چهارشنبه، آبان ۰۵، ۱۴۰۰
چه اسوده بودیم
سهشنبه، آبان ۰۴، ۱۴۰۰
چهارم ابان
ثریا ایرانمنش . لب پرچین .
میلاد با سعادت شاهنشاه أزیا مهر محمد رضا شاه پهلوی را به عموم ایران واقعی وطن پرست تهنیت میکویم ،
روانشان شاد ونامشان تا ابد جاودانه باد .
به امید آزادی ایران وپیروزی نور بر سیاهی وتاریکی ها .
ثریا ایرانمش ، اسپانیا ، چهارم آبانمانه هشت هزارساله شاهنشاهی. بزابر با بیست وششم اکتبر دوهزارو بیست ویک میلادی . سالهای سیاه،،،
جمعه، مهر ۳۰، ۱۴۰۰
پیچ و خم های دنیای مجازی
ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
خرقه پوشان همگی مست گذشتند وگذشت / قصه ماست که برسرهر بازار بماند !
بازشب گذشته برنامه جدیدی روی تابلتم افتاد این بار مردی بود که تا بحال نه اورا دیده بودم ونه می شناختم نامش = بماند اما صدایش برایم اشنا بود شاید دریکی از راادیوها صدای اورا شنیده بودم با سری تراشیده وعینکی بزرگ وبقول رندی قیافه ای زن کش ! وداشت پرونده های دیگرانرا ورق میزذ واسرار مگو تلویزونهای صادراتی را باز گو میکرد . :
(خوب پدر بیامرز اگر آنها دستشان درون کاسه آن رژیم منحوس نباشد که مانند سایرین ناگهان به تیر غیب گرفتار میشوند ) هدف آنها شناخت مخالفان رژیم وبه دام انداختن آنهاست تا پای جان تو به دنبالت خواهند آمد .
اگر مرحوم شاه پهلوی بجای آنهمه جوانرا که برای دانش آموزی وتربیت ودانش به خارج فرستاد تا برگردند وبه کشور خویش خدمت کنند مشتی صادراتی را میفرستاد هنوز پایه های تخت او محکم بود همه آن دانش اموختگان دشمن خونی او شدند اولین انها قطب زاده بود وآخرین آنها هما ن جواد ضخیم که تشنه خون اوبود وخون اورا اگر سر میکشید تا ابد مست میشد .
فضای اصلی روزی نامه ومجله هارا از میان بردند ومارا بستند به آخور این رنود که هرکدام هزاران تشنه را تا لب جوی اب میبرند وتشنه تر بر میگردانند ویا آنهارا به دم تیر غیب سپاه نامریی میفرستند .
در گذشته یک سااواک مفلوک بود تنها مانند یک طشت پر سرو صدا از بام همه افتاده وهمهرا دچار وحشت میکرد اما درواقع همه اعضا ی محترم ودرشت آن سازمان خانه های آنچنانی داشتند خانم ریسی آنجا را اداره میکرد وتمام رتق وفتق امور مملکت درکنار منقل وبطری های عرق وآغوش آن دختران وزنان جوان حل وفصل میشد وبه ظاهر چند نفری را به به زندان میقرستادند ویا میکشتند که بگویند بلی ما پاسدار نظام اعلیحضرت جوان وبی تجربه خود هستیم .
ریاست امور دانشجویان در فرانسه یک کمونیست دوآتشه بود همه خانواده اش کمونیست استالینی بودند رایزن فرهنگی ترکیه ویا سایر کشور ها کمونیست بود شاعر کمونیست بود نویسنده کمونیست بود مجله ها با رندی آنچه را که میخواستند درمیان خطوط به رفقای خود میرساندند درخارج همه کمونیست بودند وچند ساواکی مفلوک هم با درجه سپهبدی وسرپیتی ! مشغول تریاک کشی وعرق خوری وبه ظاهر امور دانشجویان را سر پرستی میکردند ! بعد هم دست دردست رژیم ملاها گذاشتند وگفتند " ماکه با انها کار نمیکردیم ما کارخودمانرا انجام میدادیم میدزدیدیم وبه خارح میفرستادیم بنام بچه هایما ن وپسرانمانرا نیز در اداره جات به خدمت وا میگذاشتیم تا انها راه ورسم پدر را بیا موزند ! در لندن مردی مفنگی از همین طبقه کمونیستی با خنده میگفت : اهه اهه من در شرکت کاترپیلارد سر شاه شمارا هم کلاه میگذاشتم در حسابداری سیصد تومانرا سه هزار تومان و وسه هزار تومانرا سیصد هزار تومان مینوشتم برای باخت ارباب میبردم او هم امضا میکرد همهرا به حساب خودم میگذاشتم ! این مردمفنگی لاغر اندام با آنچهره کثیف از پایین ترین طبقه جامعه برخاسته حال اول لباس کمونیستی را پوشید سپس شد والا گهری که همراه بانویش چند خانه درلندن داشتند واتومبیلشان از بی ام دبلیو کمتر نبود ! وباقی بماند عده ای خر بودند دزدیدند اما نه جسارت داشتند ونه عرضه نگاهداری همه را درقمارخانه ها وفاحشه خانه ها از دست دادند ویا با شرکتهای سوری که رفقا برایشان میساختند آنهارا از چنگشان بیرون میکشیدند وخودشان بدبخت درگوشه ای جان میدادند !
حال این آقای تازه که ظاهرا سالهاست دارد پرده دری میکند واسرار مگو ی رسانه های لوس آنجلسی ولندنی را فاش میسازد و.........برای من یک لالایی است تا بخواب روم وبقیه اش را نمیشنوم وتابلت همچنان روشن است تا صبح .
ملت ما همان طالبان است از ریشه همان رشد کرده است حال اگر کت وشلوار بپوشد واخیرا بلوزهای کلوین کلاین وجرج ارمنی وعیره وغیره مد شد انرا میپوشند با بازوان لخت !وشکارچی زنان بیوه پولداری هستند که برای انها له له میزنند واب دهانشان راه می افتد .
این فرهنگ ماست حال دربین این بشقاب لبریز از نجاست اگر یک دانه کشمش پیدا شد خوب شانسی درون آن افتاده است مانند خود زندگی . زیاده عرضی نیست تا روزی دیگر ! ث
ثریا ایرانمنش / 22/10/2021 میلادی !
پنجشنبه، مهر ۲۹، ۱۴۰۰
یاد گذشته ها
ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا .
نامه ای به دوست .
قرهاد دهخدا ! هر سال دراین فصل نمیدانم چرا روحم بسوی خانه شما وآن دوستان دیگرم کشیده میشود هوای پاکیزه پاییزی با نم باران بیاد آن روزی افتادم که ناهار منزلتان بودم مامان برایمان آش رشته پخته بود وتو درپشت پیانوی بزرگت داشتی قطعه ای از موزارت را میزدی باخنده گفتم "
چه ترکیب زیبایی آش رشته وموزارت . تو خندیدی همیشه میخندیدی برادرت اسحاق با من در یک اطاق کار میکرد وخود تو درقسمت دیگری بودی مردی مودب مهربان با همسر آلمانی خود چه زن خوشبختی بود بیوه با یک بچه وآن عروسی مفصلی که برایش گرفتید . هنوز عکسهای عروسی ترا دارم وهنوز آن عکسی که درکنار تصویر بزرگ عمویت "علامه دهخدا "گرفته بودی دارم .
فرهاد جان روزهای خوبی بودند وتو میگفتی هر گاه سوزان پلشت را میبینم یاد تو می افتم درست سیب هستید که از وسط نصف شده اید ! .......
امروز در یک زندان انفرادی سرم را با گلدوزی ها گرم کرده ام وصفحاتم درگوشه ای بمن دهن کجی میکنند وخودم نیز به دنیا دهن کجی میکنم .
در میان ترس وخوف ووحشت درمیان اخبار کذب ودروغ درمیان مردمی نا اشنا به اصول انسانی درمیان ریش وپشم بدبختی این است که دراین سر زمین همه مردان ریشهارا تاروی سینه گذاشته اند لابد میل دارند انها چایکوفسکی شوند یا الکساندر پترونیچ . صف چپ دارد راه میرود نه آن چپی که شما ها می شناختید ! این چپ از ثروتمندان بزرگ تشکیل شده است !! ودنیاله اش هم زیاد وبلند است من ا ز چپ وراست چیزی نمیدانم اما گاهی دلم آنچنان بسوی شما ها پرمیکشد که ارزو میکنم ایکا ش مرغی بودم وپر پرواز داشتم وبسوی اسمان پرواز میکردم اما اسمان نیز لبریز از زباله های فضایی ودود جت های شخصی وهواپیماهای ضربدر ی ! وگاهی جنگی بی سر نشین یا با سر نشین بنا براین مرغی نیز درفضا پرواز نمیکند درعوض کوهها همه غرش برداشته اند واز هر طرف آتشی سوزان وفروزان بلند میشود ورودخانه ای از آتش مذاب بسوی اقیانوسها ودریاها میرود کسی هم نمیداند که چه دستی درحال فعال کردن این کوههاست ! اگر هم بدانند زبانشان قفل است ودهانشان بسته /شاید قیامترا برایمان زنده کرده اند
چه خوب شد که شما ها ازاین دنیا رفتید با آنهمه جوانی وهنر وادب واصالت امروز هیچ خبری از آنها نیست هنر مرده بکلی درتمام دنیا تنها درمکانهای خصوصی برای افراد خصوصی اچرا میشود نقاشی ها وهنرمندان دیگر کارشان کساد است باچند قوطی اسپری میتوان همه دنیارا نقاش کرد
نه اصالتی وجود ندارد آدمی نیست که بتوان به او اعتماد کرد دیگر علامه ای بوجود نخواهد امد تا کلام رابرایما ن درست بسازد ومعنی اصیل فارسی آنرا بما بگوید علامه ها امروز همه علا......مه هستند وسالار سخن مردی شاعری که باسرودن چند بیت برای آن بزرگوار امروز به حافظ طعنه میزند ومقبره اش نظیر مقبره حافظ است مداح خوبی بود هم دران زمان هم دراین زمان .........مردم حافظ وسعدی خاقانی ورهی وهاتف عطار فروغی بسطامی را از یاد برده اند وعده ای نمیدانند آنها کیستند اما تعداد زنهای پیامبران را خوب میدانند . شوهای سیاسی خوب کار میکنند و اخیرا هم چیزی بنام " کلاب هاووس " عده ای دران جمع میشوند وبه یکدیگر فحش میدهند وفریاد میکشند ! شهرمان تاریک است تاریخمان به زیر خاک رفته واز بقیه بیخبرم نمیدانم کی زنده است وکی مرده من بین مرگ وزندگی ایستاده ام انتظار چیزی را میکشم که مدتها است که چشم براهش هستم .
روانت شاد روان همه رفتگان شاد خانه خالیست شهر خالیست سر زمینمان خالیست وخاک ما آلوده شده است دیگر میلی به دیدارش ندارم تنها گاهی از روانم کمک میگیرم سری به خانه های دوستان میزنم وبر میگردم میدانم که اکثر خانه ها دیگر متعلق به صاحبان اصلی نیستند بفروش رفته اند ! ویا مانند خانه ما با بولدزر خراب شدند دل عده ای شاد شد اما برای من بی تفاوت بود حال بجایش لابد برجی ساخته اند تا کهکشان . از همه خاطرات تنها همان قدح مرغی لبریز از آش رشته را بیاد دارم وآن روز پاییزی را وپیانوی بزرگ ترا ومهربانی خانواده ات را و دیگر حرفی ندارم چیزی ندارم بنویسم یا بگویم . ثریا /
همان روز پنجشنبه 21 اکتبر .
چهارشنبه، مهر ۲۸، ۱۴۰۰
مرغ جنگل
ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
راه . در جنگل اوهام گم است / سینه بگشای چون دشت / اگرت پرتو خورشید حقیقت باید /
وقتی از جنگل گم پا نهادی بیرون / ورها گشتی / از آن گرده کور گمان / ناگهان / آبشاری از نور بر سرت میریزد ! (هوشنگ ابتهاج ) .........
نه ! از جنگل پای بیرون گذاشتم به جنگلی دیگر روی آوردم واقعا باید در غرقاب نادانی واین ملت گم شوم .
امروز از آن روزها بد من است بر حسب تصادف رروی صفحه تابلت سایت یک تلویزیون لوس انجلسی آمد گفتم بروم هوایی بخورم .ای وای .... اینهمه سال اینها دران دیار چه چیزی را فرا گرفته اند خودرا ازدست داده اند مانند همان کلاغی که رفت راه رفتن کبک را فرا بگیرد وراه رفتن خودش را نیز از یاد برد .
حالم بهم خورد رادیویی درکنارش داشت عرعر میکرد وای وای بهتر است حرفی نزنم برای خودشان لابد خوب است درکنار دیس پلو وخورش قیمه یا کباب چنحه وآبگوشت اما برای من غیر قابل تحمل بود /
امروز روز من نیست . نه حوصله نوشتن دارم ونه حوصله گلدوزی نه بافتنی ونه پیاده روی ونه غذا پختن !!!! مانند بردگان ماری آنتوانت بجای نان کیک میخورم !
چه موقع این تقدیر عوض میشود دیگر به دست ما نیست دردست دیگران است دردست انهایی که از بوی باد گاوها نیز واهمه دارند چون هوارا الوده میسازد بنا براین گوشت مصنوعی میخوریم ویا یکدیگرا گاز میزنیم !
به دنبال کدام تقدیر بروم ؟ جامعه ای که روزی ینام بشر را برخود داشت اینک گم شده است وتنها اآتش تب است که مرا بخود میاورد من هنوز از آن آتش آسمانی وابدی دردلم شعله ای هست که گاه گاهیسر میکشد ورگ وجانم را با هم جوش میاورد .
آروز دارم تنها یک روز دربرابر " تو" بنشینم " واز ارزوهایم بگویم شاید با حرف زدن دردهایم فراموش شوند شاید توانستی یک گل زیبا بمن هدیه بدهی ومن مانند گذشته آنرا درلابلای صفحات کتابم خشک کنم وهرشب بوی ترا از ان استشمام کنم .
نه دیگر امروز کسی برای اسایش مردمان دیگر نخواهد مرد سر بازخانه ها همه تعطیل شده اند همه جاتنها یک گروه کار میکند آنهم نه برای رفاه ما واسایش ما بلکه برای کشتن ما !وتازه فهمیدم که سراسر عمرم بی حاصل گذشت گای هی می پرسم این امدنم بهر چه بود وسپس باخود میگویم " آمدم تا خالق باشم وخلق کنم چند موجود بیچاره را که معلوم نیست دراینده سرنوشت انهاچه خواهد شد امروز خوب میچرند اما فردارا نمیدانم !
دیگر نه به تقدیر ونه به سرنوشت به هیچکدام اعتقادی ندارم میدانم هرگامی را که برمیدارم با میل خود آن کاررا انجام داده ام تقدیری وجود ندارد تنها باید درگوشه ای بنشیند تا ما نادانسته های خودرا گناه او بدانیم وگناهانمان را به گردن او بگذاریم . همین .نه بیشتر /
امروز فهمیدم تنها در سر زمینهای با اصالت انسان های اصیل ساخته میشوند امریکا چند ساله است ؟ روم پنج هزار ساله وایران هشت هزار ساله وصحرای عرب هزار سال بی تاریخ !
آسمان با همه پهناوری بی مرزش / در تو می آمیزد / ای فراز آمده ازجنگل کو.ر /هستی روشن دشت . آشکارا بادت / بر لب چشمه خورشید زلال / جرعه نور گوارا بادت .
پایان / ثریا ایرانمش 20/ 10 2021 میلادی
سهشنبه، مهر ۲۷، ۱۴۰۰
بازار برده داری
ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
دریای پیر . کف به لب آورد وناله کرد / شب . ناله را شنید وبه بالین او شتافت ! " نادر پور "
اما امروز کسی ناله زن ایرانی را نمی شنود نه شب ونه دریا ونه زمین واسمان شکار کردن زنان ودختران برای " آن کار" اما به جرم بد حجابی برای مردان بیمار جنسی به همراه آن زنان بیرحم با باسن های پهن که بوی چربی وپیه گندیده ازتمام پیکرشان به مشام میرسد این غنچه های نوشکفته را شکار میکنند ومیبرند وفریاد رسی هم نیست حال یا برای خود ویا برای اربابانشان و ته مانده بشقاب را نیز خودشان می لیسند .
دنیا دارد در تکنولوژی زمانه از حد فکر هم گذشته وجلو میرود واین حیوانات جنگی دردانشگاه رشته ای درمقظع دکترها واستادی !!!! امر به معروف ونهی از منکر ایجاد میکنند یعنی چگونه میتوان یک استاد دختری را با آن وسیله ای که حیواناترا شکار میکنند در تور گرفته با کمک زینب کوماندو ها بجایی برند که دیگر خبری از او نخواهید شنید شاید تکه های پیکرش را روی اتش کباب شده وآدمخواران انهارا به نیش بکشند واین است سزای نا سپاسی .
آه ........روزهای متوالی مادر بر بالین دخترش مینشست وآوازی حزین سر میداد" ای دختر شیرین من که اسوده خفتی هرشب بیخوابی نصیب من است اما تو آسود بخواب مادرت بیدار است ! وصبح هنگام بوی شیر بر سینه مادر اورا بیدار میکرد او چه میدانست که سرنوشت اورا به کجا میکشاند ؟.
او چه میدانست که لبه شمشیر تیز اربابی آن سینه بلورین را میشکافد تا از ان شکمف خون سرازیر میشود وآن شکارچی خونرا بالذت میمکد وقلب گرم پر طپش اوا روی اتش کباب کرده به درون شکم حیوانی خویش میفرستد او چه میدانست !؟.
صدفها ا تبدیل به سنتها شدند وسنت تبدیل به جنایت وامروز دنیا از آنچه که بر سر این سر زمین افسانه ای آورده درسکوت به تماشای این صحنه های می ایستد ودراین فکر است که اب را که درون شیشه های الوده پلاستیکی و در لوله های کوچک از طریق ماشینها میفروشیم وهوای آلوده را نیر درون یک کپسول اکسیژن کرده انرا نیز بفروشیم معامله خوبی است وخر دراین جهان فراوان .
آنروزها که در" شهر کمبریج " با نفس تنگی نمیتوانستم از خانه بیرون بروم وبا کمک قرص خود را تنها تا مظب دکتر میرساندم نمیدانستم که (آسم ) آنهم ارثی درون سینه ام نشسته وراه نفس مرا میگیرد به همین جهت همیشه درخانه پنهان بودم روزی جلوی درب خانه ایستادم وبه گلهای سفیدی که تازه کاشته بودم نگریستم ناگهان با خود گفتم روزی هوارا نیر در لوله ای بما خواهند فروخت حال من امروز اسیر همان کپسولی هستم در مقیاس کوچکتر وا زدرگاه ایزد توانا میخواهم که دیگران را محتاج آن کپسولهای مرگ اور نکنند بدون آن من راه نمیتوانم بروم هر صبح وشب باید آن گرد لعنتی را به درون سینه ام بفرستم که تازه درآنجا میچسپد وتولید غده میکند .
روز گذشته دختر کوچکم روی کاناپه ناگهان گفت " نمیدانم این دنیا چه خوابی برای ما دیده وعاقبت ما چه خواهد شد بیکاری ویا کار بدون حقوق بردگی مجانی که دولت خبرش را برایمان درلفافه در سخن رانیهای ابدی خود فرمود ! فایده آنهمه دویدنها وتحصیل چه بود ؟!........ جوابی نداشتم به او بدهم .
چیزی نداشتم باو بگوم نه هیچ چیز امروز پس از خوابی که شب گذشته دیدم که بیشتر برایم کابوس داشت دراین فکر بودم که آن مرد حتی یک لبخند بر روی لبانش دیده نمیشد همیشه دچار غضب بود همیشه درحالتی بود که مردم به او توجه کنند وبگویند به به چه ابهتی ! تمام شب باهم راه خانه را گم کرده بودیم شهرمان را گم کرده بودیم/
امیدوارم خیال بردن مرا به نزد خود نداشته باشد که وصیت کردم حتی درآن گورستان خاکستر مرا هم نریزند درون چاه توالت بهتر است تا درکنار او ..........
چنان پرخشمم که هنگام بازی / نریزند مرغابیان سایه برمن / مبادا که خواب من آشفته گردد / نهیب غضب برکشد از شعله من .
صدفهای وکف ها وشن های ساحل / به مرداب رو می شتابند از هراسم / من آن سنگم آن سنگ تنها / که هم آشنایم وهم نا آشنا .
در حال حاضر دکان فال گیری / رمالی . فال با قهوه / فال با چایی / فال با تاروت / فال با ورق همه فضای مجازی را پر کرده است بجای رشد شعرروبال بدن معرفت وابیاری مغز ها درحال حاضر دکان این شیادان روی صفحات مجازی پر رونق است ودیگر جایی برای خود نمایی های ما نیست !!!
شاید بهتر باشد بجای زندگی در رویاها برای اینده بیاندیشم اما کدام اینده ؟ وخدا مهربان است در فکر ان دختران که شکار صیادان بیرحم میشوند ؟!!!کم کم آنهارا درون قفس انداخته برای فروش بر سر بازا ر سر گذر میگذارند ومن با سبک بالی گوی های روانم را بر روی این صفحه بیجان میریزم بی هدف وبی آنکه بدانم ویا بتوانم کاری انجام دهم . پایان
ثریا ایرانمنش 19/10/2021 میلادی !