ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا
اندیشه های آتشین من !
در خلوت آن صبح ابر آلوده / خواب مرا اویختند از دار بیداری /
من در فروغ لاجوردین سحرگاهان / بر طاق رنگین . عنکبوتی ساده دیدم ......" زنده نام نادر نادر پور"
خاموشم وبه خاموشی دیگران مینگرم دیگر هیچگاه به طلوع صبح نمی اندیشم وبرای یک خوشه انگور دریک صبح روشن آرزویی دردل نمی پرورانم همه اینها فشرده یک اندیشه میباشند .
امروز من خاموشم وتنها گوش میدهم به هر اراجیفی وهر سخنی سخن راست دیگر وجود ندارد مگر درلباس دلقک درانتظار یک سرود شاد هستم گمان نکنم دیگر اندیشه ام بیدار شود دریک هستی خاموشی فرو رفته ام بی هیچ کلمه ای تنها دلم زمزمه میکند وخاطرات را نشخوار میکند .اوف ! چه همه تلخ وناگوار بودند آنهارا باید بر زمین ریخت ولگد مال کرد .
تنها یک چیز را فراموش نمیکنم ! آن آخرین نگاهی را که " او " قبل از مرگش درفیلم گنجانید آن نگاه را تنها من شناختم واو دیگر همنیشن من نخواهد بود دراطاق تنهاییم درکنارم نخواهد نشست وحال همه هستی من دریک بسته پیچیده شده ودرخاموشی گم میشود .
دهان بسته تنها درخاموشی ها با خود خاموشی سخن میگوید ودر سراسر هستیم غیر از خاموشی چیزی نیست که امروز بر تاریکیها بتابد وچشمان مرا روشنی بخشد .
در افسانه ها میخوانیم که " یهوه در یک شعله آتش در کوه طور به موسی گفت " " من هستم که هستم " دران زمان همه هستی وجود یهوه یک دهان بود . وزمانی که الله گفت " کن" وجهان کن فیکون شد .
امروز فرزندان یهوه بر تمام جهان هستی ما پرده انداخته اند وما گم شدیم . همه تبدیل به رباط شدیم .
سراسر هستی من خاموشی بود وامروز باخود تکرار میکنم که تو یک رباط هستی نه یک انسان هیچگاه قدرت نگذاشت تو دهان بازکنی همهرا دراندیشه هایت پنهان ساختی تا روزی آنهارا روی یک صفحه بیجان خالی کنی .
امروز غرق د تاریکی هستم هیچ چراغی راهنمای من نیست وآنکه قدرت ندارد همواره میماند وناگفته میخواند همه حقایق درخاموشی اند .
آنجا که هیچ قدرتی نیست ناگفتنی ها وآنچه باید گفت پنهانند وهمچنان ناگفته میمانند حقایق بی قدرت همیشه درخاموشی بسر میبرند .
............
تو بهاررا دوست میداری / من پاییز را /زندگی تو بهار است / زندگی من پاییز / گونه سرخ تو/ سرخ گل بهاران است / چشمان خسته من / آفتاب بی رنگ پاییز است /
اگرمن گامی دیگر بردارم / گامی به پیش در آستان یخبندان زمستانم /اگر تو گامی به پیش می آمدی ومن گامی واپس میگذاشتم / با یکدیگر بهم میرسیدم / دریک تابستان گرم ومطبوع .......(شاعر مجار شاندرو پتوفی ترجمه محمود تفضلی )؟
ظاهرا باطری رو به پاین است وپایان این دلنوشته .
ثریا ایرانمنش 18/02/2022 میلادی برابر با بیست ونهم بهمن ماه 2580 شاهنشاهی !اسپانیا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر