سه‌شنبه، اسفند ۰۳، ۱۴۰۰

خانه من

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا!
" عکس از بالکن خانه  است " 

روزیکه  ناگهان / از چهار چوب پنجره روشن بلوغ /
آینده را  طلایی و تابنده یافتم /  آن سایه نیز همراه نور آفریده شد .
من پا به پای او  / آماده صعود به آن قله بلند  / از منزلی به منزل دیگر شتافتم /
گویی که من سوارم  وعالم همه پیاده ! ......" زنده نام . نادر نادر پور "

ودر این شهر همه خیابانهای تازه میساختند  وشهر هر روز بزرگتر میشد  ومن کوچکتر  شهری زیبا با امکانات  بیشتر  توانایی دید  هبچکس مانع  ساختن آن خیابانها ویا خانه ها نمیشد  هر روز بنایی تازه  به جنگ هوا وزمین برمیخاست  هرکسی راهی داشت وبقیه راهها به گم راهی کشیده شد /

در سر هر کوی وبرزن  هر چهره وهرکسی برای دیگر  فردی ناشناخته بود وهمه ازهم دور میشدند میگریختند /

امروزدراین شهر  همه!خیابانهارا میشناسند  اما من ؟ نه ! من تنها روزهارا میشناسم ....از رو سه شنبه وچهار شنبه بسیار لذت میبرم از جمعه ها بیزارم واز دوشنبه ها  .بخصوص امروز که آن عدد چادویی (2) دوباره عیان میشود .

از گنجینه  درونیم بیخبر بودم  خودرا واوقاتم را به بطالت میگذاراندم  تاانکه " او" بمن دفتری داد وسپس دستگاهی که بنویسم ونوشتم  سال 2000 بود  وتا امروزهمچنان میان دفترها وروی این  دستگاهها مینویسم جه خوب  وچه بد کاری به دیگران ندارم مگر آنکه آئنها بمن کار داشته باشند آنگاه وحشی میشوم !
چه بسا عده ای به بی درد بودنم  رشک میبرند درحالیکه همه درون من درداست .
 من که همه پیکرم زخمست / چون دردی را احساس نمیکنم میپندارم که  کاملا تندرستم !  وزمانی که از فرط نا امیدی  ودردهای درونی فریاد میکشم . میدانم که انگشت دیگری روی آن نقطه فشار  میدهد همان انگشتی که همه دوران زندگی مشترکم روی  احساس وروحم  فشار میداد آنهم نه درخلوت بلکه درانظا ر صدا درگلویم میشکست وسکوت میکردم  دردها همه تلمبار شدند وناگهان بصورت توده ای ابر  درجایی گرد آمدند وبمن هش دار دادند که ما اینجا هستیم .

خانه ای ندارم  کاشانه ای ندارم زمینی هم ندارم همهرا به گرسنگان تازه  وارد هدیه دادم تا بتوانم  روحم
را ا نجات دهم حال مشتری دایمی خانه های دیگرانم .
مدتهاست که  در انتظار یک نشانم  نشان  یک اشنا  نه پهلوانی را کسر شان خود میدانم  ارباب من باید صاحب اندیشه باشد ومرا درزیر اندیشه هایش جای دهد .

نه! میل ندارم هر کرمی را اژدها بخوانم وهر موری را اسب ابلق .
روشنگران امروزی وارباب دنیای نوین میل دارند همهرا روشنفکر کنند زنان موهایشانرا مانند مردان قدیم کوتاه کرده اند وکت وشلوار میپوشند ومردان ؟ گاهی عریان وزمانی زیر ردای فریب ونیرنگ با این وسیله میتوانند از  آمدن نسلی جلو گیری کنند .
دزدان منتظزند که ما بخواب رویم تا بقیه  داشته هایمان  را نیز به یغما ببرند .
و...... دریک خواب غفلت ملتی میتواند به یغما برود !
پایان / ثریا ایرانمنش / 22/02/2022 ! برابر با 2580 شاهنشاهی .
 

هیچ نظری موجود نیست: