در کاهدانها ریخته نمیشد واینهمه سگهای نگهبان  اطراف  مارا احاطه نمیکردند که مبادا سرمان بهدیوار بخورد از سر سر مستی وخوشحالی وهیچگاه اینهمه  راحت مافیای مواد مقدر ‌و مخدر . مواد را به دست ما نمیدانند تا  از خود بیخودشویم مردان خدا همه تحریک شوند وراه حرم ودیر را فراموش کنند وتنها. به یک چیز بیاندیشید ،

خیال ندارم تختخواب را رها کنم واز زیر لحاف گرم بیرون بیایم. هوا سرد است هوای خانه سرد  است هوای دل‌ها تیز کم کم سرد وسپس یخ خواهند زد .

باید قدر اینهمه نعمت را بدانیم. امریکای سیاه به آفریقای سفید    دست در دست هم دنیای ما را  اداره میکنند دزدان علنی وارد خانه یا محل کارت  می‌شوند دارایی ترا میخواهند وسپس جانت را .

دنیای بسیار زیبایی داریم هرچه در باره اش بنویسم کم گفته ام اروپا هم مانند ما مادر بزرگ‌ها پیر شده ومیگذارد که  روباه ….. بگذارد  . از زمان وقوع آن ویروس  بی ادب  دست دادن ممنوع شد آرنج مالید وکم کم باسن هارا به هم میمالند تاعرض ادب واحترام کنند ،

  فعلا. یگر صفحه  جا ندارد ، من این حروف را نوشتم تو هر طور میل داری انرا برای دلت تفسیر کن ، تا  شماره بعد.

ثریا ایرانمنش.  چهارم أپریل  دوهزارو بیست و دو میلادی  تاریخ بعدی طلبشان .


یکشنبه، فروردین ۱۴، ۱۴۰۱

سر زمین سوخته

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

سحرگه رهروی در سرزمینی / همی گفت این معما باقرینی / که ای صوفی شراب انگه شود صاف / که درکوزه  برارد   اربعینی ........

دها اربعین بر آن سر زمین سوخته گذشت وهرروز مردمانش وحشی تر وویرانتر میشوند وط انگری را پیشه خود ساخته اند .  در واقع این خود دنیاست که دچار تهوع ودگر گونی شده است  بیهوده نیست که آلن دلون زیبا میل به مردن دارد او بیشتر از ما درمیان این مردمانی زیسته وتجربه های زیادی دارد باید پنجه های شیررا داشته باشی  دندانهای  گراز را وپوستی به کلفتی پوست یک تمساح و پر پروازی  همانند عقاب  تا بتوانی با این دیوانگان دربیفتی . 

دوران شعر وشاعری عشق  وعاشقی سپری شده دیگر میان زن ومرد فرقی نیست دنیای تو هم به پایان رسیده است  ....

پس از همین فرصت کوتاهی که داری استفاده کن .

امروز او میرود تنها یک هفته  توانستم چند روزی در بیمارستان و چند روزی در خانه درکنارش باشم  ونمیداتم دیداردوباره ما در چه موقع وچه زمانی صورت میگیرد .

گله داشت  که چرا اورا شاهزاده وار تربیت کردم وراههارا برایش هماهنگ ساختم تا او به راحتی از کوچه های جوانیش بگذرد تا پشت درب دانشگاه با او بودم  تا همه چیز فروریخت  ویران شد واین ویرانی همچنان ادامه دارد تا روز گذشته که رسید به لوله های سینک آشپزخانه وکرکره اطاق خواب همه چیز دارد فرو میریزد  دو عینکی  که با ان میتوانستم بنویسم ویا بخوانم نیز شکستند ! حال جسدشان درگوشه ای افتاده  است .

روز سیزده ما درکنار لوله کشی وتعمیر کار گذشت !

داشتم  برنامه یکی از همین  دهاتی هایی را که تازه دست به دوربین ومیکروفون پیدا کرده اند تماشا میکردم 

گاهی اخباری را از گوشه وکنار جمع میکند وبه خورد ما میدهد  یک مردک  دهاتی لجباز و خود خواه  حال باید برای هرکلامی که از دهان مبارک ایشان بیرون  میزند یک بسته بفرستی  یک سکه درحلقومش فرو کنی اینهم از نوع مبارزه جدید .ونانخوری  وسپس اشتهار وچه بسا سر لشکرفردا   هم بشوند  کسی نمیداند  سر این رشته درکدام جویبار است وآبش خور او از کجاست ؟ ملتی که کمر بند زرین را درازای سک  دستمال بو گرفته فروخت باید هم درانتظار این جانواران بنشیند .

امروز  پس از ماهها توانستم بنشینم وچند خطی را بنویسم اکثرا  از تابلت استفاده میکنم کمتر سری به این گوچولو میزنم  سیل میل ها رویهم معلوم نبود ازکجا وبرای چه  کاری امده بودند همه را پاک کردم .

از ساعت چها رصبح بیدارم  ومیدانم امشب  تنها درمیان بستر م خواهم بود ونفسی نیست که از اطاق پهلویی بمن اعتماد واطمینان دهد  .شر وشور بیماری وبیمارستان کمی افت کرد وخوابید حال تازه میخاستم با او بیرون بروم که باید برمیگشت  .

همه ما بردگانیم  .این بردگی تا پایان عمر با ما خواهد بود چرا که میل نداریم وارد باغ وحش جهانی شویم بنا براین تنها پرواز میکنیم  تنها تا اوج میرویم وبر میگردیم هر ساعت را باید غنیمت شمرد .

زندگی با همه تلخی ها رنجها ودردها با زشیرین است زمانی که نوه ده سله تو از پشت گو.شی تلففن ازتو میپرسد عمل جراحی تو چگو.نه گدشت ؟  باید درکنا راین دلهای کوچک وبیگناه ایستاد مانند یک ستون اگر چه از پایه بست ویران است اما باید تظاهر کرد من ایستاده ام من هستم وخواهم بود وهمیشه شمارا درآغوش خواهم کشید با بقیه دنیا دیگر کاری ندارم  تکه ای نان کاسه ای اب دارو درمانم نیز مجانی وگاهی هم از طریق بیمه خصوصی پرداخت میشود .

باید خودم را بسازم وبرای  انها که چشم بمن دوخته اند  ودردلم به  عشقی بیاندیشم که هیچگاه  واقعی نبوده ونیست ونخواهد بود .

.پایان / ثریا ایرانمنش / 14 فرودرین 2581 برابر با 3 آپریل 2022 میبادی .


 

جمعه، فروردین ۱۲، ۱۴۰۱

باز گشت از شهر مردگان


 ثریا ایرانمنش  ،،،، لب پرچین ،،،،، اسپانیا 

 ساقیا ، فصل گل آمد می گلفام تو کو  ؟ /  أب تو ، أتش تو. خام تو پخته تو کو ؟  

ساعت سختی بود ، سعی داشتم خود را قوی نشان دهم. دیگر هیچ ایمانی  در دلم غیر از خدا نبود تا به او توسل جویم یا واسطه قرار دهم. ، آرزو داشتم ایکاش  اتومبیلم تصادف میکرد ودر دم جان میدادم تا اینکه. زیر دست آن جراحان ناشناس بروم ‌قیافه پرافاده پرستاران را ببینم ،

چاره نبود. عریانم کردند با یک لباس که تنها جلوی مرامیپوشانیدمرا روی تخت انداختند وچند مرد جوان ‌غول پیکر مرا به. زیر زمین بردند  یخ کرده بودم . ،،،اهای سردم هست. کولرها  همه روشن. احساس میکردم دارم کم کم کبود میشودم. چهار مامور آمدند تا مرا به درون بزند. خندیدم فرشتگان جهنم یا بهشت ،. نه بیهوشی کامل نمیخواهم از کمر به پایین. نفهمیدم ، ناگهان احساس کردم پا ندارم ،،،اهای پاهای من کو ؟! انهارا بریدید همه خندیدیند  جلوی چشمانم یک پرده بود که نمیگذاشت  نه جراح را ببینم ونه بقیه را سر ‌صداهای ماشینها بلند بود. تنها یک لوله ازکنار م میگذشت ومن تکه ولخته های خون را درون آن میدیدم ،،،،اه کی به پایان  می‌رسد بگذار آواز بخوانم. چی بخوانم ،.از کجا. ؟ 


پرستاری به کنارم آمد وگفت تمام شد .  اه چه خوب دوساعت دریک اطاق سرد ویخ بسته میبایست میماندم  تا پاهایم.  دوباره به حرکت در آیند  سردم هست پتوی رویم انداختند  یک لوله گرماهم به زیر ملافه ام  هول دادند  . اه گرماچه خوب است نفسم بالا نمی آمد هیچ پنجره ای به بیرون باز نمیشد گویی در قعر زمینم 

 سر انجام خوشحال وخندان  بالا آمدم رویم را محکم پوشانیدند صدها سرم وکیسه  به بازویم وصل بود. مهم نیست مهم این است که تمام شد،،،،،اما نه. ….تمام نشده ، داستان همچنان ادامه دارد  ومن هر ارگا هی باید این راه را طی کنم. نتوانستند همه آن غول گنده را بیرون بکشند.   همه اندام های پیکر من از اندازه تای طبیعی کوچکتر ویا شاید ظریفتر باشد. ،،،،،، روز گذشته بر گشتم. خیال میکردم هنوز همان قدرت. جوانی در من آست .

نگاهی به چهره ام در آینه انداختم. نه آینه  هیچگاه دروغ نمیگوید اما اسرار را هم پنهان نگاه میدارد 

فصل گل وبهاران است  اما همه باغچه هاخشکند گلهای بی طراوت. درختان سر به زیر. همه درانتظار یک تحول بزرگ آن ناکسانی هستند که میل دارندفرمانروای زمین وأسمانها وفرمانروای هستی

گس ماباشند  ومن ،،،، ؟؟؟ نمیدانم.  لوله اشپزخانه گرفته. همهچیز به میان اشپزخانه  روان وبوی گند فاضل آب بجای بوی گل نر

ولاله وقرنفل خانه را اشباه کرده است  ، کمی خسته ام. اما خوب نشستن روی صندلی قدیمی خودم بهتر از آن شهر اموالت است ،

پایان  

یک نوشته در روز اول اپریل  بیست ودو و فردا سیزده بدر خودمان است . پایان .



پنجشنبه، فروردین ۰۴، ۱۴۰۱

شکم دان

ثریا ایرانمنش "لب پرچین"  اسپانیا 

چو دستت نمیرسد به خاتون / دریا ب کنیز مطبخی را !

تعجب نکنید نوشته هایم تبدیل  به لاطایلات شده است در زیر این خاکستر اتشی نهفته است که تنها رنود آنهارا در میابند .حال مدتی است که سرمان با خانم شکم دان سر گرم است . زنی از اهالی  سر زمین واکینگها پیش خودش فکر کرده  حال که فلان آرتیست گذشته با کمک وزیر امور خارجه به ایران رفته وبا کلی فرش وجواهر شال ابریشم  وسماور قوری وکتری برگشته چرا من نروم هم پوستم از او سفید تر است هم میتوانم مانند او چارقد وچاد ربسر کنم او به  زیارت شاه چراغ رفت خوب ! من میروم به زیارت ابوعبداله  پدرجد همه  وکلی هم با فرش وجواهر وسماور وقوری وکتری بر میگردم و...و........و...وخوب حال ا اگر ااحیانا اتگشتی هم بمن فروکردند عیبی ندارد جایش را چسپ  می چسپانم .

حالا مدتهاست که سرمان با ایشان گرم است ازاین خانه به انن خانه پرواز میکنند وهرکسی افتخار دارد که این بانوی شکیل چشم ابی وسپید پوست را به زیر شلاق سئوالات مهم بکشد وکلی هم برای خود افتخار بیافریند . مثلا دربی بی  سکینه سه بار اورا بردند تا سرانجام افتاد به دست پدرخوانده با آن قیافه تلخش که با هزا رکیلو عسل هم نمیشود انرا تحمل کرد .

خوب بگو. ببینم چه جو.ری باکی خوابید ی!  بابا اول بپرس چطوری بو سیله جه کسی وارد آن سر زمین  شدی  ؟! 

با کارت اعتباری مستر کارت  یا  با  ؟ یا ویزا ویا شاید هم با پی پل !!! ویا اعتبار جناب سر دبیر رادیوی  ............؟>

بعد چه کسی را میشناختی ؟کجا منزل داشتی  ؟ با چه کسانی رفت وآمد داشتی ؟ تنها می پرسی  با فلانی ها خوابیدی  ! از تو خوششان آمد ؟ از تو خواستن با آنها به رختخواب بروی ؟ بابا قبلا در خارج رفته حال دیگر لازم نیست درکنج دیوار  گیر بیفند ولش کنید بیچاره را  مارا  هم حواله خودمان کنید  با قحطس ها نبود غذا نبود گندم  واز همه مهمتر نبود ابجو !  ونبود خیلی چیرهایی که از دست دادیم وامروز در حسرت ان میگرییم .

حال این" شکم دان"  شده مظهر  تمامیت اخبار جهان  فردا عکس او هم بر سر در سازمان دول نصب میشود  اما در آنسوی  جهان  حضور پررنگ مریم بانو مشغول جمع  آوری سپاه است در میان سر زمین های امریکای جنوبی  . با کمک واو/ و/سین/و کااف وغیره برنده شد ووارد دولت شد مانند اینجاییها ( ببخشید نباید نام کسی را ببرم در غیر اینصورت فردا یک قفل گنده دوباره روی این صفحه نقش میبندد وچه بسا خودم نیز برای همیشه قفل شوم .زیر عمل از جهان هستی بروم !

فعلا سرمان گرم است مهم نیست نان نداریم  ناهار نداریم شام نداریم   مهم نیست مهم این است که خانم کاف شین با چند نفر خوابیده ودرکجا و ایا  در زیر حجاب  شرب هم نوشیده ؟؟؟؟؟؟؟ مهم نیست بارانهای سیل اسا وابرهای  رنگا رنگ  آسمان زندگی مارا سیاه کرده است  درحال حاضر مهم  این است که ........ بماند تو خود حدیث مفصل بخوان از این  مجمل ! پایان  

ثریا / 25/03/2022 میلادی برابر با 4 فروردین 2581 شاهنشاهی !

چهارشنبه، فروردین ۰۳، ۱۴۰۱

جنده خانه کوبرا خانم


 ثریا ایرانمنش . لب پرچین . اسپانیا .

یک روز صبح سر از خواب بر داشتیم دیدیم  ایوای  جنده خانه کوبرا خانم. با مشتری هایش  روی هواست. قوای   پوکر  باز اصغر آقا بد جوری داره جلوی این پیشرفت خانه را میگیره ،،،،،،،،د .

جنده خانه کوبرا خانم کلی  دنگ  وفنگ داشت تازه جلو آمده بود مشتری ها ی عیان واشراف داشت بساط عیش ونوش از هر طرف بر قرار بود. از تریاک گرفته تااون زهر ماری بعد هم دخترهای تازه وخوشگلش با طیاره به همه جای دنیا میرفتند ، 

غیرت اصغر آقا جنبید ویا شاید هم. دلش میخواست مالک آن جا هم باشد. این بود که. یکهویی با یک تریلر بزرگ آمد وزد و خونه رو خراب کرد 

مشتری های کوبرا خانم. دستشان از تن وبدن . عریان  زنان ودختران وای گاهی هم  پسر بچه ها کوتاه شده بود. بعد هم دیگه جایی نداشتند تا بروند. حالی بکنند به کمک کوبرا خانم آمدند.  زدن دک ودکان وخانه های  جور و واجور   اصغر آقا را بهم ریختند بیچاره آن تار زن ها ویولن زن‌ها مفنگی واین رقاصه ها واون خواننده هارا هم. انداختند بیرون 

حال خودشان رو در روی اصغر آقا ایستاده نفس کش میطلبیدند ،

چی بگم از کجا بگم ؟ کوچه ها خالی شد مردم از ترسشان رفتند توی زیر زمین‌ها قایم شدند  جرئت نداشتند بیرون بروند تا بک نان بخرند قداره کشان اصغر آقا یکطرف و  قلچماقان کوبرا خانم هم یک طرف  خلاصه شهر معرکه سد . همسایه هم همه بچه هایشان رو توی خونه قابم  کردند تا وارد معرکه نشوند ،

دیگه خبر ندارم فعلا. کوچه ما خلوت است خیابون‌ها هم خلوتند. مردم همه رفتند به تماشای این دو. تا ببینند  بالاخره کوبرا خانم میبرد یا اصغر آقا ،

ما هم  نان جوی خودمان  رو میخوریم وبه صدای باد وباران  وطوفانی ناگهانی گوش میدهیم وسیلی  که ناگهان کوچه ها وخیابانها را پر کرد ،،،،چاره چیه هرکس تونست ، در نمونست ،


تموم.  

چهارشنبه   بیست وسوم ماه کفار 

سه‌شنبه، فروردین ۰۲، ۱۴۰۱

گذشت ومیگذ رد


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

اگر شراب خوری  جرعه ای فشان بر خاک  / ار آن گناه  که نفعی رسد به غیر چه باک 
مخور دریغ و بخور به شاهد و دف و چنگ  / که بی دریغ زند  روزگار  تیغ هلاک 
مهندسی فلکی  راه دیرشش جهتی  / چنان ببست  که ره نیست  زیر و زبر خاک 
...........
تمام شد  دریک ساعت و یا در یک روز نه شام و نه ناهار عیدی بر قرار بود  نه سفره ای چیده شد ونه کسی آمد . تنها غذایشان را دادم که به خانه ببرند ....نه رادیویی نه ساعتی  نه پیامی تنها از روی ساعت ما چند نفر طفل بدبخت یتیم ! گفتیم هورا عید شما مبارک نخود نخود هرکه رود خانه خود نه شیرینی بود نه باقلوا بود نه نان نخودچی بود ونه خبری از بوی عید ! اگر دخترم آن چند شاخه گل را نمی آورد بویی  دیگر نبود همان بوی ضد عفونی هرروزه زمین بود  حتی فراموش کردیم که مانند ایام دیرین تخم مرغی را روی ایینه بگذاریم واز تکان خوردن زمین باخبر شویم با گردش تخم مرغ .نه آشپزخانه تعطیل بود وپسرم به امریکا رفت ودیگر هیچ .
نه عیدی نبود نوروزنبود همه چیز دارد به میل و سود اقایان میگذرد  خود بخود همه چیز به زیر خاک میررود وما تنها درگردش زمانه دور خود میگردیم ویک روز دیگر طلب عمر میکنیم برای چی ؟ برای کی ؟ وبرای کجا >
بیاد  آن ترانه بودم که میگفت " خوشا  آن دمی که دردلم فروغ رویا بود / نگاه پر امید من بسوی فردا بود ...
ای داد وبیدا چگونه فرداهای ما ناگهان بی فردا شدند چگونه چراغهای عمریک به یک خاموش گردید وچگونه من در سکوت وتنهایی وبی کسی درغربت باز میخواهم به اصل ونصب وگذشته خود برگردم به زوری نمیشود نه! نمیشود . 
به فطرت خود برگشته ایم هرکسی به فطرت اصلی خودرا نمایان ساخته است وبش تنها به فطرت خود برمیگردیم .
من سعی دارم خاموش بمانم ودرخاموشی خویش سرودی را بخوانم ویا آهنگی را زیر لب زمزمه کنم وروزهارا بشمارم که خوب روزموعود چه روزی است ! سرودهاونغمه هایی که درمن میجوشند کم کم رو به خاموشی میروند  وگاهی بصورت یک " واژه " روی این صفحات بیجان مینشینند  همه فشرده یک اندیشه میباشند .
سعی دارم خاموش باشم وخاموش بنشینم وتنها به اندیشه هایم شکل بدهم که آنهارا چگونه بیارایم  آنگاه که هستی دهان باز کرده تا مرا برباید .
من دیگرم شهرم را نمیشناسم آن خیابانهایی که یکدیگرر ا قطع میکردند گم کرده ام  دراین شهر کوچک دلم گرفته هوای آزادی را د ارم همان مرغ درقفس مانده که تنها برای دیوارهای قفس آواز میخواند  وگویا همه ما درقفسهایمان زندانی هستیم .ماهما ن آدم زیادی ها هستیم وازده وا خوره مانند یک کرم بر جدار سیاره چسپید ایم سیاره ای که معلوم نیست ایا متعلق بماست ویا ما راه را عوضی آمده ایم !.
در شهر من ودر سر زمین من هر روزخیابانی  خیابان دیگری را قطع میکند وهر روز کوچه ای هست که از بالای آن اشنایی سر میکشد بوی اشنایی را بتو میرساند ویا شاید هم نه  همه رفته اندهمه مرده اند همه خاک شده اند وعده ی غریبه آنجا را اشغال کرده ومشغول تحقیر کردن وکشتن بقیه هستند تا نسل ما ازبین برود ونسلی از حیوانات جنگلی بدون دهان  سیاره را پر کنند .
آدمهای مصنوعی با افکار مصنوعی با حیات مصنوعی  هم اکنون درکنار ما راه میروند  مانند گیاهان هرزه  بی ارزش وبی بها .
امروز من روی زخمهای خاموشم نشسته ام وخوشحالم کسی نیست تا انگشتی روی آنها بگذارد وفشار دهد تا درد های درونی مرا بیشتر سازد  زخمهایم را پنهان ساخته ام کسی از آنها باخبر نیست . اما زاده شدن حقیقت از یک فریب بسیار دردناک است  من آخرین پدیده  تاریخ گذشته ام که همه حقایق را میدانم میشمارم وهمه زخمهارا نیز دیده ومیبینم  اما انگشت روی زخمی نمیگذارم تنها زمانی فرا میرسد که میل دارم فریاد بردارم که  این نیست  آن حقیقتی را  که بشما نشان میدهند ...اما صدایم تنها درهمان چهار دیوار ی اطاقم گم میشود .
هر روز دلم  به زیر باری دگرست / در دیده من  زهجر خاری  دگر ست 
من جهد  همی کنم  قضا میگوید /  بیرون  ز کفایت تو کاری دگر ست ............" خواجه حاقظ شیرازی "
پایان / ثریا ایرانمنش  22/03/2022  میلادی برابر با دوم فروردین 2581 شاهنشاهی !