شنبه، آبان ۲۲، ۱۴۰۰

آفتاب جنوب


 ثری ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

" یک درددل " 

یکپای افکار من در امروز است و پای دیگر در گذشته   دراین فکر م که اافتاب جنوب همه چیز را ازمن گرفت  از مال ودارایی وهمسر وفرزند تا سلامتی ام را !  حال دراین فکرم که آن دیگران که 

پای بر این سر زمین میگذارند  تا چند سال دیگر میتوانند دوام بیاورند ؟  وآن پاهای را باید درتاریکی فردا دوباره بردارند .

 روزی از یک نقطه روشن به این نقطه تاریک پناه آوردم بخیال روشنایی وگرمای آن از آفتابی که برتنم چسپید ودیگر مرا رها نساخت  وناگهان شب فرا رسید شبی تاریک که دیگر صبح روشنی  درپی ندارد .

راه پیمودن دراین سر زمین بیهوده است  راهی است  نا تمام  وبه نا کجا اباد میرسد .

من از  هزاران تاریکی ها گذشتم  و صدها روشنایی اما تنها یک فریب بود  دیگر راه برگشتی نیست گام های من  دیگر نه آن قدرت ونه آن استواری  را دارند که راهی دیگر را به پیمایند  دراین فریب باقی ماندم .

حال اگر میل داشته باشم  راه دیگری را انتخاب کنم حتما نیاز به یک شمع روشن ویا یک چراغ دارم  من هیچگاه آینده را  دردیروز ندیدم  اما گاهی باخود میگویم چرا مانند سایر زنان  خاله زنک " باقی نماندم وهمه تحقیرهارا بر جان نخریدم ومانند بقیه نماندم  تا تاج سر اجتماع باشم /!  این خودخواهی من غیر قابل بخشش است .

حال با یک چراغ نفتی با فتیله کوچک به دنبال چه هستم ؟  زیر پاهای من شبی تاریک خوابیده است  وزمانی که شب فرا میرسد به بستر میروم  پاهای خودرا که دراز میکنم  به صبح میرسم باید برخاست  برخاست  و برخاسنت .

چشمانی که درتاریکی شب را میشکافد تا راهرا بیابد  وافتابی که دارد غروب میکند  وامروز احساس میکنم که روی تاریکی ها ایستاده ام وآفنتاب جنوب هر روز داغ تر بر پیکر من میتابد تا آنچه را که مانده نیز با خود ببرد /

خواب ؟! این سروش ایزدی  کجاست ؟ با کدام لالایی ها بخواب روم  وبا کدام لبخند شادی صبح بیدار شوم همه شب بیدارم وچشم به اسمان بی ستاره دارم شاید درگوشه ای از آسمان   ستاره خود را بیابم .

 افتاب جنوب / آفناب جنون بود . یک فریب بود یک دروغ بود . امروز باید در دست پرستاران کهنه وتازه دست به دست  شوم وصد بار سین وجین شوم ؟ خودت دوش میگیری ؟ بلی ! خودت لباس عوض میکنی ؟ بلی !  خودت ظرو ف را میشویی ؟ بلی ! من زنده ام زنده وتا روزیکه میل داشته باشم زنده خواهم ماند .

حال با چشمانی که درتاریکی با  کاِنئات  سخن میگوید به اطرفم مینگرم همه چیز زشت بیقواره ونفرت آور است غیر از فرزندانم که وجود آنها مرا زنده نگاه داشته  وبرای آنها زنده مانده ام نه برای دنیای کثیفی که معلوم نیست دردست جه کسانی زیر رو میشود . چشمانی که میان خواب وبیداری  موجودی را میبننند  وهستی وناکامی خودرا  .اما آن  کار گاه پیکر تراش ؟!  را که هرگز آنرا ندید. ث

پایان  ثریا ایرانمشن / شنبه 13 نوامبر 2021 میلادی !


جمعه، آبان ۲۱، ۱۴۰۰

گاو خونی


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

بگذار زبانت  از رحم وشفت سخن بگوید  . اما دلت از شرارت وبدی لبریز باشد !  " نیکولو ماکیاولی " 

از ساعت چهار ونیم بیدارم  وصبحانه را با یک زرده تخم مرغ  واندکی کنیاک ویک قهوه تلخ شروع کردم تا شاید جای آنهمه خون ازدست رفته را بگیرد !  گاو خونی  محله ای درجنوب شهر است  که امروز ساکنین آنجا  به سروری رسیده اند !! وگاو. / خونی  گاوی است درپهنه دشتهای  سر سبز و خرم که میدود هیجان دارد ودنبال آنچه را  که از دست داده میگردد وسر انجام درگوشه ای بیجان می افتد .

نیکی هیچگاه ثمر بخش نیست شرارت بهترین  وثمر بخش ترین رفتار است اینها همه دستورات آن فیلسوف بزرگ ماکیاولی است که امروز تقریبا بر سراسر جهان حاکم است .

روزیکه آن جادوگر پیر بو گرفته از افسانه ها  بیرون آمد وآن فرشته زیبارا به دست مرگ سپرد تا خود جای اورا بگیرد وجه بسا روزی برتخت امپراطوری تکیه بزند  درهمان روز فریاد کشیدم که " زیبایی از روی زمین رخت بر بست  وجهان را ترک گفت " 

 بعد از آن  هرچه هست سیاهی / نفرت /کینه / وزشتی ها .پلیدی هاست . با نگاهی بر اربابان وحاکمان امروز  کافیست که ببیند  چه بو گرفته ها  با شلوراک های لبریز از ادرار کثاقافت بر تخت نشسته اند ومردان قوی پنجه زنان متفکر کاردان همه درپی لقمه نانی به این سو آن سو میدوند ویا درمرزها میان سر زمینها دست به دسته گشته پس از هزاران دردی که برجان وروح آنها  وارد میشود سر انجام درامواج دریاها غرق میشوند  زمین خسته شده ازآنهمه کثافت وخودرا تمیز میکند اما نمیتوان آن پیر سگهای کهنه وشغالها را طعمه سازد  ! عجیب است ! نه ؟ .

حال انسان امروزو زندگی ها بسته به بادی  که از مقعد یک پیر دیوانه  خارج میشود  نه هوایی ونه آبی گوارا ونه زمینی برای کشت ونه جایی برای گشت وسیرو تماشا . 

ما فرزند ان " جمشید "  که روزگاری همه خدایان زمین از او حسا ب میبردند  از توفان خشم او بیم داشتند  واو مقدس بود نخستین انسان بزرگ بود . امروز درفلاکت وبدختی وبیماری  جان میدهیم هریک در یک گوشه  و در چاله های و در سوراخی .

دیگر خرد جمشیدی وجود ندارد هرچه هست فرمان شیطان است که دریک؟ جزیره " ساکن وامر میکند واین پوسیده های وزباله های متعفن که جایشان در سوراخ ماشین های ریسایکل هست / برتخت نشسته وفرمان میرانند زندگی و مرگ ما به  دست آنهاست .

حال  انسانهای خو د باخته آن نیمه حقیقتی راهم داشتند از دست دادند .

ومن درمیان این خاکروبه ها ی به دور از حقیقت  دور افتاده دارم جان میسپارم  روزگارانی دراز به زبان خودم حرف میزدم هیچکس نفهمید  به زبان آنها حرف زدم گفتند چرا با زبان خودت سخن نمیگویی ؟ !

وامر وزهمه فریاد برداشته اند که چرا با زبان ما حرف میزنی ؟!  از خودت بگو ! نه ازما ونه از دیگری.

.....بدین  سان امروز هرکسی بجای دریا نوردی وجهان گردی  درخانه خود نشسته  وقفس میبافد ویا از طلا قفسی میسازد  وبخیال خود طوانرا درقفس میکند  گاهی این قفس ها مقدسند وقابل احترام وپرستش ! وزمانی تنها برای نگاهداری یک مرغک بیچاره  ساخته شده اند . .

همه  ما امروز تبدیل به یک تخمه شده ایم که درخاک فراموشی کشت میشویم بی هیچ باری ومیوه ای  وآنها که حاکمین ما هستند کلمات زیبای آن فیلسوف را درقاب زرین گذشه بر دیوار ها آویخته اند .

مهربانی از روی زمین گم شد عشق گم شد رافت انسانی گم شد جایش را شلاق گرفت طناب دا رگرفت وگروهای هفت وهشت وادمکشان  شعبی وجلادان  خلق شده درز ندانهای بزرگ  وده  ها گرد هم آیی های بی نتیجه  برای فریب دادن مردم  بیش از این نمیتوان  سخن گفت ویانوشت  آنرا  / آن صفحه را برایت تمیز میکنند مانند روز اول گویی هیچ نقطه ای بران نیفتاده است.

بازم صنما  چه میفریبی تو ؟ / با زهم به دغا  چه میفریبی تو ؟ / هر لحظه بگویم  کریمانه / ای دوست مرا جه میفریبی تو؟!  ....ث 

پایان ثریا ایرانمنش  12/11/2021میلادی . 


پنجشنبه، آبان ۲۰، ۱۴۰۰

حواس من

 

ثریا ایرانمنش " لب پرچین "اسپانیا !

تجلی گه خود کرد خدا دیده مارا ..........

با این بیت از خواب بیدار شدم  گمان میبرم این اشعار باید از" صفای اصفهانی " باشد ! اگر اشتباه  نکنم  

خدارا نتوان دید که درخانه فقر است / به این خانه بیایید ببینید خدارا 

خدا دردل سودا زندگان است  بجویید/ مجویید زمین را ومپویید سمارا ! .......

همه اینها درکنج حافظه ام نشسته بود  وهمه حواسم در  گفتمان بقیه بود  چشمانم را باز کردم ساعت چهار ونیم  شب بود / اتش فشان همچنان طغیان میکند وزلزله های پی درپی به دنبال آن  یعنی جهنم را به چشم میبنیم  توریستهای زیادی  به این سو آمده اند ومغازه های زباله  فروشی بسرعت برق باز شدند دوربین / ماک / تی شرت !! وهقت هزار  خانوار آواره بی مکان بی جا وبی غذا / در پارلمان دعوا بر سر واکسن است نه رساندن کمک به این آوارگان وخانه برباد داده ها و شعله هایی که بسوی آسمان روان است ودود  همه جا را گرفته است . نه نباید حرف زد از واکسن وپوزه بن د نباید سخن گفت درغیر اینصورت برای همیشه زندگیت بلاک میشود !

از خودت بگو  از دیروز بگو هر شب با سروده ها وموسیقی بخواب میرفتی وصبح با اوای ساز بیدار میشدی زندگی جریان داشت هوا درهمه جا یکسان بود  نگاهت به دید ن هر چیزی  یکراست غرق تماشا میشد  بوسه بر لبهایت می نشست  لبی خاموش ترا از خواب  میرماند   وخاموش غرق بوسه میساخت  گوش غرق شنیدن آهنگهای زیبا بود ودر دلت عشق آهنگی دیگر مینواخت . در میان گلها به گل تبدیل مبشدی  ودر گفتار ا زهرچیزی بی نیاز   وبی نیاز از  همه ریا ها و  پندارها  میگذشت بیخبر از جهنمی که درراه است .

امروز هر خس وخاشاکی درجلوی تو  ترا به خاموشی وا میدارد  پرده ناکامی بر همه زندگی ها  کشیده شده  وهمه دریک خاموشی فرو رفته اند  ویا خودرا انکار میکنند  دیگر کسی از عشق سخن نمیگوید   درییراهه ها   وا مانده اند  وعشق خاموش در گوشه ای پنهان شده است . 

مدتهاست  که دیگر از درونم بیخبرم  از قلبم واز سایر اعضای  پنهانی پیکرم  خودرا رها ساخته ام  اما اندیشه هایم بین هزارها میچرخد  درخاموشی دل  نوای  سرنای عشق را در سراسر وجودم احسا س میکنم باید آنرا خاموش کنم  خاموسی آن یعنی خاموشی زندگی  یعنی از هم گسیختن تارهای  پیکرم  ورگهای جانم  آن تارها چنگ من میشوند ومن آنهارا  مینوازم .

نه نباید بیش از این سخن گفت  اتش فشان کار خودرا میکند  خس وخاشاکها هم کار خودرا  آنها مامورند  ومعذور .

دیگر بسوی وطنم نیز نمیروم  نمیدانم وطم کجاست  همه چیز درمن یکسان خوابیده  راهها بسته وهیچکس راه عبوررا نمیداند .

هر نوری از خود سایه ای برجای میگذارد خاموشی نیز سایه خودرا دارد  وهیج سخنی نیست که بدون سایه باشد . تسلیم نشان ضعف است  نور قدرت بیشتر دارد نو رمیسوزاند کلمات گاهی نیز میسوزاند  عده ای تنها درسایه ها خاموش نشسته اند  مانند یک مجسمه وتنها نظاره گرند  دیگر من درانتظار هیچ گفتاری نیستم  که از   میان آنها زیبایی وقدرت را بیابم  همه  امثال الحکم شده اند  .وهمه از دیروز میگویند  دیروز که دیگر در فضا گم شده است امروز را نمیبیند وفردای نیامده را در میان مشتهای بی رمق خود میفشارند .

نه ! نمیتوان خاموش نشست ویا لال بود  گاهی  خیلی کم این خاموشی  فریاد  دارد  وآنان که امروز مرا شکنجه میکنند وعذاب میدهند از لال بودن من لذت میبرند  اما دردهارا نمیتوان کتمان کرد باید فریاد کشید  نباید گذاشت چهره ات درخاموشی فرو رود وتبدیل به خاک شوی  باید با کلمات وعبارت پیجیده فریاد درونیت را عیان سازی  انسانی که خم شد  . تا میشود  ودوتکه میشود  وچند تکه میشود وسر انجام به خاک یا کلوخی مبدل میگردد . 

 باید چین بخوری حرکت کنی  وان تاشدگی هارا  که امروز با حیله وتزویر وریا  بما نشان میدهند  درمیان عفونتهای مغزی /  از بین ببری  مانند یک جویبار  اب روان جاری شوی . سیل شوی وبنیان کن . ث

پایان  1/ 11 .2021  میلادی !

چهارشنبه، آبان ۱۹، ۱۴۰۰

بهاره خانم !


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا !

یارب مباد که گدا معتبر شود / که گر شود ز خدا بیخبر شود !

بهاره خانم! برایم  نوشتند که کلمه خانم را ازجلوی نام شما بردارم  کامنتی را که برای شما گذاشتم  دوردنیا چرخیده وهمه آنرا خوانده اند تنها کسانی  آنرا نخوانده اند که برایشان صرف نداشت !

من  افتخار میکنم که مادر چهار فرزند برومند هستم  دخترانم درخانه شوهر باعشق رقتند  کارهم میکنند برای کمک به خانواده وآینده  فرزندانشان همه تحصیل کرده اند  آخرین انها حسابداری خوانده بود در شرکتی که کار میکرد با جان ودل وصمیمت  سه سال به او حقوق ندادند ودرب شرکت بسته شد وهنوز کاری از کسی ساخته نبود ه ونیست ! معاونت یک وکیل را برعهده گرفت پس از چند سال ده ماه آخر خانم وکیل ورشکسته شد و تنها کسی که قربانی شده دو زن بودند یکی از آنها دختر من بود  امروز با بیماری وضعف وزخم معده دست وپنجه نرم میکند کاری هم از پیش نمیبرد او میتوانست یک شوهر یالقوز پولداری که سر راهش بود انتخاب کند وامروز امثال شمارا بخرد وبفروشد .چهل سال پیش من  خدمتکارم  باندازه شما حقوق میگرفت ! حال درغربت  بجرم  " ایرانی " بودن  مارا ابدا به حساب نمی اورند حتی حق وحقوق مارا نیز میخورند با کمال پروویی ومیگویند میل نداری برگرد به خانه ات ! ما دیگر خانه ای نداریم  همه خانه ها ی ما به یغما رفت امروز شما  بر بالای تپه ای درکنار دریای مرمره نشسته اید درکنار یک بچه لات و میگویی من دارا هستم چون توانستم  وشما ندارید بیدست پایید ! نه خانم عزیز! ما شرف /وجدان وحرمت فامیلی خود وغرور خودرا بیشتر دوست داریم واحترام میگذاریم خود فروشی اسان است خیلی اسان خود من مینویسم بارها از اطراف برایم پیام آمد که برای ما بنویس  " نوشتم من قلمرا به مزد نمیفروشم  من حرمت احساسم را نگاه میدارم حرمت افکارم را وحرمت انسانهای دیگررا .

 امثال شما را ما دراین جا زیاد داریم درمواقع لزوم آنهارا ارایش کرده جلوی دوربین میفرستند اما کسانی که درسر زمین من  گرسنه اند / تشنه اند / آواره اند / بی مکان  وبیخانمانند شما چطور بخود اجازه میدهید به شعور واعتبار وشخصیت انها توهین کنید برای چند النگو وچند انگشتری که ازخاک مردگان درست شده است ؟  مردمانی که تشنه اند کودکانی که گرسنه اند بچه هایی با  پاهای برهنه درزمستان وتابستان در بیابانها مشغول کارند  آنها فرزندان شرفند  خود فروشی را نمیدانند راهش را نیز بلد نیستند واصولا درذاتشان نیست این کار باید میراثی باشد  از پدر به فرزند میرسد !!  تصویر شمارا در بالای  صفحه گذاشته ام  تنها درهمین حد لیاقت دارید اینرا نوشتم برای بقیه سلبریتهای که برای چندر قار ماهیانه وچند انگشتری ویک سیر چلو کباب ویک گردش هفتگی  خودرا به هر شکل درمیاررند درست مانند یک میمیون دلقک بازی میکنند میچرخند ایمان نداشته را به رخ دیگران میکشند نجابت نداشته را درون یک دیس به همه نشان میدهند ما امثال شمارا زیاد دیده  وخوب میشناسیم ./

این ره که تو میروی به ترکستان است  که درهمانجا اقامت داری ییلاق وقشلاق میکنی با آن بچه آخوند دوزاری ! کامروا باش که این شب وصال به صبح نخواهد کشید .

زمانه پندی  ازاد وار داد مرا / زمانه را چو بنگری همه پند است 

 به نیک وبد کسان  غم مخور زنهار  . بسا کسا که به روز تو آرزومند است ......." رودکی" 

ثریا ایرانمنش / 10/11/ 2021 میلادی

 

سه‌شنبه، آبان ۱۸، ۱۴۰۰

صدای مشکوک


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا 

پاییز فرا رسید ! آفتاب از خانه ما به خانه  همسایه کوچ کرد وهر بعد از ظهر از دور  نظاره گر آن هستیم که بر فراز بالکن های بلند آنجا جای خوش کرده است  دراینسو ما همانند یک پیاز خودرادرلابلای شال ها ضخیم وپتوهای نازک میپوشانیم . خانه سرد ویخ  ومزاحم است  درعوض بیرون هوا دلپذیر ولذت بخش است اما فاصله ها هرروز بیشتر میشوند  وسرمای نیامده زمستان  روی چهره ها کم کم مانند یک بارش برف مینشیند  همه از دور به هم سلام میگویند دیگر کسی برای رهگذری کلاهی از سر بر نمیدارد کلاهش را محکم گرفته تا دیگری برندارد همه ازیکدیگر وحشت دارند میترسند . دیگر از کافه های پیاد ه رو وقهوه خانه های لبریز از جمعیت همراه با بوی قهوه وشکلات خبری نیست در عوض شش میلیون لامپ را به هوا فرستاده اند  شهرهارا چرا غانی کرده اند  وطبیعی است که پرداخت وهزینه این هم لامپها  بر گرده بردگان می نشیند .

هنوز یکماه واندی مانده به سا ل نو  زنگوله ها راه افتاده اند  (بلک فرایدی)  مشغول کا راست وکم کم  درهمین  دهات کوچک روزی شاید " تنگس " گیوینگ " را هم گرفتند کسی چه میداند ؟ دنیا بسرعت برق رو به جلو میرود نباید از قافله تمدن  عقب ماند !
سالهای پیش درمیدان شهر ودر کلیسا  شهرکی با دست هنرمندان  ساخته میشد  متعلق به عیسی مسیح بود مریم بود  دهاتی ها بودند  فواره  آب بود ونامش " بلین" بود  وه که چه تماشایی بود با عروسکهایی در اشکال مختلف  ماهیت  دهکده را نشان میدادند یکی سبوی بر شانه داشت ودختری غمزه برای مردی  چشم چران میکرد وجه بسا نامزدش بود ومریم داشت به مرغها ارزن میداد وعیسی دربالای تپه موعظه میکرد ! کم کم این دهکده دریک قوطی جمع شد ودر مغازهای چینی بفروش میرسید کار دست مردان هنرمند  کساد شد  درخت پلاستیکی جای خودرا  به سرو ازاده داد وچراغ های رنگین  جای خودرا به شمع های روشن با منگوله وپاپیون  وغیره و طبیعی است در زیر آن درخت بزرگ پلاستیکی مقداری هم زباله بعنوان کادو نشسته بود ویا...مینشیند ! 

من درخت پلاستیکی بزرگ خود به درون بالکن بردم  بی هیچ پیرایه ای  تنها یک نما د است وبس  وایا درپشت آن داستان واقعیتی وجود داشته ؟ بهر روی همه گذشته ها کم کم پاک میشوند وروزی فرا خواهد رسید که ما حتی نام فامیلی هم نخواهیم داشت وبیاد نخواهیم آورد که زادگاه ما درکجا بود . 

گذشته باید پاک شود وجهانی تازه با کمک امام زمان ویا عیسی مسیح ویا موسی ویا یهوه ویا بها .... بوجود اید نامش هر چه میخواهد باشد تنها دراین میان " خالق ما مخلوق را فراموش میکند ومخلوق نیز دیگر بیاد نمی آورد چگونه ناگهان از هیچ با زهم به هیچ رسید ! چند صباحی با چند سکه بی ارزش بازی میکند ویا در قمار خانه ها ویا سالن های سر پوشیده مرکز خرید وفروش سهام سرش را میچرخاند  ودست آخر پاک باخته بر میگردد  هیچ قماری برنده ندارد حتی قمار عشق همیشه یک طرف بازنده است .

امروز اخبار برای ما تنها یک تاتر وسرگرمی  غم انگیز شده گاهی میخندیم وزمانی احساس درد میکنیم همچنان از چپ وراست  بر فرق سر  ما میکوبند و......... در آخر .... بهترین ومهمترین  خبر . باد شکم جناب ریاست جمهور امریکا  ویا آن صدای مشکوک است که دریک دیدار با کنتس فلان دررفته   آنهم زمانیکه  برای تغییر وتمیز کردن هوا از  آلودگی ها مذاکره میکردند ایشان اولین بمب را تر کاندند ! ث

ثریا ایرانمنش / 09/.11/ 2021 میلادی .

دوشنبه، آبان ۱۷، ۱۴۰۰

آجر قدیمی

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد / در دام مانده باشد صیاد رفته باشد 

دیشب صدای تیشه از بیستون نیامد  / شاید به خواب شیرین فرهاد رفته باشد .......حزین لاهیجی 

دیگر نه صدای تیشه بگوش کسی خواهد رسید ونه خواب شیرینی بر فرهاد غالب خواهدشد ونه شیرینی دیگر بر تخت  زیبایی  خواهد خفت .

دیوارهای  شیشه ای بسرعت بالا میروند تا کهکشان شیشه های ضد ضربه ضد صدا ضد نفس ! دیگر کسی به آن آجر های قدیمی که درکوره ها پخته وساخته میشد  اهمیتی نمیدهند  کاری ندارند با آن یا اورا خوردمیکنند برای ملاتی دیگر ویا دورش میاندازند ویا در کوره ای دوباره اورا تبدیل به خاک خواهند نمود .

