شنبه، دی ۰۴، ۱۴۰۰

ال نینیو


 ثریا ایرانمنش  ،،،،، لب پرچین ،

هر چه نشستم   تا ببینم پاپا نوئل درب این خانه را میزنذ  ، نه ! خبری نشد چرا که نامه برایش نفرستاده وان نامه ای را هم که شب گذشته نوشتم خطاب به لله ها ودایه ها   وخدمتکاران او بود ،.نینیوهنوز بچه است ودرون قنداق خود خفته واز  رمز ‌راز و دیکتاتوری جهانی. که آن ا ترک کرد بیخبر آست . هنوز نمیداند  که بااشعه لیزر می‌توان  چندین. آتشفشان خفته را ناگهان. بیدار کرد. او هنوز لیزر را نمی شناسد او از علم  جدید تکنولوژی  پیشرفته. نیز  چیزی نمیدانند و نخواهد دانست این پروردگار او ودایه های مهربانتر  از مادر هستند که برای دنیای باصفای او تصمیم میگیرند 

اولین. روزیکه پای به این دهکده کوچک که امروز به شهرهای بزرگ دنیا طعنه میزند ، گذاشتم. هنوزنیمی از خیابان‌ها خاکی بودند. وهنوز کسی شلوار و  جین ‌سوپر. مارکت را نمیشناخت. هنوز بقالی بود میوه فروشی محلی بود وشیر تازه روزانه درون. یک کیسه که باید انر میجوشاندیم  اه چه صفایی. دآشت این دهکده. بوی آب  روی خاک دستنخورده  چند هتل قدیمی  با چند توریست پیر وپاتال انگلیسی دانمارکی سوئدی وغیره و یک کلیسای کوچک که جایگاه روزانه من بود وهر روز به تماشای. او میرفتم واشک میریختم برای. آنچه را که از  دست داده بودم خانه ام را سر زمینم را. حال  از انگلستان نیز بیزار بسوی خورشید پرواز کرده بودم .

 مردمی ساده دل مهربان که اولین کلمه  واشنایی با زبان  خودشانرا با چای بمن یاد  دادند نانهای تازه داغ  نه خمیر های یخ زده  مرغها وجوجه ها روزانه گوشتها  روزانه و…….ناگهان در یک شب همه چیز عوض. شد شیرها به درون قوطیهای رنگ ووارنگ رفتند تقسیم شدندند  پر چربی کم چربی با لاکتوز بی لاگتوز  ونانها شکلشان عوض شد سوپبرمارکتهای چند ملیتی زباله هایی که در انبارشهایشان تلمبار شده بود به اینجا هجوم آوردند  ونا،گهان  من خودرا در وسط شهر  واشنگتن  ، سوئد، دانمارک، وازهمه گندهتر انگلستان دیدم ،

واو به آسمان رفت در یک تنا سخ  فوری تبدیل به  یک بچه شد وبرگشت کلیسای کوچک شهر به کاتدرالها ا ها طعنه میزند واز ایمان من چیزی بر جای نمانده. خدا راهم زندانی کردند وخود خدا شدند شیطان بر مسند قدرت نشست. ‌و……دیگر هیچ .

پایان    

اولین روز کریسمس و،،،،،،،؟ث 

هیچ نظری موجود نیست: