دوشنبه، مرداد ۰۴، ۱۴۰۰

خفته درخاک

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

از من گرفته  داغت شبهای گفتگو را / بی تو سکوت  پاییز بسته راه گلو را !

گفتم بخود که مهتاب  شاید به شب نباشد / آویختم به هرکوی فانوس جستجورا 

واین فانوس من راهی را برای کسی باز نکرد وروشنایی راه کسی نشد  هر کس راه خودرا رفت وآنهمه رنج وبیداری که تو کشیدی ناگهان با سیل بنیان کن از بیخ وبن ویران شد  فریاد زنان روستا که زمینم را میخواهم آب را میخواهم نانم را میخواهم روشناییم را میخواهم نیز بجایی نرسید . حال بانوی تو برخاسته با تمام قد خمیده تا بسوی تو اید  ودرعین حال در مراسم از دست دادن آن بانوی نازنینی که خانه اش آخرین پناهگاه تو  بود نیز شرکت جوید با خیل عکاسان وکاسه لیسان وتو. همچنان زیر آن سنگ در خاک بیگانه خفته ای .

آن جایگاه تو نبود  میبایست ارامگاهی درخور تو همردیف  کوروش بنا میساختند  اما خاک خاک نو نیست وخانه دیگر خانه تو نیست  یک ویرانه که جغد ها روی ان ناله سر داده اند لاشخور ها وکفتارها نیز به دور پیکر آن سرزمین میچرخند تا چه بسا یکی از انها بر صندلی قدرت بنشیند وبقیه را به کام آدمخواران بفرستد .

ما کوروش را درتاریخ شناخیتم اما باتو بزرگ شدیم رشد کردیم وخاکمان را شناختیم بو کردیم اا چیزهایی کم بود خیلی هم کم بود ادب / تر بیت خانوادگی وشعور باطن وشعورودانایی درمیان ما نبود هنوز به خاک واستخوانهای پوسیده پدرانمان مینازیدم !

هنوز"" من دختر حاج فلانم / من پسر ملا فلانم / من نوه تیمسار فلانم ""وما جرئت نداشتیم ئام میرزا اقا خان کرمانی را برزبان جاری کنیم ! حکم حاکمین شرع اعدام بود / مانند امروز  مانند االان .

کسی از خود نپرسید خود تو کی هستی ؟ دانشگاهی را بازکردی عده ا ی را به نوا رساندی همه انها دشمن وقاتل خون تو شدند .وتو کجایی شاعر متعهد  که بگویی  سیل بنیان کن آمد / خانه ام را برد / پدرم را کشت / مادرم را دیوانه کرد / حالل من مانده ام واین ویرانه ها / پر خشم وکینه دیوانه ها / 

خوب حالا بپرس جه کسی دست دردست تو خواهد گذاشت تا خانه را  ازنو بسازی ؟ و.تو خواننده تریاکی متعهد الان کجایی ؟ چرا درکنار مردم نیستی ؟ 

رفتی با قیام  رگبار سرخ شیون /  بستم دهان شاد مرد ترانه گو را 

من غمگنانه اینجا خاموش بی تو مانده ام / تا که سپیده بگرفت  تار سیاه مورا 

حال درانتظار چه کسی بنشینیم وکدام صبح روشن ازادی وکدام افق ؟ 

 درس اول ما تمرین راستگویی واعتبار  داشتن  وحرمت به دیگران  وکوتاه کردن  دست غارتگران  در  اموال ملت است که متاسفانه جزیی از فرهنگ ما شده است ما از نظرفرهنگی بسیار عقب مانده وکمبودهای زیادی داریم وخوی درندگی که هنوز در بعضی از ما زیر پوستمان خفته وبه هنگام خشم بیدار میشود  دروغگویی وریا  با خون ما عجین شده است اینهادیگر گناه تو نبود گناه تلاطم وزیرو روشدن آن سر زمین بود هر روز  عده ای برآن تاختند  وچیزی از خود بر جای گذاشتند ورفتند حرامزاده ای نوه ای ما اسلام زده شدیم  بی آنکه بدانیم معنای آن همه دروغ چیست  نتیجه های آنها امروز بر گرده ملت سوارند  بنا براین خون پاک  ایرانی را تنها باید دردرون آن کوهها ی دست نیافتنی ودهات پنهان یافت که هنوز نام تو برایشان مقدس است ودانستند که راهی که تو میروی راه کمال است راه معرفت . متاسفم . آسوده بخواب وماهم کم کم بخواب میرویم ومانند تو درخاک غربت خاکستر خواهیم شد همه نمیتوانند عاشق سر زمین دیگر ی باشند !!!ومدال آن سر زمین را بر پیکر خود بیاویزند  . به ناچار درکنج خانه  مانند مار روی گنج های  باطن خود میخوابند تا انهارا محفوظ بدارند . پایان 

ثریا ایرانمنش / 26/-7/2021 میلادی !

اشعارمتن " از رضا عبدالهی 

 




 

شنبه، مرداد ۰۲، ۱۴۰۰

چهل و یکسال


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا !

از تو شوری  به دل و بحر برانداخته اند / آتش عشق تودر خشک وتر انداخته اند 

محنت عشق ترا حوصله ای  درخور نیست / پیش غمهای تو دلهاا سپر انداخته اند 

چهل ویکسال است که تو دیگر دراین دنیا نیستی ومن چقدر از این بابت خوشحالم که توئبودی تا ویرانی سر زمینت را و خیانت خیانتکاران اطرافت را بیشتر ببینی  امروز  نام تو مقدس است ومهری است که بردلها حک شده  وهمه ترا میخواهند دیگر دیر است خیلی دیر  آنروز که ترا درقاب دلها داشتند دلهایشان لبریز از کینه بود و ترا شکستند حال بیاد آورده اند که ای وای چه کردیم برخودمان !؟حال آن ملای گدای دیروزی  چنان بر صندلی طلایی تکیه زده با پوشکی که پوشیده  با چوبدستی  احساس خدایی به آو دست داه است ومردم  بیخرد ونادان بر پاهای  کثیف وبرهنه  والوده بخون او هنو زبوسه میزنند سر بازازانی که میبایست  حافظ وحاکم برتمامی اراضی آن سر زمین باشند امروز تیر  آتش  را بسوی سینه هموطنان من گشوده اند چرا که حق خودرا میخواهند زمینشانرا میخواهند آب نوشیدنی وجویبارهای خودرا میخواهند اما به جای جواب تیری بسرعت بر سینه انها مینشیند .

 عده ای تازه از خواب شبانه ومستانه بیدار  شده اند  وترا فریاد میزنند وپدرت را میطلبند به روح او شادی میفرستند اما هنوز به آنها هم نمیتوان اعتمادی داشت چه بسا از خودشان باشند ! .

آنهاییکه شرف داشتند کشته شدند وبه خاک رفتند وآنهاییکه نیمه شرفی داشتند درزندانها اسیر ویا مرده اند وبیشرفها همه سر زمین مارا اشغال کرده اند وآنهاییکه توانستند  شرف خودرا بفروشند وچه بسا نداشتند درسر زمین های غربت صاحب کلکسیونها شدند وآنهاییکه شرف خودرا نگاه  داشته وبتو وفادار بودند دربیغوله ها پنهانند  مانند همان مهاجرین اقلیت که در آپارتمانهای کوچک کهنه بسر میبردند وشغل اکثر آنها بافندگی یا فال قهوه ویا سیم کشی بود امروزآنها صاحب نیمئ از آنچه  که ماداشتیم  شدند وما جای  آنهارا گرفتیم بی آنکه فال بینی  را بلد  باشیم ویا بافندگی ویا سیم کشی را بدانیم . 

در لیست  خیانتکاران نام تعدادی زیادی از آنها به چشم میخورد امروز چنان باد کرده اند وعینکهای مافیایی بر چشمانشان میگذارند وما فراررا برقرار ترجیح میدهیم مبادا  گردی از آنها برما  بنشیند .

دران زمان هنوز جرج وبیل مشغول گدایی  ویا هر یک مشغول کاری بودند یکی مشغول دزدی وکندن دندانهای مردگان   ودیگری در گاراژ خانه اش  به خود ارضایی مشغول بود حال آنها  سر زمین هارا ویران میسازند وسپس آنهارا میخرند برا ی خود !هر دو از فرزندان  حلال زاه موسی کلیم الله میباشند !!

خوشحالم که نیستی  خیانتکاران را یک به یک دیدم کسانی که در بارگاه تو سکه طلا میگرفتند حال درخیمه آن منفور مشغول خدمتند ویا به زیر خاک رفته اند اما خاندانشان به نوایی رسیدند .

 سر زمین تو ومن دیگر روی اسایش زمانهای گذشته را نخواهد  دید ویا اگر هم معجزه ای اتفاق بیفتد دیگر من نیستم منهم مانند تو در اسمان به سیر وسیاحت موشکهای حامل دیوانگان  میپردازم .


تو پدر من وپدر همه ما بودی عشقی که من بتو داشتم  به پدر نادیده وفراری خود نداشتم  پدری که هیچگاه اورا ندیدم ودراخرین روزهای زندگیش ناگهان سر وکله اش پیدا شد تا ازمن ومادرم طلب بخشش کند  !!! من هنو ز کوچک بودم  اما مادرم نبخشید حتی جنازه اش را هم تحویل نگرفت واین کار بعهده همسر او افتاد تا ابروی خانواده نرود آنهم بخاطر من !!!اما تو برایم عزیز بودی ترا می پرستیدم مانند یک خدا شاید بیشتر .

چهل ویکسال درغم ازدست داندت  گریستم بمن ارتباطی ندارد که خانواده ات اول چگونه از تو یاد میکردند وسپس ناگهان بیادشان  افتاد که تو هم  بودی  حال تو مقدس شده ای وارامگاهت نمایشگاهی برای توریستها ایا روحت همچنان روی ابهای نیل درحرکت است ویا  برفراز سر زمینی که دارد فرو میرود تا تبدیل به یک تل خاک شود چرا که " آنها"  از ما بهتران تمدن گذشته را دوست ندارند میل دارند دنیای بهتری  را بسازند بسیک وسیاق خودشان با پسربچه ها ازدواج کنند وزنان با دختر بچه ها بخوابند !وحلقه های رنگین کمان یکی شوند !

(نه !!!! نمی گذارد بنویسم مرتب پارازایت روی آن می اید )!!! 

گاهی هم اگرمیلش بکشد نیمی از آنچه را که نوشته ام پاک میکند . اما میدانم روح من درکنار تو اینهارا برایت خواهد خواند وکمتر ازدردها سخن خواهد گفت تا ارامش ترا برهم نزند .

حال باید بنویسم کوتاهترین خط میان دونقطه تنها یک خط صاف است بی هیچ  زیکزاکی درحالیکه برای ما زندگی  مرتب درحرکت زیک زاک جریان داشت و....دارد  چرا که میل نداشتیم به تو وارمان تو وخودمان خیانت کنیم .

در نظرها خوار وبر دلها گران افتاده ایم /  ما وغم گویا که ار یک اشیان افتاده ایم 

شد زبان در کام نطق تنهایی ما گره / سالها چون جرس از کاروان افتاده ایم 

در میان دین ودنیا دست وپایی میزنیم / هم ازاین وامانده ایم وهم از آن افتاده ا یم ........" ارشد هروی " 

روانت شاد یادت گرامی یادت دردلهای مجروح هنوز باقیست .شاها !

ثریا ایرانمنش / 24/07/2021 میلادی !

 


بالاتر از سیاهی

 ثریا ایرانمنش ، « لب پرچین » اسپانیا !

پرده ها را کشیده ام اطاق را تاریک کرده ام میل دارم در تاریکی به تاریک شد سر زمینم  بیندیشم. حوصله نوشتن ندارم حوصله تماشای بازی های بیزنس وسر گرم کنند. المپیک تو کیو را  ندارم تلویزیون نیز خاموش است ،.به گاو میش های سر زمین داغ واتشین که روزی عروس خاور میانه بود میاندیشم که یک یک از بی آبی جان می‌دهند گاو میش باید تا گردن  در آب باشد. به زنان ومردمی میاندیشم. که خم شده روی برکه های آلوده  آب مینوشند به آن  پسرک قرطی با پیراهن ابریشمی. با آن اتومبیل کذایی تزیین  شده به عکسهای آن قاتلان برای مردم تشنه. وان سر زمین  خشک آب  معدنی میاورد . وچقدر خوشحال شدم که مردم تشنه اورا بر گرداندند ویا آب معنی هدیه آن خانم قاتل را که درهند آدم کشته بود به دست رهبر عزیزش نه تنها آزاد شد بلکه یک سفر حج هم هدیه گرفت یا سیصد میلیون جمع کرده تا آب معدنی برای گاو میشان  ببرد. فاحشه همه جا فاحشه است قاتل همه جا قاتل و زنده باد  آن زن دلاوری که درکنار تابوت پدرش  که از  بیماری کورنا مرده بود بی هیچ هیجانی میگفت از شما متنفریم بیزاریم  مملکت مارا رها کنید او خیلی جوان بود شاید پدرش در انقلاب شرکت  داشته اما او امروز میداند سر زمین پدری یعنی چه  ،

نه امروز حوصله هیچکاری را ندارم میل دارم به سر زمین سوخته ام بیندیشم که به دست نا بخردان  وخود خواهان  از بین رفت حال درخارج یکی نان مجاهدین را میخورد دیگری نان جاسوسی وخبرچینی وسومی نان. خودفروشی  را وپیر وپاتالها هم هنوز درخم کوچه مصدق السلطنه. دارند قدم میزند ، . فعلا شهرام شارلاتان است که یکه تاز شده با. آن شارلاتانهایی که به دور خود جمع کرده ،.نه حوصله غذاخوردن هم ندارم دهانم تلخ است کامم تلخ است ‌اشک‌هایم شور ،‌.

.پایان ،اول امرداد ماه. برابر با بیست وسه ژولای  دوهزارو بیت ویک 

چهارشنبه، تیر ۳۰، ۱۴۰۰

خبری نیست !

ثریا ایرانمنش " اسپانیا  ! 

" لب پرچین "

از لب پرچین به زیر افتادم نه من همه ما  دیگر روی اسایش را نخواهیم دید همه اخباررا گوش دادم همه روزنامه ها  حتی یک جمله که درآنسوی  کره خاکی بر سر زمین ما ومردم بی سلاح  چه ما میگذرد  کلامی بر هیج زبانی جاری نشد غیراز همان اخبار " فیک" و همان جدایی طلبان که از آب گل الوده ماهی گرفته روی یوتیوپ مشغول سگ دوانی هستند .

شعار مردم عوض شده است  " رضا شاه  شرمنده ایم " کمی دیر نیست !  ایا ما همیشه باید درآخرین فرصت به خیانتها و بیخبری ها و اعمال نادرست خود پی ببریم  طرف مقابل اهریمن راحت درگوشه اطاقش لم داده تریاکش را کشیده چای اعلای  هندوستان را با استکان به رنگ همان ذغالها بالا میکشد  خیالش تخت راحت است دو نره خرس واژدها  در د.وطرفش ایستاده اند وارتش  آدمکش او  در راه است کار او تنها همین است کینه قدیمی وعقده های فروخورده را امروز ترمیم کند ولو با کشتن همه ملت ایران .

نوکرانش مزد بگیرانش بچه مزلف های  بغل خوابش همه دور دنیا مشغول بو کشیدن چفیه او که به زودی کفن او خواهد شد مشغولند وسر مردم را با اراجییفی گرم میکنند .

دراینسو مردم مسلمان در مسجدالقصی نماز عید قربان را برچا می دارند بدون ماسک بدون هیچ فاصله ای اما جلوی مارا درخیابانها میگرند ودسته بیلی درحلقوم ما فرو میبرند تا ببیند که ایا بیماریم  یانه  واگر دلشان خواست یک انسان سالم را نیز به بیماران اضافه میکنند تا آن بنیاد  سلامتی خوشش بیایدی ودلار بیشتر ی را برایشان ارسال کند !

نه هیچ خبری نیست همه جیز ارام پیش میرود ومردم درتداراک المپیک توکیو هستند با مراعات فاصله وهیج تماشاچی درون هیچ سالنی حاضر نیست مگر از طریق  هما ن جعبه شیشه ای .

نه خبری نیست مردم جوانان پیر زنان پیر مردان در سیاه چالهای وزنئدانهای ایران  ویا زیر دست وپای آن آدمخواران له میشوند چرا که تشنه اند تنها درخواست آنها اب است وبس  نان ندارند  مهم نیست ابلیس شکمش سیر است وابلیسان دیگر دور کاسه اورا مییلیسند وبه ملت بزرگ ایران میخندند  " روی که شما  داشتید ما نداشتیم " آهان بخور!گویی همه  حیوانات عالم دست دردست یکدیگرو  متحد شده اند  تا پایان گرفتن آن شعله برافروخته  وآن پریشانی را خاموش سازند  خوشحالند  همه تکه ای را به دندان گرفته به سوی میگریزند باید ازچه کسی بپرسیم که همه گناهکار نیستند وهمه اشتباه نکردند  ایا آن خداوند بزرگوار خودش میداند؟  او همه را یکسان خلق کرد  اما همه عوض شدند  ایا او خبر دارد ؟  ایا به شکایت های مادری دردمند که جوانانش را ازدست داده گوش فرا میدهد ؟  آیا میداند که این گرگهای فتنه گر  زمین بیچاره مارا هدف گرفته  ومشغول ویرانی وفاسد کردن ان میباشند ؟  آیا ملت ما سزاوار چنین عقوبتی بود؟ ........

نه دیگر صدای خدا از کوه سینا بگوش نمیرسد  انجیل نیز قدرت جادویی خودرا ازدست داده است  دیگر عشق ورسالت وعقل وزیبایی درهیج داستانی شکل نمیگیرد  همه را درون خودمان ساکن ساخته ایم ولب فرو بسته به تماشا ایستاده ایم  وتنها فکرما این است  که عده ای از ما حقیقت ابدی را دردرون سینه هایمان پنهان داریم  وآبستن ان هستیم .

شعله  اتش ابدی المپک را روشن کنید  وبه دور آن برقصید بی خبر ازانچه که دردل ما میگذرد  خودتانرا با پستی ها شاد نگاه دارید با  حساسیت  رقیق ویا بی احساس /  عشق وآزادی  چیزی اسرار آمیز است که همه شایستگی انرا ندارند .

ز چشم خویش  گرفتم قیاس کار جهان / که نقش مردم حق بین همیشه بر اب است .

عقابها  به هوا پر گشاده اند  و دریغ / که این نمایش  پرواز  نقش در قاب است .........." شاعر توده  " سایه !

درو بی پایان به روان پاک رضا شاه بزرگ  وجانشین او محمد رضا شاه  شاهنشاه اریا مهر ما . ملت نا سپاس را ببخش وبگذار که پیرروز شوند بار دگر . ث

ثریا ایرانمنش / 21/07/2021 میلادی 

دوشنبه، تیر ۲۸، ۱۴۰۰

ورد سحری


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

آیین تقوی را  ما نیز دانیم / لیکن چه چاره با بخت گمراه / ما شیخ وواعظ کمتر شناسیم / یا جام باده  یا قصه کوتاه !..... "حافظ شیرازی " 

اینک زمان ان فرا رسیده که بین نیکی و سیاهی و روز و شب را انتخاب کنید !شما حتما نباید زرتشت را ستایش کنید  نباید سعی کند که اوباشید اما سعی کنید راه روش اورا درپیش بگیرید امروز درون هریک از شما  کودکی خوابیده که هنوز  بیدار نشده است اما زمان آن فرا رسیده که ان کودک را از خواب بیدار نمایید وبطور حمله ایران را پس بگیرید درغیر اینصورت مانند اسپانیا هشتصد سال درگیراین قوم آدمخوار خواهید ماند وراه فرار هم ئخواهید داشت اسپانیارا فرانسه نجات داد اما همسایه های شما همه عرب هستند وحسابی هم سیر شده اند ااز برکت آن سر زمین پر برکت که امروز ویرانه ایی بیش نیست .

 آنچه را که شما باید  داشته باشید پول وقدرت نیست  آینده شما  گذر گاهی سخت وناهموار است ولبریز از خطر  فریب آن پسر خوشگله را نخورید او بو میدهد خیلی هم بود میدهد بیهوده آن گردن بند زرتشت پاک اهواراییرا  برگردن  ودستهای الوده ا ش بسته  تا شمارا فریب دهد وان یکی ودیگر ی همه دربند خویشند .

امرو زاز صمیم دل دعا کردم  که ایزد توانا بشما کمک کند اگر چه ناسپاسی کردید ودلی را شکستید دل پدری را که برای شما زحمنت کشیده بود فریب چند شاعر ونویسنده ناتوان ونادانرا خوردید فریب اشعار پوچ و بی معنی انهارا خوردید فریب دعای نیمه شب را خوردید همه خیالی بودند کاسه های تهی از هوا  حال امروز شما به خانه وخانواده وسر زمین خود احتیاج دارید آنرا مفت در اختیار ادمکشان گذاشتید حال امروز آنها درخراسان شما مشهد مقدس شما استان رضوی شما دارند تعلیم آدمکشی را میدهند وآنجا را پایتخت حکومت اسلامی  قرار خواهند داد ازخواب برخیزید خمیازه کشیدن بس است کسی به کمک شما نخواهد آمد ایا درمیان شما مردی نیست مردانی وجود ندارند که از ناموس وطن دفاع کنند ؟ 

امروز تنها باید از سر زمین فنا شده گفت نه ازموضوعاتی دیگر .من امیدوارم که همه با هم چون یک انسان امیدوار دست دردست هم داده وایران خودرا بس بگیریم ناموس ما  عفت ما  فرزند ما پدر ما مادر ما ست چگونه راضی میشوید که جنایتکاران به آو تجاوز کنند وشمارا را فریب بدهند واز شما  برده بسازند آنهم چند موجود بد ترکیب از شکل و شمایل افتاه بدبخت دیروزی  که برای دو ریا ل همه چیز خودرا دراخیتار دیگران قرار میدادند .

نگذارید هیج سخنگو یا معلمی  ویا هرکه هست رویای شمارا به هم بریزد در هریک از وجود شما تنها یک رویا هست وان نجات سر زمین ما ایران میباشد  شما کاملا متعلق بخود هستید نه به دیگری  چرا برای هر نیاز به اراجییف آن زباله ها گوش فرا میدهید .یا تلویزوینهای خارجی که سد راه شما برای مبارزه هستند .ویا خود فروشانی در کسوت نویسنده وطناز ورقاص !

به نجوای درونی خود گوش فرا دهید  زمانی که ان نجوا خاموش میشود  شما باید بدانید که افکاری نادرست درسینه شما جای گرفته ویا درشعور شما  ویا  دردرون شما چیزی مختل شده است .

به رویاهای خود گوش کنید سر زمینی زیبا  لبریز از رودخانه ی پر اب وکوهستانی  خنک وچمن زارها وعشق درمیان سبزه ها ونوشیدن می درکنار لب جویبار وشنیدن نوای موسیقی واواز پرندگان  سالهای سالست که آنهارا از شما گرفته اند ودرگوشتان تنها صدای انکر الصوات ومرگ ونیستی نشسته است . 

باید برخیزید من ناتوانم  ودستم از انجا کوتاه اما هنوز شعور باطنم کار میکند ومیدانم دوست چه کسی ودشمن کجا نشسته است . آن پسر خوشگله مامور است که بعضی از نوشته ها مرا پاک کند ویا به نفع خود جمع آوری نماید از این پسر خوشگل ها در اطراف من زیادبودند من کودک نیستم زنی بالغ وکاردانم  شما باید راهتان  را  تا دور افتاده ترین  وسرد ترین  خلوتها  حتی تا سیاه ترین سرنوشت ها دنبال کنید تا به هدف مقدس خود که هما ن ازادی میهن عزیز است برسید . 

