دوشنبه، دی ۲۷، ۱۴۰۰

یکی بود هنوز هم هست !

 

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

دل من روزی اینه ای بود  .  لبریز از نقش تو /  دیگر آن آیینه که از نقش تو بود . شکست .

همه را دیدی و نام من از یادت رفت  همه را خواندی  وتصویر من از  روح تو پا ک شد  ققنوس وار درآتش دل سوختم  واز آتش قهر تو  مشتی خاکستر برجای ماند که انهارا روی موهایم  ریختم  تا دل ترا شاد سازم .

تمام روز برای سگمان گریستم درحال مرگ است  قلبش آب آورده  پیر شده کر شده دندانهایش ریخته  اما با زخودرا میکشد تا مهربانی خودرا بما نشان دهد تا سپاس خود را .

تمام روز اشکهای گرم من روی گونه هایم میریخت / اشک گرمی که نه نشان شادی بلکه نشان غم درونم بود . 

 امروز صبح مطابق همه روز  پای اخبار نشستم همان داستان  چهار سوار سرنوشت ! بیماری قرن / سیل/ طوفان / قحطی .گرسنگی وبیماری وبدبختی مردم جهان  چهار سوار سرنوشت را که ما خودمان آنهارا فرا خواندیم  تا بیشتر  داشته باشیم وبتوانم  به کرات دیگر سفر کنیم وانجا را نیز الوده سازیم کلیسا بسازیم  مسجد بسازیم کنسیا بسازیم واهالی آتجارا نیز بترسانیم وسوارشان شویم برده بسازیم  حال برده آهنی یا گوشتی فرقی برایمان ندارد  باید سوار بود پیاده  زیر دست وپاها له میشوی .

اژدهای زرد به رنگ سرخ درآمده است خونی  زیر پوستش رفته وحال میل جهانخواری را دارد  بمبها دردرون اقیانوسها منفجر میشوند وناگهان سیلی  بی خبر همه اهالی یک سر زمین را بکام خود میکشد  نه ! آنها دهان های زیادی بودند سهم مارا میخورند باید بروند درون سیلاب وغرق شوند .

فلان سیاره به خورشید نزدیک شده وجلوی نور افتاب درخشان راگرفته است وکم کم  تاریکی بر جهان سایه می اندازد مهم نیست تن ارباب الکتریسته سلامت حتی میتواند خون مارا بمکد .

 در سویی دیگر نا گهان بیست وهفت کوه آتش فشان با هم طغیان میکنند . واقعا !!!! عجب اتفاقی گویا هفت خواهران آنهارا باهم به حرکت در آورده اند .

اخبار را عروسکهیا نازک وقلمی با سینه های عریان  با عشوه وناز آنچه را که روی شیشه برایشان نوشته اند  طوطی وار میخوانند هنوز کابوس ان سرنگ لعنتی روی زندگی ما سنگینی میکند وهنوز هر روز صد ها تن مواد بهداشتی !!! مربوط به این بیماری لعنتی وسیاسی واقتصادی  وارد بندرگاهها میشوند  هر روز  ارقام  دستوری مرگ وبستری و نزدیک به مرگ انتشار میابد  !!!د رعوض همه کسب وکارها از کارا افتاده  وشهر ها رنگ مرگ بخود گرفته اند  تن ما سلامت ! بوی شیطان وشیطان پرستان  جهانرا در برگرفته دیگر اثری ا زگل رز دیده نمیشود  اثری از نرگس  .آن گل زیر برفها . بوی  گند آن شل مغز ها ودیوانگان قدرت که  تادم مرگ میل دارند جهان را درمیان دستهای الوده خود داشته باشند / همه جارا الوده ساخته است .

آه ! اینه ! ازتو  پرسیدم چه شد آن نقش من ؟  وتو گفتی بر دیوار  افتاده است .

از تو پرسیدم جه شد آن نقش من وتو گفتی درون اب افناده است .  سرم را ازشرم بر زمین انداختم  چرا که دیگر نه سایه .ونه نقشی  ندارم تا بر زمین افتد . ث

پایان 

ثریا ایرانمنش / 17/01/2022 میلادی .

 

شنبه، دی ۲۵، ۱۴۰۰

چه همه غم انگیز .


 ثریا ایرانمنش  ، لب پر چین ، اسپانیا 

مطابق هر هفته روزهای شنبه ویک شنبه راس ساعت هشت صبح. ارکستر سنفونی  برایمان یک ساعت یک برنامه میگذارد وپس از آنکه از زیر خروارها سرنگ وبیمارستلنها و گفتگو ها وفرمایشات مربوط به آن هیولای وحشتناک. فارغ میشویم دل به این یک خوش کرده ایم ،

ای بابا ، همهرا درون یک قاب شیشه ای جا داده اند. با پوزه بندبعضیهاروی پوزه بند خود نام بتهوون را نوشته اند همه هم  اریا های غم انگیز.  که اکثرا از ألمان بر میخیزد به همراه کر. وخواننده هم پس از اجرای برنامه اش کاغذی را لوله کرده از روی سن محو می‌شود 

خوب این تنها دلخوشی ما در زندان. خانگی است. باز هم باید شکر گذار بود. دربعضی از کشورهای گل وبلبل ‌شعر  وترانه ترانه این کارها  گناه است  در اینجا هم. تقریبا بیشتر  موسیقی ها به درد کلیسا ها میخورد .

سالهاست که ما تنها بین اپرای لاتراوی‌تا غلط میزنیم سفر هم برایمان امکان ندارد  

أن روزها. که به لندن میرفتم گردش من در کامنت گاردن بود ودر میان. مغازه های صفحه فروشی. سی دی ها وسپس  دیوی دی ها و  حال مرتب باید انهارا تکرار کنم. .

آن فیلم مسخره ای که انگلیس ها در باره موزرات. درست کردند و کاملا اورا به لجن مالیدند باز برای شنیدن موزیک آن قابل تحمل است ،

 مدتها گشتم تا مردان روستا را یافتم. با یک  کیفیت  مزخرفی گویی تنها همه برنامه در یک. استودیو. ضبط شده بود  موسیقی متن آن بی نظیر است. آزاپراهای  بزرگ‌اواگنر اینجا اثری نیست شاید در پایتخت باشد ما در یک دهکده زندگی می‌کنیم که تنها. آوازهای فولک‌ریک فلامنکو ورقص است پبس …..

نه فیلم تازه ای. نه سخنی . نه گفتاری.  همه در آزمایشگاهها. نشسته ایم وبه رژه سرنگ ها وواکسن ها  ساخته شده شرکت‌های دارویی مینگریم وتنها. سئوالی  که از هم هم داریم تو کدام. را تزریق کردی  ؟؟؟؟ 

دیگرخبری نیست.  دیگر نمیتوان پرسید این بوی خوب تو متعلق به کدام عطر است. گویا عطرهای ما رفتند ‌نشستند در کنجینه  بزرگان . وبودجه  ما کفاف نمیدهد عطر یکصد تومانی را هزار یورو بخریم !!!!

لباسها هم تقسیم شدند بازار دست دوم فروشی رواج یافته.  اگر خیلی دلت میخواهد شیک جلوه کنی میتوانی به یکی از این فروشگاههای دست دوم فروشی بروی و یک دست کت ودامن  یا یک پالتو ویا شال گردن متعلق  به فلان بانوی خود فروش را بخری ،

در غیر اینصورت با همان البسه ای که از جنس آلیاژ مصنوعی درست شده‌اند. زندگی کن خوشبختانه من همیشه درخانه هستم وتنها به گرمکن احتیاج دارم که از مغازه ورزشی می‌توان آنها را تهیه کرد ،

زندگی بس نا جوانمردانه !!!غمگین  ‌سرد است و خیلی غمگین  .  غمگین تر از زمان جنگ دوم .  به امید روزهایی بهتر که دیگر ما  .نیستیم تا برایتان ترانه بخوانیم ،ث 

پایان  ثریا 

پانزدهم ژانویه دوهزارو بیست ودوم میلادی 

جمعه، دی ۲۴، ۱۴۰۰

تذرو


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا

من تذروی خوش سرودم از دیار نغمه خوانی / رشته بند گردن من این سرود جاودانی 

بال من بگشا واز بندم رها کن / پایم ا ز این  رشته  های بسته واکن .............پرکشم تا بیکرانها پرکشم 

پرکشم تا بگذرم از از رنج واز درد زمانه / بال وپر شویم  سحر درچشمه پاک ترانه !

این اشعار زیبا  وپر معنی آخرین سروده شاعر پر بها وگرانمایه ما بود که اورا به خانه سالمندان تبعید کردند  واشعار اوا سوزاندند و هنگامیکه خواننده بزرگ ما آنرا خواند  نوار را توقیف کردند   وامروز از همه  صفحات آنرا پاک میکنند  وپاک کردند  غیرا زاو خواننده جهادی خودشان که آنرا در تالار رودکی  با  کمک  ارکستر بزرگ ورهبری فرهاد فخر الدینی خواتندوآروزی بزرگ بودن را از دلش بیرون کرد وحال دور دنیا راه افتاده نقالی میکند  و.آن یکی زیر خروارها خاک خفته ومن  اطمینان دارم که نوار ااین سروده هنوزدرجایی پنهان است .

بال من بگشا واز بندم رها کن / پایم از این رشته های بسته واکن .....نه کسی نفهمید  هیچکس انگشتری قاسم مهمتر بود وانگشتری آن یکی ویرانگر .

آنهاییکه د ربیرون نشسته اند وهر روز سر از یک پنجره بیرون میکنند  تنها نقش خودشانرا بازی میکنند وبا ساز آنها میرقصند چرا که باید وظیفه برسد  مثلا ساعتها وقت ترا تلف میکنند ونقدی بر کتاب سلمان رشدی  برایت غرغره میکنند ! هر چه باشد باید نوعی گفتگوها صورت بگیرد که نه سیخ بسوزد ونه کباب تنها دود آن به چشم گرسنگان برود.

زین پیش شاعران وثنا خوانان که چشمانشان در سعد ونحس  طالع وسیر ستاره  بود .

بس نکته های نغز  و سخن ها پر رمز ونگار گفتند درستایش این گنبد کبود .

اما زمین که بیشتر از هر چه در جهان شایسته  ستایش وتکریم است .

تنها ماند !........" سایه " 

امروز هر پهلوانی به خاک غلطیده اسست ودرعوض سیه چردگان وافیونی ها قهرمان شده اند . وانسانها حرمت واقعی خودرا ازدست داده است  .

بال من بگشا وازبندم رها کن ....نه هر روز این بند ها  محکمتر  ومحکمتر بر دست وپاهای  ما گره میخورند گرهی که دیگر هیچگاه تا زمان مرگ  نخواهیم توانست انرا باز کنیم  حال در هر نقشی وهر هنری ویا هر پیدایشی .

زمان ما گذشت   نسل ما یا گم شد یا سوخت ویا در خفا جان داد وما نیمه جان همچنان  با امیدی بی معنی خودرا میکشیم بر روی خاک  الوده سر زمنیها بی هیج هدفی .

ای بس که تازیانه  خونین برق وباد / پیچیده  ودر دناک   برگرده ما بزند .پایان 

 ثریا ایرانمنش 14/01/2022 میلادی 


پنجشنبه، دی ۲۳، ۱۴۰۰

دایی جانمان هم رفت

ثریا ایرانمنش. ، لب پرچین ، اسپانیا ،‌

امشب ، گرسنگان  زمین  قرص ماه را ،

از سفره  سخاوت دریا   ، ربوده اند 

اما نسیم مست  ، در لحظه  پهن کردن


این سفره فراخ

تصویر  تابناک  هزاران ستاره  را 

 چون  خرده های نا ن ،  بر ماهیان خرد و نالان   هدیه کرده است ،


خبر خیلی ک‌وتاه بود  کوتاه تر از  گزیدن یک پشه / ایرج پزشکزاد در سن نود وچهار سالگی در لوس. انجلس  از دنیا رفت. ،

همین ،نه بیشتر   دیگربیشتر لازم نبود. کتابهای او که حتی تا سن نود سالگی. در بازارهای جهان. بفروش میرفت نشان شعور بالا و مغز  زنده او بود ،

او در نزد مردمی. زیست که ناگهان همه خاموش شدند  اما به او فرصت دادند تا خود او سخن بگوید  گاهی از دور. دست‌ها صدایی بر میخاست  

ظلم فریاد میزد ،،،.   نابرابری فریاد میزد. 

زور فریاد میزد   وفریب نیز فریاد میزد  ودر همان  حال مردمی که گرد او بودند  گوششان برای شنیدن م‌قعیتها تیز می‌شد .

 او هم رفت. آیا کسی دیگر بجای مانده است تا ما. دلخوش داریم که چرا هنوز   زنده ایم واین زندگی در فشار بردگی مگر چقدر ارزش دارد ،

حال فردا سیل. پیام ها سرازیر می‌شود پیک أگهی گنده  در روزی تامه کهنه قدیمی  خود فروخته   به بازماندگان ودوستداران او تسلیت خواهند کفت، 

 چرا ما قدربزرکان خودرا. ندانستیم . این بزرگان بودند  نه آن غول قلتشن ،

   ثریا ایرانمنش  13/ 01/ 2022  میلادی 

اشعار متن از. نادر نادر پور .




چهارشنبه، دی ۲۲، ۱۴۰۰

چشم کور !


 ثریا ایرانمش. ، لب پرچین ، اسپانیا .

انکه از او گشت سر دار بلند ، جرمش این بود که اسرار هویدا می‌کرد 

نه ! خیالن ندارم اسراری را هویدا کنم که چرا همین صفحه نا قابل را تیز از من خواهند گرفت. ومن مجبورم با. ذغال روی دیوار بنویسم که ،

من این خط نوشتم ز. لدل تنگی بیادگار. (. همین الان صفحه های زیرا با تمام احساسم نوشتم وناگهان پاک شد گم شد رفت با لپ تاب مشکل دارم با تابلت هم هر چه میل خودش باشد  مینویسد واگر میل  او بکشد صبر می‌کند تا همه نوشته ها را به یکباره از روی صفحه. پاک کند ، همین و بس. دلم برای آن احساس قبلی. سوخت که با چه هیجانی آن را به روی این صفحه آوردم ، خوب این تکه فولاد شیشه ای که احساسی ندآرد مانند اربابانش.  که سوار بر اسب‌های آهنین خودند و در آسمان‌ها جولان می‌دهند. وهیچگاه . گمان نخواهند  کرد که روزی از آن اسب بر. زمین فرود افتاده  وطعمه همان. حیوان دست ساز خویش خواهند شد و…..

ونوشتم که روزی چشمانی داشتم  که همانند خورشید میدرخشیدند وذات  وجود دیگران را به سلولهای پنهانی درونم منتقل می‌کردند   روزی  ابری تا ر یک  روی چشمانم را گرفت ومن شیطانی را در نقش یک فرشته نجات  دیدیم  وبسویش رفتم ،  در آن زمان دشمنانم  بر چشمانم  خاکستر می پاشیدند   ومن دیگر جایی را نمیدیدم تنها احساسم  فریاد بر میداشت  که حد اقل از خدا  عصا یش را  به عاریت بگیر وبا عصای او خرکت کن  وهمین کار راهم کردم عصا راهم را به راستی نشان میداد  دیکررمقی در پاهای خسته ام نمانده بود ………م  ،

کم کم  چشمانم باز شدند  اما عصا همچنان در میان  دستهایم  محکم ایستاده بود گاهی به او تکیه میدادم 

از آن زمان  که به ان عصا  تکیه کردم اندیشه ها. تبدیل به تجربه ها شدند  کنفیسیوس. فیلسوف چینی عقیده دارد که انسان.  سه راه در پیش دارد ، 

یکی راهی که از اندیشه‌ میگذرد که راه پر باری است ودیگری راهی  است  از تقلید  میگذرد آن راه راه آسان.  وسو مین راه از تجربه ها میکذرد که راهی بس سخت وپر تشیب. ‌فراز است ، .

متاسفانه من هر سه راه را پیمودم ودوباره به آندیشه هایم  برگشتم 

به هر. روی  آنچه را  که قبلا نوشتم  بادی نا مریی ناگهان  انرا با خود برد والان در ذهن ندارم. وباید طبق دستوراتی  که بمن. داده می‌شود  خط به خط بنویسم. وزیر لب زمزمه کنم 

تو از ترس خود مرگ  جان نمیدهی در حالیکه زندگی ترسناک‌تر است. و ننگین تر. .

اما عمر وزندگی   در میان دست من نیست یک دختر زیبای هشت ساله گناهی ند آشت  که در بغل مادرش در یک هوا پیما خاکستر شد او از مرگ نمیترسید  انسان‌ها  اطرافش ترستاکتر بودند 

به هر. روی پایان این نوشته نیمه کاره  تا بعد 

12/01/2022/ میلادی 

ثریا ایرانمنش 

دوشنبه، دی ۲۰، ۱۴۰۰

چرا بترسم؟


ثریا ایرانمنش ،  لب پرچین  ، اسپانیا …

در دلم بود که بی دوست نباشم هر گز ……..چکنم سعی من ودل باطل بود 

در دلم همیشه مهر ومهربانی. همچنان یک  جویبار جریان داشت. به همه اعتماد  داشتم ودست دوستی انهارا هیچگاه رد نمیکردم . نمیدانستم چرااصرار دارند بمن نزدیک شوند. اما زمانیکه. میدیدم که من همان کد خدای ده هستم که انهابه چپاولگر دهکده آمده اند فورا انهارا کنار میگذاشتم 

اامروز تنها هستم همه أدم های های منفی را از اطرافم  رانده ام روزی برای بدرقه من   ویا پیشواز من ویا بردن من به خانه هایشان سر ودست میشکستند   اما امروز همه. روی بر گرداندند ، چون دیگر زیر چتر آن مرحوم نیستم  وخودم هستم  ،

 گاهی از اوقات. برای این افراد دل میسوزانم  که تا چه حد تهی وخالی بوده وهستند وبرای داشتن چند سکه بی ارزش یا چند تکه استخوان که جلوی آنها  می اندازند خودرا تا کجا حقیر میکنند . 

  در وجود من یک استوانه محکم وجود دارد من به او تکیه داده ام  بقول یک  معلم از آسمان غیر از برف وباران وسنگ پاره چیزیی نمیبارد معحزه  در وجود خود ماست همان انرژی مثبت  و همان  قدرتی که در دور دست‌ها برایش لانه وخانه  وکاشانه هم ساخته ایم ‌پارچه های حریر ومخمل ‌شمش های طلایی را به جای او ستایش می‌کنیم. در حالیکه او در کنار مارراه می‌رود سایه اش ونورش در دل ما نشسته است. تازمانی که روح مارا زنگ وپلیدی کرفته باشد اورا  نخواهیم دید  باید سینه ای صاف ودلی پاک وخالی از هر کینه ای را داشت تا او در آنجا منزل کند  .

هر حادثه ای را که  برایم اتفاق میافتد  انر بفال نیک میگیرم ومیدانم که در پس پرده  چیز دگری بوده است .

امروز تنها برای آن انسان‌های منفی ‌تهی. دل میسوزانم . بی اندازه بدبخت وتو خال بودند  اما زیر نام همسر یا قدرت مالی خودرا گنده میپنداشتند. مانند یک ……. چاق که سر  انجام به تنور خواهد رفت  و خورده خواهد شد .

روزی بر من خرده میکرفتند که چرا به همراه دخترانم لباس میپوشم وچرا اندازه آنها هستم گویی سه خواهریم. روزی  ایراد میکرفتند که چرا خودرا از هر چه رنگ تعلق دارد آزاد کرده ام ودیگر خودرا نمیسازم وبه نمایش عموم نمیگذارم  آنها از آنچه که در وجود من بود بیخبر بودند وهستند. . قانون طبیعت تنها. دو نیرو را میشناسد ریاضی ‌فیزیک را  در گذشته،گویا ما اینها.ر ا در دبیرستان  فرا کرفته بودیم وامروز در زندگی روز مره آنها را گم کرده ام وبه دنبال ذره میرویم ذره را نیز گم کرده ایم   تنها باید ذات هستی را یافت تا   در وجود خود کاشت .  .

باد شدیدی از شب گذشته همه چیز را به هم ریخته وصدای بهم خوردن کرکره ها و  سایر  زباله های بیرون تقریبا خواب را از چشمانم گرفت  بیدار ماندم ‌بفکر فرو رفتم  وبه انسان‌های حقیری آندیشیدم که لوله کردنذچند اسکناس میان سینه شان چه نشاطی به آنها میداد  وچه فخری  میفروختند برای این خود فروشی امروز همه به زیر خاک رفته‌اند ومن روی  آنها راه می‌روم  وبه آن نیرویی که هر روز در درونم رشد می‌کند بیشتر میناندبشم تا آن انسان‌ها ی  بدبختی  که مانند باد کتک تو خالی یکی یکی در هوا گم شدند ،پایان 

ثریا ایرانمنش. . دوشنبه  دهم ژانویه دوهزارو دو میلادی