سه‌شنبه، بهمن ۲۶، ۱۴۰۰

روشنک

ثریا ایرانمش  .  لب پر چین ،‌اسپانیا
 نباید تر ا به این اسم   مینامیدم  تو امروز خانم دکتری شدی جراح بزرگی. ودر. قاره ای دیگر زندگی میکنی. امروز نمیدانم چرا ناگهان چهره مهربان وهمیشه خندان تو در نظرم آمد ودر میان همه دردهایم بیاد تو وپدرت افتادم. مادرم تنها پدر ترا قبول داشت واو گه مهربانانه. از دیاری دیکر سفر میکرد تا از مادر من عیادت کند تنها درتمام دنیا  تنها اورا قبول داشت ،
 نمیدانم امروز در کدام گوشه جهانی واگر نزدیک من بودی من تا چه حد دردهایم را فراموش میکردم ویا زیر دست تو تن به عمل  جراحی میدادم .
بارها از تو پرسیدم. وسر انجام چند سال پیش در تهران برادرت با یک د سته گل به دیدارم آمد. پدرت از. انسوی  کشور بمن تلفن کرد مرا دعوت کرد تا به آنجا بروم. اما نشد. دانستم تو عروسی کرده ای با مردی،ک ه دوستش داشتی و دانستم که مادرت بد جوری عقده شهرت طلبی. وبزرگی به او دست داده  تا جایی که چند بار  عروسی ترا بهم زد .
خوشحالم که تو درست نظیر پدرت شده ای همیشه خندان خونسرد ومهربان. .
من. از انجایی 
که تو زندگی میکنی. چند خواننده دارم. به همین  امید آن چند خط. ر ا در میان درد که امانم را بریده. نوشتم شاید چشم تو به آنها بیفتند وشاید. بتوانیم روزی. یک یگر را ببینیم .
تو زیاد خودت. ر ا داخل فامیل نمیکردی همیشه دور بودی خیلی دور   .
هنوز آن چهره خندان وان صورت ظریف  وان لبخندی که گویی بر لبان تو قفل شده بود از یاد نبرده ام در میان بچه های فامیل تنها بتو احترام داشتم وبس  هر چند مادرت یک به یک را قیمه میکرد اما با او کاری نداشتم .ایکاش می‌شد یکبار دیگر تر میدیدم و دردهایم را بتو میکفتم. و……
 نه دیگر چیزی برای  گفتن ندارم. در زباله دانی تاریخ گمشده ام. و زندگیم نیز تبدیل به یک کیسه زباله شده با انبوه داروها ومن روی أن نشسته ام. تا ببینم سر انجام چه خواهد شد .
بوسه های فراوانی برای آن چهره زیبا وهمیشه خندان دا رم 
 

با بوسه های فراوان . ثریا  زن دایی .  تاریخ پانزدهم فوریه. دوهزارو بیست ودو 

هیچ نظری موجود نیست: