یکشنبه، آبان ۰۹، ۱۴۰۰

مرگ مادر ایران .

 

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

ایکه بر سلطنت ملک تو بر کاری وبس  / کبریا وعظمت را تو سزاواری وبس 

عزت انست که یابند بتعظیم تو خلق / کاهل  این عزت وتعظیم تویی باری بس ........." شمس تبریزی"

 ((تقدیم با بانو ایران درودی که روز هفتم ابا  ن روز بزرگذاشت کوروش از دنیا رفت)) .

در گذشته هنگامیکه که به نمایشگاههای او میرفتم اورا زنی خود خواه وخود پرست وبگاونه ای   خارج از  دنیا درونی دیگران میدیدم . سالهای بیخبری  وسپس ناگهان مرگ او  از طریق دختر عمویش که با من دوست است ومصاحبه های یی درپی او  تازه به احوال درونی اوپی بردم و چه دیر به مادر ایران رسیدم خیلی دیر . باز باید بگویم که زندگی به ما هیچ تعهدی نسپرده یا خیلی  دیر به  یکدیگر  میرسیم ویا زود . 

تعریف وتمجید وگفتار از او در رسانه ها بسیار است  اما خود او  خودش را نشان داد عریان شد درمقابل همه و سر زمین مادریش  .

ما انسان بزرگی را ازدست دادیم ودر زیر سایه جانورانی زندگی میکنیم که بویی از ایمان وانسانیت در وجودشان نیست .ودر صدد نابودی ما هستند .

نپذیر ی تو به عزت  همه جباران را / که بر اوصاف  بد خلق تو ستاری وبس 

اورا باد در تابلوهایش دید در زیر سایه روشن های تاریک ومبهم در زیر انوار  صاف وگلهایی صورتی وصدفها  قلب او آنجا میطپید وروحش درمیان انها میگشت .

او به حق مادر ایران بود به حق اسرار دنیا را وفرا سوی انرا بما شناسانید ودست بردگی وبندگی به هیچ مقامی نداد که خود مقامی والا داشت .

حال بگذارید  که دیگران  با افتاب  بزرگ  در روز دراز جاودان بمانند اودرسایه بزرگ شد وشکل  گرفت  شعر را خوب میشناخت الفتی دیرینه با ادبیات  سرزمینش و زمانه داشت کتابهای زیادی از خود بیادگار گذاشت .

 او آراسته به نور وایمان  راستین بود  وگام های بلند او اورا بسوی  اسمان بردند  او عاشق عشق بود عاشقانه زیست وعاشقانه با عزراییل  رفت . نامش ویادش گرامی باد .ث

ثریا ایرانمنش . 31/ 10 / 2021 میلادی !

شنبه، آبان ۰۸، ۱۴۰۰

کتاب .


ثریا ایرانمنش " لب پرچین "  اسپانیا ! 

در اندرون من خسته دل ندانم  کیست / که من خموشم  واو در فغان و در غوغاست !

امروز صبح درحالیکه سر از بالش بر میداشتم  با خود میگفتم  که "  

چرا زندگی ما اینهمه تلخ شده است ؟ چرا دنیا اینهمه نکبت شده است ؟ چرا همه چیز بو گرفته  ؟ هزاران چرا درمغزم غوغا میکرد .

تلویزیون را روشن کردم  این روزها هفته " کتاب " است دراین گوشه دنیا  جایی که تنها چند توریست پیر وکهنه  آنرا میشنا سند  دکه های کتاب  باز بود ومردم هریک کتابی را انتخاب کرده به قیمت ناچیزی میخریدند با ولع آنرا تما شا میکردند  قطعه ها ونوشته ها واشعارا میخواندند  چه دورانی بود ؟ سر بازی وجنگ مقدس بود برای هر کودکی که به دنیا میامد نهالی میکاشتند تا درختی شود وزمانی که او کشته میشد درکنار درخت  دسته گلی میگذاشتند  جوانان چقدر پاکیزه بودند نگاهشان رفتارشان ودختران زیبا درلباسهای محلی  هنوز در گوشه ای تاریخ اجدادشان  راه میرفتند   وهنوز آوازهای قد یمی را با صدای بلند میخوانند به هنرمندانشان اهمیت میدهند  برایشان  موزه میسازند  نامشانرا درکتابهای مینویسند . 

روزیکه اولین نوه من پای بر این دنیای ننگین گذاشت منهم نهالی در باغچه کوچکی که درکنار یک سوپر مارکت بود کاشتم   امروز نمیدانم آن نهال هست یا روفتگر شهرداری  آنرا بعنوان یک  شاخه هرز از ریشه کنده  هرچه باشد خود ما نیز غریبه هستیم درفرهنگ آنها  جایی نداریم تنها مانند یک گرسنه فلک زده نانرا بر پشت شیه های لبریز از فرهنگ وتمدن آنها میمالیم  ومزه مزه میکنیم  هنوز یادگارهای حنگهای داخلی را  بعنوان یک یادبود بزرگ نگاه داشته اند در چشمان پیر مردان وپیر زنان اثری از خشم ونفرت دیده نمیشود هنوز  " اپرا " میخوانند پیانو میزنند و"آریای های " بزرگ را هر چند درمیان خیابان باشد  با صدای رسا میخوانند . و....ما چه کردیم ؟  هیچ  .  هیچ  بر جان خود ستم کردیم بر جان ومال دیگران نیز اسید پاشیدیم از زنده بودن دیگران درخشم وغضب هستیم واز دانش دیگران رنج میبریم  باید همان بچه مذهبی  بود بدون شعور اجتماعی وفرهنگی  حتی از میان دانشوران نیز  بخاری بر نمیخیزد همه دجار یک رخوت یک درماندگی شده اند .

ودر آن سوی دنیا با جدیدیترین  اسباب بازی های فضایی  افکار واندیشه ها مارا به اتش میکشند وما را به دنیای غیر واقعی میبرند  حکومتها  ها سخت گیر ومردم ناتوان تر شده اند . جناب جوک باید بهترین   ومومن ترین  حیوان  روی زمین نام میگیرد کثافت کاری  خودش ونوجوانش را را هیچکس نمی بیند همه زیر فرش پنهانند  واین " پول" یا " دلار "  است که حکم میکند تو زنده باشی یا بمیری  این جوانک های تازه برخاسته از خاکستر زمان بچه اژدها یی که دارند رشد میکنند  زندگی ترا نفس ترا  وهستی ترا درمیان دستهای الوده شان  نگاه داشته اند  در جایی خواندم  با یک سوم دارایی جناب """"" تسلی"""" میتوان دنیا ارا از قفر وگرسنگی نجات داد وایشان درفکر این هستند که چوگونه اتومبیلی تازه بسازند تا موشک شده به هوا برود !  همه درفکر اسمانند  دراسمان تنها ستارگانند  نیم مرده ونیم دیگر درحال مرگ وفروریزی  تازه در کتب قدیم خوانده اند که زمانی  زمین دچاریخ بندان شد حال میل دارند همان بازی را تکرار کنند مانند یویو  فصل یخ بندان را بسازند !! فصل تاریکی را ببسازند !  بلی بسازند ! همه چیز ساختگی است بیماری ها  واکسن ها پوزه بندها وهمچنان این رشته سر دراز دارد . دراین گوشه هنوز کتابها باز هستند هنوز زندگی جریان دارد هنوز نانرا بادست پاره میکنند بهمراه پنیر وشراب مینوشند وهنوز به زبانشان وفرهنگشان میبالند هنوز مردان دهکده  سالار وار درکوچه ها راه میروند وزنان محکم واستوار در کنارشان ایستاده  اند هنوز  بیوه زنان هشتاد ساله به دنبال یک  جفت  هستند ومردان بیوه وتنها نیز به دنبال جفتی میگردند زندگی هنوز بشکل طبیعی خود جریان دارد اگر ناگهان عقاب مرگ بر سر زمین انها فرود نیاید ودنیای آنهارا مانند آن جزیره ویران نکند  بیست وهفت  کوه اتشفان در یک زمان فعال شده وطغیان کردند  ومردان ما؟؟؟؟؟ مانند خاله زنکها ی  در حمام عمومی جلوی دوربین ها مینشیند وپرده دری میکنند واسرار فاش میسازند وصعود قلبهای بسویشان روان است . 

سر زمینی میرود تا چند هزار تکه شود ودیگر هیچ.ث

پایان / یک روز شنبه بسیار غمگین  30 اکتبر 2021  میلادی !

جمعه، آبان ۰۷، ۱۴۰۰

گلدوزی من !


 ثریا ایرانمنش 
 لب پرچین " اسپانیا 

 این روزها  همه اوقاتم  در میان نخهای  رنگین میگذرد میدوزم ومی شکافم  تا سر انجام مانند پنه لوپه هرکول از راه برسد ؟! 

اولین نقشی را که دوختم شاید بیشتر از  هفت سال نداشتم  تازه  وارد سازمان جوانان شیروخورشید سرخ ایران شده بودم که به همت والاحضرت شمس پهلوی بنیاد نهاده شده بود  اه چه لذتی داشت ان لباسهای  سرمه ای با آن کلاه بره  که بر جلوی آن ارم شیرو خورشید نصب شده بود وما هر هفته مقدار زیادی خوراکی وشیرینی ولباس برای بچه های یتیم خانه ها میبردیم  چه سر فرازبودیم ویا دربیمارستانها به کودکان سر میزدیم وبه ان ها عروسکهای پلاستیکی وماشین های پلاستیکی وشکلات میدادیم  روزگار خوبی بود من تنها عشقم کمک به دیگران بود وهست شاید این نوعی عقده مهر طلبی در دل من نشسته که میل دارم به همه کمک بلا عوض کنم ؟.......

روزی که دیگر به پایان سال نزدیک شده بو.دیم وسازمان را بزرگتر ها! دردست گرفته بودند ما بچه هارا دیگر لازم نداشتند وبرایمان جایزه ای میفرستادند  برای من نامه ای آمدکه بروم در اداره سازمان وجایزه خودمرا بگیرم  آه .........

چه شوق وذوقی چه  روز خوبی بود / وارد دفتر شدم مردی بزرگ هیکل  پشت میز نشسته بود  سلام کردم و نامه را به او  نشان دادم . دست برد درون کشو ویک جعبه بمن داد وگفت از کمک های شما بچه ها خیلی بهره بردیم وممنون هستیم در بزرگی سالی هم سعی کنید به همه کمک کنید !!!!

با خوشحالی بخانه برگشتم جعبه را باز کردم درونش یک انگشتانه یک قیچی کوچک  یک دستمال که روی ان  نقش گل بنفشه را کشیده بودند  وپنج عدد نخ دمسه  رنگی مقداری  شکلات واب نبات ! 

نشستم وبه انها نگاه کردم  خوب اول باید دوخت ودوز را شروع کنم چگونه ؟؟؟؟ معلم بما یاد  خواهد داد 

چه روزهای خوبی بودند آن روزها وچه شکوهی داشت وما چقد ربه اینده خود  امیدوار بودیم  همه ادب داشتیم  هر صبح سر صف مناجات  یکی از  شعرا را میخواندیم  " ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی  وخدایی" ......" وسپس سرود ای ایران را همه با روپوش های ارمکی  با یقه سپیذ سردست کفشهای بدون پاشنه  مرتب  با موهای بافته وروبان سفید وارد کلاس میشدیم صبح بخیر آموزگارمان برای ما بهترین ارمغان بود . مدرسه ما همان کودکستانی بود که من درانسوی حیاط ان دوران کودکیم را طی کرد بودم وحلل دراینسو تنها چهار کلاس داشتیم  برای سال پنجم وششم میبا یست به مدرسه دیگری برویم .کودکستان نورس !!!!!! بچه ها همه بیایید کودکستان ما / ببیند غنچه های زیبای بوستان  ما !!!!!! 

هیچگاه بفکر م خطور نمیکرد روزی این مردان گنده بیقواره که اکثرا دردهات به شخم  وبیل زنی مشغول بودند ویا در شهر داری جاروب کشی میکردند ویا  نهایت نامه رسان بودند !!!  حال تکیه برجای بزرگان بزنند آنهم بیسواد ! هیچگاه گمان نمی بردم  که ملای ده سوا ر بر الاغ  بخانه همسایه میرفت برای یک تومان تا روضه حضرت رقیه بخواند چون ادرار  پسرش بند امده بود امروز رهبر  سر زمین من  شود ! نه هیچگاه بخواب هم نمیدیدم دنیای زیبایی درجلویم  گشوده بود که همه به هم کمک میکردیم به بچه های یتیمی میرسیدیم وبه بیماران  بدون کس وکار  حمارشان میشدیم .نه ابدا این روزهارا درذهنم نیز جای نمیدادم .

در میان جویبارهای لبریز از اب  روان پاهای خسته خودرا تکان میدادیم بدون ترس وواهمه از عسس یا جنایتکار روانی دیگری .

امروز در  درگوشه یک  خانه  درکنار مردمی که نمیشناسم  غذاهایشانرا دوست ندارم افکا رشان  با من فرق دارد باید من مطیع انها باشم باز با همان نخ های دوران کودکی دارم نقش گلی زیبارا بر روی یک گونی میدوزم ونامش ر ا هر چه میخواهید  بگذارید. ث

پایان / ثریا ایرانمنش  29/10/2021 میلادی برابر با هفتم ابانماه روز فتح بابل به دست کورش بزرگ !

پنجشنبه، آبان ۰۶، ۱۴۰۰

روزی برای کوروش بزرگ



 " لب پرچین " 

 یا نور افتاب  میتوان همه راه هارا به چشم خرد دید  وبر گزید !  میتوان چشمان خودرا به دوردستها دوخت  که هنوز مانند روز روشند .

میتوان از افتادن درگرداب  نادانی وبی خردی  دور شد واز چاله ها وچاه ها گذر کرد  وبه موقع پرهیز نمود .

 میتوان دیدگان را به روی خورشید دوخت  وکهکشانها ی دوردست  را مانند  آتکه از پنجره اطاق منظرهایی  را میبینیم  آنها را تماشا کنیم.

 در زمان حال  اکنون نه اینده را میبنیم ونه از گذشته درکف دستهایمان  چیزی بجای ماند ه است .

اما افتاب را میشناسیم وچشمان افتاب را  که روز اولین گام بشریت را برروی زمین بر داشت ونوشت " 

" همه باهم برابریم وبرادر"  اما ما گمراه شدیم  مارادر پنداشتهای دیگر اسیرکردند  وسیر زندگی ما  عوض شد  حال از امروز  گام روشن خود به فردای تاریکپ مینهیم .

 ما ازآنی که بودیم درآمده ودرانی که نیستیم گام میگذاریم . 

پای اندیشه وتفکر ما  لنگ است  در امروزیم ودردیروز قفل شده ایم  

برای پیمودن ان راهی که پیامبر ما اولین  پییامبر ما جلویمان  گذاشت  دوگام بیشتر نداریم  گامی درروشنایی وگامی درتاریکی وتحجر ونادانی .

 امروز هر قدمی که بر میداریم  از روز به شبی تاریک میرسیم  دیگران   آنرا روش میپندارند  ما ازصد ها هزار روزنه روشن گدر کردیم تا به خورشید برسیم .

 واما درتاریکی ها گم شدیم  از هزارن روشنایی بی خبر گذشتیم وتنها یک شمع نیمه روشن جلوی پای ما بود نه بیشتر خورشید ما خاموش شده بود .

امروز همه میخواهند جهانی تازه بسازند  هیچکس میل ندارد جهانی تازه بزاید  هیچکس ابستن یک جهان تازه  نیست  میل دارند این فرزند نارس خودرا بطور مصنوعی بزرگ کنند  ومیل دارند که کار خودرا از همین امروز آغاز کنند  چون آنها معنای جهان پیچیده را نمیدانند  خودرا دربیهودگی ها پیچیده اند  که با یک گردش نا جور ازهم میپیاشد  آنها تنها به خیالات واندیشه ها واندوخته  های خود  ساده دلانه دلخوش کرده اند  چیزی را برای اثبات ندارند  ارزش ندارند  ومیتوان وجودشانرا انکار کرد .

 اما " کوروش " بزرگ بود زنده بود وجاودانه شد او سازنده حقیقت بود  و پیچید گیهای  جهان را میدانست 

 او فرزند افتاب بود وگامهایش استوار ومیدانست  روشنایی ها درکجا یافت میشوند تاریکی را نمیشناخت

امروز ما پای خودرا روی شبی تاریک گذاشته ایم وتنها با یادبودها روزهای تاریک را نیمه روشن میسازیم  وآن چشمانی که درپاهای ما قرار دارند  برای  هیچ کور ساخته ایم  وبا سر بسوی تاریکی ها میرویم  ودر تاریکی ها  میخوابیم  زمانی که ایستاده ایم درزیر پاهای ما شب تاریک است  ما روی شب ایستاده ایم .ث

پایان  /ثریا ایرانمنش / 28 /10.2021 میلادی .




چهارشنبه، آبان ۰۵، ۱۴۰۰

چه اسوده بودیم

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا 

هرگز دلم  برای کم وبیش  غم نداشت /  آری نداشت  غم  که غم بیش و کم نداشت .
با آنکه جیب و جام من  از مال و می تهی است /  مارا  نعمتی است که  جمشید جم نداشت " فرخی یزدی "
=== 

پیکار با اهریمن امروز آسان نیست  وقدرت ما  کمتر شده است این پیکار واین زور ازمایی قرن هاست که ادامه دارد .
چه آسوده زیستم درخواب و چه اسوده ملافه خنک خودرا بر روی پیکر عریان خود میکشیدیم وتا نیمه های ظهر درتختخواب غلط میزدیم آسمان آبی یود وآب در جویبارها روان وخانه همیشه روشن  ما اسوده میزیستیم چرا که می دانستیم کسی هست که همیشه بیدار است  خدایی داشتیم در درون دلمان میزیست وبما نشاط می بخشید و پدری داشتیم که صمیمانه برای رفاه ما میکوشید پدر را کشتند وخدارا نیز درون یک محبس انداختند وخدایان دروغین ناگهان بر جهان خاکی واسمانی ما حاکم شدند همه درخواب بودیم .
در هر دوره ای قهرمانانی بوده اند  که با اهریمن در جدال وهمیشه برنده بودند اما این بار این اهریمن است که برخدای ما پیروز میشود وتاریکی را برزمین ما به ارمغان میاورد .

 ما پهلوانانی داشتیم  که هیچگاه نمی مردند وهمیشه زنده بودند  هنوز یکی از آنها روحش در  سر تاسر جهان سایه افکنده وبه هیچ قیمتی  نمی توانند اور از ما بگیرند  پهلوانان ما وجودشان  از یک رستاخیز  بلند بود  وهمه پایدار بودند امروز پهلوانان ما با چند لاشه مرده خوار روی رسانه ها مشغول نشخوار پس مانده های دیگرانند وخودرا خدا میپندارند . در گذشته هر پهلوانی وهر قهرمانی حق پایداری درتاریخ را داشت امروز تاریخ را نیز از یادها برده اند وانرا پاک کرده ویا به میل ودلخواه خود نوشته اند.

 چه اسوده بودیم هر صبح با صدای دلنواز موسیقی از خواب برمیخاستم رادیو  برایما ن افسانه های شادی  به ارمغان میاورد راه وروش زندگی ودرمان بیماری ها را  با خضور اساتید بزرگ دنیا ا برایمان تشریح مینمود امروز  هلاکویی برایمان سکس میاورد ! وحال عده ای با اشتیاق درانتظار  " زمان " تازه هستند !!
امروز ما دیگر زمینه ای نداریم ونمیتوانیم از قهرمانان گذشته خود یاد کنیم  ویا انرا فرا بخوانیم تا به کمک ما بیایند .  امروز ما در جدال با اهریمنن واهریمن پرستان   نیاز به  اهرم زمان تاریخی خود داریم  به اسطورهایمان نیازمندیم  آنها پیشنه اهریمن را بهترا زما میشناختند  وسیمرغ بلند پرواز ما از کوههای بلند  امروز بر پنجره قمارخانه ها نقش بسته است . 
وان مرغی که ازآتش بر میخاست نیز دراخیتار همین شیطان پرستان قرار گرفته است دستهای ما خالیست . 
آن روزها زندگی ما لبریز از معنا بود هر چیز کوچکی معنای بزرگی داشت  وبه ما زندگی میبخشید  باد پاییزی نیز میوزید ومیدمید  وهیچکس نمیتوانست جلو ی انرا بگیرد .
ما خواب بودیم ""سیب گاز زده "" با اسباب بازیهای خود مارا بخواب وفراموشی برد  ناگهان  سنگ بزرگ وغلطانش بر روی کره زمین افتاد  همه چیزدگر گون شد کوهها غریدند وزمین  لرزید وهرچه را که جلو آنهارا سد میکرد   له کردند وکشتند وبردند  از این پس ما دیگر ازاد نیستیم  که درد  له شدن زیر پاهای آهنین آنهارا  احساس کنیم .
امروز راه گریز خودرا به هرسو بسته میبینم  ودلهایما ن بی قرار درون سینه هایمان بالا وپایین میرود  و دیگر چشمی بینا و روشن برای  پیدا کردن  راه وجود ندارد  در تاریکی راه میرویم باید شمعی های فراوانی روشن کنیم تا راه را بما نشان دهند  وسپس از خود بپرسیم که کی وچگونه به مقصد خواهیم رسید ؟ .

عشق همیشه درمن بود اگر چه  خاموش بود  اما مانند برقی بر تاریکی های ذهنم  بر ابرهای اطرافم روشنی میانداخت امروز نام انرا نیز ازیاد برده ایم تنها فریادهارا میشنویم  حریق ها را میبینیم وزمین را که زیر پاهایمان میلرزد  فریاد ها بیشتر وبیشتر میشوند  حریق همه جارا فرا گرفته است  امیدها  وآرزوها درمیان سود وزیان ها گم میشود  ومیرود ومن درگوشه ای ایستاده ازهمه جا رانده ووامانده به تماشای  نمایشات  یادبوبها وسایر نمایشات مسخره ایستاده ام کاری هم از دست های کوچکم ساخته نیست .

امروز قدرتمندان سیاسی / فکری /  دینی بهم آمیخته اند ودنیارا میان خو د تقسیم کرده اند  وچه بسا فردا لبان ماراهم دوختند وزبانمانرا بریدند  چند سالی است که مارا به سکوت واداشته اند  وپنهانی  اففکار مارا میخوانند ویا انهارا میدزدند  خیلی میل دارند  مارا خاموش کنند  اما ما خاموشی را نخواهیم پذیرفت  وباز بر خواهیم خاست وشیطان پرستانرا به جهنم روانه خواهیم کرد این (هلوویین )کشتن مسیح است وزندگی شیطان ما انرا نابود خواهیم ساخت  ومسیح دوباره بر روی تپه های بلند جهان خواهد ایستاد  ومن با تمام وجودم بر پاهای برهنه او بوسه خواهم زد او میداند که شیطان با پوشش سیاه درخانه اش لانه کرده است  واو میداند که من همیشه با کلماتی که مغزم  اشاره میگوید سخن خواهم گفت . ما دو مسیح داریم یکی پدر معنوی ما  شاه "ایرانزمین " بود ودیگری ان مسیح که درکتب مقدس از او نام برده اند . ث
پایان ثریا ایرانمنش /27/10/2021 میلادی 

سه‌شنبه، آبان ۰۴، ۱۴۰۰

چهارم ابان

ثریا ایرانمنش . لب پرچین . 

میلاد با سعادت شاهنشاه أزیا مهر  محمد رضا شاه پهلوی را به عموم ایران واقعی وطن پرست تهنیت میکویم ،

روانشان شاد ونامشان تا ابد جاودانه باد .  

به امید آزادی ایران وپیروزی نور بر سیاهی وتاریکی ها  .

ثریا ایرانمش ، اسپانیا ، چهارم آبانمانه هشت هزارساله شاهنشاهی. بزابر با  بیست وششم اکتبر دوهزارو بیست ویک میلادی . سال‌های سیاه،،،