چهارشنبه، دی ۲۲، ۱۴۰۰

چشم کور !


 ثریا ایرانمش. ، لب پرچین ، اسپانیا .

انکه از او گشت سر دار بلند ، جرمش این بود که اسرار هویدا می‌کرد 

نه ! خیالن ندارم اسراری را هویدا کنم که چرا همین صفحه نا قابل را تیز از من خواهند گرفت. ومن مجبورم با. ذغال روی دیوار بنویسم که ،

من این خط نوشتم ز. لدل تنگی بیادگار. (. همین الان صفحه های زیرا با تمام احساسم نوشتم وناگهان پاک شد گم شد رفت با لپ تاب مشکل دارم با تابلت هم هر چه میل خودش باشد  مینویسد واگر میل  او بکشد صبر می‌کند تا همه نوشته ها را به یکباره از روی صفحه. پاک کند ، همین و بس. دلم برای آن احساس قبلی. سوخت که با چه هیجانی آن را به روی این صفحه آوردم ، خوب این تکه فولاد شیشه ای که احساسی ندآرد مانند اربابانش.  که سوار بر اسب‌های آهنین خودند و در آسمان‌ها جولان می‌دهند. وهیچگاه . گمان نخواهند  کرد که روزی از آن اسب بر. زمین فرود افتاده  وطعمه همان. حیوان دست ساز خویش خواهند شد و…..

ونوشتم که روزی چشمانی داشتم  که همانند خورشید میدرخشیدند وذات  وجود دیگران را به سلولهای پنهانی درونم منتقل می‌کردند   روزی  ابری تا ر یک  روی چشمانم را گرفت ومن شیطانی را در نقش یک فرشته نجات  دیدیم  وبسویش رفتم ،  در آن زمان دشمنانم  بر چشمانم  خاکستر می پاشیدند   ومن دیگر جایی را نمیدیدم تنها احساسم  فریاد بر میداشت  که حد اقل از خدا  عصا یش را  به عاریت بگیر وبا عصای او خرکت کن  وهمین کار راهم کردم عصا راهم را به راستی نشان میداد  دیکررمقی در پاهای خسته ام نمانده بود ………م  ،

کم کم  چشمانم باز شدند  اما عصا همچنان در میان  دستهایم  محکم ایستاده بود گاهی به او تکیه میدادم 

از آن زمان  که به ان عصا  تکیه کردم اندیشه ها. تبدیل به تجربه ها شدند  کنفیسیوس. فیلسوف چینی عقیده دارد که انسان.  سه راه در پیش دارد ، 

یکی راهی که از اندیشه‌ میگذرد که راه پر باری است ودیگری راهی  است  از تقلید  میگذرد آن راه راه آسان.  وسو مین راه از تجربه ها میکذرد که راهی بس سخت وپر تشیب. ‌فراز است ، .

متاسفانه من هر سه راه را پیمودم ودوباره به آندیشه هایم  برگشتم 

به هر. روی  آنچه را  که قبلا نوشتم  بادی نا مریی ناگهان  انرا با خود برد والان در ذهن ندارم. وباید طبق دستوراتی  که بمن. داده می‌شود  خط به خط بنویسم. وزیر لب زمزمه کنم 

تو از ترس خود مرگ  جان نمیدهی در حالیکه زندگی ترسناک‌تر است. و ننگین تر. .

اما عمر وزندگی   در میان دست من نیست یک دختر زیبای هشت ساله گناهی ند آشت  که در بغل مادرش در یک هوا پیما خاکستر شد او از مرگ نمیترسید  انسان‌ها  اطرافش ترستاکتر بودند 

به هر. روی پایان این نوشته نیمه کاره  تا بعد 

12/01/2022/ میلادی 

ثریا ایرانمنش 

هیچ نظری موجود نیست: