پنجشنبه، اسفند ۰۵، ۱۴۰۰

پایان یک خط

ثریا ایرانمنش" لب پرچین " اسپانیا 

گویا قرار نیست دیگر بنویسم  وگویا  این تنها  سر گرمی را که دراختیار  داشتم باید دودستی تقدیم بیدادگران کنم 

چه میشود کرد عضو هیچ دسته وگروهی نبیستم تا ازمن حمابت کنند ویا آنهارا برای چاپ زرین به ناشری بسپارند بادید همیشه " کسی" را داشت ویا "کسی" بود ویا " چیزی داشت " تا حرف درست ترا بپذیرند درغیراینصورت ترا دیوانه ای میخوانند که برای باد ترانه میسرایی !

پسرم بهانه مگیر / تو سراغ خانه مگیر/ آشیانه رفته بباد ؟ پسرم بهانه مگیر ! 

این ترانه ای بود که شادروان فریدون فرخزاد دراولین شوی  خود آنرا خواند مربوط به پسرش رستم فرخزاد بود / دو روز پیش رستم فرخزاد پسر او که بیمار بود نیز درگذشت از خانواده فرخزاد ها تنها پپوران  ماند وبس !

ترانه زیبایی بود  آشیانه ها بر باد میشوند  بخاطر مشتی هوسباز پوشک پوش و یا نیمه مرد عقده ای پلید خودرا درکشتار مردمان سالم کوهستانها  خالی میکنند  مشتی ارواح بیجان  پیروافکار افتاده واز شعور وا مانده تئها باکمک ماشینهای پیش رفته مانند رباطها  بردنیا حاکم هستند درچشمان هیچ یک از آنها نوری نیست گویی  چشمان  مرده ای است که دارد به تابوت خود مینگرد .

اگر چه دراسمان دارند همکاری های لازم را بجا میاورند تا پس ازمتلاشی شدن زمین به انجا کوچ کنند اما زمین  محکم است زمین مادر همه فرزندان خوداست اعم از حیوان  .گیاه واین چهار دست پایی بنام انسان که کمی به او شعور داد شعوری که گاهی بخواب میرود مغزی که زمانی ویران میشود .

در بسیاری از انسانها  زخمهایشان خاموش است وچه بسا عیب های زیادی هم داشته باشند میل ندارند کسی زخمهای آنرا درمان کند ویا حتی انگشت روی آنها بگذارد شاید خود من نیز به همین بیماری ها دچار باشم وبا فشار یک انگشت روی زخمهایم فریادم به اسمان میرود .

زخمهایم پنهانند اماد رتاریکی شعورم گاهی نوری پدید میاید ومیدانم که کاری غلط درپیش است از قبل بوی آنرا احساس میکنم  باید ترانه را تا آخر ادامه دهم وبگویم نه تنها آشیانه و خانه بلکه جهانی برباد رفته است وآیا او که ظهور دوباره اش را بما وعده داد  خواهد آمد ؟ گمان نکنم همه دربهارا بسته اند تا امام جدید را بر کرسی بنشانند نام او گم کم از اذهان اپک خواهد شد.

آیا هیچگاه ازخود پرسیده اید که تاریخ نگار واقعی چه کسی است ؟  آنکه انگشت روی زخم ملتی میگذارد  نه آنکه از زهدان فریبها ونیرنگها  میسراید تاریخ نگار کسی است که زخم ملتی را بشکافد ونشان جهانیان بدهد  متاسفانه  اهل جهان نیز همه سر به دیوانگی برداشته اند حوصله شان سر رفته وتعداد سربازان گرسنه فراوانند جه بهتر آنهار به قتلگاهها بفرستیم سر حرف های پوج وبی معنی .

امروز میاندیشیدم که درتمام عمرم  زخم خورده ام سر تا پا زخمیم اما همهرا پنهان داشتم ودرخفا دردکشیدم وخون دل را بعنوان مرهم بر روی آن زخمها گذاشتم حال در آخرین روزهای پایانی زندگیم که معلوم نیست کی وکجا وبا دست جه کسانی رشته زندگیم پاره شود بیاد آن زخمها هستم چه صبورانه آنهارا تحمل کردم و.......میکنم 

ـآن خدایی که دردرون سینه ما پنهان بود دردآورترین زخمها را بما هدیه داد  هراس وآسمان نیز فتح شد دیگر نمیتوان اورا یافت .

زمانی که میل داشته باشند کاری بزرگ را انجام دهند اول دنیارا به لرزه درمیاورند به هول وترس وواهمه  جیبهایشان پر که شد سپس کا راصلیر ا شروع میکنند مردم بدبخت ونادان هنوز درکور آن لرزش وتکان اولین هستند که بمب دوم بر روی سرشان منفجر میشود و....دیگر چیزی از انسانیت باقی نمیماند  همه یکی میشویم گوسفندانی دریک چراگاه  و....دیگر هیچ . ث

پایان / ثریا ایرانمنش  24/02/2022 میلادی  برابر با 25580 شاهنشاهی 

سه‌شنبه، اسفند ۰۳، ۱۴۰۰

خانه من

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا!
" عکس از بالکن خانه  است " 

روزیکه  ناگهان / از چهار چوب پنجره روشن بلوغ /
آینده را  طلایی و تابنده یافتم /  آن سایه نیز همراه نور آفریده شد .
من پا به پای او  / آماده صعود به آن قله بلند  / از منزلی به منزل دیگر شتافتم /
گویی که من سوارم  وعالم همه پیاده ! ......" زنده نام . نادر نادر پور "

ودر این شهر همه خیابانهای تازه میساختند  وشهر هر روز بزرگتر میشد  ومن کوچکتر  شهری زیبا با امکانات  بیشتر  توانایی دید  هبچکس مانع  ساختن آن خیابانها ویا خانه ها نمیشد  هر روز بنایی تازه  به جنگ هوا وزمین برمیخاست  هرکسی راهی داشت وبقیه راهها به گم راهی کشیده شد /

در سر هر کوی وبرزن  هر چهره وهرکسی برای دیگر  فردی ناشناخته بود وهمه ازهم دور میشدند میگریختند /

امروزدراین شهر  همه!خیابانهارا میشناسند  اما من ؟ نه ! من تنها روزهارا میشناسم ....از رو سه شنبه وچهار شنبه بسیار لذت میبرم از جمعه ها بیزارم واز دوشنبه ها  .بخصوص امروز که آن عدد چادویی (2) دوباره عیان میشود .

از گنجینه  درونیم بیخبر بودم  خودرا واوقاتم را به بطالت میگذاراندم  تاانکه " او" بمن دفتری داد وسپس دستگاهی که بنویسم ونوشتم  سال 2000 بود  وتا امروزهمچنان میان دفترها وروی این  دستگاهها مینویسم جه خوب  وچه بد کاری به دیگران ندارم مگر آنکه آئنها بمن کار داشته باشند آنگاه وحشی میشوم !
چه بسا عده ای به بی درد بودنم  رشک میبرند درحالیکه همه درون من درداست .
 من که همه پیکرم زخمست / چون دردی را احساس نمیکنم میپندارم که  کاملا تندرستم !  وزمانی که از فرط نا امیدی  ودردهای درونی فریاد میکشم . میدانم که انگشت دیگری روی آن نقطه فشار  میدهد همان انگشتی که همه دوران زندگی مشترکم روی  احساس وروحم  فشار میداد آنهم نه درخلوت بلکه درانظا ر صدا درگلویم میشکست وسکوت میکردم  دردها همه تلمبار شدند وناگهان بصورت توده ای ابر  درجایی گرد آمدند وبمن هش دار دادند که ما اینجا هستیم .

خانه ای ندارم  کاشانه ای ندارم زمینی هم ندارم همهرا به گرسنگان تازه  وارد هدیه دادم تا بتوانم  روحم
را ا نجات دهم حال مشتری دایمی خانه های دیگرانم .
مدتهاست که  در انتظار یک نشانم  نشان  یک اشنا  نه پهلوانی را کسر شان خود میدانم  ارباب من باید صاحب اندیشه باشد ومرا درزیر اندیشه هایش جای دهد .

نه! میل ندارم هر کرمی را اژدها بخوانم وهر موری را اسب ابلق .
روشنگران امروزی وارباب دنیای نوین میل دارند همهرا روشنفکر کنند زنان موهایشانرا مانند مردان قدیم کوتاه کرده اند وکت وشلوار میپوشند ومردان ؟ گاهی عریان وزمانی زیر ردای فریب ونیرنگ با این وسیله میتوانند از  آمدن نسلی جلو گیری کنند .
دزدان منتظزند که ما بخواب رویم تا بقیه  داشته هایمان  را نیز به یغما ببرند .
و...... دریک خواب غفلت ملتی میتواند به یغما برود !
پایان / ثریا ایرانمنش / 22/02/2022 ! برابر با 2580 شاهنشاهی .
 

دوشنبه، اسفند ۰۲، ۱۴۰۰

شبکور

ثریا ایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا !

چند روزی است که با بر نامه های این تازه وارد خوش قد وبالا  خوش بیان سرم گرم است وخنده روی لبانم نشسته است بنظر نمیرسد مانند آن " یکی " کلاش وشارلاتان باید  تحصیلات عالی دارد وهمت وفخر مخصوص خودرا .

امروز دیگر داریم جهانی میشویم بنام عدالت وعدل وانصاف  به همه ظلم میکنند  درهر سر زمینی تنها مردمانند که زیر فشار یوغ ستمکاران  جان میدهند چند بشکه مدفوع  برای بشریت تعیین تکلیف میکنند !

حال آنکه مظلوم است بر ضد ظلم بر میخیزد  ومیاموزد که چگونه باید بر دیگری چیره شد  زیر نام مهر ! کینه ورزید  وچه بسا زمانی فرا برسد که مظلوم بر ظالم چیزه گردد  که بعید به نظر میرسد !

آرزوی یک خواب شیرین را دارم .که درآن یک سروش اسمانی بگوش مینشیند وزمانی بتواتم سرودهای شادی را بسرایم  اما خسته وافسرده به بستر میروم وخسته تر از خوابهای آشفته بیدار میشوم .

این چشمهایی که باز میشوند دیگر نه بهرام را میشناسند ونه سیاوش را می بییند  نه لرزش آب را درجویبارها  وآن ده کوچک فرسنگی را  این چشمها دیگر نقش رستم وافسانه اورا نخواهند دید  ونام رخش از یاد ها فراموش خواهد شد  چشمانی که حتی نمیتواند نخی را به درون سوزن فروبرد  چشمهایی که روزی مانند چشم عقاب قله هارا میدید ونقش زرین افتاب را  چشمانی که  درتاریکی وخواب  ومستی هشیاری  با نور خود خدارا نیز میدید  حال دیگر درکارگاه  پیکرم این چشمها کمتر دیده میشوند  همان پیکر که نیز روزی طعنه بر ونوس میزد حال درحال پوسیدگی است .

از مادرم پرسیدم چرا مرا به دنیا آوردی او نبود که جوابی بمن بدهد  حال این پیکر  مانند یک گروگان  یقه مرا گر فته است  که روزگاری درمیان سنگ آبها ورود خانه ها میغلطید  ودرانتظار روزی بود که شهزاده اسب سوار ازراه برسد ورودخانه را  برا خلاف جریان اب  شنا کنان طی کنند .

این روزها کارناوال شادی درشهر ها به راه افتاده  چگونه شیر مارا گرفتند درمیان گلهای رنگا رنگ  خواباندند ولباس  زیبای مار به عاریت گرفتند ورقص کنان طول خیابانهارا می پیمانند ودر سر زمین اهورایی من  این نقش واین  آیین باستانی  واین عید مطبوع ممنوع ست .

جامعه ما درخارج همچنان روی  پاهایش خوابیده واز جای نمیجنبد  گاهی می ایستد ودوباره میخوابد هیچ رابطه ای با قدم هایش که باید به جلو برداشته شوند  ندارد  وما که پای دیگرمان  در لحظه ای بسیار کوتاه به جلو میرفت انرا نیز بریدند .

امروز دنیا در شب زندگی میکند حتی روزها نیز شب هستند  ومن با همان چشمان گام به گام  آنهارا میبینم چپ میروند راست  میروند غلط میزنند واگر لازم شد میرقصند  خانه ووطنشان همان سکه هایی است که رویهم تلمبار میکنند بی هیچ هوسی ویا شادی انرژی آنها تنها سکه است .

روزی گمان میبردم که در زیر  آسمان آفتابی  همه راههارا میتوان  دید وبرگزید  / میتوان نگاه خودرا به دوردستها فرستاد  و گودالها و چاله ها  را یافت  ومیتوان از راهی هموار رفت .

اما دزدان وعیاران  شب گرد  مانند مار در زیر افتاب خفته بودند وبرای بلعیدنم   زبانشان را به دوردهان میمالیدند واب دهانشانرا قورت میدادند درزیر نور آفتاب  غارتم کردند  ومن جشمها را به روی افتاب نیز بستم  اگر  چه   با همان چشمان  آفتاب را میشناختم  کهکشانهای دور دست را از پنجره اطاقم میدیدم  حال دیگر حتی اینده  را  نیز نمیشناسم  سراسر زمان برایم یکسان است  من عاقبت وغایت را مانند کف دستم میخوانم ومیدانم .

یاد با  آن  خوشنوا  آوازدهقانان شاد / یاد باد  ان دلنشین آهنگ رود /  یاد باد آن مهربانی های باد /  یاد / یاد/ یاد آن روزگاران  / یاد باد ....." ف. مشیری " 

پایان / ثریا ایرانمنش 21/02/2022 میلادی  برابر با 2580 شاهنشاهی ! 
 

شنبه، بهمن ۳۰، ۱۴۰۰

کاخی بلند


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

بر آرم از نظم کاخی بلند ؟!  نه دیگر فایده ای ندارد حمله ها آغاز شده با کمک خود مردان دیگر کسی بر بالای صفحه  کاغذ خود نمینویسد " بنام خداوندگار  جان وخرد " چون دیگر کاغذی در میان نیست وخرد را که کسی نمیشناسد .

با سرعت برق آن  چند قاشق پوست ذرت را که نامش صبحانه بود با یک آب قهوه ای فرو دادم تا کلام از دستم خارج نشود ....که شد !

برای مردان بزرگ وفرهیخته دل میسوزانم وبرای زنان بزرگی که جانشان بیهوده از میان رفت وامروز به " هیچ " تبدیل شده اند  درعوض فاحشه های نو خاسته وتازه سبز شده درصحرای برهوت ومردان طناز وخود فروش که وطن آنها تنها یک سکه درون جیبشان هست  دنیای کاغذی مارا درمیان دستهای کثیف والوده خود میفشارند  وتا جان آن وطن را نگیرند آرام نخواهند نشست .

به چهره فرسوده پسرم ودخترانم مینگرم ازفرط کار وخستگی جشمانشا ن روی هم افتاده  ناگهان پیر شدند وهنوز یک سوراخ موش هم برای زندگی ندارند  اما خود فروشان سر بازار بردگی چند خانه رویهم طلمبار کرده اند  وچه بسا خیال بردن آنهارا به آن دنیا دارند دیو حرص وشهوت چنان آنهارا درمیان گرفته که کور شده اند . رو مسخره گی ولودگی پیشه کن / 

نام فرانک وتهمنیه وایراندخت را بر زنان روسپی میگذارند ونام های جعلی ادیان دیگری را تقدیم دختران ما کرده اند /

امروز دلم برای  مردان  پا به سن گذاشته که هنوز کتاب دعایشان همان " شاهنامه حکیم ابوالقاسم فردوسی " میباشد  که برروی آن چرت میزنند / میسوزد دستشان به هیچ جایی بند نیست دهانشان را دوخته اند  جلوه گری هایشان در همان محدوه خانه خودشان میباشد درعوض رقاصان / دلقکان وسور چرانان همه در کنار  سفره ها به همان تکه استخوانی که به آنها اهدا شده ازاین شاخه به آن شاخه میپرند ودر پروازند وخوش دارند که زندگی بیش از دو روز نیست باید دم را غنیمت شمرد اما تاریخ ابدی است ومیماند .

نظم بلند فردوسی فراموش میشود واشعار بند تنبانی که به رختخواب وهوسهای زیر لحاف ختم میشود همهرا شیفته کرده است  اشعار چرندی که نه قافیه دارد نه مصرع آن معلوم است وگاهی مانند نثری که میان آنرا پاک کرده باشند امروز خریداران  بیشتری دارد . عربهای آنسوی مرز بی ریا پول به پای این جانوران میریزند وآنها دهانشان را وکامشان را شیرین میکنند وزندگی دیگران را تلخ میسازند .

دنیا درمیان دست های نامریی مشتی مافیای قدرت  جای گرفته وبر صندلی های حکومتی  تعدادی زن پیر ومرد  از کار افتاده ویاسه شده که از قوم خودشان میباشند حکم میرانند  دموکراسی یعنی همین معنای دیگری ندارد !

سر زمین من گم شد مانند همان سر زمین افسانه ای که به قعر اقیانوسها رفت تمدنی عجیب وبزرگ ناگهان یکشبه ازر وی نقشه جغرافیا وکره زمین محو شد .

یک یک تمدنها ازبین خواهند رفت وفسیلهای آنهارا درون شیشه های ضد کلوله درموزهایشان به نمایش میگذارند  وگردن راست کرده دست درجیب جلیقه خود میکنند که بلِی انها لیاقت نگاهداری سر زمین شانرا نداشتند وآنرا از دست دادند ما آنرا برایشان نگاه میداریم مانند هما ن دو الماس بزرگ کوه نور ودریای نور که بر ئتارک تاج آن پیرزن میدرخشد .

هر ملتی لیاقت همان حکومتی را دارد که شایسه اش میباشد دیگر پوزش وعذر خواهی وایتکه ما فریب خوردیم خیلی دیر است سفره انقلاب پهن شد وشغالان گرسنه وسگهای هار بر سر آن نشستند خوردند وبردند وملتی نجیب از پشت پرده ها ی نامریی اشک انهارا تماشا کردند ومیدیدند  که چگو.نه گرگها حتی یکدیگر را نیز ا زهم پاره میکنند وخون اورا میمکند . عده ای عاشق سبیل کلفت رهبر خرس سفید بودند وعده ای نوکر مآب دراخیتار لژ ها نشستند وعده ای کارشان جاسوسی بود کبوتران نامه بر وما راحت درخانه خود نشسته بودیم زیر یک کولر ابی ومجله زنانه را ورق میزدیم تا ببینم که شهبانو امروز چه لباسی پوشیده است ؟! وموهایش را چگونه آرایش داده  وسپس سفره قمار پهن میشد سقز ها درون دهانها ترق وترق به صدا درمیامد اعصابت کشیده میشد راه فرار هم نداشتنی دربها مانند امروز همه بسته بودند همه هم آهنی .

.سالار سخن  درفکر یک قصیده بلندی بود تا دروصف آن شیطان بسراید !

فرار هم بجایی نرسید حال مانند یک پروانه معلق درمیان زمین واسمان  نه شاهینی داریم ونه میتوانیم به زمین برگردیم وچه درد ناک است  معلق بودن میان زمین واسمان .ث

پایان / ثریا ایرانمنش 19/02/2022 میلادی  برابر با 2580 شاهنشاهی .



جمعه، بهمن ۲۹، ۱۴۰۰

رباط


ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا 
اندیشه های آتشین من !
در خلوت  آن صبح ابر آلوده / خواب مرا اویختند  از دار بیداری /
من در فروغ لاجوردین  سحرگاهان / بر طاق رنگین  . عنکبوتی ساده دیدم ......" زنده نام نادر نادر پور"

خاموشم وبه خاموشی دیگران مینگرم  دیگر هیچگاه به طلوع صبح نمی اندیشم  وبرای یک خوشه انگور  دریک صبح روشن  آرزویی دردل نمی پرورانم  همه اینها  فشرده یک اندیشه میباشند .
امروز من خاموشم  وتنها گوش میدهم به هر اراجیفی وهر سخنی  سخن راست  دیگر وجود ندارد مگر درلباس دلقک  درانتظار یک سرود شاد هستم   گمان نکنم دیگر اندیشه ام بیدار شود  دریک هستی خاموشی فرو رفته ام  بی هیچ کلمه ای  تنها دلم زمزمه میکند  وخاطرات را نشخوار میکند  .اوف ! چه همه تلخ وناگوار بودند  آنهارا باید بر زمین ریخت ولگد مال کرد .

تنها یک چیز را فراموش نمیکنم ! آن آخرین نگاهی را که " او " قبل از مرگش درفیلم گنجانید  آن نگاه را تنها من شناختم  واو دیگر همنیشن من نخواهد بود  دراطاق تنهاییم  درکنارم نخواهد نشست  وحال همه هستی من دریک بسته پیچیده شده  ودرخاموشی گم میشود .
 دهان  بسته   تنها درخاموشی ها با خود خاموشی  سخن میگوید  ودر سراسر هستیم غیر از خاموشی چیزی نیست  که امروز بر تاریکیها بتابد وچشمان مرا روشنی بخشد .

در افسانه ها میخوانیم که " یهوه در یک شعله آتش  در کوه طور  به موسی گفت " " من هستم  که هستم "  دران زمان  همه هستی وجود یهوه یک دهان بود . وزمانی که الله گفت " کن"  وجهان کن فیکون شد  .
امروز فرزندان یهوه بر تمام جهان  هستی ما  پرده انداخته اند  وما گم شدیم . همه تبدیل به رباط شدیم .

سراسر هستی من خاموشی بود  وامروز باخود تکرار میکنم که تو یک رباط هستی نه یک انسان  هیچگاه قدرت نگذاشت تو دهان بازکنی همهرا دراندیشه هایت پنهان ساختی تا روزی آنهارا روی یک صفحه بیجان خالی کنی .
 امروز غرق د تاریکی هستم  هیچ چراغی  راهنمای من نیست  وآنکه قدرت ندارد همواره میماند  وناگفته میخواند  همه حقایق درخاموشی اند .

آنجا که هیچ قدرتی نیست   ناگفتنی ها  وآنچه باید گفت  پنهانند  وهمچنان ناگفته میمانند  حقایق بی قدرت همیشه درخاموشی بسر میبرند .
............
تو بهاررا دوست میداری  / من پاییز را  /زندگی تو بهار است / زندگی من پاییز / گونه سرخ تو/ سرخ گل بهاران است / چشمان خسته من  / آفتاب بی رنگ پاییز است /

اگرمن گامی دیگر بردارم  / گامی به پیش  در آستان یخبندان زمستانم  /اگر تو گامی  به پیش می آمدی  ومن گامی  واپس میگذاشتم / با یکدیگر  بهم میرسیدم  / دریک تابستان گرم ومطبوع .......(شاعر مجار  شاندرو پتوفی ترجمه محمود تفضلی )؟
ظاهرا  باطری رو به پاین است وپایان  این دلنوشته .
ثریا ایرانمنش 18/02/2022 میلادی  برابر با بیست ونهم بهمن ماه 2580 شاهنشاهی !اسپانیا 

سه‌شنبه، بهمن ۲۶، ۱۴۰۰

روشنک

ثریا ایرانمش  .  لب پر چین ،‌اسپانیا
 نباید تر ا به این اسم   مینامیدم  تو امروز خانم دکتری شدی جراح بزرگی. ودر. قاره ای دیگر زندگی میکنی. امروز نمیدانم چرا ناگهان چهره مهربان وهمیشه خندان تو در نظرم آمد ودر میان همه دردهایم بیاد تو وپدرت افتادم. مادرم تنها پدر ترا قبول داشت واو گه مهربانانه. از دیاری دیکر سفر میکرد تا از مادر من عیادت کند تنها درتمام دنیا  تنها اورا قبول داشت ،
 نمیدانم امروز در کدام گوشه جهانی واگر نزدیک من بودی من تا چه حد دردهایم را فراموش میکردم ویا زیر دست تو تن به عمل  جراحی میدادم .
بارها از تو پرسیدم. وسر انجام چند سال پیش در تهران برادرت با یک د سته گل به دیدارم آمد. پدرت از. انسوی  کشور بمن تلفن کرد مرا دعوت کرد تا به آنجا بروم. اما نشد. دانستم تو عروسی کرده ای با مردی،ک ه دوستش داشتی و دانستم که مادرت بد جوری عقده شهرت طلبی. وبزرگی به او دست داده  تا جایی که چند بار  عروسی ترا بهم زد .
خوشحالم که تو درست نظیر پدرت شده ای همیشه خندان خونسرد ومهربان. .
من. از انجایی 
که تو زندگی میکنی. چند خواننده دارم. به همین  امید آن چند خط. ر ا در میان درد که امانم را بریده. نوشتم شاید چشم تو به آنها بیفتند وشاید. بتوانیم روزی. یک یگر را ببینیم .
تو زیاد خودت. ر ا داخل فامیل نمیکردی همیشه دور بودی خیلی دور   .
هنوز آن چهره خندان وان صورت ظریف  وان لبخندی که گویی بر لبان تو قفل شده بود از یاد نبرده ام در میان بچه های فامیل تنها بتو احترام داشتم وبس  هر چند مادرت یک به یک را قیمه میکرد اما با او کاری نداشتم .ایکاش می‌شد یکبار دیگر تر میدیدم و دردهایم را بتو میکفتم. و……
 نه دیگر چیزی برای  گفتن ندارم. در زباله دانی تاریخ گمشده ام. و زندگیم نیز تبدیل به یک کیسه زباله شده با انبوه داروها ومن روی أن نشسته ام. تا ببینم سر انجام چه خواهد شد .
بوسه های فراوانی برای آن چهره زیبا وهمیشه خندان دا رم 
 

با بوسه های فراوان . ثریا  زن دایی .  تاریخ پانزدهم فوریه. دوهزارو بیست ودو