سه‌شنبه، آبان ۱۱، ۱۴۰۰

میان مسجد ومیخانه !

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

نه درمسجد دهندم ره که رندی  - نه در میخانه که این خمار خام است 

میان مسجد و میخانه راهی است - غریبم  . عاشقم آن  ره کدام است ؟!

من آن ره را یافته ام  ! امروز  پسرم عکسی از یکی از دوستان وهمدورها ی کودکیش که من با مادرش دوستی بسیار ! داشتم برایم پست کرده بود ! این بچه دیروز امروز وکیل شده ودر راستای " حزب " نایاک  محبوب نایاکیان   مشغول کار است ورسانه های  زباله لندن نشین هم مرتب  اوراگو....نده  کرده اند زمانی چدرش همیشه دسفر بود ومادرش هنمیشه در حضر !

برای پسرم نوشتم  که شاید ماد ر تو بی عرضه ترین زنان جهان باشد چون روحش را نفروخت بخاطر مشتی دلار .

زنانی را درایران میشناخنم که باداشتن همسر وخانه وخانواده چند معشوق سر شناس هم رزرو داشتند یکی برایشان خانه میخرید دیگری برایشان سلمانی باز میکرد وسومی از بهترین  بوتیکهای  سر زمنیهای دوردست  لباسهای گران قیمت برای فروش میاورد !!! من درون  مطبخ خانه  یکی توی سرخودم میزدم یکی توی سر آن میهمانان ناخوانده مفتخور که بی دعوت خودشان خودشانرا دعوت میکردند آنهم نه یک روزودوروز گاهی چهار هفته  خورشت گنگر میخوردندولنگر میانداختند تازه عروسها وداماده یشان نیز راس ساعت شام سر سفره حاضر میشدند! کاری نمیشد کرد " اقوام  همسر گرامی بودند !!! وخانه  خانه برارشان !!!! ویا  میهمانی های  اربابان صاحب قدرت که میبایست " با دست خودم " برایشان ته دیگ میپختم  ویا دلمه درست میکردم به هماره خاویار وویسکی اعلا ونان تست وغیره !!!!

دیگر فرصتی برای خودنمایی من باقی نمی ماند  تا نگاه گرم ونوازشگر مردان را که روی پیکرم میغلطید احساس کنم ! 

باقیمانده اوقاتم  نیز صرف خواندن کتاب ویا  گوش دادن به نوای موسیقی به هدر ! میرفت درخارج هم همین بنا نهاده شد  خانه من درلندن شد هتل مجانی ویا درکمبریج شد محفل  قمار وتخته نرد وویسکی خوری باز درون آشپزخانه  توی سرسماور میزدم ویا توی سر دیگ وهمسرم را دیگران نوازش میکردند !!! /از وجودش بهره ها بردند . ته مانده بمن ر سید که انهارا دور ریختم .  روحم را نگاه داشتم  . نه ! ابدا ناراضی نیستم در حال حاضر  دیگر روحم متعلق بمن نیست  در همه جای دنیا درگردش است  زمانی در نقطه ای توقف میکند تا نفسی تازه کند دوباره راه میفتد تا گمشده اش را بیابد ! ودلم برای شاه میسوزد که برای چه موجودات بی ارزشی کار میکرد موجوداتی که نمک را خوردند  ونمکدانرا برسرش شکستند .

امروز درمیان این مردان وزنانی که  زیر هر عنوانی   گرد هم ایی میکنند  تنها عده معدودی فهمیدندکه آن مرد جه جانفشانیها برای سر زمینش کرد وچگونه مانند ماسه از میان  آن ثروت  هنگفت به درون دیگ از ما بهتران  ریخت تا چایی که تحفه های حرامزاده دیروزی  سرور امروزی ها شده اند حرام زاده های پشت قلعه و کوره های آجر پزی در سلک اشراف درامدند وما همچنان عقب عقب رفتیم دل را محکم درمیان مشتهای خود فشردیم واشکهایمانرا پنهانی درون چاهک حمام خالی کردیم با چهره ارایش شده گونه هارا سرخ نگاه داشتیم تا نفهمند که در زیر پیراهن ما چه رشته هایی خوابید ه است . 

حال گرسنگان  دیروزی  امروز بر ما فخر میفروشند وما سیر از همه آنچه را که از دست دادیم به این حماقتها میخندیم ومیدانیم که باد آورده را بسرعت باد خواهد برد  و پاهای ما محکم دراستوانه های سیمانی ایستاده است وخم نمیشویم نمی شکنیم احساس حسادت هم نمی کنیم غرور ما ن برایمان سر بلندی افریده است .
 وانهاییکه  در این کشاکش تاب نیاورده  وجان به جان افرین تسلیم کردند  برای روحشان دعا میفرستیم  آنهایی که درعنفوان جوانی بودند با صد ها هزار ارزو ونتوانستند  ایستاده بمیرند . ث

پایان / ثریا ایرانمنش  02.11/2021 میلادی !

دوشنبه، آبان ۱۰، ۱۴۰۰

آوای مردگان

 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

=======================

امروز روز اول نوامبر  وروز بازدید  اموات است با دسته گلهای بزرگ در سر تا سر این سر زمین !

آرامگاه مردگان وقبور آنها از بعضی از خانه ها زیباتر و با صفاتر است بطوریکه  انسان میل دارد همانجا بمیرد /

تخمه ای شود دردل خاک اما اینجا خاک ترا نخواهد پذیرفت  یا درون دیوار  دفن میشوی ویا خاکستر ترا درون شیهه های مخصوص میگذارند وبه بازماندگان هم پس نمیدهند  آنرا " نگاهداری " میکنند تا درآینده الماسی شوی بر انگشتان از ما بهتران .

وما اینجا درخاک خاموشی  نخواهیم رست  هیچ کجا دیگر خاکی وجود ندارد تا  راحت سر بر بالین بگذاری وبا این دنیای بی در وپیکر هرکی هر کی وداع کنی . 

گذشته ها گذشته دیگر بر نمیگردد جوانی درو شده  وحال باید با مقدار زیادی تحولات در جدال باشی ترس از پزشک ترس از بیمارستان وترس از اینکه نکند درلابلای یک ملحفه سفید در بیمارستانی بی نام ونشان  جان دهی وپیکر ترا قطعه قطعه کده مانند یک لاشه ترا درون چاه اسید بیاندازند ! همه  خمینی نمیشوند تا درچنان  ارمگاه بی نظیری  بخوابند  برای زنده ماند ن باید دیگری را بکشی وخون اورا سر بکشی باید نشان دهی که خوب میکشی تا جایت درکنار آن ده دوازده نفری که سرنوشت جهان را به دست گرفته اند باز شود !او دانست وتوانست .

هیچگاه دیگر در زمینی نخواهی خوابید تا باد بر تو بوزد وساقه ای بروید وخداوند درتو بدمد وزمانیکه ازخاک میرویی همه ترا تماشا کنند .

ایران دخت خانم درودی با کمک رفقا سر انجام به حاک وطن رسید ودرکنار فردوسی بخاک خواهد رفت از خاک آنجا برخاسته و به همانجا پیوند میخورد !

شب گذشته به هنگام درد ازخود میپرسیدم راه مردن  چگونه است ؟ آنهم دریک تنهایی بی سر انجام ؟!

بزرگ کسی است که به هر بزرگی دیگری افرین میگوید وما هنوز  به بزرگانی که زنده  اند آفرین نگفته ونخواهیم گفت تنها  آنهارا ببادتمسخر میگیریم .

زمانی که از جهان رفت آنگاه بر خاک او بوسه میزنیم  واورا ستایش کرده بزرگ .....مینامیم  چرا از زنده ها وحشت داریم .

امروز چند گروهی  آز " خودی های " خودرا " بزرگ میکنند " وبزرگ میپندارند  ورویشان  را به از روی بقیه برگردانیده اند  .آنهارا زنده به گور میسازند .  برگور مداحان زنده بوسه میزنند از نوع بوسه ها مدح وثنا  وشهرت  بعضی ها آنهارا به وحشت میاندازد وروی برمیگردانند ویا به عبارتی آنهارا زنده بگور میکنند .

اگر آن بانوی نقاش با رنگ عشق را ترسیم کرد من با واژه هایم مانند مروارید درکنار هم میچینم عشق را آنچنان به تصویر میکشم  که پیر وجوان زنده ومرده را بلرزاند  احتیاجی ندارم شاعری نامی بر نوشته های من مهری بزند چرا که خودرا از او برر گتر میدانم او درمیان دیگران رشد کرد من درخلوت بزرگ شدم  آنقدر که دیگر دیوارهای خانه برایم تنگ شده اند .

به ظاهر خاموشم اما این خاموشی  در زیر یک خاکسترداغ پنهان است  وآن اندیشه هایی که از سر تا پای  هستی خاموشم جاری میشوند درهمین جا پنهانند تا  در موقع لازم ناگهان شعله بکشند .

روزیکه " او" را آفریدم وبزرگ کردم از خودم بزرگتر شد آنقدر که دیگرجایش دراینجا تنگ بود ورفت به درودستها دست به افریدن دیگری زدم  همه آنها از پستان من شیر جوانی مرا نوشیدند درآن روزها من حتی ازخود م نیز میترسیدم و امروز باید ازآنها بترسم .

وزمانی که مانند خود خدا تنها شدم  دست به افرینش خود زدم وخودرا افریدم وکسی را دردل پنهان کردم که دیگر متعلق بمن نیست ونخواهد بود  او نیز آفریده  من است . ث

پایان / اول نوامبر 2021 میلادی 


یکشنبه، آبان ۰۹، ۱۴۰۰

مرگ مادر ایران .

 

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

ایکه بر سلطنت ملک تو بر کاری وبس  / کبریا وعظمت را تو سزاواری وبس 

عزت انست که یابند بتعظیم تو خلق / کاهل  این عزت وتعظیم تویی باری بس ........." شمس تبریزی"

 ((تقدیم با بانو ایران درودی که روز هفتم ابا  ن روز بزرگذاشت کوروش از دنیا رفت)) .

در گذشته هنگامیکه که به نمایشگاههای او میرفتم اورا زنی خود خواه وخود پرست وبگاونه ای   خارج از  دنیا درونی دیگران میدیدم . سالهای بیخبری  وسپس ناگهان مرگ او  از طریق دختر عمویش که با من دوست است ومصاحبه های یی درپی او  تازه به احوال درونی اوپی بردم و چه دیر به مادر ایران رسیدم خیلی دیر . باز باید بگویم که زندگی به ما هیچ تعهدی نسپرده یا خیلی  دیر به  یکدیگر  میرسیم ویا زود . 

تعریف وتمجید وگفتار از او در رسانه ها بسیار است  اما خود او  خودش را نشان داد عریان شد درمقابل همه و سر زمین مادریش  .

ما انسان بزرگی را ازدست دادیم ودر زیر سایه جانورانی زندگی میکنیم که بویی از ایمان وانسانیت در وجودشان نیست .ودر صدد نابودی ما هستند .

نپذیر ی تو به عزت  همه جباران را / که بر اوصاف  بد خلق تو ستاری وبس 

اورا باد در تابلوهایش دید در زیر سایه روشن های تاریک ومبهم در زیر انوار  صاف وگلهایی صورتی وصدفها  قلب او آنجا میطپید وروحش درمیان انها میگشت .

او به حق مادر ایران بود به حق اسرار دنیا را وفرا سوی انرا بما شناسانید ودست بردگی وبندگی به هیچ مقامی نداد که خود مقامی والا داشت .

حال بگذارید  که دیگران  با افتاب  بزرگ  در روز دراز جاودان بمانند اودرسایه بزرگ شد وشکل  گرفت  شعر را خوب میشناخت الفتی دیرینه با ادبیات  سرزمینش و زمانه داشت کتابهای زیادی از خود بیادگار گذاشت .

 او آراسته به نور وایمان  راستین بود  وگام های بلند او اورا بسوی  اسمان بردند  او عاشق عشق بود عاشقانه زیست وعاشقانه با عزراییل  رفت . نامش ویادش گرامی باد .ث

ثریا ایرانمنش . 31/ 10 / 2021 میلادی !

شنبه، آبان ۰۸، ۱۴۰۰

کتاب .


ثریا ایرانمنش " لب پرچین "  اسپانیا ! 

در اندرون من خسته دل ندانم  کیست / که من خموشم  واو در فغان و در غوغاست !

امروز صبح درحالیکه سر از بالش بر میداشتم  با خود میگفتم  که "  

چرا زندگی ما اینهمه تلخ شده است ؟ چرا دنیا اینهمه نکبت شده است ؟ چرا همه چیز بو گرفته  ؟ هزاران چرا درمغزم غوغا میکرد .

تلویزیون را روشن کردم  این روزها هفته " کتاب " است دراین گوشه دنیا  جایی که تنها چند توریست پیر وکهنه  آنرا میشنا سند  دکه های کتاب  باز بود ومردم هریک کتابی را انتخاب کرده به قیمت ناچیزی میخریدند با ولع آنرا تما شا میکردند  قطعه ها ونوشته ها واشعارا میخواندند  چه دورانی بود ؟ سر بازی وجنگ مقدس بود برای هر کودکی که به دنیا میامد نهالی میکاشتند تا درختی شود وزمانی که او کشته میشد درکنار درخت  دسته گلی میگذاشتند  جوانان چقدر پاکیزه بودند نگاهشان رفتارشان ودختران زیبا درلباسهای محلی  هنوز در گوشه ای تاریخ اجدادشان  راه میرفتند   وهنوز آوازهای قد یمی را با صدای بلند میخوانند به هنرمندانشان اهمیت میدهند  برایشان  موزه میسازند  نامشانرا درکتابهای مینویسند . 

روزیکه اولین نوه من پای بر این دنیای ننگین گذاشت منهم نهالی در باغچه کوچکی که درکنار یک سوپر مارکت بود کاشتم   امروز نمیدانم آن نهال هست یا روفتگر شهرداری  آنرا بعنوان یک  شاخه هرز از ریشه کنده  هرچه باشد خود ما نیز غریبه هستیم درفرهنگ آنها  جایی نداریم تنها مانند یک گرسنه فلک زده نانرا بر پشت شیه های لبریز از فرهنگ وتمدن آنها میمالیم  ومزه مزه میکنیم  هنوز یادگارهای حنگهای داخلی را  بعنوان یک یادبود بزرگ نگاه داشته اند در چشمان پیر مردان وپیر زنان اثری از خشم ونفرت دیده نمیشود هنوز  " اپرا " میخوانند پیانو میزنند و"آریای های " بزرگ را هر چند درمیان خیابان باشد  با صدای رسا میخوانند . و....ما چه کردیم ؟  هیچ  .  هیچ  بر جان خود ستم کردیم بر جان ومال دیگران نیز اسید پاشیدیم از زنده بودن دیگران درخشم وغضب هستیم واز دانش دیگران رنج میبریم  باید همان بچه مذهبی  بود بدون شعور اجتماعی وفرهنگی  حتی از میان دانشوران نیز  بخاری بر نمیخیزد همه دجار یک رخوت یک درماندگی شده اند .

ودر آن سوی دنیا با جدیدیترین  اسباب بازی های فضایی  افکار واندیشه ها مارا به اتش میکشند وما را به دنیای غیر واقعی میبرند  حکومتها  ها سخت گیر ومردم ناتوان تر شده اند . جناب جوک باید بهترین   ومومن ترین  حیوان  روی زمین نام میگیرد کثافت کاری  خودش ونوجوانش را را هیچکس نمی بیند همه زیر فرش پنهانند  واین " پول" یا " دلار "  است که حکم میکند تو زنده باشی یا بمیری  این جوانک های تازه برخاسته از خاکستر زمان بچه اژدها یی که دارند رشد میکنند  زندگی ترا نفس ترا  وهستی ترا درمیان دستهای الوده شان  نگاه داشته اند  در جایی خواندم  با یک سوم دارایی جناب """"" تسلی"""" میتوان دنیا ارا از قفر وگرسنگی نجات داد وایشان درفکر این هستند که چوگونه اتومبیلی تازه بسازند تا موشک شده به هوا برود !  همه درفکر اسمانند  دراسمان تنها ستارگانند  نیم مرده ونیم دیگر درحال مرگ وفروریزی  تازه در کتب قدیم خوانده اند که زمانی  زمین دچاریخ بندان شد حال میل دارند همان بازی را تکرار کنند مانند یویو  فصل یخ بندان را بسازند !! فصل تاریکی را ببسازند !  بلی بسازند ! همه چیز ساختگی است بیماری ها  واکسن ها پوزه بندها وهمچنان این رشته سر دراز دارد . دراین گوشه هنوز کتابها باز هستند هنوز زندگی جریان دارد هنوز نانرا بادست پاره میکنند بهمراه پنیر وشراب مینوشند وهنوز به زبانشان وفرهنگشان میبالند هنوز مردان دهکده  سالار وار درکوچه ها راه میروند وزنان محکم واستوار در کنارشان ایستاده  اند هنوز  بیوه زنان هشتاد ساله به دنبال یک  جفت  هستند ومردان بیوه وتنها نیز به دنبال جفتی میگردند زندگی هنوز بشکل طبیعی خود جریان دارد اگر ناگهان عقاب مرگ بر سر زمین انها فرود نیاید ودنیای آنهارا مانند آن جزیره ویران نکند  بیست وهفت  کوه اتشفان در یک زمان فعال شده وطغیان کردند  ومردان ما؟؟؟؟؟ مانند خاله زنکها ی  در حمام عمومی جلوی دوربین ها مینشیند وپرده دری میکنند واسرار فاش میسازند وصعود قلبهای بسویشان روان است . 

سر زمینی میرود تا چند هزار تکه شود ودیگر هیچ.ث

پایان / یک روز شنبه بسیار غمگین  30 اکتبر 2021  میلادی !

جمعه، آبان ۰۷، ۱۴۰۰

گلدوزی من !


 ثریا ایرانمنش 
 لب پرچین " اسپانیا 

 این روزها  همه اوقاتم  در میان نخهای  رنگین میگذرد میدوزم ومی شکافم  تا سر انجام مانند پنه لوپه هرکول از راه برسد ؟! 

اولین نقشی را که دوختم شاید بیشتر از  هفت سال نداشتم  تازه  وارد سازمان جوانان شیروخورشید سرخ ایران شده بودم که به همت والاحضرت شمس پهلوی بنیاد نهاده شده بود  اه چه لذتی داشت ان لباسهای  سرمه ای با آن کلاه بره  که بر جلوی آن ارم شیرو خورشید نصب شده بود وما هر هفته مقدار زیادی خوراکی وشیرینی ولباس برای بچه های یتیم خانه ها میبردیم  چه سر فرازبودیم ویا دربیمارستانها به کودکان سر میزدیم وبه ان ها عروسکهای پلاستیکی وماشین های پلاستیکی وشکلات میدادیم  روزگار خوبی بود من تنها عشقم کمک به دیگران بود وهست شاید این نوعی عقده مهر طلبی در دل من نشسته که میل دارم به همه کمک بلا عوض کنم ؟.......

روزی که دیگر به پایان سال نزدیک شده بو.دیم وسازمان را بزرگتر ها! دردست گرفته بودند ما بچه هارا دیگر لازم نداشتند وبرایمان جایزه ای میفرستادند  برای من نامه ای آمدکه بروم در اداره سازمان وجایزه خودمرا بگیرم  آه .........

چه شوق وذوقی چه  روز خوبی بود / وارد دفتر شدم مردی بزرگ هیکل  پشت میز نشسته بود  سلام کردم و نامه را به او  نشان دادم . دست برد درون کشو ویک جعبه بمن داد وگفت از کمک های شما بچه ها خیلی بهره بردیم وممنون هستیم در بزرگی سالی هم سعی کنید به همه کمک کنید !!!!

با خوشحالی بخانه برگشتم جعبه را باز کردم درونش یک انگشتانه یک قیچی کوچک  یک دستمال که روی ان  نقش گل بنفشه را کشیده بودند  وپنج عدد نخ دمسه  رنگی مقداری  شکلات واب نبات ! 

نشستم وبه انها نگاه کردم  خوب اول باید دوخت ودوز را شروع کنم چگونه ؟؟؟؟ معلم بما یاد  خواهد داد 

چه روزهای خوبی بودند آن روزها وچه شکوهی داشت وما چقد ربه اینده خود  امیدوار بودیم  همه ادب داشتیم  هر صبح سر صف مناجات  یکی از  شعرا را میخواندیم  " ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی  وخدایی" ......" وسپس سرود ای ایران را همه با روپوش های ارمکی  با یقه سپیذ سردست کفشهای بدون پاشنه  مرتب  با موهای بافته وروبان سفید وارد کلاس میشدیم صبح بخیر آموزگارمان برای ما بهترین ارمغان بود . مدرسه ما همان کودکستانی بود که من درانسوی حیاط ان دوران کودکیم را طی کرد بودم وحلل دراینسو تنها چهار کلاس داشتیم  برای سال پنجم وششم میبا یست به مدرسه دیگری برویم .کودکستان نورس !!!!!! بچه ها همه بیایید کودکستان ما / ببیند غنچه های زیبای بوستان  ما !!!!!! 

هیچگاه بفکر م خطور نمیکرد روزی این مردان گنده بیقواره که اکثرا دردهات به شخم  وبیل زنی مشغول بودند ویا در شهر داری جاروب کشی میکردند ویا  نهایت نامه رسان بودند !!!  حال تکیه برجای بزرگان بزنند آنهم بیسواد ! هیچگاه گمان نمی بردم  که ملای ده سوا ر بر الاغ  بخانه همسایه میرفت برای یک تومان تا روضه حضرت رقیه بخواند چون ادرار  پسرش بند امده بود امروز رهبر  سر زمین من  شود ! نه هیچگاه بخواب هم نمیدیدم دنیای زیبایی درجلویم  گشوده بود که همه به هم کمک میکردیم به بچه های یتیمی میرسیدیم وبه بیماران  بدون کس وکار  حمارشان میشدیم .نه ابدا این روزهارا درذهنم نیز جای نمیدادم .

در میان جویبارهای لبریز از اب  روان پاهای خسته خودرا تکان میدادیم بدون ترس وواهمه از عسس یا جنایتکار روانی دیگری .

امروز در  درگوشه یک  خانه  درکنار مردمی که نمیشناسم  غذاهایشانرا دوست ندارم افکا رشان  با من فرق دارد باید من مطیع انها باشم باز با همان نخ های دوران کودکی دارم نقش گلی زیبارا بر روی یک گونی میدوزم ونامش ر ا هر چه میخواهید  بگذارید. ث

پایان / ثریا ایرانمنش  29/10/2021 میلادی برابر با هفتم ابانماه روز فتح بابل به دست کورش بزرگ !

پنجشنبه، آبان ۰۶، ۱۴۰۰

روزی برای کوروش بزرگ



 " لب پرچین " 

 یا نور افتاب  میتوان همه راه هارا به چشم خرد دید  وبر گزید !  میتوان چشمان خودرا به دوردستها دوخت  که هنوز مانند روز روشند .

میتوان از افتادن درگرداب  نادانی وبی خردی  دور شد واز چاله ها وچاه ها گذر کرد  وبه موقع پرهیز نمود .

 میتوان دیدگان را به روی خورشید دوخت  وکهکشانها ی دوردست  را مانند  آتکه از پنجره اطاق منظرهایی  را میبینیم  آنها را تماشا کنیم.

 در زمان حال  اکنون نه اینده را میبنیم ونه از گذشته درکف دستهایمان  چیزی بجای ماند ه است .

اما افتاب را میشناسیم وچشمان افتاب را  که روز اولین گام بشریت را برروی زمین بر داشت ونوشت " 

" همه باهم برابریم وبرادر"  اما ما گمراه شدیم  مارادر پنداشتهای دیگر اسیرکردند  وسیر زندگی ما  عوض شد  حال از امروز  گام روشن خود به فردای تاریکپ مینهیم .

 ما ازآنی که بودیم درآمده ودرانی که نیستیم گام میگذاریم . 

پای اندیشه وتفکر ما  لنگ است  در امروزیم ودردیروز قفل شده ایم  

برای پیمودن ان راهی که پیامبر ما اولین  پییامبر ما جلویمان  گذاشت  دوگام بیشتر نداریم  گامی درروشنایی وگامی درتاریکی وتحجر ونادانی .

 امروز هر قدمی که بر میداریم  از روز به شبی تاریک میرسیم  دیگران   آنرا روش میپندارند  ما ازصد ها هزار روزنه روشن گدر کردیم تا به خورشید برسیم .

 واما درتاریکی ها گم شدیم  از هزارن روشنایی بی خبر گذشتیم وتنها یک شمع نیمه روشن جلوی پای ما بود نه بیشتر خورشید ما خاموش شده بود .

امروز همه میخواهند جهانی تازه بسازند  هیچکس میل ندارد جهانی تازه بزاید  هیچکس ابستن یک جهان تازه  نیست  میل دارند این فرزند نارس خودرا بطور مصنوعی بزرگ کنند  ومیل دارند که کار خودرا از همین امروز آغاز کنند  چون آنها معنای جهان پیچیده را نمیدانند  خودرا دربیهودگی ها پیچیده اند  که با یک گردش نا جور ازهم میپیاشد  آنها تنها به خیالات واندیشه ها واندوخته  های خود  ساده دلانه دلخوش کرده اند  چیزی را برای اثبات ندارند  ارزش ندارند  ومیتوان وجودشانرا انکار کرد .

 اما " کوروش " بزرگ بود زنده بود وجاودانه شد او سازنده حقیقت بود  و پیچید گیهای  جهان را میدانست 

 او فرزند افتاب بود وگامهایش استوار ومیدانست  روشنایی ها درکجا یافت میشوند تاریکی را نمیشناخت

امروز ما پای خودرا روی شبی تاریک گذاشته ایم وتنها با یادبودها روزهای تاریک را نیمه روشن میسازیم  وآن چشمانی که درپاهای ما قرار دارند  برای  هیچ کور ساخته ایم  وبا سر بسوی تاریکی ها میرویم  ودر تاریکی ها  میخوابیم  زمانی که ایستاده ایم درزیر پاهای ما شب تاریک است  ما روی شب ایستاده ایم .ث

پایان  /ثریا ایرانمنش / 28 /10.2021 میلادی .