سر نوشت بعضی از ما انسانها نیز بی شباهت به آن اجر  پخته ومحکم که قرنها بر دیواری مینشست  نه از گزند باد هراسی داشت ونه از نم باران ونه از خشم طبیعت همچنان برجایش استوار بود وامروز تنها باید اورا به نوعی  کنار گذاشت نمیتوان نه اورا درویترینی جای داد ونه به موزها سپرد ونه درپنهانی ترین زوایای خانه اورا پنهان ساخت .او از نوع دیگری است از آن ملات های محکم خیلی قدیمی ساخته شده است امروز دیگر ویترین هم وجود ندارد اثاثیه قدیمی را به موزه ها میبرند ویا درقصرهای قدیمی برای تماشای عموم به نمایش میگذارند  اما ....

اما سرنوشت بعضی از ما گذشتگان چیزی کمتر از ن آجر قدیمی ندارد درب مسجدی هستیم که نه میتوانند آنرا بسوزانند  ونه بشکنند ونه دورش بیاندازند به او احتیاج دارند گاهی تکیه گاه خوبی است اما سرانجا م دیگرچون نمیتواند با " متد جدید هوایی "  خودرا هم گام کند لاجرم باید با نهایت مهربانی  مانند دستی که بر سر سگشان میکشند دستی هم بر پیکراو بکشند ودرانتظار این باشند که ! خوب ! کی ؟ چه وقت ؟ ما هم حق داریم راهمان را بسوی اینده ادامه دهیم  اما نمیتوانیم اورا درون یک کیسه کرده وبر پشت خودمان بسته  وبسوی آینده برویم .

دکتر میگفت " باید خیلی مواطب او باشید ملات  او ازنوع دیگر ی است از نوع دیگر ی ساخته شده است  او میتوانست درک کند فرق اجنا س بدلی واصیل را .

 هفته ای  یکبار  شاید دوهفته یکبار  پسر من با نوه ام به دیدارم میاید وفقط آن  آخرین را باخودش میاورد  خوب یکی در شهرستان  دردانشگاه است دیگری در  میدان ورزش حوصله ندارند  مودب روی مبل بنشیند وچیزهایی را بخورندکه ابدا برایشن خوب نیست ! شیرینی !شکلات ! نه تنها چند دانه میوه ! 

سپس عکسهای را بمن نشاان میدهند بازی توله سگها را چه شیرین است چه با مزه خوابیده پاهایش هوا وباز از هم ! مانند دختر جوانی که درانتظار معشوق است !!! گوشتهای تکه شده روی باربکیو و شیرینی های شبهای مخصوص ! کیکها دستپخت همسرش  از همه چیز عکس دارد حتی از راهپیمایی وسا یه ها  خوب مانند یک مجله الکترونیکی آنهارا ورق میزنم ونگاه میکنم وسپس بای بای !!!! تا هفته آینده . تنها باید درفکر تولد آنها بود درفکر کادوی سال نوی آنها بود  که خوب آنقدر اسباب بازی های جدید آنها گران است که حتی با حقوق ماهیانه هم نمیتوان  یکی را خرید  لباسهایشان همه مارکی مخصوصی دارند !!! ای وای چگونه از قافله عقب   مانده ایم ؟! بهترین  کار این است که نیمی از حقوقت را .درون  پاکت بگذاری وبعنوان کادو به ائنها هدیه بدهی وتو .......آجر قدیمی ومحکم چسپیده به دیوار شیشه ای نه میفتی ونه جایی درمیان آنهمه شیشه های الوان داری وشاید آخرین منزلگه تو همان خانه سالمندان ویا خانه زنده به گورها باشد . 

خوب چکا رمیخواهی بکنی ؟ یا درخانه های داماد ها یا درخانه عروس ! تنها با یک خدمتکار ناشناس نمیتوانی بمانی ! مانگرانیم ؟  راستی چرا برای خود جفتی انتخاب نکردی ویا نمیکنی ؟  اوف ... این آخرین کاری است که ممکن است درزندگیم انجام دهم .جفت  اگر هوس بود همان بس بود آنهم دراین دوره وزمانه  که معنی عشق دگر گون است وعشق را کیلویی میفروشند ساعتی یا هفته ای  نه بیشتر ! 

بیچاره آن آجر قدیمی همچنان چسپیده  به دیوارهای بلند شیشه ای بی آتکه از سقوط وحشتناک خود بیم  داشته باشد . ث

 ثریا ایرانمنش . 08/11/2021 میلادی !