سه‌شنبه، دی ۰۷، ۱۴۰۰

یک روز !!!!!!

 ….

    

یک روز دیدم ترکیب لباسهایم عوض شدند ، دیگر از آن روبدوشامبر و زیر پوشها وسایر لباسهای ابریشمی خبری نیست. ی ک روز  دیدم بوی عطر من عوض شده. ودیگر ازان بوهای. رخوت اور خبری نیست 

یک روز . دیدم  در خانه  چفت شده ام وبیرون رفتنم چندان خوش آیند نیست .یک روز دیدم تکان  خوردن از روی صندلی  برایم مشکل است ،

یک روز دیدم کلید. خانه ام دردست دیگران است  و آنها هرگاه میل دارند انرا درون قفل میاندازند وبه درون می آیند همه ایستاده احوالی میپرسند همه کار دارند . یک روز دیدم تنها گردشگاه  من بین آشپزخانه حمام واطاق نشیمن واطاق خواب است. 

یک روز دیدم که باید دنیا.ر  ا تنها از پشت شیشه ها ی کدر. وکثیف نگاه کنم . ویک روز دیدم دیکر اثری از شعر وموسیقی وکتاب و  ساز وکنسرتها نیست.

 ویک روز دیدم تلفن خانه برای همیشه خاموش است 

 یک روز دیدم  که گم شده ام 

یک روز دیدم اثری از یاران ودوستان  حتی دشمنانم نیست 

  وباید تمام مدت  چشم  به شیشه کدر بدوزم درمیان خاله زنکهای  خریداری شده که هرروز با زبان اربابانشان  سخن پراکنی می‌کنند جای دیگری نیست ،

یک روز دیدم دریک زندانم   وتنها یک کانال دارم. وتنها یک کار می‌کنم  همان کاری را که یک رباط انجام می‌دهد  .ویکروز دیدم مرده ام. اما خودم بیخبرم ،ثریا . 

دلنوشته .


 ثریا ایرانمش ، لب پرچین  ، اسپانیا

در آخرین روزهای سال کهنه هستیم. خانه را تمیز می‌کنیم شاید که کثافتهای سال گذشته را.  از بین ببرد بیماری را دردها را وانچه که امروز  . یک پرده سیاه وتاریک بر روی جهتن هستی سایه آنداخته است. یک ویروس حامله وپربار که هر از کاهی نطفه ای به زمین اهدا می‌کند ،

در طول تمیزی  نگاهی به صندلی  ناهار خوری چهل وچند  ساله انداختم  که. از  چوب آلبالو  درست شده بود. وهنوز  مصنوعات  پلاستیکی  وچینی  به این  سو هجوم نیاورده بود . میز ناهار خوری با یک سنگ تراورتن. که رویش شیشه بود به همراه شش صندلی. ناهار خوری. از تنها فروشگاه شهر که همه چیز در آن یافت می‌شد خریداری کردم. سالها عمر کردند عمرشان از  همسرم بیشتر بود. وعجب آنکه  زمانی همسرم از دنیا رفت. اولین چیزی که از هم پاشید . وویران شد عکس او با ملکه  ورییس بانک وقت بود قاب خاتم  چندساله میان دستهایم. تکه تکه شدند ،. وروزی ناگهان. چشمم به صندلی. او افتاد که به هنگام. غذا اگر حالش خوب بود روی آن مینشست.  ناگهان گویی کسی با چکش صندلی را از هم شکافت  دسته هایش روی زمین  افتاد وتشک وپایههایش هریک بسوی  و آخرین قطعه ای که درون گنجه داشتم یک کاسه کریستال بود آنهم  شکست  رو به آسمان کردم وگفتم . 

جناب  !دیکر چیزی از مال تو در اینجا نیست  هرچه بود باد بر د،

نگاهی به صندلی  خودم انداختم  تشکچه  جای بجای من روی آن نشسته وان میز ناهار خوری کار میز دفتری را انجام می‌دهد  او هم امروز آنهم بیهوده درگوشهای از اطاق افتاده ‌انباری شده زیر وروی آن  لبریز از کتاب دفترچه نوار وسایر زباله هست ،

صندلی من هنوز در جایش نشسته ومن روی یک مبل  مینشینیم که تنها  مبل بزرگ خانه است  اکثرا  روی  آن  روی آن مینشینم کتاب میخوانم مینویسم گلدوزی می‌کنم و چرندیات  را گوش میدهم ودیگرابدا به گذشته  فکر نمیکنم  حتی نگاهی به روز گذشته هم ندارم  تنها حال  برایم مهم است  ناهارم  را روی همان میز جلوی کاناپه میخورم  صبحانه ام در آشپزخانه وشام  ،،،کمتر میخورم ، امسال نتوانستم  به خاطر این بیماری عزیزانم راببینم تنها  از روی صدا ‌تصویر وانکه هرسال درب را مکوبید وبی خبر  به درون میامد امسال تنها در خانه خودش  مانند من مینویسد  میخواند وبه دنیا وروزگار طعنه میزند ، هیچ چیز در این جهان باقی نخواهد ماند مگر نام نیک  وبس  پایان 


سه شنبه 28/12/2021 میلادی  

یکشنبه، دی ۰۵، ۱۴۰۰

کریسمس


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین "اسپانیا !

بنفشه  دوش به گل گفت ونشانی داد / که تاب من به جهان طره فلانی داد 

دلم خزانه اسرار بود ودست قضا / درش ببست وکلیدش را به دلستانی داد

روز گذشته " آندره ریو"  شاید بهترین وزیباترین برنامه های جشن کریسمس را  نمایش داد  خود او میگفت "هرکجای دنیا باشم   کریسمس خودرا به خانه میرسانم وخانه را خودم تزیین میکنم " و چه زیبا هم تزیین کرده  و  حال نمایش روز گذشته با حضوردوستان وهمه اهل محل و درشهر مستریخ " هلند" برپا بود . غرق تماشای آن بودم که درب خانه باز شد دخترم باتفاق همسرش با کوله باری از مواد غذایی وشراب  به  درون امدند  بمن گفتند تو بنشین کاری با تو نداریم سفره ای زیبا به همراه غذاهایی که همسرش تازه از روی کتابی فرا گرفته بود با سس خوشمزه به همراه شراب  وتماشای برنامه اندره ریو  آغاز وبه پایان بردیم .

ویا فرشتگان نامه شب قبل مرا خوانده بو دند که این نمایش زیبا واین ساعات گرانبهاررا برایم فراهم ساختند ! 

نمیدانم شاید اندیشه ها ی چشمگیر من در پس برده  به نمایش درمیاید شب یلدارا که با زهر تمام به پایان رساندم وشب کریسمس را بدون وجود نازنیانم  تنها بسر بردم ودر این فکر بودم  که او تنها چکار میکند عکسی از غذای کریسمس برایم فرستاد که گویا سفارش داده بود !  

گویا این شب وروز تبدیل به  یک عا دت شده است ..

چیزهایی را گم میکنیم وهر چه میگردیم کمتر  پیدا میکنیم ودرهر دقیقه ای که از عمر ما میگذرد چیزهاییرا داده ایم وبرای به دست آوردن گمشده ها باید راهی یافت .

ما درزندگی مان اندیشه ها  . کردارها  .  وگفتارها ی خود را  درهمه جا مانند  بذر میپیاشیم دیگران از آنها استفاده های زیادی میبرند ویا صاحب آن میشوند وما تحقیر شده باز باید زیر دست دولتهای بزرگ خونخوار باشیم که چشم به آن خاک پر نعمت دوخته اند چیزی دیگر از آن باقی نمانده غیراز گورستانهای وسیع نژاد ما اصالت ما کم کم از بین میرود وبا رفتن همین چند نفری که دربرون  مرزد اریم برای همیشه دیگر ایران وایرانی نابود خواهد شد فرهنگ پر بار آن دیگر دررون کتابها خاک خواهد خورد امروز تنها یک تیمارستان لبریز از دیوانه ها  درآن سوی جهان بنام سر زمین من وجود دارد عده ای دور خود میگردند بیهوده وبا مانند میمون  مقلد میشوند هرچیزی را  تقلید کرده  ازهر پلیدی ونا پاکی و ازتمیزی بیزارند واز گفتن زیباییها گریزان.

ذهن وکمال واندیشه تنها دارای یک فرد است  . زمانی که من به چشمان نیم بسته آن مرد که روی ویلونش خم بود ولبخندی بر لب داشت مینیگریستم میدانستم او از همه دنیا ومردم جداست وبا نت ها وآهنگهای خود درپرواز است . 

او دیگر نیازی به هیچکس ندارد تنها یک ویلون دویست وپنجاه ساله  مونس وعشق بزرگ اوست ومردمی که عاشقانه گرد او جمع شده اند  او همه اهالی دهکده را به دنبال داشت وبا انها درمیان برفها آوازه خوان میگذشتند . نمایشی بسیار پر شکوه وزیبا بود  که با خواندن سرود مذهبی در کلیسای شهر به پایان رسید ومن چنان دلم گرفت که ماچه کردیم درخا رج در طی چهل وسه سال  نشستیم تخمه شکستیم وچرند گفتیم وجیب یکدیگر ا خالی کردیم نِشه شدیم  عکسبرداری کردیم از یک یگر کلاه  برداری کردیم یکدیگر را   لو.دادیم   رسوا کردیم وکارمان همین بود که هر یک دیگری را به سوی نابودی بکشاند .

بنظر من شعر وموسیقی وهنر میتواند انسانهارا به  یکدیگر نزدیک کند ما ازهنر ها تنها نام انرا داریم وخط ونقاشی ولمیدن روی تشکچه ها  نه بیشتر.

هلند روی اب بنا شده سطح ان از سط دریا پایین تر است برف ویخبندان همه جا را را گرفته است اما مردم با لباسهای گرم همچنان شادی کنا ن این تاریکی وسرمای را ازخود دور میسازند ما راهی به زندگی آنها نداریم کمتر با ما اخت میشوند مارا بهتر  از خود ما  میشناسند  حال هرچند فیلسوف باشیم یا دانشمند  ویا سخنران .

به هرروی کار دیروز دامام من که یک خارجی است برایم بسیار پر ارزش بود انواع واقسام ماهی ها وگوشت فیله با سس شراب ومیوه درون بشقابهای زیبای تزیین شده  به همراه پنیر وشراب  اندوه مرا ازمن دورساخت او بخوبی میدانست که من درچه دورخی دارم میسوزم ودم نمیزنم .

کدام ایرانی شب عید نوروز به خانه یک زن  ویا یک بیمار ویا یک مرد تنها میرود وبرایش سفره پهن میکند اگر اورا دیدید مرا باخبر سازید .

ما از تاریکیها گذشتیم ودوباره با میل به تاریکی ها رفتیم  به سوی تونل تاریک بدون روزنه بر گشتیم  عقل وشعور وانسانیت وشرف خودرا دودستی تقدیم ملای ده کردیم که باندازه همان الاغش شعو ر ندارد.

امروز  یک تیمارستان که مردمش باعث تمسخر دیگرانند  همه هم دچا رفلسفه بافی شده اند.

دنیای بیرون هم همهرا با یک جاروب میراند وبیرون میریزد دروغ وریا کاری یکی از ارکان مهم  زندگی ما شده است واگر کسی  تن به راستی وآگاهی وزیبایی درون خود بدهد وبه صدای دل واندیشه خود گوش دهد اورا دیوانه  خطاب میکنند که هنوز به رشد عقلی نرسیده ومانند آنها عکس برگردان نیست .

گهی زاهد همی خوانند  وگذرند /  من مسکین ندانم تا کدامم ؟ 

حافظ رند ما چنین مسئله ایرا ندارد او خود میداند که رند است  عقل دریک عارف ایجاد اضداد بنیادی میکند  شریعت وحقیقت باهم متضادند میل ندارم وارد بحث وگفته های بزرگان شوم دیگر گوشی نمانده ودلی نیست تا به این سخنان بسپارد نسل نوین وتازه م بسرعت مانند باد به همراه تکنو لوژی ها پیش میرود .

نوه هفت ساله من دیگر لوگو را باز ی بچه ها  مینامد !!! او حال میتواند روی موبایلش طراحی لباسش را انجام دهد ! ونقاشی کند خانه آنها مجهز به تمام مصنوعات تکنو لوژی است حتی شیشه پااک کن آنها نیزمانند جاروبشان  خودکار وگوش بفرمان است درچنین خانه ای من احساس مرگ میکنم احساس میکنم همه رباط شده ایم و....بزودی و با رباط های دیگری همخانه خواهیم شد  حال آیا بهتر نیست این لحظه های زیبارا در جان ودل وروح خود ضبط کنیم ؟ !.

برو معالجه خود کن  ای نصیحت گو / شراب وشاهد وشیرینی کرا زیانی داد ؟ " حافظ"  پایان / ث

ثریا ایرانمنش / 26/12/ 2021 میلادی .

 عکاس  نا مربی با پوشش سیاه آمد عکسی از صفحه من گرفت ورفت ! 


شنبه، دی ۰۴، ۱۴۰۰

ال نینیو


 ثریا ایرانمنش  ،،،،، لب پرچین ،

هر چه نشستم   تا ببینم پاپا نوئل درب این خانه را میزنذ  ، نه ! خبری نشد چرا که نامه برایش نفرستاده وان نامه ای را هم که شب گذشته نوشتم خطاب به لله ها ودایه ها   وخدمتکاران او بود ،.نینیوهنوز بچه است ودرون قنداق خود خفته واز  رمز ‌راز و دیکتاتوری جهانی. که آن ا ترک کرد بیخبر آست . هنوز نمیداند  که بااشعه لیزر می‌توان  چندین. آتشفشان خفته را ناگهان. بیدار کرد. او هنوز لیزر را نمی شناسد او از علم  جدید تکنولوژی  پیشرفته. نیز  چیزی نمیدانند و نخواهد دانست این پروردگار او ودایه های مهربانتر  از مادر هستند که برای دنیای باصفای او تصمیم میگیرند 

اولین. روزیکه پای به این دهکده کوچک که امروز به شهرهای بزرگ دنیا طعنه میزند ، گذاشتم. هنوزنیمی از خیابان‌ها خاکی بودند. وهنوز کسی شلوار و  جین ‌سوپر. مارکت را نمیشناخت. هنوز بقالی بود میوه فروشی محلی بود وشیر تازه روزانه درون. یک کیسه که باید انر میجوشاندیم  اه چه صفایی. دآشت این دهکده. بوی آب  روی خاک دستنخورده  چند هتل قدیمی  با چند توریست پیر وپاتال انگلیسی دانمارکی سوئدی وغیره و یک کلیسای کوچک که جایگاه روزانه من بود وهر روز به تماشای. او میرفتم واشک میریختم برای. آنچه را که از  دست داده بودم خانه ام را سر زمینم را. حال  از انگلستان نیز بیزار بسوی خورشید پرواز کرده بودم .

 مردمی ساده دل مهربان که اولین کلمه  واشنایی با زبان  خودشانرا با چای بمن یاد  دادند نانهای تازه داغ  نه خمیر های یخ زده  مرغها وجوجه ها روزانه گوشتها  روزانه و…….ناگهان در یک شب همه چیز عوض. شد شیرها به درون قوطیهای رنگ ووارنگ رفتند تقسیم شدندند  پر چربی کم چربی با لاکتوز بی لاگتوز  ونانها شکلشان عوض شد سوپبرمارکتهای چند ملیتی زباله هایی که در انبارشهایشان تلمبار شده بود به اینجا هجوم آوردند  ونا،گهان  من خودرا در وسط شهر  واشنگتن  ، سوئد، دانمارک، وازهمه گندهتر انگلستان دیدم ،

واو به آسمان رفت در یک تنا سخ  فوری تبدیل به  یک بچه شد وبرگشت کلیسای کوچک شهر به کاتدرالها ا ها طعنه میزند واز ایمان من چیزی بر جای نمانده. خدا راهم زندانی کردند وخود خدا شدند شیطان بر مسند قدرت نشست. ‌و……دیگر هیچ .

پایان    

اولین روز کریسمس و،،،،،،،؟ث 

جمعه، دی ۰۳، ۱۴۰۰

لعنتی ها

 دردنامه  شب کریسمس

ثریا. ایرانمنش  ،،،،لب پرچین ،،،،

امشب دردناک‌ترین شب کریسمس را  با چشم دیدم واشکی که درچشمان مردم بود  درچشمان   من نشست وتنهایی. خودرا از یاد بردم ،

با پوزه بند  که دیگر مانند حجاب اجباری ‌ابدی شد ، چهار نفر  نه بیشتر با فاصله معین درون خانه. بدون موزیک دریک سکوت تنها. میگوی کباب شده وماهی های یخ زده را به دندان میکشند ،.عزیزانشان  در. راه دور هریک تنها درون همان جعبه هایی که  آقایان ساخته اند. دستور دستور است  جنگ. میکربی  است توام با جنگ اقتصادی. ما باید بهترین ها برای خودمان داشته باشیم  الان درون کاخها ‌هتلها چند ستاره  میزهای دراز. لبا لب از غذاهای عالی چیده شده  موزیک مینوازد  آهنگ‌های دلنوازی را  به سمع مذعوین محترم  میرسانند . .البته بدون پوزه بند وایجاد فاصله ها ،

 دراین ولایت فلک زده  درست همین دیرو ز سیل را  راهی کوچه ها وخانه ها کردند  مردم درمیان. گل و لای و ‌لجن و در انسو در میان خاکسترها داغی که به همراه آتش مذاب  جاری است  خودرا در پتوها پیچیده اند  باران شدیدی می‌بارد ،

نداری زیر نور شده بنشین وماهی دودی یخ زده را به دندان بکش،

نه خبری از آنهمه شادی های گذشته نیست فیلمهای تکراری صد سال پیش و …. اخبار جعلی  تعداد بیماران خیالی وغیره که دیگر  برای همه دستشان رو شده است 

ننگ ونفرت بر شما باد که   دنیای زیبای مارا ویران  ساختید   مردان منفعل وزنان فاحشه پیر ووامانده که ترکیبی نکبت تشکیل داده اید. ودر زیر پرچم بیت اعظم که بشما دستورات. ر ا می‌دهد نان مرا میدزند  تا به دهان شما فرو کند.  ننگ ونفرت ابدی بر شما میخواهید سانسور کنید مهم نیست کلی جای دیگر هست که بنویسم  درباره این شبهای ننگین ونفرت اور دست باف گلوبالیسم

من زیر نور شمع دارم  دعا می‌کنم که دست اینجنایتکاران. ا راز سر دنیا کوتاه کند وخدای خودرا برداشته درون همان م‌وشکهایی که برای  ویرانی زمین به هوا میفرستند خود نیز بروند و زمین  مارا مادر مار ومادر طبیعت را رها سازند ،.مگر آن بالا چقدر خرج دارد  .مگر خود شما چند  سال دیگر میخواهید. شیره زندگی را بمکید  خون نوزادان تا مدتی می‌تواند به شما وعمر نکبتبار  شما کمک کند بعد از آن شمارا تکه تکه  خواهد کرد. ومن امیدوار هستم شاهد تکه تکه شدن شما باشم   میل دارید سایه همه گذشته ها آرا از سر مردم  بر چینید  تاریخ را ویران سازید  کور خوانده اید امسال مردم بیشتر بلین  کذاشتند. وتعداد درختان وچراغها  از هر سال بیشتر بود گوسفندان  شما بع بع کنان بسوی طویله ها  می روند تا دستورات شمارا اطاعت میکنند برای. مزایای قانونی. 

بیست وپجم دسامبر شوم  دوهزارو بیست ویک 

پنجشنبه، دی ۰۲، ۱۴۰۰

کدام سایه ؟!


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا !

تو بلندی و عظیم  . من پستم / چکنم تا بتو   رسد دستم /  تا که سر زیر پای تو ننهم / ترسم بروم چنان که خود هستم ....." عطار نیشابوری" !

عشق ورزیدن به تو از فردیت ها گذشته است روزی گمان بردم که به حقیقت روح خویش وبتو رسیده ام  اما تنها یک گمان بود  من زیر سایه دیگران که بتو ملحق شده بودم میزیستیم  همچنانکه هیچگاه ازخودم نبودم امروز هم دانستم  من نیستم که بتو رسیدم دیگرانند که بتو رسیده اند ومن لقمه ا ی از سفره آنهابر میدارم  ودراین خیال که سفره من پهن است وتو بر صدر نشسته ای . 

زمانیکه برای رسیدن بخود میاندیشم  دیگر ترا درکنارم احساس نمیکنم میدانم درکنار دیگرانی ومن باید با توسل به انها بتو نزدیک شوم ودرپایین سفره بنشینم تا مگر نیمه نگاهی بمن نیز افکنی .  چقدر بی تو تنها مانده ام . بی تو بودن یعنی از خویشتن بریدن واین احساس بیگانگی  مدتهاست که بامن است ومرا رنج میدهد .

من چندان عرفانی نیستم واین راه را نیز هرگز نپیموده ام  همیشه تنها حرکت کرده ام بی همراه بی همزاد وبی توشه بخیال انکه تودرکنارم راه میروی سایه ات را جای پایت را میدیدیم اما مدتهاست که دیگر اثری ازتو جای و پایت نیست ترا به درون ( معبد ) بزرگ شش ضلعی بردند وحبس کردند وخود جانشین تو شدند قدرت را ازدست تو گرفتند یک دست یگانه وخود اوامر صادر میکنند  ما دیگر باید تن بمردن بدهیم تا آنها خدای خودرا بر مسند قدرت بنشانند ونامی دیگر برو نهند مانند انسانهای اولیه که سنگی را رنگ میکردندوبرایش چشم وابرو میگذاشتند وآنچنان توحشی درون او نقاشی میکردند که همه از ترس جلوی آن سنک زانو بزند کم کم این سنک تراشیده شد وبصورت فرشته ای درآمد وهمچنان این سیر ادامه داشت تا امروز درون معابد بزرگ صدها ازان فرشتگان بالدارد وبی بال رویهم انباشته اند وخاک میخورند  وبرای ستایش توهریک زبانی جداگانه دارند اما من هیچ یک از این زبانهارا نه میشناسم ونه میدانم تنها دردرونم به دنبال تو میگشتم در تاریکی های وجودم همیشه نوری بود  امروز فهمیدم که  شریک دیگرانم وتو یگانه متعلق بمن نیستی  من به مال دیگران ناخنک میزنم .

چنان گم گشته ام  وز خویش رفته  / که گویی غم جز یکدم ندارم / ندارم دل  . بسی جستم دلم باز /  وگر دارم ا زاین عالم ندارم  / 

بی دلی  هما ن احساس  گمگشتگی درخود  واز خویشتن برون رفتن است ومن از خود نیز دور شده ام  وتنها به ان معبد شش ضلعی میاندیشم که زندگی ما وجهان هستی را دردست گرفته است طرفداران زیادی را بخود جلب کرده شاید بیشتر از معبد روملوی قدیم وامام زمانی که وعده اش را بما درکتابها دادند  که به هنگام  امدن تا زانوی اسب اوخون  است واو اسب را درمیان خون میراند تا بر جایگاهش تکیه دهد .شاید این همان باشد دران زمانها کتب درسی مارا  کسان دیگری مینوشتند یارونوشت ازکتب قدیم بود ویا از رویاهایشان کمک میگرفتند .

امروز ما از هر دینی هر ایده و لوژی وهر آیینی وهر فلسفه ای تاری بر گردن خود گره میزنیم  وهمه دردرون این پندار که شاید تو درآنجا باشی  خودرا گم میکنیم  امروز ما درپی سایه های تاریکی راه  میرویم بی هیچ هدفی ویا مقصودی وآن نور یکه بایدبر دلها بتاباند  برای همیشه گم  شد. وجایش را به تاریکی درون داد .

امروز دیگر حتی نمیتوان از  مرگ مادر حرف زد چه بسا نکیر ومنکر برتو ظاهر شوند و ترا جریمه کنند که چرا  حرف زدی دهانت را میدوزند  راه نفس را گرفته اند ومن چه صادقانه درانتظار تو هستم که مارا یاری برسانی اما تنها ساعات شومی بما ندا میدهد که .........تو دیگر نیستی هر چه بود تمام شد ودربها را بسته اند دری دیگر باز شده که ترا به آن راه نمیدهند  چرا که نقدینه کم داری .  تو از ما  نقدینه و ورودی نمی خواستی  درب خانه  تو درون دلها به روی همه باز بود اما امروز دیگر روز دیگری است . ث

پایان 

پایان 23/ 12/ 2021 میلادی