چهارشنبه، اسفند ۲۵، ۱۴۰۰

راهی برای مردن

 ثریا ایرانمنش  …. لب پرچین … اسپانیا .

فرزندان عزیز من. از اینکه شما را به این دنیا هدیه. کرده ام سخت پشیمان ‌شرمنده شما هستم  ، 

از صدای رعد ‌برق وحشتتاکی از خواب پریدم ، باخود فکر کردم حتما  یکی از بمب های  برندگان جنگ به اینسو آمده است ،

حیران ‌ترسناک وسط  تختخواب نشستم تا صداهای بعدی وسپس ریزش باران . دیگر خواب نبود شکم گرسنه داشت فریاد میکشید. باید بر میخواستم .

خوب چه چیزی می‌توانم برای صبحانه بخورم  همه چیز برای من ممنوع است غیر از کمی شیر ‌شیره ‌آبی قهوه ای ساخته شده  از شیر خشک رنگ شده بنام قهوه یا نسکافه.،

همین خوراک هر صبح وناشتایی  من است ،

خوب ببینم از برندگان جنگ. چه کسی برند شده است  ،

اوف ردیف آدم کوچولوها به همراه بانوانشان گویی یک امپراطور از خاک برخاسته  همراه پوزه بند درمیان طرفداران ‌بهره مند شد،آن از اش اشپزخانه.   حالم را گرفت .

کجا بودیم،وبه کجا رسیدیم . خوب اخبار و خبرهای سیل وباران ،نه ، ردیف کامیون داران واعتصاب آنها ….

چه بدبختیم غذای روزانه ما دردست کمپانی های مواد غذایی است واینها باربرانند حال کم کم همه چیز در بازار گم می‌شود ویا سه مقابل  قیمت اصلی بما عرضه می‌شود  ،

در کذشته. هنگامی  که. زنی درب خانه مارا میزد و تقاضای کار  داشت مادر من  اولین سئوالش این بود ،.نانپزی بلدی ؟ چون زن نانوای ما قهر کرده است  اگر بلد بود وارد خانه می‌شد  ردیف خم های آرد در زیر زمین که از ده میامد با آسیاب دستی ،

اه ،،،،،زندگی چقدر شیرین بود  نان دست پخت خانگی چه مزه ای میداد  تا کم  کم ما عاذت به باکت یا نان لوله ای کردیم کالباس. آمد ژامبون آمد وسپس گوشت خام دودی آمد  و جای سبزیجات  خالی شد و همه چیز به زیر چادر رفت. به همراه مواد مصنوعی ‌ژنتیکی .

همه پروار شدیم مانند باد کنک های تو خالی نشستیم به تماشای رژه مردان کوچک .و……دیگر چیزی نیست  

حال نگران آینده شمافرزندانم هستم ونگران فرزندان شما که در یک أیینه تیره وتازیک اتیه خودرا تماشا میکنند. بیحوصله می‌شوند . و……بقیه بماند ،

ثریا .  شانزدهم مارس همان سال بیست ودو 


سه‌شنبه، اسفند ۲۴، ۱۴۰۰

نا نوشته


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

نغمه خاطر نوار مرغ شب/  کاروان ماه را همراه بود /  نیمه شب ها  آسمان را عالمی است /  آه اگراین آسمان بی ماه بود /

آسمان ما ابری نارنجی دارد باران نیز نارنجی است سه با ر روی تابلت نوشتم پاک شد ! نه ازکسی نام برده بودم ونه به مقدسات کسی توهین کرده بودم !

نوشتم که تب دارم ! شب گذته تب کردم احساس پیری بمن دست داده  بیاد عشقهای گذشته بود م که هنوزکتابهایشان صفحاتشان ونامه هایشان درون یک جعبه قرار دارد ومن تنها به دنبا ل حقیقت بودم حقیقتی که هیچگاه وجود نداشته با تمامی وجودم فریاد میکشیدم حقیقت . حقیقت .  اما گویا این کلمه کهنه وفرسوده درون یک کیسه در موزها خاک میخورد !

نوشتم برای شب چهار شنبه سوری چند شمع روشن کرده ام وبا سردرد  به انها مینگرم ایا این نوشته ها نیز تریش قبای  کسی بر میخورد ؟

نوشتم که هنوز تنم داغ است اخباررا گوش نمیدهم  ونوشتم که مردما ن این سرزمین یکصد هزار کیلو مواد غذایی برای آوارگان جمع آوری کرده اند از پوشک تا تا تامپاکس  لابد باید از اداره مربوطه برای نوشتن این دونام اجازه دریافت میداشتم  ولا دلیلی نداشت که ناگهان نوشته ام پاک شود ! 

نوشتم که ای عشق اینهمه  بهانه ازتوست  ومن به دنبال این بهانه هستم  ..

شب گذشت برای آنکه راحت بخوابم به یکی از پرلود های " شوپن: گوش میدادم  بطور وضوع درعالم هپروت میدیدم که چهار انگشت دست چپ او روی دکمه های سیاه نشسته است واز انگشت سبانه وانگشت اشاره  وانگشت  کوچکش بخوبی وروانی استفاده میکند جاودیی بود 

به زودی لابد آنهارا نیز ار زوی صفحات مجازی  پاک میکنند همه چیز باید پاک شود واز نو شروع  شود !

حتی ا دبیات ! وموسیقی و گذشته چیز بی قدر وارزشی نیست چرا آنزا از بین میبرند ؟ ما با گذشته زنده ایم اینده ای درپیش نیست .

خوب شاید چند خط از اشعار فریدون مشیری را ضمیمه  این نوشته کرده بودم باید پاک میشد ! ایکاش یرنامه ای  برای ما تنظیم میکردند که از چه چیزهایی اجاره داریم بنویسیم از آش وابگوشت کتلت وقرمه سبزی وکوکو؟!!! آه چه زجر آوراست که دراطاق تنهاییت  حتی اجازه نداری دردهایترا به روی یک صفحه بیاوری خوب قلم وکاغذ فعلا هست ! 

من هیچ چیز ی را قبلا آماده نمیکنم واز پیش آنرا نمیخوانم  من به هیچ چیزی  عادت نکرده ام واشعاری را نیز تنظیم نکرده ام  همیشه به فطرت  واحساسات خودم که پاک .دست نخورده اند تکیه داشتم . تنها گاهی درمورد  بعضی اشخاص دچار اشتباه میشوم وبسرعت از آنها روی بر میگردانم .

خوشتر از شبهای مهتابی بهار / عالمی دیگر  کجا دارد خدا ؟ 

 عالم عشق و امید و ارزوست /  عالم تنهایی واندیشه های ما .......: ف. مشیری........

در حال حاضر مهتاب نیز زیر یک غبار قرمز رنگ  گم شده است . از هیج کجا بوی بها ران به مشام ما نمیرسد .

شب چهارشنبه سوری  را به همه شما تهنیت میگویم درکنار اتش پاک کننده ومقدس شاد باشید .

ثریا / 15/03.2022 میلادی /!



دوشنبه، اسفند ۲۳، ۱۴۰۰

گفتگو


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

صوفی نهاد دام و سر حقه باز کرد /بنیاد مکر با فلک حقه باز کرد

بازی چرخ  بشکند بیضه در کلاه / زیرا که عرض شعبده  با اهل راز کرد......." حافظ شیرین سخن " 

به راستی ایکاش منهم در حد وتوانایی او بودم ومیتوانستم  گفته هایم را بصورت  شعر ودر پنهانی بگویم اما دیگر پنهانی واشکاری وجو.د ندارد حتی ساعت مچی دست تو ترا نیز  عیان میسازد وبه همه جا نشان تو هست .

شب گذشته برنامه  "حشمت رییسی را روی یو تیوپ نگاه میکردم ودیدم ای وای  که این دستورات نیز به او وهمه جا صادر شده که آنچه استاد ازل گفت همان را بگویید وپای از گلیم خود بیشتر بیرون مگذارید  آنچه را که ما میگوییم شما مانند طوطی تکرار کرده وبر باورهایتان  بیافزایید  / درغیر اینصورت فردا ممکن است که حقوق و ماهیانه شما قطع شود برق واب شما قطع شود ونان روزانه شما نیز  دیگر به دست شما نرسد .

بنا براین از این پس باید  تنها  مشغول ذکر مصیبت  ورنگ وروی صورت خودم باشم  وبر حال زار خودم بگریم  که چرا  پروردگار مرا و  پوست مرا سفید نیافرید وچشمان مرا به رنگ سبز یا آبی خلق نکرد ومرا تا جایگاه پریان بالا نبرد  که امروز درکنج این سردخانه  با پوشیدن صد  خرقه رویهم وکشیدن پتویی برسرم در زیر نور شمع بنشینم وبنویسم که : 

چو باد عزم سر کوی یار خواهم کرد  /نفس ببوی خوشش مشکبار خواهم کرد 

به هرزه بی می معشوق عمر میگذرد / / بطالتم بس از امروز کار ! خواهم کرد 

در گذشته چندان به بفکر پوست وموی خویش نبودم چرا که همه مرا زیبا میپنداشتند ومرا تحسین میکردند تا زمانی که به خواستگاری همسرم رفتم ! بلی من میبایست به خانه آن خا نم بروم  تا آن زنی که  از بالای صخره های سرد سیبری پای به سر زمین من گذاشته بود تا شاگردانی را تربیت کند  مرا ببیند وآری یا ونه خودرا به ما اطلاع دهد .

پسرش چیزهای دیگر درسر داشت میل داشت که خانه ای مستقل داشته  باشد وبه کار خودش برسد چه  بهتر زنی بگیرد با جهاز او به کار خود جامه عمل بپوشاند .

مادر شوهر مانند همان صخره های سرد بی احساس وکشنده بود  پس از انکه مدتی مرا ورانداز کرد یک چای جلویم پرتا ب کرد وپس از آن ما خارج شدیم /

فردا به پسر خودش گفت  » نه ! از نظر فیزیکی بسیار زیبا بود اما من رنگ پوست اورا دوست ندارم چرا که میل ندارم نوه هایم رنگین پوست شوند .....آن روز من برای اولین بار نگاهی به پوست خودم انداختم من سیاه پوست نبودم اهل جنوبم اهل کویر  سبزه بانمک ! همانند ان مس های سر زمینم که امروز به یغما رفته  نگاهی به پوست رنگ پریده وبی خون او انداختم وگففتم ترا بخیر ومارا به سلامت .

اما نشد وشد آنچه که نباید بشود باقی دیگر داسنانی است که باید در کتابی جداگانه نوشته شود 

واین رنگ پوست  باقی ماند تا زمانی که دختر هفت ساله من از من پرسید چرا رنگ پوست تو مانند مادرجان سفید نیست وچشمان تو مانند چشمان او  آبی وسبزوخاکستری نیست وموهای تو چرا مانند موهای او طلایی نیست ....ای داد وبیداد  اگر از جانب پدر بود حتما  گمان میبردم که حرام زاده هستم اما ازجانب مادر ؟ خوب تقصیر پدرم بود که مرا پس انداخت  ....اخر اواهل بم بود درکنار همان ارک بم ....طبیعی است که پوست من بیشتر به او رفته مانند همان خاک ارک بم .

حال دیگر برای این مطالب خیلی دیر است باید بفکر دوهفته دیگر باشم ........ایا ممکن است که مرا عمل نکنند ؟ وبگذارند خودم خودم را معالجه کنم ؟ ..... زندگی در بردگی  لطفی ندارد ....پایان

ثریا ایرانمنش .14/ 03/2022 میلادی  برابر با 23 اسفند شاهنشاهی !

یکشنبه، اسفند ۲۲، ۱۴۰۰

روزگار غریبی است

روزگار غریبی است دست‌هایت را میبنند .دهانت را میبندند  پاهایتان را نیز زنجیر میکنند تنها گوشهایت باز است  تا بشنوی آن ناشنیده هارا ،

تنها سرگرمی من دراین زندان انفرادی بود.  تنها ساعاتی که دردها ورنجها مرا کمی آرام میگذاشتند. انهارا بصورت  کلماتیمفهوم یا نامفهوم به همراه احساساتم روی این صفحه میاوردمذ ،.

دو هفته دیگر باز باید زیر عمل جراحی بروند. زنده یامرده دیگر برایم فرقی ندارد ،.من آنقدر خوشبخت نیستم که یک پل چند  صد هزارساله را. ویران کنند تا کشتی 

من از. ز از اقیانوس عبور کند .

آنقدر خوشبخت نیستم تا  الماسی گرانبها بر زلفان خودم بیاویزم ،

خوشبختی من درهمین کلمات بود ، ..

ثریا . یکشنبه   سیزدهم که نحس هم بود . 

عشق

 

امده ام که سر نهم / عشق ترا بسر برم / ور تو بگوییم که نی / نی شکنم شکر برم / آمده ام که ره زنم  /بر سر گنج شه زنم  ؟ آمده ام که زر برم / زر نبرم خبر برم / .........

ماشین ما برای یکهفته خاموش شد چرا  که به حضرت فیل گفت بودیم گربه !  از عشق نباید گفت  اگر کسی معنای دوست داشتن  را تفهمد  همیشه  از چیزی بنام عشق فرار میکند  عشق برایش  یک کلمه تحقیر میز  است ونباید نام آنرا بر زبان راند . 

من به آن احترام میگذارم  تنها درخلوت  دل وپنهانی  باید ازآن یاد کرد  از نظر من اینها همه گفته های پرت وپلاست  وبی معنا  " عشق " مقدس ترین  سر پرودگاراست .

حال از نظر  مردان تنها یک هوس است وبس  من میدانم  تنها میتوانم اذعان کنم  که این حس محترم ترین  ومقدس ترین  سر افرینش است  وبس  آن مردان نادان وخود شیفته  آنرا ویران  کرده وزن را  سر شکسته ساخته اند .

در طبیعت آهن  ربا آهن را بخود جذب میکند  حیوانات  با یکدیگر  نرد عشق میبازند /  ویکدیگرا دوست میدارند  گیاهان نیز  تابع نظم طبیعت میباشند  اما دردنیای مروز  ما عشق حرام است  تنها زنان بدنام از آن نام میبرند !  درحالیکه زنان بیشتر  این احساس ملکوتی را درک میکنند  بیشتر ازآنچه که طبیعت به آنها هدیه داده است ......... بقیه دارد 

-----------------------------------

 این را برای امتحان نوشتم تا ببینم ایا قفل این ماشین را باز کرده اند یا نه این تنها چیزی است که من دراین روزهای ملال آور با آن سر گرم هستم وبهره مالی هم از آن نمیبرم  که مالیات بدهم . یکشنبه 

ثریا / 13 /03.2022 /  یک روز نحس برای من !

دلنوشته

 بدبختی ما. گناه بیگانه نبود 

پیوند من و شما صمیمانه نبود 

بودیم همه صمیمانه مشتاقان وطن 

در باطن ما نقشی از آن خانه نبود 

سراینده ؟ ……

یکشنبه  سیزدهم ماه مارس  دوهزارو بیست ودو . اسپانیا