داشتم به خدا فکر میکردم ساعت تازه سه ونیم پس از نیمه شب بود سرگیجه ام بیشترشد ! علتش را نمیدانم گاهی دچار این سر گیچه میشوم ویکروز تمام روی مبل مینشینم .
زمانی که انسان همه روابطش را برای ایمان بخدا ویا یهوه ویا الله صرف کند دیگر چیزی برای فکر کردن ندارد باید خودرا قربانی کند خیلی به گفته های آن مرد " دکتر هازلی" ایمان دارم از خودش حرف نمیزند با مدرک ودلیل همه چیز را برایت میاورد ریشه هر درختی تا تخمک آن شکافته میشود .
یک یهودی دین خدارا بزرگ مییندارد وتنها خدای او که " یهوه " نامدارد دیگری خد ارا از آسمان به زمین آورده وبه او جسم داده سپس اورا کشته سومی تنها یک خدای بیگانه با به زبانی دیگر بسیار متعصب قهار جبار ودست به کشتن او خوب است همه اینها واقعا ایمان دارند حتی آن ابراهیم دروغین هم با نام خدا میل داشت پسرش را قربانی کند وامروز متاسفانه دکان بزرگی برای اهل دولت اسلام شده است حتی هنر ییشه ها که برایم جالبند همه اروز دارند گرد آن خانه خالی بگردند . تو خانه را میبینی ومن خدار فرق من تو این است خدای من دردرونم جای دارد .
به هنگام صبح که چه عرض کنم نیمه شب از تخت بلند شدم سرگیجه مرا برزمین کوفت یعین چه ً! تا حمام خودم را کشاندم همه چیز دور سرم میچرخید توالت ببده و ….وان جا بجا میشدند .
شام خورده بودم ؟ نه ! گمان نکنم تنها آب پرتغال مینوشم خوب کافیست نترس فشارت پایین افتاده کمی نبات با اب داغ ویک تنفس عمیق درهوای سرد بیرون حالت را جا میاورد !
به دنبال خدا میگشتم و میخواستم تاکمکم کند میدانم او همه جا کنار من نشسته وگاهی مرا بباد تمسخر هم میگیرد اما او جانی است درجانم ویا بعبارت دیگر خدای من پنهانی وبدون نام ونشان است .
او درد را نمی افریند زجر را نیز نمیسازد در پیدایش او غیرا از مهربانی چیزی نیست این تقسیم بندی های چند گانه بین انسانها تنها ثمر آن جنگهارا می آفریند قدرت من از قدرت اوست نه درشیشه گلاب ونه در جام می ناب ونه دریک تکه نان خشک خمیر شده نه درمیان درختان پلاستیکی .
فرهنگ اصیل ایرا نی یگانگیراا نداشت او دو رفتا ر میدید بدی وشر را وراستی ومهربانی را وهمیشه این خوبی ها بود که بر شر پیروز میشد هنوز هم این راه ا دامه دارد اما امروز متاسفانه مردان ما رفته اند زنان نیز خسته اند وجسم وروح خودرا دربست دراختیار رویاها سپرده اند فکر را بکلی در گوشه صندوق خائه ها پنهان کرده اند دچار چند گانگی وچند خدایی شده اند واین بخود آنها مربوط است من معلم علم وعالم افکار نیستم دراین چند ساله به قدرت این افسانه ها صدها هزا رمعلم وعالم پیدا شده اند وهریک درگوشه ای مانند کبابی ها ومک دونالد دکانی باز کرده اند وگاهی سری از سوراخ خود برون کرده قاری میزنند ومیروند وفردا گفته دیروز ا فراموش میکنند .
آری داشتم به خدا می اندیشیدم ودر حال گفتگو بودم که این امدن ورفتن من بهر چه بود ؟ ماموریتم چه بود؟ که دچار این سر گیجه وحشتناک شدم ." زیا د سئوال مکن " .
خوب حال راه دراز وپر خطر وطولانی را پیمو ده ام پر خسته ام باز باید این راه پر نشیب وفراز را طی کنم تا به مقصد اصلی برسم / مقصد کجاست ؟ مقصود کیست ؟ .
ما زمانی که د زندگی با یک تجربه تازه روبرو میشویم اول آنرا طرد میکنیم سپس دوباره بر میگردیم وآنرا بشیوه ای دیگر تجربه میکنیم وبا همه کوششها باز هنوز درنیمه راه ا زخود میپرسیم که به کجا میرویم ازکجا آمده ایم هدف چه بود از این امدن ورفتن ؟ وخود ا در میان عقیده ها پنهان میداریم میترسیم ازچی ؟ از کی ؟ از خبرهای ناگوار وونا درست دست از جستجو میکشیم وتسلیم میشویم بی هیچ چون وچرایی . چرا درپی جستجو ها نیستیم وچرا درپی درمان خویش ؟ !
با چند تنفس عمیق درهوای سرد ویخ بسته یک لیوان داغ آب وقند خودم را به این کلمات رساندم تا فراموش کنم .ث
ثریا ایرانمنش / 15/12/2021 میلادی !