دوشنبه، اسفند ۰۲، ۱۴۰۰

شبکور

ثریا ایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا !

چند روزی است که با بر نامه های این تازه وارد خوش قد وبالا  خوش بیان سرم گرم است وخنده روی لبانم نشسته است بنظر نمیرسد مانند آن " یکی " کلاش وشارلاتان باید  تحصیلات عالی دارد وهمت وفخر مخصوص خودرا .

امروز دیگر داریم جهانی میشویم بنام عدالت وعدل وانصاف  به همه ظلم میکنند  درهر سر زمینی تنها مردمانند که زیر فشار یوغ ستمکاران  جان میدهند چند بشکه مدفوع  برای بشریت تعیین تکلیف میکنند !

حال آنکه مظلوم است بر ضد ظلم بر میخیزد  ومیاموزد که چگونه باید بر دیگری چیره شد  زیر نام مهر ! کینه ورزید  وچه بسا زمانی فرا برسد که مظلوم بر ظالم چیزه گردد  که بعید به نظر میرسد !

آرزوی یک خواب شیرین را دارم .که درآن یک سروش اسمانی بگوش مینشیند وزمانی بتواتم سرودهای شادی را بسرایم  اما خسته وافسرده به بستر میروم وخسته تر از خوابهای آشفته بیدار میشوم .

این چشمهایی که باز میشوند دیگر نه بهرام را میشناسند ونه سیاوش را می بییند  نه لرزش آب را درجویبارها  وآن ده کوچک فرسنگی را  این چشمها دیگر نقش رستم وافسانه اورا نخواهند دید  ونام رخش از یاد ها فراموش خواهد شد  چشمانی که حتی نمیتواند نخی را به درون سوزن فروبرد  چشمهایی که روزی مانند چشم عقاب قله هارا میدید ونقش زرین افتاب را  چشمانی که  درتاریکی وخواب  ومستی هشیاری  با نور خود خدارا نیز میدید  حال دیگر درکارگاه  پیکرم این چشمها کمتر دیده میشوند  همان پیکر که نیز روزی طعنه بر ونوس میزد حال درحال پوسیدگی است .

از مادرم پرسیدم چرا مرا به دنیا آوردی او نبود که جوابی بمن بدهد  حال این پیکر  مانند یک گروگان  یقه مرا گر فته است  که روزگاری درمیان سنگ آبها ورود خانه ها میغلطید  ودرانتظار روزی بود که شهزاده اسب سوار ازراه برسد ورودخانه را  برا خلاف جریان اب  شنا کنان طی کنند .

این روزها کارناوال شادی درشهر ها به راه افتاده  چگونه شیر مارا گرفتند درمیان گلهای رنگا رنگ  خواباندند ولباس  زیبای مار به عاریت گرفتند ورقص کنان طول خیابانهارا می پیمانند ودر سر زمین اهورایی من  این نقش واین  آیین باستانی  واین عید مطبوع ممنوع ست .

جامعه ما درخارج همچنان روی  پاهایش خوابیده واز جای نمیجنبد  گاهی می ایستد ودوباره میخوابد هیچ رابطه ای با قدم هایش که باید به جلو برداشته شوند  ندارد  وما که پای دیگرمان  در لحظه ای بسیار کوتاه به جلو میرفت انرا نیز بریدند .

امروز دنیا در شب زندگی میکند حتی روزها نیز شب هستند  ومن با همان چشمان گام به گام  آنهارا میبینم چپ میروند راست  میروند غلط میزنند واگر لازم شد میرقصند  خانه ووطنشان همان سکه هایی است که رویهم تلمبار میکنند بی هیچ هوسی ویا شادی انرژی آنها تنها سکه است .

روزی گمان میبردم که در زیر  آسمان آفتابی  همه راههارا میتوان  دید وبرگزید  / میتوان نگاه خودرا به دوردستها فرستاد  و گودالها و چاله ها  را یافت  ومیتوان از راهی هموار رفت .

اما دزدان وعیاران  شب گرد  مانند مار در زیر افتاب خفته بودند وبرای بلعیدنم   زبانشان را به دوردهان میمالیدند واب دهانشانرا قورت میدادند درزیر نور آفتاب  غارتم کردند  ومن جشمها را به روی افتاب نیز بستم  اگر  چه   با همان چشمان  آفتاب را میشناختم  کهکشانهای دور دست را از پنجره اطاقم میدیدم  حال دیگر حتی اینده  را  نیز نمیشناسم  سراسر زمان برایم یکسان است  من عاقبت وغایت را مانند کف دستم میخوانم ومیدانم .

یاد با  آن  خوشنوا  آوازدهقانان شاد / یاد باد  ان دلنشین آهنگ رود /  یاد باد آن مهربانی های باد /  یاد / یاد/ یاد آن روزگاران  / یاد باد ....." ف. مشیری " 

پایان / ثریا ایرانمنش 21/02/2022 میلادی  برابر با 2580 شاهنشاهی ! 
 

هیچ نظری موجود نیست: