شنبه، مهر ۰۳، ۱۴۰۰

اشک طبیعت

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

هجوم غارت   شب بود  و خون گرم خورشید / هنوز میجوشد / هنوز جویباری از آتش مذاب / در راههای پر پیچ وخم ادامه دارد  .

چه کسی برای آن دشت وآن ساحل دل سوزاند  وهنوز آن روزهای رفته از یاد بیاد میاید که چگونه در آن کرانه ما دویدیم بی خبر آنچه که قرار است بر سر ما اید . 

هنوز جویباری از آتش مذاب  از کوه ها سرازیر  دشت میشود  مردم آواره " شش هزار نفر "  با چند تکه لوازم ضروری سوار بر  کامیونهای  دولتی عازم هیج کچا اباد هستند ودراینسو  در جنوب   خانه  ها درگل ولای فرو رفته سیل بنیان کن هر چه  را که توانسته برده وبجایش گل ولای باقی گذاشته  ودروسط مزرعه چند صد هکتاری که همه قوت خانواده را بر اورده میساخت  ودرآنجا پیاز ومارچوبه  کاشته میشد مانند خاکی نرم همه را افتاب از بیخ. بن سوزانده .در وسط .....اعلام شد که بلی پشه ای ازنیل آمده  است  که بسیار خطرناک میباشد   ومردان با بشکه های سم پاشی مشغول پاشیدن سم به روی چند شاخه باقیمانده  هستند ودرآن سوی جهان در زیر نظر جناب عزراییل پلیس مشغول خففه کردن دختری است که چرا به واکسن ارباب گفته " نه" بنا براین دستبندی برا ی ابد  بر دست هایت  می بندند  وهر دقییه روی تلفن خود باید نشان بدهی که کجا رفته ای وچند ساعت را درتوالت درانتظار شکم خالی خویش نشسته ای .

 صبح غصه میخورم که نتوانستم برای این جهان کاری انجام دهم !!! چه کاری  بهتر از  کار خود فروشی بود حال در اشکال مختلف  میبایست از اول درس آنرا فرا میگرفتی . هرصیح زیر دوش میرفتی وخودترا  میشستی واین خاری بود درچشم اطرافیان " مگر میشود هر روز انسان خودرا بشوید " ؟ 

امروز خودشان دروان حمام به همراه عطر بنفشه خودرا مالش میدهند . دانستند وتوانستند !!!

 باید سفر را اغاز کرد دیگر چیزی به پایان راه نمانده است تنها هر صبح وشب آرتیستهای سیاسی سر خود را  پنجره بیرون میکنند وبرایت قصه حسین کرد میخوانند وآنکه تاریخ را برایت بیان میسازد صد نوع غلط در گفتارش هست که باید به او تذکر دهی ! ودولت مردی " لایحه " را لاحیه میخواند !!!! 

دیگر برای چه اینده ای  نشسته ای ؟ برای کدام زندگی  برای کدام روشنایی تاریکی همه جا را فرا گرفته است تنها هنوز کمی نور  برق هست فردا همانرا نیز ازتو خواهند گرفت ودر زیر نور شمع باید به همان گلدوزیت ادامه دهی .

 روزگاری که ان رودخانه پر اب از میان خانه ما عبور میکرد برق تازه به شهر ما رسیده بود مادرم گفت  فردا همین اب را نیز از شما خواهند گرفت ودر" گلوپی "  شیشه ای  به شما خواهند فروخت ! من نمیدانم این زن برای چندمین بار به دنیا امده بود که هرچه را میگفت راست بود وهر که را میدید تا انتهای روانش اورا عریان میکرد . یادش گرامی .

تو! با چراغ دل خویش  آمدی بر بام من  / ستاره ها به سلام تو آمدند . سلام !! یا درود وسپس بدرود !

باید برای جناب گوتیرس بنویسم بلی من ان "تسبیح " را میشناسم دست از سرم بدارید . پایان 

 ثریا ایرانمنش  25/09/2021 میلادی 


 

هیچ نظری موجود نیست: