جمعه، بهمن ۲۲، ۱۴۰۰

اطاق تنهایی من

ثریا ایرانمنش /" لب پرچین" اسپانیا !

در زیر آن آسمان آ بی دور  دراطاق نیلی رنگ  در شهر یادگارها   آ ن روز که معلم گفت کوتاهترین راه بین دو نقطه یک خط است  وبین دو نقطه را پل زد  من حواسم  در جاهای دور دستی  راه می پیمود   وپل زدم میان دو نقطه که روزی به ان سوی جهان حرکت خواهم کرد  وفاصله هارا  ازبین خواهم برد .

امروز دانستم که کوتاه ترین راه بین دونقطه یک خط صاف  نیست دست اندازهای زیادی  دارد  مانند یک نسیم  بین دو  پنجره  امروز دانستم که تجربه تلخی را تکرار کردم .

در اطاق تنهایی من غیر از دیوار ها وتختخوابی  وراه خوفناکی که درپیش دارم  چیز دیگری  دیده نمیشود  فاصله ها زیادند  ومن چون آتشی  دردل شب  میسوزم ودر روی خط  های شکسته جا بجا میشوم .

 در  اطاق تنهایی  من تحفه ای نیست   هیچ چیز نیست حتی یادگا رها و دیگر میل به گریز ندارم ومیل به فرار  مانند یک درخت پیر وکهنه  بدون ریشه درهیاهوی باد بخود میلرزم  دیگر حریق خاطره ها درمن شعله نمیکشند   ودیگر به شبهای  از دست رفته نمی اندیشم  درب اندیشه  را بسته ام  دیگر به  ان جنون وان فتنه فکر نمیکنم  آن جنونی که ناگهان درون همه را گرفت با تاثیر  مواد مخدر وقدرت های کاذب  ومن میدیدم که این جنون به مرزدیوانگی ونیستی ختم خواهد شد .

در اطاق تنهایی من  هیچ  شعله ای   نیست  ومرزهای گریز من بسته است  آشیانه خوب من جای دشمن شده  وهرم داغ اهریمن آنجا را شعله ور ساخته است  من در زیر خاکستر خاطره ها مدفونم   فریاد من   تا بیرون شب نیز نمیرود تنها درانتظار ان شبی هستم که باید  از یک حریق  آتش  چون دود پر بگشایم وبسوی آسمان ها بروم شاید درآنجا ستاره خودرا یافتم  /

آن رود بزرگ زادگاه من خشک شده  ودهکده زادگا ه من در زیر اسمان نقره فام وستارگان درخشان به تلی ازخاک مبدل شده است .

دیگر هیچگاه نخواهم توانست دست نوازشی بر درختان سپیدار یکشم  ودر هوای خشک بی باران  در انتظار نمی  آب باشم .

در اطاق تنهایی من عنکبو ت ها خانه کرده اند  ومن با دوقطره اب خنک خودرا آرمش میبخشم  وآنگاه خودرا درمیان سبزه زاری   در آغوش اب زلال رودخانه میبینم  درکنار پونه های وحشی ! . راستی پونه چه بویی دارد ؟ 

هر کو ئکند فهمی زین کلک  خیال انگیز /نقشش به حرام گر صورتگر چین باشد 

جام می وخون دل هریک به کسی دادند / دردایره قسمت اوضاع چنین باشد 

پایان 

ثریا ایرانمنش  11/02/2022 میلادی ! بهمن 2580 شاهنشاهی ایران زمین /
 

پنجشنبه، بهمن ۲۱، ۱۴۰۰

تتقتتق دمبکی رو باش


ثریا ایرانمنش  … لب پرچین …. اسپانیا

 أهنگی از سوسن خواننده مردمی بود تتق تق دمبکی رو باش ….. ویلونه زنه عینکی رو باش 

نه ، هیچ دردی نداشتیم ‌اصولا درد را نمیشناختیم منظور دردها و زخمهای امروزی میباشند  هرکسی. زندگی  داشت اما آنکه دستش به چند رطب تازه رسیده بود میخواست درخت را از. ریشه بکند. حسادت‌ها زیاد بودند. دروغگویی بیداد میکرد که نامش را تعارف میگذاشتند اما مانند امروز نبود که خواهر بخون خواهر تشنه باشد برای چند سکه ویا اینهمه جهالت وبی شعوری وسر انجام بدبختی ها ی بیشمار 

اری ….آن ویلون زن عینکی. تنها هدفش شاد کردن ما بود  .

امروز خدا را شکر که سوسن  نیست  تابیشتر بر حال  این مردم بگرید. ، از کجا میدانستیم دردهای بیشماری  در انتظارمان هست و‌درمان  نیست فریاد رسی نیست  

تنها انهاییکه قدرت مال وقدرت حال  داشتند  در زیر زمین‌ها متروک آهسته. آهسته  آتشی را بر میافروختند  که دامن همه را گرفت. آنها خودشان  فرار کردند یک اطاق چوبی را تبدیل به خانه کر دند

مهم نیست بیچاره چند خط شعر یا دو مضحکه ویا خود فروشی

چه کسی گمان میبرد که امروز شهبانو مریم خانم  قادر مطلق است وحرم سرای  بغل خوابش به  حرم شاه افسانه ای طعنه میزند .

راهزنان  وحشتی بزرگ در دل‌ها  افروخته اند  وگدایان میدانند که دیگر درختی نیست  تنها گورهای دسته جمعی است  با یک نشان حقیر ،

سرنوشت ما چنین است ایران  بانویی زیبا اما تنها  که هر از گاهی مورد تجاوز های سخت قرار می‌گیرد  بیصدا اشک میریزد  وژنده پ‌وشان آشفته حال بر او آویخته اند  .

چه کسی فکر میکر راه  زندگی ما این خواهد بود  راهی که با   دشواری  و‌خطرهای بیشمار پیمودیم  برای روزهای روشن  و دیگر روز روشنی  وجود ندارد وخورشید برای ابد از آن سر زمین  رخت بر کشیده تنها شب تا ریک است موشها عقربها ‌زالوها درون آن  میل‌ولند و امروز دیگر کاری ندارند مشتی خود فروخته به جان زبان مادری ما افتاده‌اند مرده شور آن چند سکه را ببرند که شما خودتان را وهویت خودرا به گرومی،گذارید …پایا ن  

ثریا ایرانمنش دهم فوریه دوهزارو بیست ودو میلادی ،

سه‌شنبه، بهمن ۱۹، ۱۴۰۰

سر بریده

ثریا ایرانمنش  ، لب پرچین  ،،،،،،،اسپانیا

خاموشم . دیگر سرودی در من نمیجوشد  . ودیگر هیچگاه خوشه  انگوری. را از شاخ هایش نخواهم چید .

کودک که بودم مادر میکفت تنهابیر‌ون مرو. ترا به بیابا نها میکشند وسرترا میبرند مانند گوسفند  من ترسان ولرزان منتظر بودم که دایه برای خرید برود ومن زیر چادر او پنهان شوم. چشمانی فروزان داشتم که هر رهگذری را بیخود میساخت  اما من آنقدر کوچکبودم که حتی در بغل دایه گم میشدم .

امروز در این شهر اروپایی تیز دختری را باسر بریده یافتند مدتها بود که گم شده بود . سر خم سلامت  مهم نیست یک دختر چندان ارزشی ندارد  اول ریاست بزرگ به آشت جهانی  مژده داد که در هوای آزاد. دیگر دهانتان را نخواهیم بست . تعداد زیادی از پرستاران دچار بیماری روانی وخستگی جسمی وروحی  شده اند انهم مهم  نیست مهم آن است که سازنانهای بهداشت جهانی وسایرین  به زیرخط قرمز نروند وخط سبزشان همچنان در بازار جهانی ادامه دار باشد ،

پنجهزار سر باز بیچاره رابه لهستان فرستادند  تا در آنجا تغذیه شوند اعراب دیگر مشکلی ندارند که حمایت شوند  امریکا هم گرسنهاست   خیلی گرسنه سرباز خانه ها بی غذا هستند به ناچار  بعنوان نیروی کمکی آنها را به سر تا سر اروپا میفرستند  وخوب. ……

اندیشه ها را باید پنهان ساخت  تنها گوش داد زبان سرخ سرت را بباد می‌دهد  خوشبختانه همه هوسها در خانه دل من  مردند   وهمه هستیم دهانش را به روی جهان بسته است  تنها در خاموشی  به خاموشی های دیگر مینگرم   سراسر هستیم خاموشی بود دیگران بجای من سخن میراندند ویا از قول من

دیگر نه به بزرگی می اندیشم ونه به خقارت  بزرگ آن کسی است  که بزرگی را أفرید   کار ما بر عکس است بزرگان را تا زنده هستند بی تفاوت مینگریم زمانی که جهان هستی را ترک گفتند برایش مرثیه ها میخوانیم اورا بزرگ می‌کنیم آنقدر که در جامه خودش نیز جای نخواهد گرفت ،. ‌آنگاه بر گورش بوسه میزنیم . .

ما زنده بگوران  قرن تنها چشم به تابلوی  روشن دوخته ایم که بما دستور بدهد  زندگیمان تبدیل به بک گور  شده است ‌شهرت طلبان ‌ شب کوران به دنبال یک بزرگی کاذب هستند  درحالیکه از درک بزرگی عاجزند  .

امروز ما یک تخمه خاموش در دل زمین هستیم ودیگر یارای رشد کردن را نداریم   در خاموشی خاک  میپوسیم وبادی از دور دست‌ها بر ما میوزد ومارا به چشم دیگران میبرد تا کور سازد ،

دیگر کلی تازه  نیست که در کلدان روی میز بگذارم وساعتها چشم به آن بدوزم   اما مرتب یک سر بریده درون یک کیسه  در دست یک دیوانه دور سرم میچرخد. دستی به گلوی خود میبرم .

نه   راحت باش تو سالهاست که مرده ای وخودت بیخبری ،.. پایان 

ثریا ایرانمنش  هشتم فوریه دوهزارو بیست ودو میلادی ،….

دوشنبه، بهمن ۱۸، ۱۴۰۰

ستم کش


 ثریا ایرانمنش  …. لب پرچین …. اسپانیا 

چو یکی ساغر  دردی ز خم یار بر ارم /دوجهان را وهمان را  همه از کار  بر ارم 

درود دوست نادیده وعزیز . با سپاس 

کمتر نامه ای به دستم می‌رسد وکمتر انهارا باز می‌کنم. من برای دل خود مینویسم نه برای کس وکسانی که آنها را  خوش أیدیا نیاید .

دردهای اجتماعی بالاتر آن هستند که من ناچیز به آنها بپردازم.  زیاد در این راه  پر خطر  طی طریق میکنند قبل از همه بوق  آن تلویزیون‌های لندنی با آب وتاب. همه چیز را بشکلی که خودشان میل دارند به نمایش میگذارند وسپس اخباری که زرد  قرمزوسیاه هر ساعت بر سر ما فرود میاید 

دوست نادیده. دردهای جسمی وروحی من  زیادتر آن هستند که بتوانم به مسائلی که شما ودیگران میل داری بپردازم بعد همه  این صفحات برای خودشان قوانینی. دارند که باید در همان خط راه رفت .

این حقیر ناچیز چهار ساله بود م که بند نافم  را با. زادگاهم  قطع کردندومن در پایتخت هم غریب بودم وغریب ماندم  ونزدیک به پنجاه سال یعنی نزدیک به نیم قرن است که غربت دوم را  طی می‌کنم دیگر نه رمقی در جان است ونه پایی برای گریز .همین چند خط را بعنوان جواب مهربانانه  خود از من بپذیرید. 

مهربان پایدار و عمرتان جاودان باد 

با احترام . ثریا 

هفتم فوریه  دوهزارو بیست ودو 

شنبه، بهمن ۱۶، ۱۴۰۰

موسیقی

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا 1

از هر چه بگذری سخن  دوست خوشتر است وانجا که سخن باز میماند  آنگاه موسیقی آغاز میشود !

سالهاست که از این گفته دور مانده ایم وسالهاست  سرما با اراجیف  وبوی گند مردمان تازه از غار درآمده گرم است  همانطور که قبلا هم نوشتم هر آخر هفته  ساعت هشت صبح  کنسرتی پخش میشودر روزهای شنبه ویک شنبه هر قدر هم غم وغصه وبیماری  در وجودم انباشته شده دراین روزها واین ساعت ازدلم بیرون میشود  باید  سپاس بیکران خودرا نثار ملکه صوفیا  بکنم که او نیز عاشق موسیقی است واین سالن را نیز با نام او ساخته اند وهرازگاهی یک کنسرتی در انجا برپا میشود وما پس از مدتها  تکرار آنرا میبینیم شانس بودن دران سالنرا نداریم وخود ایشان هم در لژ باتفاق دوستان واطرافیان  می نشینند در تاریکی که دوربین عکاسان فضول بصورت ایشان زوم نشود . عمرشان طولانی .

بهر روی امروز یک کنسترتو ویلون از دوارک بود  بود در "ر" بما د  ژول "  وبانوی  نقش اول ویلون را داشت یعنی سلو بود واقعا باید بگویم پاگا نینی  دوباره دراین زن زنده شده بود  آنچنان جادویی درمیان آرشه و  دستهای او روان بود چند بار مجبور شد به روی صحنه بیاید وچئد قطعه سلو اجرا کند و

من با چه حسرتی به آن دستهای که بطور دیوانه واری  آرشه را روی سیمها میکشیدند مینگریستم و سپس از خود پرسیدم بقول خیام این آمدن ورفتن بهر چه بود ؟  اصلا چرا آمدم ؟ چه کسی مرا فرا خواند ؟ وچه غلطی دراین جهان کردم غیراز آنکه چهار بدبخت دیگر را بوجود آوردم وآنهه چند بدبخت دیگر را نیز به  دنبال خود میکشند .

این امدن بهر چه بود  چه هنری را فرا گفتم ؟ کجا ا گفتم " همیشه اسیر دست کسانی بودم که باید سر سفره  آنها غذا میخوردم ه کاری را که میل داشتم شروع کنم نامش دیوانگی ویا فاحشگی بود ! دو مرد بیچاره بدبخت وامانده وحقیر  نصیب من شدند ومانند قهر مانان پوشالی  خفته پارس میکردند .

دلم برای خود م سوخت شاید این اولین  بار است که برای خودم دلسوزی میکنم همیشه خودرا بزرگ میپنداشتم  بلی شعورم بالاست هوشم فراوان وخودم زرنگ وسر نترس اما همه اینها بیهوده بود در سر زمینی میزیستم که یک مرد  دهانی حق داشت همه حق وحقوق وزندگی مرا ازمن بگیرد ومن توانایی آنرا نداشتم که درمقابل آن بایستم چرا که قانون اینگونه  حکم کرده  بودزن محکوم  به بردگی است وکنیز مرد ! من چقدر قدرت داشتم که شدم ارباب مرد وهمه اوراسرزنش میکردند که زن ذلیل ......... همه صاحب جاه مقام وقدرت بودند اما زنشان عروسکهایی بودند که دررختخوابشان میرقصیدند ودر آشپزخانه مسابقه شیرینی پزی وحلوا پزی  را میگذاشتند اما من به دبنال خودم بودم او ذره ای برایم اهمیت نداشت چرا که قدرت نداشت .

حال امروز تاسف  برگذشته بیهوده است همین که میتوانم دراین کنج خلوت با این موسیقی دلشاد شوم غمهایم را برای ساعتی از یاد ببرم خودش  یک زندگی است باید درلحظه ها زیست وآنهارا قاپید .چرا که گفته اند : 

سخن مگو  وچو میگویی  از زهد وتوبه مگوی / حدیث توبه مجنون بود توبه آمیز ! " شمس تبریز "

بهر روی اینهم از انشای امروز ما  تا روزی واوقاتی دیگر .ث

پایان ثریا ایرانمنش /05022022 میلادی برابر با 16بهمن 2580 شاهنشاهی  .

 

جمعه، بهمن ۱۵، ۱۴۰۰

من وفارسی

 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

یک شب از تخت فرو میکشم ترا ای  / ابلیس  . ای کشنده  پنهانی خدا / گر درگمان خلق  تو. ابلیس نیستی /  میدانم ای خدای پلیدان که تو کیستی /......" نادر نادر پور "

اخیرا هشتکی در میان ایرانیان  براه افتاده زیر عنوان "منوفارسی " یعنی من وفارسی ! بیشتر از این هدف این است که زبان مادری را درمیان اقوام گوناگون گم کنند  زبانی باقی نماند یک زبان مشترک که تو بتوانی با همسرای خود که مثلا ترک است صحبت بداری . این زبان فارسی هم که در حال حاضر درایران است  آن زبان پاک وعاری از خللی وعاریتی نیست  زبانی است مخصوص لمپن ها وجاهل های اهل  فاحشه خانه ها وکوره پز خانه ها  نه زبان پاک وعاری  از هر ریزه ای  پاک وتمیز بمانند اشعار ملک الشعرا ی بهار ویا نوشته های دکتر حمیدی شیرازی واشعار او . هر چه هست مخلوطی از انگلیس فارسی ترکی  وغیره میباشد . 

روز گذشته یک بانوی چند صد کیلویی مشغول آشپزی یود آنهم درشمال  وزیر نام جناب همسرش که اورا اقا خطاب میکرد اما  میگفت " 

میل دارم برایتان یک اسنک  نایس درست کنم ! عده ای بر او ایراد گرفته بو..دند که چرا مثلا میان وعده غذایی را بکار نبرده ولغت بیگانه اسنک را جایگزین ساخته اما ایشان گفتند چون من قبلا درفلان اداره مشغول کار بودم وروسایم همه فرانسه وانگیسی حرف میز دند این کلمات در ذهن من نشسته بنظرم دریک سفارتخانه کار تمیزی را انجام میداد چون آن هیکل وهیبت به درد هیچ کاری غیر از هما ن اشپزی وتمیزی نمیخورد . بهر رو.ی شادمان شدیم که درکنج دهات شمال هم  انگلیسی زبان زیاد است  !!!!

دراین سر زمین  تنها یک زبان مشترک وقوی کار میکند ایالتها با زبان خودشان  حرف میزنند اما در یک محفل عمومی باید بازبان اصلی  سخن برانند مهم نیست چند صد نفر ازکجا آمده اند  آنقدر تعصب روی زبانشان دارند که چهل  سال است که دارند  انگلیسی یاد میگرند اما هنوز به " یس" میگویند " جس" !

خوب این مهم است که سرزمینی بتواند هم گویش ها وهم زبان اصلی خودرا نگاه دارد  ....در واقع ما چه جیزمان به آدم رفته که حال درمیان قدرت بزرگ شرکتهای صادراتی ووارداتی  با روبه سپاه  وقدرت مافیایی آن بتوانیم از زبان شیرین فارسی سخن بگوییم وفریاد بر داریم که " پدرم روضه رضوان به دو  گندمی بفروخت " ومن ناخلف میتوانم آنرا به یک جوبفروشم همچنان که سر زمینی را به مفت فروختیم وبا پولهایش دور جهان  عشرت میکنیم حال میکنیم قمارخانه هارا  درشت تر میکنیم  کار دیگری از دست ما ساخته نیست  مگر کسی حوصله دارد درخارج یک مدرسه با زبان فارسی باز کند بدون اجازه آن قدرت جاودیی باید کتب مذهبی دران کنجانیده شود همچنانکه من روزی وروزگاری  آن چنان شیفته زبان مادری بودم وبرای انکه فرزندانم  بتوانند فارسی را فرا بگیرند  کلاسی را باز کردم با چند شاگرد آنهم مجانی ناگهان از ان سوی ابها گروهی ریختند که شما نباید کتب سابق را وسرود ای ایران را وپرچم ایرانرا  نمایش دهید باید بروید سفارت وکتب درسی واجازه کلاس را بگیرید البته عده ای باکمک سفارت این کاررا پیشه گرفتند اما درپشت آن به آن کار دیگر مشغول بو.ده وچه بسا هنوز هم باشند . کار ما نگرفت اما درخانه به بچه ها زبانرا یاد دادم امروز اگر گاهی لغتی را فراموش میکم آنها بمن یاد آوری میکنند به هرروی زبان ما زبانی فاخر است هر چند مخلوط وناقص باشد اما در میان این زبان مردان  بزرگی زاده شدند  شاهنامه بزرگ /رستم را سهراب را سیاوش را وایراندخت را توران دخت را واز همه بزرگتر وارجمند تر پروین اعتصامی را داریم  نه شاملو ونه سایر توده ای های خود فروخته آنها متعلق بما نیستند آنها نوکر اشپزخانه شوری هستند همچناکه رهبرشان نوکر آن ارباب و خرس سفید است .......

از دود مان  پاک خدایان پیش  یک تن هنوز  در میان ما  زنده است  یک تن که در پی ازار کسی نبود ونیست  باید اورا یافت . ث

پایان / ثریا ایرانمنش /04/02/2022میلادی !.