پنجشنبه، مهر ۰۸، ۱۴۰۰

بدترین ها

 یک دلنوشته ! 

ثریا ایرانمنش / " لب پرچین " اسپانیا 

چون به هوش آمدم یکی دیدم  مابقی همه خطوط و نقوش / ناگهان از صوامع ملکوت این حدیثم رسید بگوش / که یکی هست وهیچ نیست جز او/ وحدو لاالله اله " هو" !!!!! جناب هاتف اصفهانی !

 اگر از من بپرسند بدترین  روزهای زندگیت کدام روزها بوده است با همه رنج ودردی که درتمام طول زندگی متحمل شدم خواهم گفت " بدترین  روزهای زندگی من زمانی است که یک هفته درمرکزبرده پروری خانقاه زیستم  آنجا معنای بردگی را بطور کامل احساس کردم ودانستم که بهر روی از فراسوی همان جهانی کردن یکی هم اولیا محترم فراماسونری هست که این بنگاههارا برای مردم احمق ویادرمانده ساخته که درآنجا بردگی را رواج دهند وهمه با طیب خاطر تن به این قدرت  داده بودند .

درویشی آن نبود که ما دیدیم قصرهای گوناگون خانه ها بزرگ بعنوان خانه گاه !!! وجمع کردن برده هایی که خانه هارا بسازند رنگ کنند  تمیز کنند فرش کنند مبل وصندلی و  بالش بیاورند گونی گونی برنج بیاورند کارتن کارتن سیگاربیاورند کیلو کیلو چای وشکر وقند بیاورند وآنهاییکه ازخودشان بودند پولهای خودرا در بانکهای انها بگذارند  ومدالی بر سینه بزنند دیگری نوکری بکند برایشان اشعار عارفانه بخواند   عده ای اموال خودرا دو دستی تقدیم این  درمانگاه بکنند وخود نیز در گوشه ای کنار منقل چرت بزنند چون دیگر نه کاری دارند ونه جایی . یک نفر مامور چای باشد دیگری مامور آشپرخانه باشد وسومی مامور شتسشو ظروف وپیر حال دراین سر زمین پیر ما !!!! ( جوانکی تازه از دانشکده  بیرون آمده به همراه همسرش که مار خورده افعی شده "  آنجا را اداره  میکردند وبردگان با طیب خاطر خدمت خانم وآقارا انجام داده  لباسهایشانرا بشوینداطو کنند /

ارباب بزرگ بچه مارهارا میگرفت تربیت میکرد وهمه افعی میشدند شیخکی را نیز آورده بودند که با سه تارش اشعار شمس مغربی را میخواند!بقیه هم میگریستند سپس نماز جماعت در پشت سر آن جوانک ! پیر اصلی درکاخ خود با پیراهن "دیور" خود نشسته بود وبا دختران نورسیده بازی میکرد وبندگان بردگان مانند حیوان چهار پا باید خوابیده از حضورش مرخص میشدند ویا به حضورش میرفتند .  او ان پیرمرد  مرا شناخت دانست که من نیستم آنکه باید باشم . اما مرا فرا خواند برای سر پرستی آن خانه که دراین کشور بنا شده بود !!! اوه  آنقدر سرپرپست از وزارت امور خارجه قدیم وجدیدوخانم های مکش مرگ ما وجود داشتند که من به کنج آشپزخانه خزیدم ....آه شنیده ام دست پخت شما بسیار خوب ست ؟ از کجا شنیده ای "! تازه حق عضویت هم میبایست  میدادیم یکصد پوند ورودی / 

پول یک گوسفند / یک سکه طلا ویک انگشتری بسیار با ارزش عقیق !!!!!مال من یک سکه نقره بود  ویک حلقه بدلی !! نقره ! بنا براین باید به آشپزخانه میرفتم .  حق عضویت را در لندن داده بودم حال میبایس پول گوسفندرا میدادم یا برای  خرید سوپر یا خرید اثاثیه وکم بودها/ چهل عدد پارچ برای آب /چهل عدد کاسه کوچک ماست خوری برای آبگوشت /چهل عدد بشقاب / چهل عدد بشقاب گود ویک سر ویس قاشق وچنگال چهل نفره !!!!! همه را خریدم گلویم درد گرفته بود سر ماخوردگی شدید داشتم  سینه ام چرک کرده بود شیخاک عازم رفتن بودمیبایست برایش کادویی میخریدیم یک 

گدان کریستال خریدم خانم همسر پیر آنرا فورا با یک گلدان شیشه ای عوض کرد وباقی بماند ...... 

چند مجسمه چینی قدیم  نیز تقدیم حضورشان کردم و سوار هواپیما شدم وبا تنی تب دار بخانه برگشتم اما بیکار ننشستم نامه ای برای پیر کل نوشتم که این رسم درویشی وافتادگی نیست این برده  داری مدرن است وخدا حافظ ......بعد ها شیخک نیز استعفا داد         فهمیید مسجد جای گوزن نیست !!! حال هربار که بیاد آن یک هفته می افتم چنان لرزشی برتنم می نشیند اما میدانم آن داستان ادامه دارد وبرده داری همچنان بصورت مدرن ادامه خواهد داشت تنها احمق ها اینرا باور  دارندکه درانجا " هو" نشسته خیر قربان آن " هو" خود تو هستی درون سینه توست  سینه بی کینه .روح پاک نه درمییان مفخوران وعیاشان وعیاران . بد روزهای بود خیلی بد حتی یاد آوری آن روزها مرا سخت دلگیر میکند . این را نوشتم تا فریب آن اشعار واین گفته واین مکانهای لعنتی را نخورید خو دتا ن را بیابید هرچه هست دردرون خودتان  هست نه درکوه سینا ونه در صحرای عربستان  درون سینه بی کینه خو دتان هست ویاری رساندن به افتادگان .

شاد روان رهی معیریشاعرر وترانه سرا زمان ما  به هیج جیز غیراز  عشق به انسان اعتقادی نداشت  نام اوهنوز بر تارک ادبیات ایران مانند یک خورشید درخشان میدرخشد / نادر نادر پور نیز مانند او تنها به خودش اعتماد وبه طبیعت عشق داشت .

روزی همان پیر به برادرش گفته بود تا احمق هست 

چرا من استفاده نکنم  ودولت فخیمه نیر اورا حمایت میکردو......میکند ! 

عده ای امدند با سرو صدا وتبلیغات مانند شمع روی آب نابود شدند ورفتند واگر نامی هم از آنها باشد غیر از لعنت چیزی نیست فریدون فرخ زاد امروز  نماد جوانان سر زمین ماست او خودش بود تنها خودش بود .

امروز به دوستی زنگ زدم تا تولد اورا تبریک بگویم در جوابم گفت سوگند میخورم که تنها خوشحالی وافتخار من این است که تو دوست منی واین دوستی یک سال وچند سال نیست همسن خودما ست .

واز ماست که برماست / پایان ثریا 

گفته بودی !!!

ثریا ایرانمنش  " لب پرچین " اسپانیا !

بلی ! گفته بودی به سرت آیم اگر جان بدهی / خط تو نامه تو نامه تو پیک تو پیغام تو کو ؟.......

جان را کف دست گذاشته ام اما هنوز کسی حاضر به بردن ان نیست   عکس ضمیه آخرین عکسی است که از درون هوا پیما گرفتم وگمان نکنم دیگر هیچگاه دنیا را باین زیبایی وپاکیزگی ببینم ویا سفری داشته باشم .  رودخانه مذاب  آتش فشان راهی دریاها شده ود رآخرین روزهای اکتبر به اقیانوس آتلانتیک میرسد  تکیف آب زیان چه خواهد شد ؟ تکلیف ما معلوم است وتکلیف جلگه ها وتکلیف کشتزارها همه معلوم است همه چیز خاکستری شده به رنگ مرگ . مرگ هم خاکستری است واین دنیارا برای ما ساختند تا کهنه  ها بروند وآقایان با یکدیگر درون تختخوابنهای مجللشان عکس بیاندازند وافتخار کنند که یکی هستند وکودکانی را نیز برای خو. ""د بر خواهند گزید  خواهند نمود ""حال سرنوشت آن کودکان به کجا می انجامد ؟ شاید میل داشته باشند دنیا فقط مردانه باشد وبقول یکی از آنها " زنها بو میدهند " !!! 

نه ! من بر این باور نیستم ک زمان به آخر  رسیده و پس از ظهور خر دجال امامی بیایداینها همه افسانه هایی است که از پیش از حدود هشتصد سال قبل نوشته شده ودرصندوقهای غیر قابل نفوذ هوا نگهداری شده تا امروز نتیجه های آنها  نقشه ها ر ا پیاده کنند  دیگر سخن گفتن از " واکسن" گناهی کبیره است .وتزریق آن ضروری است   درغیر اینصورت قحطی  نمایشی فرا میرسد ونه اب ونه نان خواهی داشت وحتی جایی برای تخلیه روده هایت ومثانه ات پیدا نخواهی کرد چه  بسا آنهارا  نیز احتیاج داشه باشند برای ساختن نسل آینده! تنها خودشان میدانند ونوکران سوگندخوردشان که درون آن ازمایشگا های  مهیب چه ها میگذرد  دیگران هیچ خبری ندارند هر گوشتی را جلویت  گذاشتند باید نوش جان /کنی اگر چه گوشت دوست وهم خانه تو  باشد !!! 

((روی میز کوچکی که برای لپ تابم دارم  همان جا غذا میخورم روی همان مینویسم وروی همان میخوانم وروزهای متوالی روی صندلی گنده قدیمی خود می نشینم وگلدوزی میکنم میلی به رفتن بیرون وتماشای جانوران ندارم .))

 حوصله گفتارهای  آنچنانی هم ندارم به دنیایی فکر میکنم که نسل  باقیمانده من  باید درآن زندگی کند وقربانی شود قربانی مشتی هوسران وجنایتکار وآدمکش  کاری هم ا زپیش نمیرود یک دست صدا ندارد این روزها هیچ دست ودسته ای صدا ندارد همه صداها خاموش میشوند  بیصدا این گفته ها واین نوشته ها برای آدمهای تن پرور نیستند که برای عیش ونوش زندگی میکنند وبرای نمایش  دادن خانه های اراسته خود به دید وبازدید میروند ! 

دستهای پرتوان از کار افناده اند ومردان با قدرت ناتوان شده اند واین جانوران دربستر های آلوده خودشان درهوای الوده به افیون برای اینده جهان نقشه میکشند دراین جهان من هیچگاه حرکت نخواهم کرد .

امروز شاهد رژه مردانی هستیم که روی در گمان این بودیم که حافظ ما وحفظ اراضی ما میباشند اما این جانوران گوشتخوار تنها بفکر شکم وزیر ان هستند وباید از آنها نیز دوری کرد  وآنچه را که روزی مایه افتخار یک " سر باز" بود دیگر تنها درکتب قدیمی باید یافت دیگر شهامتی  درهیچ مردی نیست تنها زبان است که حرکت میکند .. دیگر سخنی نیست حرفی نیست باید دردهارا با تمام وجود تحمل کرد وروحیه را قوی نگاه داشت تا ـآخرین دقیقه که زنگها به صدا در میایند .  وتنها آرزویم این است که این نوشته ها باقی بمانند !. پایان 

ثریا ایرانمنش . 30 اکیتبر 2021میلادی .

 دوست نازنییم سیمین جان تولدت را شاد باش میگویم .ثریا 

چهارشنبه، مهر ۰۷، ۱۴۰۰

ستاره خاموش

ثریا ایرانمنش  " لب پرچین " اسپانیا 

من باد نیستم / اما همیشه تشنه فریاد بوده ام  دیوار هم نیستم اما همیشه  اسیر  پنجه بیداد بوده ام !.......؟ 

غافل که دنیا درمیان چرخش  های باد عنان خودرا نیز از دست داده است وهمه بصورت گروهی به دنبال بادی هستند که از هر سو میوزد وناگهان تبدیل به طوفان ویا سیلی ویرانگر میشود  وجماعتی قربانی برجای میگذارد . 

سه دفعه این دستگاه را باز کردم وبستم  میلی به نوشتن نیز ندارم اکثر انها درون صندوق خانه پنهانند .  ودیر زمانی است که  از نهیب دردهای شبانه  همه قدرت خودرا ازدست داده ام  ایکاش کمی جوانتر بودم .

به تک تک ستارگان اسمان  که ناگهان گم میشوند مینگرم آنکه درگوشه اسمان نشسته هرروز نوراو کمتر 
 میشود آیا روز  آزادی آن سر زمین اسیر را خواهم دید؟  میلی ندارم در دامان باد  راه بروم واز او به التماس بخواهم با من همراه باش هنوز دیوارهای دوران کودکی مرا فریاد میزنند وناله میکنند وحال در ناله های شبانه خود  با دردهای نهفته  خاموش به سقف تاریک مینگرم  وچقدر از شما  دورم  خیلی دور وچقدر به شما نزدیکم حتی از نفس شما به شما نزدیکتر .

امروز پرتره ای زیبایی از او دیدم به راستی  قهرمانانه جلو میرود با آن موهای افشان که بر دور سرش مارپیج شده اند  تصویر زیبایی  نقاشی شده بود  .افسو س که دیگر غیراز همین کلمات چیزی ندارم هدیه کنم  دیگر نه آتشی است  ونه داغی  ونه سوزشی  . تنها فریادم درون اطاق تنهایی گم میشود .

دیگر میلی به ریختن اشک هم ندارم  اشکی نمانده  ودیگر شراب  روز گذشته هم مستی بمن نمیدهد وزمان خنده ها وسر مستی ها نیز گذشته است  .

بقول سعدی " بگذارتا بگریم چون ابر دربهاران / کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران / بگذار تا ابر غم را از همه چهره ها پاک کنم خودرا بیارایم تا آنها شاد شوند  بگذار تا چون شبنمی  درتو غرق شوم  وخورشید را نیز به حسرت وا بدارم /

 پیروزی از آن توست . اسب را زین کن وشمشیر را بردار وعقاب را به دست دیگر  و روانه میدان مبارزه شو تصویری از گذشته های دور ما .پایان

 ثریا ایرانمنش / 29/09/2021 میلادی 
 

دوشنبه، مهر ۰۵، ۱۴۰۰

بچه خوب !


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

مانند یک بچه خوب قرص آهن را خور دم مانند یک بچه خوب ویتامینم را خوردم مانند یک بچه خوب آنتی بیوتک را خوردم م مانند یک بچه خوب تمام شب درروی  تختخوابم غلط زدم وبا خدای خودم حرف زدم واز او خواستم  مهربانی را از سر بگیرد وتخم حرامی هارا ازمیان بردارد ودنیا دوباره روی اسایش را ببیند گروه آنتیفا به درک واصل شوند آزمایشگاهها مانند هما ن کوه آتشفشان  لاس پالماس روی هوا بروند وهمه واکسنها واربابان آن دود شده مانند همان  سنگها مذاب نابود شوند.. 

حال یک قحطی کودکانه و ودروغین راه انداخته اند مردم باید با کارت بهداشتی بروند وجیره غذایی خودرا بگیرندالبته درآزمایشگاههای بزرگ آم جزیره دورافتاده آن زندان سابق جنایتکاران که امروز خودرا مردان بزرگ میشمارند همان استرالیا اول درانجا ازمایشهارا انجام میدهند درانجا اولین اردوگاه را ساختند سپس در پایتخت امپراطوری بزرگ جهان .

مانند یک بچه خوب نشستم وبه اخبار از صافی رد شده  نگاه کردم هر پنج دقیقه اخبار نیم ساعت تبلیغ سر انجام رسیدم به انتخاب المان مبارک است انشاءالله  انتخاباتی ا زنوع همان انتخاب سر زمین کورها وکرهاوجناب عزراییل یعنی تقلب درتقلب . 

خوب بما چه ! یعنی بمن چه مربوط است من همان نان وماست خودم را میخورم ! ودر گوشه زندان ابدیم به گلدوزی هایم ا دامه میدهم گاه گاهی  هم برای شما یک قصه مینویسم گهی پاک میشود گم میشود گاهی نصفه و نیمه کاره به دست شما وخودم میرسد .

ویا روی تابلتم با ورقها بازی میکنم بهترین  سر گرمی ها برنده اصلی هم خودم هستم !

نه دیگر بیاد ایام گذشته نیستم بیاد عاشقانم  نیستم بیاد روزهای خوب نیستم بیاد هیچ چیز نیستم تنها نمیدانم دیگر به کجا نگاه کنم تا آنکه روزی بما گفت ناجی ماست اورا بیابم واز او بخواهم نه بمن بلکه به کودکان وآیندگان  رحم کند از ما گذشت . باید بروم در تصویر شام آخر  در میان دستهای پر رمز وراز داوینچی اورا بیابم . 

نه ترسی دارم نه واهمه ای  تنها امیدوارم مردم بیدار شوند وعقل به سرشان برگردد وفریب شیادان ودزدانرا نخورند که امروز جزیی از افتخارات زمانه شده هر دزدی یک پادشاه است وهمه هم به او تعظیم میکنند وکارگران مجانی برایش کار میکنند این همان سیستمی است که باید پیاده شود اولین وبزرگترین دزد باز درسر زمین اریایی زندگی میکند وچهار سال است که نه دستمزد کارگرانرا داده ونه حتی دستمزد مهندسین ونقشه کش هایی که یک ساختمان به سبک تایتانیک برای او ساختند ! او امروز ناخدای همان کشی فرو رفته درزمین است وکارگران بی مزدوبی اجرت برایش خدمت میکنند با کمال وقاحت پشت میزش مینشیند ومیگوید بمن مربوط نیست  کا رگر ی خودش ر ازیکی از طبقات همان بنا به زمین پرتاپ کرد  کسی آخ هم نگفت تکه های خورده شده اورا جمع کردند ودرون گوری ریختند .

این است دنیا زیبای ما . هرروز  صبج که این  دستگاه را باز میکنم به یک منظره زیبای طبیعت روبرو میشوم همه جا سبزو خرم  رودخانه ها خروشان وغران سرازیر جویبارها میشوند وخانه های زیبا بر روی تپه ها به عالم فخر میفروشند  هوای پاکیزه ......گوشه ای از بهشت خوبان وما درانتظار هوایی هستیم که از آن سوی تپه ها همراه  منواکسیدها ودود آتشفان بسوی ما می اید درجه حرارات هوا بالا رفته وطغیان ماسه ها وسنگهای مذاب تا دریا رسیده بیچاره اب زیان وماهی ها !!!!!  خداوند طبیعت را بما بخشید مجانی  وبشر را از خاک  بر اورد دراو دمید تا این بهشت را ویران سازد  فلسفه آنرا نمیدانم از کتب ادیان ابراهیمی بپرسید . 

من آن روز بودم که  اسما نبود /  نشان از وجود مسما نبود . زما شد مسما  واسما پدید./  در آنروز کانجا من وما نبود .....شمس تبریزی ....

پایان ثریا ایرانمنش 27/09/2021 میلادی .


یکشنبه، مهر ۰۴، ۱۴۰۰

کابوس

 دل نوشته روز یکشنبه / ثریا ایرانمنش  " لب پرچین "  اسپانیا !

تمام شب  نخوابیدم به آن پلیس پست فرومایه می اندیشیدم که چگونه دستهای کثیفش را بر گلوی  دختری جوان که ماسک بردگی را بر صورت نداشت میفشرد ومردم هورا میکشیدند ازترس؟! یا واقعا آنقدر کور واحمق شده اند که دیگر نه چیزی را میبینند ونه احساس میکنند مانند همان آدمهای رباطی که درفیلمها دیدیم .

تمام شب دست به سوی اسمانی داشتم که که تیرگی وتارییکی آنرا ازما پنهان داشته ودر دل رو بسوی کسی داشتم که روزی نجات دهنده ما بود . امروز او کجاست ؟ روحش درکدام مکان جای دارد بطور قطع ویقین دراین جهان نیست به سیاره دیگری سقر کرده است تا ننگ ونفرت وکثافت این بشر را نبیند .

کسانی که جرئت مردن ندارند  باید تحمل  این حقارتهارا بکنند وکسانی به دست همین جلادان کشته خواهند شد  وکسانی زندگی حقیر خودرا فروخته اند تادر خدمت  حاکمین  دنیا درآیند و بردگانی از نوع حیوانات وحشی تربیت کرده اند تا بموقع  دیگران را به سوی مرگ بفرستد .

دیگر کسی نمیتواند از شرف وطنش حرف بزند باید ازیک حهان گم شده وبو گرفته وکثیف که دران خود فروشان دلالان  خرید وفروش  سکس ومواد  ولاشه ها راه میروند سخن بگوید .

آنها مانند حیوانات وحشی که بسوی بیابانها حمله میبرند  گداهای پیر دیروز وامروز پای به وسعت جهان گذاشته اند دزدان وراهزنان خود فروشان بی تفاوت به جنازه ها میگرند  دیگر گوری با نشان دیده نمیشود همه دسته جمعی به خاک میروند  دیگر هیچکس نمیتواند نقش مادریا پدر خودرا روی سنگی بنویسد انرا پاک میکنند ویا سنگهارا میشکنند . این ژنده پوشان اشفته حال مشغول پوشش دادن به گورها هستند جمعیت باید کم شود  از فردا یک قحطی دروغین را نیز درجهان  به وجود میاورند همه مواد غذایی واغذیه هارا درون انبارها وسردخانه ها پنهان ساخته اند وفردا باید درصف یک تکه نان ایستاد یا یک شاخه کرفس ویا درصف مرگ زیر نام " واکسن " / وپوزه بند بردگی را بردهان گذاشت تا کلامی از دهان تو بیرون نیاید .

امروز چه کسی دیگر به راز زندگی پی میبرد ویا درباره آن می اندیشد ؟  وبا چه دشوار یهایی باید خودرا از خطر ها نجات دهد . دیگر کسی بفکر ان دستهای چروکیده وپیر نیست که دست ترا میگرفت وآهسته راه میبرد  باید تنها با بیمار یها دردها ونکبت زندگی خو کنی 

گلی دیگر بر شاخه ای نمیروید واگر بروید فورا پژمرده میشود از بوی ستمکاری .

 دیگر نیمتوانم  با مهربانی بگو.یم بنشین درکنارم پسرم  تو که اولین  حس ماندن را بمن دادی  وچه بسا فردا بر گور من گریه سر دهی  ایا بار دیگر ترا وچهره جوان ترا خواهم دید؟ .

با د پاییزی بسیاری از خاطرات شیرین ان دوران را به ذهنم  میاورد  آن خیابان  پر درخت وبا صفا ان زایشگاه  متعلق به ان دکتر زرتشی  واطاقی لبریز از عطر گل های یاس ورز های معطر ........

امروز دورنمای خونینی در برابر چشمانم  پدیدار میشود واز اینده وحشت دارم  آن رویای روزگار  اینده روبه به وحشت  وخون میرود  در کنار دشمنان ازادی . 

به گلدوزیم ادامه میدهم شاید این گلهای دست دوزی شده تبدیل به یک باغ لبریز از گل وسوسن ویاس شوند ومن نفس خودرا درمیان آنها فرو برم واوای اسمانی را بشنوم سالهاست که دیگر آوایی نیز بر نمیخیزد تنها کلاغها هستند که هرکدام لب اشیانه خود نشسته اند وقار قار میکنند  خبری از آواز وساز  نیست .

واصوات وحشتناک از گلدسته ها که ترا به مرز نیستی  میکشاند وهر روز  بر تعداد این گلدسته ها دراطراف ما اضافه میشود. به کجا سفر میرویم ؟. پایان 

ثریا ایرانمنش 26/09/2021 میلادی 

شنبه، مهر ۰۳، ۱۴۰۰

اشک طبیعت

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

هجوم غارت   شب بود  و خون گرم خورشید / هنوز میجوشد / هنوز جویباری از آتش مذاب / در راههای پر پیچ وخم ادامه دارد  .

چه کسی برای آن دشت وآن ساحل دل سوزاند  وهنوز آن روزهای رفته از یاد بیاد میاید که چگونه در آن کرانه ما دویدیم بی خبر آنچه که قرار است بر سر ما اید . 

هنوز جویباری از آتش مذاب  از کوه ها سرازیر  دشت میشود  مردم آواره " شش هزار نفر "  با چند تکه لوازم ضروری سوار بر  کامیونهای  دولتی عازم هیج کچا اباد هستند ودراینسو  در جنوب   خانه  ها درگل ولای فرو رفته سیل بنیان کن هر چه  را که توانسته برده وبجایش گل ولای باقی گذاشته  ودروسط مزرعه چند صد هکتاری که همه قوت خانواده را بر اورده میساخت  ودرآنجا پیاز ومارچوبه  کاشته میشد مانند خاکی نرم همه را افتاب از بیخ. بن سوزانده .در وسط .....اعلام شد که بلی پشه ای ازنیل آمده  است  که بسیار خطرناک میباشد   ومردان با بشکه های سم پاشی مشغول پاشیدن سم به روی چند شاخه باقیمانده  هستند ودرآن سوی جهان در زیر نظر جناب عزراییل پلیس مشغول خففه کردن دختری است که چرا به واکسن ارباب گفته " نه" بنا براین دستبندی برا ی ابد  بر دست هایت  می بندند  وهر دقییه روی تلفن خود باید نشان بدهی که کجا رفته ای وچند ساعت را درتوالت درانتظار شکم خالی خویش نشسته ای .

 صبح غصه میخورم که نتوانستم برای این جهان کاری انجام دهم !!! چه کاری  بهتر از  کار خود فروشی بود حال در اشکال مختلف  میبایست از اول درس آنرا فرا میگرفتی . هرصیح زیر دوش میرفتی وخودترا  میشستی واین خاری بود درچشم اطرافیان " مگر میشود هر روز انسان خودرا بشوید " ؟ 

امروز خودشان دروان حمام به همراه عطر بنفشه خودرا مالش میدهند . دانستند وتوانستند !!!

 باید سفر را اغاز کرد دیگر چیزی به پایان راه نمانده است تنها هر صبح وشب آرتیستهای سیاسی سر خود را  پنجره بیرون میکنند وبرایت قصه حسین کرد میخوانند وآنکه تاریخ را برایت بیان میسازد صد نوع غلط در گفتارش هست که باید به او تذکر دهی ! ودولت مردی " لایحه " را لاحیه میخواند !!!! 

دیگر برای چه اینده ای  نشسته ای ؟ برای کدام زندگی  برای کدام روشنایی تاریکی همه جا را فرا گرفته است تنها هنوز کمی نور  برق هست فردا همانرا نیز ازتو خواهند گرفت ودر زیر نور شمع باید به همان گلدوزیت ادامه دهی .

 روزگاری که ان رودخانه پر اب از میان خانه ما عبور میکرد برق تازه به شهر ما رسیده بود مادرم گفت  فردا همین اب را نیز از شما خواهند گرفت ودر" گلوپی "  شیشه ای  به شما خواهند فروخت ! من نمیدانم این زن برای چندمین بار به دنیا امده بود که هرچه را میگفت راست بود وهر که را میدید تا انتهای روانش اورا عریان میکرد . یادش گرامی .

تو! با چراغ دل خویش  آمدی بر بام من  / ستاره ها به سلام تو آمدند . سلام !! یا درود وسپس بدرود !

باید برای جناب گوتیرس بنویسم بلی من ان "تسبیح " را میشناسم دست از سرم بدارید . پایان 

 ثریا ایرانمنش  25/09/2021 میلادی