ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
جمعه، آذر ۱۲، ۱۴۰۰
زندگی
ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
چهارشنبه، آذر ۱۰، ۱۴۰۰
ژوزفین بیکر
روزی که ناگهان . از چهار چوب پنجره روشن بلوغ/ آینده را طلایی تر وتابنده تر یافتم /
آن سایه نیر همره نور آفیریده شد !......." زنده یاد نادر نادر پور"
در ن روزها ما قبل از آنکه با خوانندگان سر زمین خود آشنایی بهتری پیدا کنیم گوش ما به روی دیگر صدا ها بود آوازهای دیگران را بیشتر دوست داشتیم با آنکه نه زبانشان را میشناختیم ونه خودشان را اما آنچنان تبلیغاتی برای آنها وهیاهوی برای جمع آوری شنونده بود که ما بکل فراموش میکردیم درکجا ایستاده ایم ودرچه خاکی زیست میکنیم ورشد میکنیم تنها هیاهوی بسیار از دوردستها مارا میخواند وددلمان آرزوها شکفته میشد ! ] ...: آزادی: در سر زمین غرب ! اسیر سنتهای بیمار گونه بودیم سنت های نا توشته .
ژوفیین بیکر را خوب میشناختیم خواننده رنگین پوست فرانسوی با صدایی جادویی وژیبلت بوکو .شارلز آزانور وویکتور هوگو وهمچنان میرفتیم وازدورزمان خود بیرون شده درپی آنها میگشتیم داستانهای هوگو برایمان یک رویا بود .....
بزرگتر شدیم خبری کوتاه دریک گیومه " شب گذتشه ژوفین بیکر " خواننده رنگین پوست درگذشت وتمام شد هیچکس نفهمید کجا دفن شد وچگونه رفت خبرها تمام شدند ما بزرگ شدیم وامروز ! در مهد آزادی وتمدن جلوی هر رستوران یاورزشگاه ویا فروشگاه یک تابلوی با آن علامت منحوس گذاشته اند به همره یک پلیس باید گوشی را روی آن علامت بگذاری تا اجازه ورود به هر محلی را که میخواهی داشته باشی درغیر اینصورت درنهانخانه خود پنهانی وناگهان بی هیچ خبری از پیش جنازه " ژوفین بیکر" با تشریفات تمام رسمی وقانونی وزیبا به میدان آمد تا اورا در محل بزرگان دوبا ره دفن کنند ؟ " چه فریبکاری ظریف وزیبایی" ! .گور به گوری شنیده بودیم اما گاهی این گور بگوری ها برای عدهای شانس میاورد وبرای عده ای مانند همسر من استخوانهایش را درون یک جعبه کرده به دست من میدهند تا اورا به گورستان جدید ببرم ودرون دیوار ی بیصدا بگذارم !
ما فریب میخوریم دوست داریم فریبمان بدهند لذت میبریم مانند بچه های نادان با ما رفتار شود دوست داریم لله ونگهبان داشته باشیم برایمان مهم نیست نحوه وعمل کرد آنها چه میباشد .
ساعت پنج صبح بود که از شدت ضعف بیدار شدم شب گذشته " شاه" را خواب دیدم از من درباره سر زمینش میپرسید !!! بیاد ندارم چه گفتم وچه شنیدم امنا باو گفتم درانتظار ظهور دوباره او هستیم آیا پیکر او هم روزی به خانه اصلیش ب میگردد؟ نه ! گمان نکنم .......آنچه که درسر زمین ما میگذرد بماخبر نمیدهد گویی ابدا آن سر زمین فراموش شده وبه قعر دریاها فرورفته است بهر روی امتیازات .منافع را باید حفظ کرد !
واما رویاهای آن زمان ما تبدیل شدند به کابوس های شبانه و وحشتناک همه عکسی درماه دیدند ودویدند به دنبال ماه دیگر به نور ماه توجه ای نشد ماه پنهان گردید وسالها ی بعد موردنفرت همه بود دیگر کسی معشوق را به ماه تشبیه نکرد او هر سایه ای را که روی زمین نقش میبست پاک کرد وسایه ها ی ناشناس ومنفور پشت سرهم پدیدار گشتند وما همچنان درسایه نشسته ایم وخودرا مانند یک پیاز درحال گندیدن درون صد ها پارچه پیچیده ایم به امید کدام آرزو ؟ .
دیگر آ زهرم وگرمای خورشید وهوای نیمروزی هم اثری نیست وخورشید مرده است هربار جانی دوباره میگیرم وسپس دوباره آنرا از دست میدهم اینک ازهمه گریزان ودر اقامتگاه یخ بسته خود بفردای وحشتناکی که درانتظارمان هست میاندیشم .ث
پایان / اول دسامبر 2021 میلادی
سهشنبه، آذر ۰۹، ۱۴۰۰
مرگ جهان
امروز مها خویش ز بیگانه ندانیم / مستیم بدانسان که ره خانه ندانیم
گفتند دراین دام یک دانه نهانست / دردام چنانیم که ما دانه ندانیم
امروز از این نکته وافسانه مخوانید / کافسون نپذیرد دل وافسانه ندانیم
شادروان فریدون فرخزاد در آخرین گفتگوهایش ببیتی از شمس تبریزی اورده بود که " آنتهات منم " وانتهای ما ایران است وپرچم شیرو خورشید " وبیچاره ندانست که این آخرین گفته اوست وچنان قیمه قیمه شده که درافسانه ها هم ما نخواندیم وندیدیم وامروز دیدیم که سقوط بشر تا کجا ها رفته است .
دیگرسخن از عشق وعالمی دگر ومی ومعشوق وغیره تنها زباله ای شاعران دیرزوند که باید آنهارا درون زباله دانی تاریخ ریخت البته منظور شاعران " متعهد به ووفادار و طرفداری جهان وطنی " !
یک کرم در پیله میکوشد که همه را به درون پیله آ ورده وکرم بسازد وما امروز چنان در پیله کرمهای زهر آلوده افتاده ایم که راه فراری نداریم در گذشته اگر درشهر دلت میگرفت رو بسوی ابادی وده میرفتی امروز همه راهها به " رم " ختم میشوند راه فرار را بسته اند وامروز همه در پیله ها جای گرفته اند د هر کسی باید مانند کرم در پیله بودنرا برای خود یک شخصیت وبزرگ منشی بداند باید به ان افتخار کند وانرا فضلیت بنامد .!
این پرسش که تو کیستی وچیستی ؟ خود نمیداند در جواب میماند پاسخی ندارد وخود نمیداند کیست وچیست .
انسان وروح انسانی درون بسته های رنگی ببازار های جهان میروند وگم میشوند مصرف داخلی ندارند دیگر کسی اهل معرفت نیست وشناختی نه ازخود دارد ونه ازجهانی که دران زیست میکند تنها میداند که باید همان " رباط" باشد بدون هیچ اراده وهیچ تاملی برده باشد بی چون وچرا درغیر اینصورت همه مزایان قانونی وغیر قانونی ازاو پس گرفته میشود ستاره ای بر سینه اش نصب میکنند واورا راهی تیمارستان میسازند چرا که " نه " گفته است .
حال باید یاد بگیرد در پیله زندگی کردن چگونه است وکرم بودن چیست وتولید کردن چیست . او در پیله خود هم نیست در پیله آنکسی است که برایش ساخته اند دیگر خودرا نمیشناسد نه همسر نه فرزند ونه معشوق نه همسایه نه تنها درپیله اش باقی میماند .
دیگر چیزی بنانم شخصیت بیرونی واحترامات دایمی وجود ندارد .بشر امروز دریک درد مجهول دارد بسر میبرد در پیله ای که بهم فشرده شده است وجای نفس کشیدن را نیز ازاو گرفته اند دهانش بسته است گفتارش بی معناست رفتارش غیر انسانی تنها میلولد میلغزد نه پیش میرود ونه اجازه دارد به عقب برگردد عقربه زمان دائم درحال تغییر است واو کودکی خودرا نیز ازیاد خواهد برد .
امرو ز ما جوندگان دیگران هستیم داریم جویده میشوییم اگر به مذاق خوش بیاییم بازهم جویده میشویم درغیر اینصورت تفاله مارا به درون ماشین های ریسایکل پرتا ب میکنند . انسان امروز اجازه ندارد با انسان دیگری تماس داشته باشد باید تنها بماند وتنها به آن تصویری که به او ددستور میده توجه کند دیگر مهر مادری عشق پدری ومهر فرزندی معنا ومفهمومی ندارد فرزندان شیطان برایش پیله های رنگینی ساخته اند رنگین کمانی از سیم های خار دار . دیگر نمیتوان فریاد کشید .
من مست تو دیوانه / مارا چه کسی برد خانه " عشقق معنایی ندارد معنای همه چیز عوض شده است .
آنچه گم کرده ای تویی وآنچه میجویی تویی / پس زتو تا آنچه گم کرده ای . ره بسیار نیست .
اما باید آنره رایافت که اسان هم نیست .
در راه اگر خرس واگر شیر وپلنگ است / ما شیوه بجز حمله مردانه ندانیم . پایان
ثریا ایرانمنش / 30/11/2021 میلادی
دوشنبه، آذر ۰۸، ۱۴۰۰
فرززندان امروز
ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
و...... خدا شییطان را افرید !
همه حواسم بر ضد گفتارهایم بر میخیزد نگاهم را از روی هر چیزی برمیدارم وغرق تماشای دیوار سپید میشوم گوشم غرق شنیدن اهنگها ی دیروزی میشوند ومن خود یک آهنگم وتخمه میشوم یک کلامم که بر لبها مینشینم یک گوشم غرق در شنیدن اراجیف واب میشوتا تشنه ای را سیر نمایم گفتن ونوشتن مر از هر جیزی ی دور نگاه میدارد .
وخدا ! قرن هاست که کاینات را رها ساخته وآنرا به دست شیطان سپرده است / شیطان یک نروک است نه مرد ونه زن بنا براین تولید او درزیر خاک توسط جانوران خاکی انجام میپذیرد از مدفوع او واین جانوارانی که بشکل آدم در جهان رها ساخته همه مخلوق او میباشند مخلوقات پروردگار درزیر زمین خاک شده اند واین موجودات با آن خاک ها تغذیه کرده هریک صورتی نمایان میشوند کمتر میتوان درمیان آنها" انسان" یافت بشکل انسانند ما درعمل حیوانند . حیوان . باروت را ساختند . از دل اتم اتم هایی را بیرون کشیدند اما نه به سود بشریت وجهان بلکه برای ویرانی جهانی که خالق بزرگ آنرا بنیاد نهاده بود زمنیی که میلونها قرن دارد به دور خود وسایر سیارات میچرخد ناگهان دردست این موجودات ناقص الحلقه افتاد که خود را خدای زمین دانستند وروی آن سرمایه گذاری کردند روی ویرانی آن زمین !جانورانی بشکل فلاسفه برون آمدند ما عده ای خواب وعده ای نیمه بیدار وعده ای بیدار نه بسود مخلوقات پرودگار بلکه بسود اجداداشان شیطان . شیطانکها .بنا براین سخن گفتن ازاینها مرا وادار به درد ورنج میسازد دردرون همه ما یک بتکده است گاهی این بتکده خالی وزمانی شمعی فروزان درمیان ان میسوزد باید ازآن شمع وآن روشنایی کمک گرفت .
بزرگ کسی است که که بر هرگونه بزرگی افرین بگوید ما امروز نمیتوانیم به این موجودات افرین بگوییم ویا برگورشان بوسه بزنیم آنها بر ضد مخلوقات خالق بزرگ برخاسته اند وبه جد خود شیطان پیوسته اند ما با همان نور کم شمع به خالق اصلی خود نزدیک میشویم .
ارئ بر گور زنده ها بوسه میزنند بر شهرت ها بوسه میزنند اینان بزرگان جهان هستند مخلوقاتی از نوع چند گانگی ساختمان آنها پاکیزه نیست . این بزرگ ساختکان وشهر ت سازان دوستان گورند واز بزرگی به دور .
معرفت وشعور این صاخب شهرت ها معرف مخصوص خیابان وراههای خودشان میباشد راهشان از راه ما جداست ما هنوز به ان خالق اصلی وابسته ایم وبه دنبال اویم تا اورا بیابیم ودوباره در برابرش تعظیم کنیم .
وای که این شهرت طلبان وصاحبان قدرت تا چه حد ملال اورند شادی را نمیشناسند رنگ سیاه بهترین رنگ برای انهاست همه رنگها کم کم سیاه میشوند اول کارگران رستورانها انها وسپس سلمانی ها وسپس فروشندگان ناگهان همه سیاه پوش شدند با پوزه بندی که نشان بردگی انا ن است مانند همان حجابی که نماد بردگی زن است .
امروز طبلهای توخالی آنها باصدای بلند همه را از خواب راحت میرماند وفردا همه به یک صف درانتظار دستوراربابند گروههای پاسداران آتیه همچنان بسوی شهر ها با قایقها بعنوان مهاجر روانند همه گردن کلفت با ساعتهای گران قیمت والبته همان اسباب بازی دستی که همه را به زیر ذره بین خود میببرد اینها نگهبانان زندانهای آتی ما هستند دیگر خانه ای نیست لانه ای نیست بلکه دستور ارباب است وزندانهای ازپیش ساخته شده
من ! تنها باز مانده از قافله وگندم خورده واز بهشت رانده درانتظار کدام معجزه نشسته ام ؟.
بهترین راه برای سرکوب این است که خرد را ازانسانها بگیرند وبجایش آهن تزریق کنند فسفر تزریق کنند جستجوی ما دردی است بی درمان ودراین راه دردها وزخمها بیشترند خرد ومعرفت دروجود آدمی ریشه میدواند آدمهای خاکی ساخته شده به دست شیطان حتی نام خرد را نمیدانند واز جنسیت ان بی خبرند .
این جستجو های من با دردهای جسمی وروحی من کاری ندارند بلکه با دردی بزرگتر کار دارند وان نابودی انسان ازروی زمین است . این جستجو بی معنا ست گم شدن درخویش است واززدون دردنهای بیشتر هر روز تاریکی ها بیشتر میشوند هر روز از زیباییها کمتر کاسته میشود تنها کاکتوسها عمر میکنند گلهای زیبا گم شده اند وهمه ما درتاریکی ها گم شده ایم . بی انکه خود پی به این وحشت بزرگ ببریم .
چنان گم گشته ام واز خویش رفته / که گویی عمر یک دم ندارم /ندارم " دل" بسی جستم دلم باز /
ور دارم از این عالم ندارم /" عطار نیشابوری" .
بیدلی همان احساس گم گشتگی واز خود به دور است هما ن گمشده شهر عیاران .
نه مرد مناجاتم نه رند خراباتم / نی محرم محرابم . نی درخور خمارم .ث
پایان / تقدیم به پسر عزیزم " میم" که ارزوی دیدارش بر دلم میماند " ثریا / 29/11/2021 میلادی .
یکشنبه، آذر ۰۷، ۱۴۰۰
زیر تیغ دیکتاتوری
" داستان روز ! "
من از رنگ صلح مئ آندم بخون دل بشستم دست / که چشم باده پیمانش صلاح برهوشیاران زد
روز گذشته سر انجام توانستم سری به خیابانهای رنگ پریده وبدبخت فلک زده با مردمی مرده بزنم شاید بتوانم چند تکه زباله را که احتیاج داشتم بخرم ! درون یک فروشگاه که سالهاست اینجا دهان بازکرده وامروز خودرا در راس بزرگترین فروشگاهها مانند هاردوس میبیند توانستم چند شمع ومقداری زباله دیگر بخرم درحین خرید مردی دست به شانه من زد وگفت " سینورا بکش بالا ! آه پوزه بندم را کمی پایین کشیده بودم که بتوانم هوای بخورم آنهم چه هوایی ! در کنار صندوق پرداخت پلیس گارد ایستاده بود سینورا ! اینسو نه آن سو چه فرقی میکند> دخترم تنه بمن زد وگفت " هیس !! به درستی ندانستم چه خریدم فقط حرص داشتم ناهارا توانستیم دورازچشم عسس ها بدون پوزه بند درهوای آزاد صرف کنیم چند ساندویج مانده ! بخانه برگشتم انقدر خسته بودم که تنها گریه کردم ازادی مارا ازما گرفتید نفس ما را درون سینه هایمان حبس کردید قلبم ضربانش تند شده بود ....... سپس نشستم تابلتم را باز کردم .!
یک سریال بلند بالای ترکی به زبان فارسی به به دیگر همان مانده این سریالها بعنوان تابلو درون حمام جای بگیرند ؟ اول آنرا نگاه کردم هنر پیشه نیمه ترکی نیمه قفقازی در سوئد به دنیا آمده وملکه زیبایی ! وقهرمان مرد نیز زیباترین مدل وفوتباللیست بزرگ ونامی ترکیه ! اما داستان ؟؟؟؟ دراین فکرم چه روانش پریشی این داستانها را مینویسد وبه دست تهیه کننده ها میسپارد همان افسانه های شوم قدیمی آنکس که ندارد باید بمیرد انهم با تیر بانوی دیوانه خا نه ! یا بانوی مزرعه تحقیرها توهین ها بی ادبی ها دراین فیلم بخوبی دیده میشد وچه راههای زشتی را جلوی پای جوانان میگذارند برای رسیدن به هدف رسیدن به یک گردن بند بدلی به یک مرد که شوهر دیگری ست ! نه ! فرق چندانی با فرهنگ پر بار ملت شریف امروزی ایران ندارد ویا جهان .
هنوز باید ببازار بروم وبه کدام فروشگاه که مامورین شریف وظیفه شناس از من پاسپورت نخواهند ؟!
وکدام خیابانرا میتوانم مستقیم بروم ویا راه را کج کنم به پس کوجه ها بزنم وپوزه بندرا از رروی بینی بردارم حیرانم آن مردک چگونه مرا دیدبا انکه سرم پایین بود وداشتم چیزی را که نمیدانم چیست لمس میکرم تنها نوک بینی ام بیرون بود مرگ برشما نفرت برشما بیزارم ازشما .
دراین فکر بودم که چه آرام روی اقیانوس جهان قایق خودرا بسوی هیچ کشاندم بسوی " آزادی " آهه !!! آزادی کسی در کنج زندان خانواده دیکتاتوری به دنیا بیاید وزیر تیغ دیکتاتوری بزرگ شود ودر زندان یک دیکتاتور دیگر به صلیب آویخته شود همیشه زندانی است درکودکی زندانی واسیر بیماری های گوناگون در جوانی اسیر وزندانی یک عشق ناپایدار وگمشده واین سرانجام که به آخرین نقطه یک زندان جهانی رسیدم . دوباره کریسمس شد دوباره دیوانگان از درون سوراخهایشان درآمدند وپشت تریبونها قرار گرفتند وقانونی جدیدیبرای حبس خانگی دوباره را بمورد اجرا خواهند گذاشت آهای دربریتانیای صغیر میلیونها نفر فدای سر من شدند !!! جنازه ها کو؟ لابد پزشکان انهارا میخورند !؟ درسایر کشورهای اروپایی که درذهن من چه زیبایها یی داشتند ایا کسی میداند درنروژ چه خبر است ؟ سکوت مطلق ! این ویروس به آنجا نرفته ؟ شاید هم رفته ام اینهمه بلوا نکرده اند . هرساعت ده هزاردلار به سرمایه سازندگان سرم مرگ اضافه میشود چرا هیاهو به راه نیاندازند وما درون محبس سرمان با سریالهای ترکی آنهم ازنوع سطح بالای جامعه گرم است ارباب ونوکر ورعیت و=حد وسطی ندارد هرروز باید زیر دست ان دیوانگان له شود مانند قانون جهانی قانون دستهای پشت پرد ه ونامریی .
عیسی مسیح ؟ در کجا نشسته ای اسمان که فتح شد وتو درکنار پدرت نبودی حال کجا رفتی تو نوید باز گشت را به پیروانت دادی حال همه اسیریم وزندانی همه جهان غیراز اربابان رعیت زندانی است دیگر حتی سیب زمینی قرمز هم که خوراک بردگان گذشته بود در بازارا درون ویترنیهای لوکس نشسته است بقیه جای خودرا دارند .
من با خرقه پشمینه کجا اندر کمند ارم / زره مویی که مژگا نش زره خنجر گدازان زد " حافظ شیراز"
پایان ثریا ایرانمنش / 28/11/2021 میلادی .
جمعه، آذر ۰۵، ۱۴۰۰
بازار خود فروشان
در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد / حالتی رفت که محراب به فریاد آمد
از من اکنون طمع صبر ودل وهوش مدار / کان تحمل که تو دیدی همه برباد آمد......." خواجه حافظ شیراز"
بیاد " مینو" افتادم آخرین راه را بمن خوب آموخت او هم میل نداشت به زیر عمل برود ترجیح داد خود بمیرد و....مرد یادش گرامی برای همیشه درقلب من زنده است .
دستورات " پاسپورتی" به اینجا هم رسید دستور / دستور است وجهانی ! فرقی ندارد تو کیستی واز کجا آمده ای درحال حاضر یک " برده ای " حال تکلیف من چه خواهد شد بقچه ای بر پشتم خواهند بست وعصایی به دستم خواهند داد مانند موسی مرا از شهر بیرون میکنند وبه اهالی ده خبر میدهند ایهالناس ! هرکجا اورا دیدید با سنگ بزنید وبه او آب وغذا ندهیدوبا چوب اورا برانید او ناقل میکرب سلامتی است واز زیر بار دستورات ما بیرون شده داست ! حتما کار به اینجا ها خواهد کشید مگر اینکه شب با میل خودم به خواب ابدی فرو روم .یا معجزه ای اتفاق افتد ؟!
من ! فرزند سیمرغ تند پروازم او خداوند آسمانها بود او به هرکجا که جانی شیرین بود از معما ها لبریز بود من نیز با پای او پرواز میکنم هیچکس نمیتواند بمن برسد ومرا بگیرد .
آتشی شده ام که شعله آن تنها سینه خودم را میسوزاند وچشم دیگرانرا بیشتر با دود خود کور میکند من همیشه تاخته ام عشق همیشه درمن بوده وهست هرچند خاموش باشد همانند برفی که درزیر ابرها پراکنده پنهان است وخفته اگر اثری از زیباییهای جهان بود آن خفته نیز بیدار میشد امروز همه ولگرد شد اند از خانه خبری نیست کسی خانه اصلی خودرا نمی شناسد باید برخاست شعلله کشید وان میکرب را سوزاند نه آنکه تسلیم شد ...
امروز بر هر ذره ای نامی میگذارند وآن نام بزرگ میشود تا برجهان چیره گردد واگر کسی زیر بار ان نام مجهول نرفت از جامعه پر برکت این جهان زیبا که نمونه اشرا در بزرگترین سر زمینهای جهان میبینیم وبالا می اوریم ! طرد خواهد شد .
نمیدانم چه نیروی مرا ودار میسازد که بر خلاف راه برده ها راه بروم وخودر ا تسلیم نکنم از برد وباختش به یک اندازه لذت میبرم من با حقیقت زندگی کرده ومیکنم حقیقت " خدا" را سالهاست که پذیرفته ام او در نقطه ای پنهانی درجانم نشسته است حال اندوهگین باشم یا خوشحال او با من است از بودن او به همان اندازه لذت میبرم که بودن با عشق هردو یکی هستند من باعشق به اومیرسم .
حال امروز نمیدانم چرا بیاد او افتادم او راه آخرین سفر را بمن نشان داد برای دوستانش نامه نوشت دوستانی که نداشت همه آنهاییکه از وحودش بهره ها بردند واز دستپخت او لذتها حتی آن شاعر توده شاملواز ایران برای خوردن غذاهای او به لندن میرفت . او ازهمه خدا حافظی کرد وروی تنها کاناپه اش دراز کشید کسی نفهمید چگونه مرد اطرافیان نزدیکش فورا به تنها اطاق اجاره ای او حمله کردند و آنچه را که به درد بخور بود بار کرده با خود بردند جنازه در اطاق تنها ماند خواهر دیگرش از تهران آمد وتنها کتابهای اورا منجمله آخرین اشعار شاملو را که به مینو هدیه داده بود با خود برد جنازه درمیان ماند و......
ودوستی مهربان با کمک شهرداری اورا به گورستانی بی نام ونشان بردند تمام شد . این پایان زندگی یک زن زیبا . هنرمند ومردمی بود .
امروز در خیالبافی ساده ویک احساس ساده تر دراین فکرم که من قبلا آنچه را که ارزش داد میان بچه ها تقسیم کردم تنها کتابهایم مانده اند ونوشته هایم ایا انها ارزشی دارند ؟ عکسهای قدیمی گذشته تنها ازخدا یک آروز کردم برای یکبار دیگر مرا به زندگی سی سالگی ام برگرداند تا بتوانم درست زندگی کنم زندگیم ر ا حرام کردم به پای یک مومیایی نه لذتی نبردم لحظه هارا برای خود ساختم وضیایتی بر پا کردم بدون وجود او . ازاین خواسته های بی معنی بود تنها معجزها میتوانند به این خواسته جوابی بدهند معجزه ای هم دراین زمانه نیست هر صبح تنها یک سرنگ بزرگ روبروی تو خودنمایی میکند وچشمانی که ازترس در حال تهی کردن قالب هستند بازوی های عریانشان را تقدیم جلا دان میکنند دیگر هیچ معجزه ای کار گر نیست . نه نیست . ث
پایان / 26/11/ 2021 میلادی " جمعه سیاه " برای کاسبکاران !