سه‌شنبه، آذر ۰۲، ۱۴۰۰

زندان درون زندان

 

ثریاایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

در برجهان بستم  /  .وز پیش دانستم  که در تنهایی غربت  /  همنفسی غیراز  جنون بر در نخواهد کوفت "نادر پور " 

او خیلی زود ازمیان مار فت وچه سعادتمند بود که این روزهای جنون را ندید  او غربت را لمس کرد احساس کرد با تمامی وجودش اما  خیلی زود رفت  بسوی اسمان  درمیان فرشتگان تا این روزهای جهنمی را به چشم نبیند /

ما دوباره به زند ان خانه نشستیم به سوگ آتچه را که از دست داده ویا میدهیم  بلی ! نزدیک کریسمس است وباید این روزها ازاذهان  پاک شوند ای ویروس نا می  میداند که درچه موقع سر برسد درست هنگامی که  آرزوهای دیرین درر دلت  دوباره جوانه میزند  مانند یک  سم قوی بر روی دل تو مینشیند واز سوی دیگر آدمکشان اجیر شده با چاقو های تیز وبرنده در ایستگاههای قطارو اتوبوس ویا سوپر مارکتها در انتظارت ایستاده اند تا تنها دارایی ترا بربایند .

 بیکاری بیداد میکند و اعتیاد همچنان رو به ازدیاد است وما  خوشحالیم که درورای منبر بزرگان مینشینم تا سرودی از عهد شاه وزوزک برایمان ترجمه کنند ویا برایمان تعیین تکلیف نمایند .

 خوابی هول انتگیز ووحشتناک است بیداری هم ندارد  زئدگی کودکی ونوجوانی گم شده است  وشهر ما که روزی درر ان نفس میکشیدم  فرسنگها  ازما دور است لبریز از بیماری جنون وقتل وغارت  دوران قیمات  را بما نمایش میدهند .

خواب هایمان  هول انگیز وترسناکند زمانی بیدار میشویم تازه میفهمیم زندگیت ترسناک تراز خوابهایت میباشد .

 در آن کتاب قدیمی  روز قیامترا خوب برایمان تشریح کرده اند . کوها آتش میگیرند . دریاها طغیان میکننند طوفانها هستی  را بباد میدهد  قانونی نیست  پلیس بجای حمایت از تو بسویت گلولهای آتش زا پرتاب میکند وآدمکشان حرفه ای  در  کمین نشسته اند  ! جمعیت دنیا باید کم شود تصادفات  اتومبیلها درجاده  ها  قطارها  اتوبوسها ی واژگون درون دره ها  هریک نقشی دارند که باید مو به مو به مورد اجرا گذارند درعوض ! قانون خداوندی حمایت خودرا از آن دولتمردان ثواتمند که با خون ما  وجان ما درون بانکها خفته است حمایت میکند فرشتگانش همه جا برای حمایت آنها پراکنده اند. ن مئنه های زیادی را این روزها می بینیم  وازدواج سایر پرنسس ها و شه زادگان وبماند . زندگی برای آنهاست در یک برنامه تلویزیونی دیدم در لاس وگاس هتلی جدید  به پهنای همه زمین وتا اسمان کشییده شده ونه کنسرت در سه شب آنجا برقرار است ومردم میتوانند با اندک مخارجی خودرا به آنجا برسانند وادرار خواننده را بچشند ! ویروس به انجا نمیرود اما مغازاه های شکلات فروشی واسباب بازی را دراختیار گرفته است ومردم  اتریش زندانی درخانه ها واین بیماری زندانی شدن درخانه ها بما هم رسیده است مبارک است این نعمت بزرگ از طرف شیطان بزرگ !  باید  پاس داشت شیطانرا وفراموش کرد ان مرد پا برهنه را که که به ما می آموخت  نعمت های اسمانی را .ث

پایان / ثریا ایرانمنش  23/11/2021 میلادی !!



دوشنبه، آذر ۰۱، ۱۴۰۰

هنوز آلیسم

ثریا ایرانمشن " لب پرچین " اسپانیا !

در گشودند به باغ گل سرخ /  ومن دلشده را  . به سرا پرده رنگین  به تماشا بردند .

من  به باغ گل سرخ/ با زبان بلبل خواندم / 

صبح ناگهان ازخواب بر میخیزی ! قانونی جدید  بر زندگی تو حاکم است  از زیر لحاف گرم سرت را به بیرون میکشی دراطاقی که حکم یخچال را دارد مانند عهد ویکتوریا وزنان وبردگان طبقه زیرین  باید فورا خودت را در لابلای  آنچه که به دستت میرسد بپوشانی  هوا ی اطاق سرد است خیلی سرد .

کجا هستم > در چه سر زمینی ؟ طوفان خانه مرا به کجا کشانید ؟  کجاست آن اطاقهای گرم آفتاب رو  با شوفاژ های همیشه روشن  بسرعت برق خودترا به حمام میرسانی  حمام سرد تراز کوهستانی پر برف ! بپوشان خودترا خوب بپوشان . راهروها سرد اطاق نشیمن سرد با یک بخاری برقی که آخر ما باید همه  حقوق ماهیانه ات  را به انها بپردازی ! 

من ! آلیس ! در سر زمین عجایب ! عجیب تر  ا ز همه زمانی که زیسته ام  . اه! برو شکر گذار باش که درمیان پناهندگان  نیستی تا یخ  بزنی خودم را محکم میان شال وشوار وپتو پیجیده ام .درانتظار چه نشسته ام باید بلند شوم با دمای دهانم دستهای یخ زده ام را گرم کنم وبسوی اشپزخانه بدوم . یک قهوه داغ ! کافی است .

 سپس مینشینم ودل میسپارم به آهنگ دلم که سرد و وبیمار بر میخیزد  دیگر آن نرمش وآرامش روزهای قدیم را ندارد  واژه ها  کم کم سایه هایشان محو میشوند .  آهنگی شوم  از دور دستها بگوش میرسد قانون جنگل به اینجا هم رسید !  حال هرچه را که میبینی بشکل سنگ خارا  یا خار گلی که قلب ترا سوراخ میکند  دیگر کسی ترا درآغوش نخواهد فشرد تا از گرمای وجودش بتو نیرو بدهد  درآغوش کشیدن ممنوع است باید روی خط کشی های راه رفت  تاریکی بر همه جا سایه انداخته دهانها مانند سگ های ولگرد بسته است  وهمه آنهاییکه این تاریکی را بوجود آورده اند خود درزیر  نور چلچراغهای هزار رنگ به رقص و پایکوبی مشغولند  .

خدا ؟ خدا گم شده  او دیگر نیست تا در بلند گوی خود بدمد  ومارا بترساند  گوهر تاریکی بر همه جا سایه انداخته است  وآهنگهای چندش آوری  که هیچ هم آهنگی با هم ندارند   درکجا باید اورا یافت وبه دامنش ـآویخت ؟ درمیان کتب های اسمانی که ئبود  درصومعه ودیر وگلدسته ها هم نبود پس کجاست ؟ 

دلم در نایی میدمد درکردارهای بیهوده  افتاده  آیا درخوابم ؟  ان بانگ بلند چیست وازکجا برمیخیزد ؟  همه جا تاریکی است و روی همه چیز را پوشانیده اند  .

شب یلدا به زودی فرا میرسد . آیا پس ازاین شب تاریک ما روزی روشنایی را دوباره خواهیم دید؟ 

همه اینها امیدهای های واهی است  وآن اهنگهای بی نهایت  که هیج هم آهنگی باهم ندارند  معمایی است که کسی نمیتواند آنرا حل نماید .

زندگی وهستی ما دردست سازندگان داروهاست وبس .

د ر پریخانه پر نقش هزار آینه / خویشتن را  به هزاران سیما دیدم  .وبا لب اینه خندیدم ! 

من بباغ گل سرخ  همره قافله  رنگا رنگ  / به سفر رفتم  از خاک به گل  . درقفس رنگین شکفتن را / درچشمه نور  . مژده دادم به بهار !.......: هوشنگ ابتهاج" 

و.......من همان الیسم در سر زمین عجایب  بدون کفشهای قرمزی که جادوگر زمان بمن بدهد .ث

پایان 

ثریا ایرانمنش  22/ 11/ 2021 میلادی . بس

 

یکشنبه، آبان ۳۰، ۱۴۰۰

محکومین

 ثریا ایرانمنش / " لب پرچین" اسپانیا ! 

باید اینرا بنویسم  هزاران ثریا ایرانمنش  در باشگاه گوگل دیده میشوند !  مهم نیست امروز بر ایم روزخوشی نیست روزی است که دارم به اینده خود  وفرزندانم میاندیشم روزیکه که دیگر ما محکومین باید یا دراردوی کار ویا در زندانها بپوسیم چرا که انقدر قدرت مالی وسند ها ی عالی نداریم  تا به نمایش بگذاریم مارا نیز در اردوی خودشان قبول نخواهند کرد " زیادی حرف میزنیم وزیادی میدانیم " بیاد کتاب  " مردی که زیاد میدانست " افتادم 

قبل هم نوشتم غول یک چشمی بر مسند قدرت نشسته وهر گوه لوله را بر میدارد گرد میکند دراز میکند  واورا روانه زمین میسازد تا اربابی کند واربابان نیز کرم ها ومارهای کوچک وجانوارن زنده را میگیرند دستکاری میکنند بزرگ میکنند به انها خوراک  میرسانند تا برای روزهای آتیه سرباز گیری کنند .پسر ی با تفنگ دونفر را کشت / تبرئه شد برای دفا ع از خودش   !!!! جوانان ما تنها با یک برش کاغذ که بر دیوار میچسپانند قربانی مشت ولگد وزنجیر وطناب دار میشوند ! این دنیا ماست کمدینی ریییس جمهور میشود والاغی دیگر ؟!  بما مربوط نمیشود  ما محکومینی هستیم که باید کم کم شر خودرا کم کنیم  زیر بار زور نمیرویم  خوب یا مرگ یا شلاق وبردگی . مرگ را ترجیح میدهیم .

یخچال خالی است  کم کم نشان قحطی نمایان است چیزی درفروشگاها  نیست که برای غذا کافی باشد چند برگ جعفری بو گندو که بویی سم میدهد چند نارنگی زیر درختی چند پرتغال ترش وبی خاصیت وخشک  خیارهای گندیده بدمجانهای گندیده همه اینها قفسه ها را پرکرده اند درعوض تا دلتان بخواهد مواد شیمیایی  به شما چشمک میزند نان ؟ نمیدانم نانهارا ازچه موادی میسازند  نانوایان  ملزم هستند که هرصبح خمیرهای یخ زده را درون فر گذاشت وبه عنوان نان تازه بما بدهند  تنها شکل به ان میدهند فردا ان تکه نان مانند چوب درختی است که میتوان برگرده دیگران کوبید ! 

هرچه درون یخچال بود درون  قابلمه ریختم  اوف بوی سم  بوی گند سبزی درون کیسه پلاستیک .....

روزی درهمین  شهر زمانی که برای خرید به یک میوه فروشی سر گذر میرفتی  پس از خرید  مقداری جعفری تازه نیز بتو کادو میداد ! امروز دیگر نه آن میوه فروشی های سر گذ رخبری است ونه از جعفری تازه  چند برگ را درون  یک بسته پلاستیکی بتوبه قیمت خون پدرت میفروشند همه چیز اختصاصی آن بزرگان شده است ...داری بخور نداری  بمیر .

ماهی فروشیها و بازار ماهی فروشی دیگر گم شده  وبه زمین فرو رفتند تنها چند دکه مقداری  ماهی یخ زده میان یخ های اب شده عرضه میکند دریا به فغان امده طوفان های شدید ماهیگران را خانه نشین کرده است . ماهی میخواهی > درون قوطی !!!! ویا اگرخیلی میتوانی پرداخت کنی تکه ای در فروشگاههای مخصوص میان  چند لایه پلاستیک ومقوا با قیمت یک ماهی درسته چند کیلویی واین است اینده ما ! 

گمسرتها برقرار است پوزه بندها روی دهان آنها نیست تنها دهان مارا بسته اند  وکم کم به درون چاه ویل فرو میرویم  دیگران چه با سعادت درون کاخهای بزرگشان نشسته اند وخیال میکنند تا ابد همانجا خواهند بود ! نه ! بقول آن دخترک  نه دلم خوشگلم اینها همه ظاهرامر است تو دیگر مالکیت خصوصی نخواهی  داشت در آینده یک تکه  روی موبالت  دیده میشود  مانند همان پاسپورت که تو اربابی  اما اربا ب کجا معلوم نیست !  " سیلون گرین "  پاسپورت سبز به زودی  خواهد آمد وما باید در صف داوطلبان مرگ بایستیم .چه موسیقی میخواهی ؟ کلاسیک یا جاز ویا سنتی ؟ تو انتخاب میکنی ترا عریان میکنند روی  یک تخت مخمل قرمزو سفید میخوابانند وبرایت موزیک را باصدای بلند پخش میکنند شربتی را نیز بتومیدهند تا درارامش کامل به ان  دنیا سفرکنی   سپس جسدت را ؟؟؟ معلوم نیست بخورد حیوانات میدهند ویا بخورد  دیگران ؟  بستگی دارد چقدر  ارزش داری جوانی پیری نیمه کاره ای بیماری  سلامتی ؟ آن دیگر پشت صحنه نمایش است . 

نه امیدی نیست هیچ امیدی نیست  سگها را خیلی خوب تربیت کرده اند تا مارا تکه پاره کنند .امید کم کم مانند یک مه از میان سینه ما رخت بر می بندد مانند عشق  ونسل ما نابود میشود  مانند دایناسورها ودرختانی وگلهایی که دیگر اثری از انها نیست ناگهان گم شدند تو. سرت درون  موبایلت بود داشتی چت میکرد ی همه چیز گم شد حتی خودت نیز گم شدی . ث

یایان / یکشنبه 21. 11؟ 2021 / میلاد ی به به ته ترکیب جالبی ! 21  /

شنبه، آبان ۲۹، ۱۴۰۰

باورم نشد


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

 نه ! باورم نمیشد  میدانستم  انسانی بی پرنسیب وخودخواه وگرسنه است اما نه تا این حد  میدانستم که برای احدی تره خورد نمیکند غیرازخودش  اما نه تا این حد   به  فراوانی  انسانهایی این چنین هم داریم  گوسقندانی  نظیر شادی امین وشادی صدر که پرچم  بر خاک افتاده  بر زمین  را  لگد میکنند وبرای مشتی تروریست اشک میریزند وآن نقش .منحوس  مجاهدین وفرقه وگروههای دیگر را بعنوان یک نماد نمایشی دریک نمایشگاه  بعنوان داداگاه که باید نامشرا بیدادگاه نام گذاشت  اینگونه به رخ میهن پرستان ووطن پرستان ایرانی بکشند  آن مادران خاوران وباختران وغیره  هم یک نمایشی بیش نیست عده ای تنها  آرتیست صحنه هستند باضافه مادران واقعی فرزند از دست داده .

خوب  با این حساب  ما باید درانتظار کدام  ازادی باشیم .؟ خیر! هر روز قطر این زنجیر نه تنها درسر زمین من بلکه در سرتاسر جهان قطور تر میشود دنیا امروز دردست مشتی فاحشه های بازنشسته وقدیمی وکهنه ها وبوگرفته ها  وسر انجام شیطان پرستان است .

این زنجیر کر.ونا ووکسن بدجوری هر ساعت کلفت تر میشود حال دیگر به همان تذکر اکتفا نمیکنند زندانها درهایشان به روی  آنهاییکه تن به این بردگی نداده اند باز است وچه خوب ان دلقک خودرا به همه جا میرساند وهمه کار میکند همه چیز میگوید کسی را هم با او کاری نیست خود فروشی راههای مختلفی دارد پنهان وپیدا . زیبا ونا زیبا  کریهه وچندش آور .

عیدهای مارا که از صفحه گیتی پاک کردند  مردم دلشان به این  کریسمس خوش بود اما  ان هم  سر بزنگاه چراعهارا خاموش کردند که بله ویروس  سرا سیمه  دارد میتازد کو قربانی ها ؟ کجاست جنازه ها؟ نه بیشتر نباید پایت را درون این لجن زار بیرون بگذاری  که تنها همین صفحه را نیز از تو خواهند گرفت وپس فردا زنجیر نیز بر دست وپاهای توانداخته بعنوان یک دیوانه  ترا راهی تیمارستان میسازند.درحالیکه دیوانگان ازبند رسته رها شده خوش میجرند /

امروز صبح با صدای بلند وبغض وگریه از خداوند خواستم دست این شیطان پرستان را ازدنیای زیبای خودش کوتاه کند واین زنجیرهای مریی ونامریی را که هرروز میرود تا کلفت  تر شوند پاره نماید . آیا گوش شنوایی دارد وبه ناله های من گوش فرا میدهد ؟ .

بقیه دیگر بمن مربوط نیست اما دیدن آن پیر زنان فرسوده  که دهانشان به خون بچه های نوزاد  الوده است دیدن ان فواحش که امروزبر کرسی ریاست و وزارت نشسته اند و سگهای درنده ای نیز درجامعه رها ساخته اند  تا دهان مارا لبریز از خاک کنند دیگر حالم به هم میخورد ودر زیر لحافم پنهان میشوم واشک میریزم . تعداد من وامثال من خیلی کم میباشند خیلی کم همه دربازار خودروشی مشغول نرخ گذاری روی خودشان وکفتارشان ورفتارشان هستند تریبونها نیز بی محابا دراختیارشان میباشد   معصومه خانم نمونه بارز این سگهای درنده میباشد وتو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل . 

نه دیگر جایی برای ما وامثال ما وزندگی  وخودنمایی ما نیست باید  دریک سورراخ پنهان شویم نا روز مرگمان وپنهانی غذا را که نه چیزی شبیه غذا به درون شکم بیمار خود بفرستیم ودلمان خوش است که حد اقل در بلا روس گیر نکرده ایم . بلی باید شگر گذار بود هر ثاینه وهر دقیقه .

حوشا به سعا دت شما که درقبر زندگی نمیکنید در بهشت برین هستید مانند افتاب پرست هر لحطه به رنگی درمیایید  در کنار گلهای زهر الوده و خر زهره ها .ث

پایان / ثریا / 20/ 22/ 2021 میلادی ......که کم کم این میلادی هم گم خواهد شد .



چقدر سخته

ثریا . 

نیمه شب شنبه 

چقدر سخته  زندگی در میان مردمی که میشناسی اما ناشناسند 

چقدر سخته اطمینان کردن به یک دوست 

چقدر سخته شناخت آدم‌ها که هرکدام مانند قوس وقزح هزاران رنگ دارند آما بی رنگی را نمیشناسند 

چقدر سخته که تو بتوانی خودت باشی واین خودراحفظ کنی 

در میان خار مغیلان  که پیکر ترا زخمی کرده اند باید مانند یک درخت صنوبر بایستی و یک یک خاردارا از پیکرت جدا سازی ‌مانند همان درخت از خود صمدی بیرون دهی که مرهم زخمه‌های تو باشد.

چقدر سخته شناخت انسان‌هایی که سالها  به آنها اطمینان داشتی .چقدر سخته که نتوانی زمین خودرا دوست بداری  حتی به سر زمینت عشق بورزی .

باید تهی شوی خالی شوی   از آنچه که یادگار تو بود همه چیزها را پشت سر بگذاری ودر میان مردمان دو جنسیتی  خودرا پنهان کنی   دهانت راببندی ودر زندان درونیت تا ابد خاموش بنزینی 

چقکدر سخته دوست داشتن مردی که روزی سلطان  سر زمین تو بود  حال باید  پنهانی به او عشق  بورزی 

در میان سگهای هار وروبهان وشغالها مرده خوار  باید در سکوت برای آنچه را که از  دست دادی نوحه بخوانی و آهسته بگریی .

چقدر سخته خودفریبی وزندگی در میان فریبها وریا کاری ها ودروغها وتو بخواهی که خودت باشی  خودت با  همه آنچه را که داری .

زندگی ما دارد نابود می‌شود  برگشت به دوران جهالت با کمک عیاران ودانشمندان !!!!وشاعران متعهد ونویسندگان تروریست  ونوکران  روزانه،

خیلی سخته  تا بتوانی استوار بایستی   ‌ثابت کنی که پاهایتان تا زانو در ون ریشه های گذشته استوار ایستاده اند  وتو فرزند یگانه مهربانیها  در میان زالو ها باید کم کم نابود شوی . نابود دشوی همچنان که پرچم  تو بر زمین افتاد ودیگر کسی خم نشد تا انرابرداشته دوباره به اهتزاز در بیاورد  وتو بگریی بر  سر  زمین اسیر ،

پایان

بیستم نوامبر دوهزارو بیست ویک میلادی 

جمعه، آبان ۲۸، ۱۴۰۰

پسر طوفان !


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

زمانه  قرعه نومیزند به نام شما/ خوشا  شما که جهان  می رود به کام شما  

تنور سینه  سوزان دل ما  یاد آرید / کز آتش  دل ما پخته  گشت خام شما 

خیلی سعی کردم بی تفاوت از کنار این خبر بگذرم  اما نشد !وسوسه درجانم نشست  آخرین عکس اورا دیدم وبیاد  این گفته افتادم که سر زمیر خبر میدهد از درون ما ! چه وحشتناک شده بود  مانند یک حیوان اسیر وبیمار درقفس  دیگر آن رعنایی و جلوه جوانی نبود    کهنسالی او  نیز کریهه وزشت بود .مانند زندگیش .

بیاد کتابی افتادم که یکی از اقوام او درباره اش نوشته بود .......پسر مرغ طوفان ! من این کتاب را چهل پوند خریدم با مید آنکه چیزی دستگیرم شود اما تنها البومی از خانواده نویسنده بود وخبری از ان شاهدخت زیبا وزندگیش درون آن نوشتارها نبود  خیلی تاج گل خروس برسر این پسر طوفان گذاتشه بودند ! بیاد " فروغ "  افتادم با چه غمی که از درون سینه اش برمیخاست میگفت خیلی به تعطیلی احتیاج داریم هم خودم هم بچه ها اگر  " اردشیرخان ": اجازه دهد !او نوه امام جمعه تهران بود وزنی بی نهایت زیبا وبسیار نجیب همسرش معاون  اردشیر خان بود حال چگونه فروغ توانسته بود از دستبردهای کثیف  ارباب جان سالم بدر ببرد  امریست  که مربوط به خود اوست  آنقدر اورا دوست داشتم که نام اولین دخترم را بنام دختر او گذاشتم دیگر فروغ را ندیدم اما گفته های زیادی را از او شنیدم ودرنهان پنهان ساختم  زمانی نبود که بتوان حرف زد آنهم درباره " پسر مرغ طوفان ؟ که تقریبا زنجیر سیاست ایرانرا درمیان دسدهای بی قواره اش میچرخاند گمان میبردم  مردی  استوار میباشد  اما  دیدن عکسهای او با جیم وجات هالیودی وبقیه خانمهای نجیب سیاست  که در همه ماموریت هایشان از انها بهره مند میشدند  درهر کشوری  دانستم که " به معنای واقعی کثیف " است  وچه حیف ار آن صورت معصوم شاهدخت واقعی ایران زمین که درمیان دستهای او مچاله شد .

بهر روی نود وسه سال عمر کرد ودر این سالهای عمرش گویا به پیسی خورده بود وحقوق بازنشستگی وحقوق دولتی  کفاف زندگی بی بند بار اورا نمی کرد  خودرا بفروش رسانید دریک ویترین لبریز از کثافت  وآلوده نشست وخودرا فروخت وچه ارزان هم فروخت ! واسطه این معامله همان ارباب " کانون " بود در دلالی وخرید وفروش ید طولایی دارد .

او هیچگاه ازقفس خود بیرون نیامد ومدتهای مدیدی بود که کسی از او خبری نداشت تا اینکه خاطراتش را ببازار فرستاد  چندان توفیقی حاصل نشد  واز این راه چیزی نصیب او نیز نشد   مدتها از دوربین وخبرنگارها خودرا پنهان میساخت تنها میدانستیم سرطان نیز به او حمله کرده خوب درجای خوبی میزیست  وطبیعی است که پرشکان آن دیار  بخاطر نام ونشان پدر او ساوابق دوستی ها اورا خوب تروخشک میکردند پرستاران متعدی هر روز به خانه اش می رفتند واز و مواظبت میکردند! ظاهرا در خوشبختی میزیست ! وجدان  چندانی نداشت  شاید ابدا به درونش سفر نکرده بود وخودرا نمیشناخت قامت سرو سهی او به یک درخت پیرتو خالی تبدیل شده بود  فقط درمیان عکسهای قاب شده در اطراف اطاقش  زندکی میکرد  بی نهایت خسیس  ودست خشک بود . من چندان ارادتی به او نداشتم  از خیلی چیزها باخبر بودم  وخیلی اسرار اما بمن مربوط نمیشد همه آنها را درون سینه ام به خاک سپردم  زندگی او ابدا بمن ارتباطی نداشت تا اینکه ناگهان سرپیری ومعرکه گیری برخاست وخودرا حمایت گرنظامی خونخوار وویرانگر سر زمین من ساخت  بقول معروف دیگر جوش آوردم  کمی از ناگفته هارا گفتم آنهم در فیس بوک وسایر دریچه های بازشده اما کسی ابدا برایش مهم نبود رادیوو  تلویزونهای کثیف لعنتی لندنی هر روز اورا بزرگتر  مینمودند تا جایی که دیگر نصویراو درقاب  های شیشه ای  خاک گرفته آنها جای نمیگرفت  وناگهان هم تمام شد !

خلاصه این  مرد  دوراز وطن  که وطن هیچگاه برایش آن مفهومی که برای ما دارد  معنایی نداشت  تنها  نوایی را که می شنید از گفته های دیگران وقدیمی ها بود  وبه همان نواها دل سپرده بود  درخاطرش  مهربانیها ومحبتهای بی شائبه واحساس اطمینانی که "شاه "به اوکرده  بو د بدا جایی نداشت  مانند خیلی از مردان بزرگوار قدیم که بسرعت برق مانند بوقلمون رنگهایشان را عوض کردند وبال زنان بسوی قبله جدید روی آوردند .

گمان  نکنم آنقدر حساس بود که موسیقی را نیز دوست بدارد ویا شاید کتابی ورومانیرا بخواند زندگی اودریک سیاست الوده خلاصه شده بود  وسر انجام روزی درجایی پایان گرفت  .

جرا ما انسانها میسازیم و ویران میکنیم همانند کودکانی که با لگو خانه میسازند وسپس خسته میشوند وبسوی بازیچه دیگری میروند چرا وطن وسر زمین ومردم بی پناه آن برای ما بی معنی وبی تفاوت بود ؟ 

ایا نوع جنسی که مارا ساخته بود کمی مخلوط داشت ویا اصولا ما دلی درون سینه نداریم ویا ابدا برایمان مهم نیست که کجا  وبا چه کسانی  بنشینیم وبرخیزیم که برایمان تنها منافع داشته باشند  کجاست نام ونشان ؟ کجاست صندوق های لبریز از طلا ؟  کجاست روح انسانی > کجاست احساس عشق ووطن پرستی > امروز در یک ویرانه سرا مخلوطی از ارد وخاک وشن ماسه درهم وبرهم میلولیم ونامش را گذاشته ایم زندگی واینهم  بزرگان ما .

 می دانمت  ای سپیده نزدیک /  ای چشم تابناک  جان افروز /  کز این شب  شوم  بخت بد فرجام / بر  می ایی شکفته وخندان /  وزآمدن تو !  زندگی خندان  ؟ " ه .الف. سایه "  پایان 

ثریا ایرانمنش 19.11. 2021 میلادی