جمعه، فروردین ۱۲، ۱۴۰۱

باز گشت از شهر مردگان


 ثریا ایرانمنش  ،،،، لب پرچین ،،،،، اسپانیا 

 ساقیا ، فصل گل آمد می گلفام تو کو  ؟ /  أب تو ، أتش تو. خام تو پخته تو کو ؟  

ساعت سختی بود ، سعی داشتم خود را قوی نشان دهم. دیگر هیچ ایمانی  در دلم غیر از خدا نبود تا به او توسل جویم یا واسطه قرار دهم. ، آرزو داشتم ایکاش  اتومبیلم تصادف میکرد ودر دم جان میدادم تا اینکه. زیر دست آن جراحان ناشناس بروم ‌قیافه پرافاده پرستاران را ببینم ،

چاره نبود. عریانم کردند با یک لباس که تنها جلوی مرامیپوشانیدمرا روی تخت انداختند وچند مرد جوان ‌غول پیکر مرا به. زیر زمین بردند  یخ کرده بودم . ،،،اهای سردم هست. کولرها  همه روشن. احساس میکردم دارم کم کم کبود میشودم. چهار مامور آمدند تا مرا به درون بزند. خندیدم فرشتگان جهنم یا بهشت ،. نه بیهوشی کامل نمیخواهم از کمر به پایین. نفهمیدم ، ناگهان احساس کردم پا ندارم ،،،اهای پاهای من کو ؟! انهارا بریدید همه خندیدیند  جلوی چشمانم یک پرده بود که نمیگذاشت  نه جراح را ببینم ونه بقیه را سر ‌صداهای ماشینها بلند بود. تنها یک لوله ازکنار م میگذشت ومن تکه ولخته های خون را درون آن میدیدم ،،،،اه کی به پایان  می‌رسد بگذار آواز بخوانم. چی بخوانم ،.از کجا. ؟ 


پرستاری به کنارم آمد وگفت تمام شد .  اه چه خوب دوساعت دریک اطاق سرد ویخ بسته میبایست میماندم  تا پاهایم.  دوباره به حرکت در آیند  سردم هست پتوی رویم انداختند  یک لوله گرماهم به زیر ملافه ام  هول دادند  . اه گرماچه خوب است نفسم بالا نمی آمد هیچ پنجره ای به بیرون باز نمیشد گویی در قعر زمینم 

 سر انجام خوشحال وخندان  بالا آمدم رویم را محکم پوشانیدند صدها سرم وکیسه  به بازویم وصل بود. مهم نیست مهم این است که تمام شد،،،،،اما نه. ….تمام نشده ، داستان همچنان ادامه دارد  ومن هر ارگا هی باید این راه را طی کنم. نتوانستند همه آن غول گنده را بیرون بکشند.   همه اندام های پیکر من از اندازه تای طبیعی کوچکتر ویا شاید ظریفتر باشد. ،،،،،، روز گذشته بر گشتم. خیال میکردم هنوز همان قدرت. جوانی در من آست .

نگاهی به چهره ام در آینه انداختم. نه آینه  هیچگاه دروغ نمیگوید اما اسرار را هم پنهان نگاه میدارد 

فصل گل وبهاران است  اما همه باغچه هاخشکند گلهای بی طراوت. درختان سر به زیر. همه درانتظار یک تحول بزرگ آن ناکسانی هستند که میل دارندفرمانروای زمین وأسمانها وفرمانروای هستی

گس ماباشند  ومن ،،،، ؟؟؟ نمیدانم.  لوله اشپزخانه گرفته. همهچیز به میان اشپزخانه  روان وبوی گند فاضل آب بجای بوی گل نر

ولاله وقرنفل خانه را اشباه کرده است  ، کمی خسته ام. اما خوب نشستن روی صندلی قدیمی خودم بهتر از آن شهر اموالت است ،

پایان  

یک نوشته در روز اول اپریل  بیست ودو و فردا سیزده بدر خودمان است . پایان .



هیچ نظری موجود نیست: