شنبه، اسفند ۲۸، ۱۴۰۰

نادانی من ؟!


     ثریاایرانمنش  ،،، لب پرچین ،،، اسپانیا 

روز گذشته پس از ماهها با دکتر حلق ودهان ‌بینی  وقت داشتم . ساعت یک ربع به یک بعد از ظهر ..

 دخترکم آدرس. بیمارستان‌ را به ماشین داد   برو  بیست وپنج  متر بپیچ به دست چپ. راستبرو به میدان که رسیدی   بیست وپنج متر. دست راست برو. وما همچنان به آن پیام آسمانی گوش دادیم تا از جلوی بیمارستان رد شدیم وافتدیم. ته یک خیابانی که بیشتر  به یک دره شباهت داشت . به سختی جای پارکی پیدا کردیم. سر بالا. د دنده عوض کن نه نمیکنم  ماشین را سوار شدیم. آقا خانم ببخشید نه گوش کسی بدهکار  نبود ماشین گشت پلیس را یافتیم. قربان. ممکن است بما بگویید این بیمار ستان کجاست ؟ 

اوهخیلی پایین آمدی همان بالا تپه است وپا رکینگ هم مجانی. .

نفسم بریده بود روی یک پله خاکی نشستم . دوباره  راه رفته را طی کردیم تا. رسیدم از وقتمان گذشته بود اما خوب. بوی ضد عفونی شدید با پوزه بند ونفس گرفته من. خودم را روی یک صندلی رها کردم. تا تابلوی  جلوی چشم ما شماره ونام مارا اعلام داشت ،

دخترکی جوان تازه از دانشکده فارغ شده روی اینترنت داشت به دنبال خشکی گلوی من وعلت آن میگشت ،

سپس یک لوله دراز. با چراغ قوهرا به درون بینی من فرو کرد نفسم بند آمد. خانم عزیز مرا رها کن. من خسته ام  دهانم خشک ‌ضربان قلبم از یکصد هم گذشته. ،،،،

نه خوشبختانه بینی اش پاک است گلویش هم کمی ظریف است  بخاطر اسپری. تنفسی و یک خروار قرص وکپیس‌ولبرای یکسال ،،،،،مرحمت شما زیاد. ، ومرگ را جلوی چشمانم دیدم. خودم را به یک فروشگاه رسانم ،،،،اه همه قفسه ها خالی خبری نه از گوشت نه از ماهی  ونه از میوه. ونه نان …..خوب برندی بود  شراب ایتالیایی بود چیپس هم بود. کلی هم شکلات برای روز ایستر. بد نیست همین ها را می‌خرم ،

دهانم خشک زبانم به کامم چسپیده ودخترکم عجله داشت کهخودرا  به جایگاه بردگان فروشگاه مجانی برساند مجانی برای بیماران سرطانی لباس بفروشد مجانی تا  نه شب روی پاهایش بایستد ومن مجانی روی یکصنلی افتادم با دهان خشک ‌قلبی وکه نزدیک بو.د بایستد و،،،ومتاسفانه. هنوز کار می‌کند ،.

من نمیدانم چرا زمانی که کمی سن تو بالا می‌رود ترا. خر ونادان. به حساب میاورند و ،،،،بماندساعت چهار صبح است. نفسم به  سختی بالا می اید وهنوز نفهمیدم چرا گلوی من اینهمه  خشک است وترشحات سینه ام چرا. وارد. گلو ‌یم  می‌شود و مرا شب تا صبح   بیخواب میسازد ،،،،أیا شما میدانید ؟

پایان  واخرین نوشته در سال شوم  بیست ودو ‌چهل ویک  ‌هشتاد وغیره 

ثریا !      .

جمعه، اسفند ۲۷، ۱۴۰۰

تی شرت های جداگانه

 ثریا ایرانمنش ، لب پرچین . اسپانیا ،

 …..مدتهاست که أقایان بخصوص اگر کمی میانگین باشند  تی شرتهای آستین کوتاه بدون یقه میپوشند  بازوان ستبر  وورزیده خودرا به  نمایش می،گذارند این تی شرت مخصوص جناب زلنسکی  قهرمان امروز  نیست این نشانیاست بین خودی ها واز ما بهتران. کسانیکه وابسته به  همان جهان یگانه می‌باشدند حقوق بگیران ومزدوران آنها نیز به همین شیوه لباس میپوشند گاهی جناب اجل ریاست هم. کت وشلوار فرمی خودرا کنار میگذارد ودر زیر سرمای زمستان با همین تی شرت جلوی دوربین‌ها حاضر می‌شود البته مکان وجای ایشان به سردی خانه ها ی ما نیست. بسیار گرم و جان نواز است ،. 

اولین بار کارمندان ‌کارگران  تولید ابرها ی أسمانی این تی شرت  هارا  با مارک مخصوص همان کارخانه میپوشیدند تا وجه تمایزی با اربابان خویش داشته باشند بر پشت وجلوی آن نیز مارک کارخانه  حک شده بود حال خود اربابان تیز انرا میپوشند مهم نیست درکجا  نشسته ویا ایستاده اند  مهم این است که  اربابی وبرده داری نوین را به نمایش بگذارند ،

خانم هایشان با کت وشلوارند کمتر از دامن استفاده میکنند و.جای همه چیز در این زمانه عوض شده  دیگر فردایی نیست  برای ما قدیمیها وسنت پرستان ‌میهن دوستان. همه چیز کم کم وبه آهستگی از اذهان ما پاک می‌شود.

صبح روز گذشته مانندالان بیخواب بودم سری به یکی از کانالها  زدم. اه خداوندا. نمایش باله دریاچه قو  بود وسپس زندگی  مورسورسکی را نشان میداد و نزدیکی های صبح  بار دیگر مشغول فروش آهن آلات و ووسایل همخوابی شد  ،،،،،،،

چشمان ما بسته ویا خواب آلودیم زیر بار بعضی خبرها ناگهان یک قرارداد دیگر بر قردادهای سر زمین بلا کشیده ما اضافه می‌شود پارس جنوبی را دستخوش دادند  ‌چهارصد وپنجاه میلیو پوند زمان بسته‌ بین زنا زاده ها وحرام زاده ها پخش خواهد شد وملت ایران مردمش با زشب سر گرسنه بر بالین میگذارند ،.

دنیای عجیبی است نازنین  بیهوده نیست که. شبهایم  به بیداری میگذرد .

و….چرا ما مردم چشمان خودرا باز نمیکنیم.  مرتب قرص خواب تبلیغ می‌شود شاید هم باشند کسانی که  این دردها بر جانشان می نشیند وبیخ‌واب می‌شوند ،.چه دردناک است ناگهان احساس کنی  از قافله باز مانده ای وکاروان تو رفته. اموالت ا نیز با خود برده حال دریک صحرای برهوت تنها  زیر سرمای زمستان وگرمای داغ تابستان تشنه لب هنوز امیدواری روزیکه بخانه ات برگردی ،کدام خانه؟

پایان دلنوشته نیمه شب جمعه  هیجدم ماه مارس بیست ودوی میلادی !………

پنجشنبه، اسفند ۲۶، ۱۴۰۰

چه زیبا بهاری !!؟؟

 

ثریا ایرانمنش  ، لب پرچین ، اسپانیا .
نه بر اشتری سوارم  نه چو خر به زیر بارم. ،،،،، نه خداوند رعیت ،،،نه غلام شهریارم ،
نمیدانم این اشعار سروده کیست اما مرحوم بانو. هر وقت به خانه ما میامد ودوگانگی زندگی ما را میدید همین شعر را زیر لب زمزمه میکرد خودش تنها بود سالها بیوه شده بود تنها بود وتنها میزیست   از من خیلی بزرگ‌تر بود  مجهولات زندگی را خوب درک میکرد دراین حال میتوانست بین دو  نفر از ما یک میزان باشد با مرد من مینشست ودکا میخورد وتخته نرد بازی میکرد. به همراه  من مینشست باقلا پاک میکرد. وهمیشه هم ورد کلامش این بود که ،،،،خوب بعضی ها تجربه ندارند ،،.
امروز زیر دوش. به همراه آب گرمی که بر پیکرم مینشست واشکهایم را میشست ناگهان  بیاد این اشعار افتادم ،
چه خوب مجبور نیستم آن خاک سرخ رنگ را که معلوم نیست از کدام گورستانی برخاسته وسر تا سر این سر زمین را به زیر رنگ خود برده اتومبیل‌ها شیک وأخرین مدل هم زیر این خاک مدفون واز همه مهم‌ترین آن بناهای تاریخی. بازماندگان اعراب. نیز به رنگ سرخ در آمده اند ،،،،
از طرف دیگر سیل جنازه ها روی زمین در مرز جنگ‌های فرمایشی وفرسایشی  و زلزله بزرگ در ژاپن ،.خوب ! رفقا کم کم به مراد دلشان  میرسند  جمعیت کم وکم وکمتر می‌شود  کامیونداران هنوز در اعتصابند ومن خبر از داخل سوپر ها ندارم. چون احتیاج به غذا ندارم. ،
گاهی درویشی وگوشه گیری مزایایی دارد. یک هفت سین مینیاتوری.  چیده ام بدون دانه های سنجد خوب از عناب استفاده می‌کنم و……
شاخه درختان بید مشگ پشت سر گوینده وخبرنگار بود ،اه ایکاش می‌شد یک شاخه بمن  میرسید !
 از گل سنبل خبری نیست    گلها همه جمع شده تا روی جنازه های مانده بر زمین گذاشته شوند ،
أزادی ؟!!!!!  درکجا  پنهانی ؟.  در زیر چشمان  براق ونگاههای سرد ‌مرده ای که گاهی از پشت بعضی از. شیشه ها به تو دوخته می‌شود. ،،،، 
خوب تنها باید از هوا نوشت. هوا ابری دلگیر بارانی وچه بسا  رعد و برقی  هم. ناگهان در أسمان جرقه بزند. ومن ؟. در انتظار فرشته  نجاتم هستم تا. برایم غذا بیاورد  ویا خودم. چیزکی را سر هم بکنم. وقورت بدهم  تا زنده بمانم.  زنده بمانم. برایم  کدام زندگی ؟!  کدام آینده.   
روز گذشته برای پسرم پیام گذاشتم و،،،،، بغضم را فرو دادم. او زندگی می‌کند برای کار. نه کار برای زندگی  گرفتار است.  با این تحولات معلوم نیست سر نوشت او  به کجا ختم خواهد شد  ، وبیکاری در راه است و  چه خوب ،،،،، من در پایان راهم. راهی بس طولانی ‌دشوار بود تنها آمدم کسی  به کمکم بر نخاست  با پاهای خودم راه رفتم. دستم روی زانوانم بود و سرم  بسوی أسمان ،….
ای آفرید،گارا  ،،نگذار. بسوی شیطان  وشیطان پرستان. بروم ،،،،أیا صدایم را شنید ؟ 
گمان نکنم. هفت آسمان تیره وتار. به همراه  دود بمب های شیمیایی و،،،،،، بقیه اش بمن مربوط نیست    نه ،چگونه می‌تواند صدای ضعیف مرا از زیر دوش. حمام بشنود  با گرمی اشک‌هایم ،
 …پایان 
 چهار شنبه آخر سال   هفدهم ماه مارس بیست ودو ، 

چهارشنبه، اسفند ۲۵، ۱۴۰۰

راهی برای مردن

 ثریا ایرانمنش  …. لب پرچین … اسپانیا .

فرزندان عزیز من. از اینکه شما را به این دنیا هدیه. کرده ام سخت پشیمان ‌شرمنده شما هستم  ، 

از صدای رعد ‌برق وحشتتاکی از خواب پریدم ، باخود فکر کردم حتما  یکی از بمب های  برندگان جنگ به اینسو آمده است ،

حیران ‌ترسناک وسط  تختخواب نشستم تا صداهای بعدی وسپس ریزش باران . دیگر خواب نبود شکم گرسنه داشت فریاد میکشید. باید بر میخواستم .

خوب چه چیزی می‌توانم برای صبحانه بخورم  همه چیز برای من ممنوع است غیر از کمی شیر ‌شیره ‌آبی قهوه ای ساخته شده  از شیر خشک رنگ شده بنام قهوه یا نسکافه.،

همین خوراک هر صبح وناشتایی  من است ،

خوب ببینم از برندگان جنگ. چه کسی برند شده است  ،

اوف ردیف آدم کوچولوها به همراه بانوانشان گویی یک امپراطور از خاک برخاسته  همراه پوزه بند درمیان طرفداران ‌بهره مند شد،آن از اش اشپزخانه.   حالم را گرفت .

کجا بودیم،وبه کجا رسیدیم . خوب اخبار و خبرهای سیل وباران ،نه ، ردیف کامیون داران واعتصاب آنها ….

چه بدبختیم غذای روزانه ما دردست کمپانی های مواد غذایی است واینها باربرانند حال کم کم همه چیز در بازار گم می‌شود ویا سه مقابل  قیمت اصلی بما عرضه می‌شود  ،

در کذشته. هنگامی  که. زنی درب خانه مارا میزد و تقاضای کار  داشت مادر من  اولین سئوالش این بود ،.نانپزی بلدی ؟ چون زن نانوای ما قهر کرده است  اگر بلد بود وارد خانه می‌شد  ردیف خم های آرد در زیر زمین که از ده میامد با آسیاب دستی ،

اه ،،،،،زندگی چقدر شیرین بود  نان دست پخت خانگی چه مزه ای میداد  تا کم  کم ما عاذت به باکت یا نان لوله ای کردیم کالباس. آمد ژامبون آمد وسپس گوشت خام دودی آمد  و جای سبزیجات  خالی شد و همه چیز به زیر چادر رفت. به همراه مواد مصنوعی ‌ژنتیکی .

همه پروار شدیم مانند باد کنک های تو خالی نشستیم به تماشای رژه مردان کوچک .و……دیگر چیزی نیست  

حال نگران آینده شمافرزندانم هستم ونگران فرزندان شما که در یک أیینه تیره وتازیک اتیه خودرا تماشا میکنند. بیحوصله می‌شوند . و……بقیه بماند ،

ثریا .  شانزدهم مارس همان سال بیست ودو 


سه‌شنبه، اسفند ۲۴، ۱۴۰۰

نا نوشته


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

نغمه خاطر نوار مرغ شب/  کاروان ماه را همراه بود /  نیمه شب ها  آسمان را عالمی است /  آه اگراین آسمان بی ماه بود /

آسمان ما ابری نارنجی دارد باران نیز نارنجی است سه با ر روی تابلت نوشتم پاک شد ! نه ازکسی نام برده بودم ونه به مقدسات کسی توهین کرده بودم !

نوشتم که تب دارم ! شب گذته تب کردم احساس پیری بمن دست داده  بیاد عشقهای گذشته بود م که هنوزکتابهایشان صفحاتشان ونامه هایشان درون یک جعبه قرار دارد ومن تنها به دنبا ل حقیقت بودم حقیقتی که هیچگاه وجود نداشته با تمامی وجودم فریاد میکشیدم حقیقت . حقیقت .  اما گویا این کلمه کهنه وفرسوده درون یک کیسه در موزها خاک میخورد !

نوشتم برای شب چهار شنبه سوری چند شمع روشن کرده ام وبا سردرد  به انها مینگرم ایا این نوشته ها نیز تریش قبای  کسی بر میخورد ؟

نوشتم که هنوز تنم داغ است اخباررا گوش نمیدهم  ونوشتم که مردما ن این سرزمین یکصد هزار کیلو مواد غذایی برای آوارگان جمع آوری کرده اند از پوشک تا تا تامپاکس  لابد باید از اداره مربوطه برای نوشتن این دونام اجازه دریافت میداشتم  ولا دلیلی نداشت که ناگهان نوشته ام پاک شود ! 

نوشتم که ای عشق اینهمه  بهانه ازتوست  ومن به دنبال این بهانه هستم  ..

شب گذشت برای آنکه راحت بخوابم به یکی از پرلود های " شوپن: گوش میدادم  بطور وضوع درعالم هپروت میدیدم که چهار انگشت دست چپ او روی دکمه های سیاه نشسته است واز انگشت سبانه وانگشت اشاره  وانگشت  کوچکش بخوبی وروانی استفاده میکند جاودیی بود 

به زودی لابد آنهارا نیز ار زوی صفحات مجازی  پاک میکنند همه چیز باید پاک شود واز نو شروع  شود !

حتی ا دبیات ! وموسیقی و گذشته چیز بی قدر وارزشی نیست چرا آنزا از بین میبرند ؟ ما با گذشته زنده ایم اینده ای درپیش نیست .

خوب شاید چند خط از اشعار فریدون مشیری را ضمیمه  این نوشته کرده بودم باید پاک میشد ! ایکاش یرنامه ای  برای ما تنظیم میکردند که از چه چیزهایی اجاره داریم بنویسیم از آش وابگوشت کتلت وقرمه سبزی وکوکو؟!!! آه چه زجر آوراست که دراطاق تنهاییت  حتی اجازه نداری دردهایترا به روی یک صفحه بیاوری خوب قلم وکاغذ فعلا هست ! 

من هیچ چیز ی را قبلا آماده نمیکنم واز پیش آنرا نمیخوانم  من به هیچ چیزی  عادت نکرده ام واشعاری را نیز تنظیم نکرده ام  همیشه به فطرت  واحساسات خودم که پاک .دست نخورده اند تکیه داشتم . تنها گاهی درمورد  بعضی اشخاص دچار اشتباه میشوم وبسرعت از آنها روی بر میگردانم .

خوشتر از شبهای مهتابی بهار / عالمی دیگر  کجا دارد خدا ؟ 

 عالم عشق و امید و ارزوست /  عالم تنهایی واندیشه های ما .......: ف. مشیری........

در حال حاضر مهتاب نیز زیر یک غبار قرمز رنگ  گم شده است . از هیج کجا بوی بها ران به مشام ما نمیرسد .

شب چهارشنبه سوری  را به همه شما تهنیت میگویم درکنار اتش پاک کننده ومقدس شاد باشید .

ثریا / 15/03.2022 میلادی /!



دوشنبه، اسفند ۲۳، ۱۴۰۰

گفتگو


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

صوفی نهاد دام و سر حقه باز کرد /بنیاد مکر با فلک حقه باز کرد

بازی چرخ  بشکند بیضه در کلاه / زیرا که عرض شعبده  با اهل راز کرد......." حافظ شیرین سخن " 

به راستی ایکاش منهم در حد وتوانایی او بودم ومیتوانستم  گفته هایم را بصورت  شعر ودر پنهانی بگویم اما دیگر پنهانی واشکاری وجو.د ندارد حتی ساعت مچی دست تو ترا نیز  عیان میسازد وبه همه جا نشان تو هست .

شب گذشته برنامه  "حشمت رییسی را روی یو تیوپ نگاه میکردم ودیدم ای وای  که این دستورات نیز به او وهمه جا صادر شده که آنچه استاد ازل گفت همان را بگویید وپای از گلیم خود بیشتر بیرون مگذارید  آنچه را که ما میگوییم شما مانند طوطی تکرار کرده وبر باورهایتان  بیافزایید  / درغیر اینصورت فردا ممکن است که حقوق و ماهیانه شما قطع شود برق واب شما قطع شود ونان روزانه شما نیز  دیگر به دست شما نرسد .

بنا براین از این پس باید  تنها  مشغول ذکر مصیبت  ورنگ وروی صورت خودم باشم  وبر حال زار خودم بگریم  که چرا  پروردگار مرا و  پوست مرا سفید نیافرید وچشمان مرا به رنگ سبز یا آبی خلق نکرد ومرا تا جایگاه پریان بالا نبرد  که امروز درکنج این سردخانه  با پوشیدن صد  خرقه رویهم وکشیدن پتویی برسرم در زیر نور شمع بنشینم وبنویسم که : 

چو باد عزم سر کوی یار خواهم کرد  /نفس ببوی خوشش مشکبار خواهم کرد 

به هرزه بی می معشوق عمر میگذرد / / بطالتم بس از امروز کار ! خواهم کرد 

در گذشته چندان به بفکر پوست وموی خویش نبودم چرا که همه مرا زیبا میپنداشتند ومرا تحسین میکردند تا زمانی که به خواستگاری همسرم رفتم ! بلی من میبایست به خانه آن خا نم بروم  تا آن زنی که  از بالای صخره های سرد سیبری پای به سر زمین من گذاشته بود تا شاگردانی را تربیت کند  مرا ببیند وآری یا ونه خودرا به ما اطلاع دهد .

پسرش چیزهای دیگر درسر داشت میل داشت که خانه ای مستقل داشته  باشد وبه کار خودش برسد چه  بهتر زنی بگیرد با جهاز او به کار خود جامه عمل بپوشاند .

مادر شوهر مانند همان صخره های سرد بی احساس وکشنده بود  پس از انکه مدتی مرا ورانداز کرد یک چای جلویم پرتا ب کرد وپس از آن ما خارج شدیم /

فردا به پسر خودش گفت  » نه ! از نظر فیزیکی بسیار زیبا بود اما من رنگ پوست اورا دوست ندارم چرا که میل ندارم نوه هایم رنگین پوست شوند .....آن روز من برای اولین بار نگاهی به پوست خودم انداختم من سیاه پوست نبودم اهل جنوبم اهل کویر  سبزه بانمک ! همانند ان مس های سر زمینم که امروز به یغما رفته  نگاهی به پوست رنگ پریده وبی خون او انداختم وگففتم ترا بخیر ومارا به سلامت .

اما نشد وشد آنچه که نباید بشود باقی دیگر داسنانی است که باید در کتابی جداگانه نوشته شود 

واین رنگ پوست  باقی ماند تا زمانی که دختر هفت ساله من از من پرسید چرا رنگ پوست تو مانند مادرجان سفید نیست وچشمان تو مانند چشمان او  آبی وسبزوخاکستری نیست وموهای تو چرا مانند موهای او طلایی نیست ....ای داد وبیداد  اگر از جانب پدر بود حتما  گمان میبردم که حرام زاده هستم اما ازجانب مادر ؟ خوب تقصیر پدرم بود که مرا پس انداخت  ....اخر اواهل بم بود درکنار همان ارک بم ....طبیعی است که پوست من بیشتر به او رفته مانند همان خاک ارک بم .

حال دیگر برای این مطالب خیلی دیر است باید بفکر دوهفته دیگر باشم ........ایا ممکن است که مرا عمل نکنند ؟ وبگذارند خودم خودم را معالجه کنم ؟ ..... زندگی در بردگی  لطفی ندارد ....پایان

ثریا ایرانمنش .14/ 03/2022 میلادی  برابر با 23 اسفند شاهنشاهی !