من بر این باورم که آن شاه کوچلو هم کاری از پیش نخواهد برد او نیز اسیر است حال بقیه اش به خود او مربوط میباشد من سالهاست که رفتار اورا زیر نظر  گرفته ام وسالهاست که به او تاخته ام اعتقادی به او ندارم  ما میتوانیم از نو شروع کنیم اما این بار دیگر با شکلی نوین واففکاری   بزرگ وجهان بینی  درست به اطراف مینگریم . این تنها یک اظهار نظر خصوصی است . ث

""روزهای پریشانی فرارسیده است  ایا ممکن است  آنها با خودشان فرهنگی نو را به همراه بیاورند ؟ 

گذرگاه عشق  برای  سفر بسیار سخت است  زیرا ازهر سو  با بی اعتقادی مواجه میشود . " از کتاب گذرگاه عشق هرمان هسه " "

پایان / ثرریا ایرانمنش / 19/ 07/ 2021 میلادی !


یکشنبه، تیر ۲۷، ۱۴۰۰

چه عاقبتی !


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

--------------------------------------------

مردی که  راز آفرینش را  /در تیشه  خارا شکاف  خود نهان  می دید 

مردی که  داود  پیامبر را  پس از مردن 

در مرمری  بیجان حیاتی  جاودانه بخشید 

 میگفت " 

ای یاران  ! تندیس ها در سنگها پنهانند   من لایه های زائد  وبی شکل را پس میزنم /  " نادر پور " 

جرج اروول نویسنده توانای انگلیسی در دو کتاب خود مزرعه حیوانات و هزارو نهصد وهشتاد چهار. / امروز را پیش بینی کرده بود از خوکها که بر آدمها حکومت میکننند واز برادر بزرگی که همه دنیارا زیر ذره بین دارد سخن گفته بود  اما از کفتارهای هوایی چیزی ننوشته بود وچه بسا بفکرش نمیرسید روزی  کفتارها هم بال وپری یافته ودراسمانها سر   زمین  ها را ویران سازند کفتارهای سیاه وسفید که قبلا مانند موشهای های کور زیر زمین مشغول ویران کردن  واز بین بردن بشریت بودند . نه دراین باره چیزی ننوشته ویا اگر نوشته به دست ما نرسید .

مطابق معمول هر  یکشبنه کانال دو یک برنامه کوتاه مدت موسیقی کلاسیک دارد اما اگر این نمایش مسخره را نشان نمیداد چه بسا ما از یا دمیبردیم که درکدام جهنم داریم زندگی میکنیم ودر انتظار یک آتش بزرگتری نشسته ایم تا همه را مانند درختان وجنگلها وپارکها به یک باره بسوزاند وجانوران جدیدی را که خود ساخته روانه دشت وصحرا نماید . 

 یک سوپرانو خوان درانسوی سن در تاریکی  ویک تنور دراین سوی سن در تاریکی   یک پیانو  یک فلوت دو ویلن ویک ویلون سل همه ارکستر را درتاریکی  تشکیل میدادند و آوازها هم معلوم است از جناب " سپاستین باخ" بود  

دلم گرفت تلویزیون را خاموش کردم دیگر خبری از آن دسته کر واوازاخوانان زیبا نیست همه دریک بسته بندی  قراردادی با فاصله های حساب شده ومیانشان چند تابلوی طلقی از نوع همان ماسکهایی که برصورت آتش نشانها میگذارند  همه ارکسترر ا تشکیل میداد با پوزه بند ! واین است بردگی نوین !!!

جنگلها میسوزند درختان فرو میریزند  سیلابها سر زمین هارا و خانه هارا ویران میسازند تا زمین مسطح شود <اقایان آنهارا برای خود برداشته به کشت انگور خود مشغول شوند مهم نیست اگر با بیماری از دنیا نرفتیم با واکسن ها اجباری واگر آنهم کاری نبود با ماسکهای مخصوص  خفه خواهیم شد دنیا باید تنها برای آنها بماند کفتار ها / خوک های مزرعه / وبرادر  بزرگ که هیچکس نمیداند درکدام گوری پنهان است  خدای ساختگی هم کم کم جایش ا به رباط ها خواهد داد ومجسمه های درون کلیسا ها که هرکدام برای خود قدیسه ای بودند حال بشکل یک عروسک کوچک درگوشه ای نشسته اند وا زآن  ازاد کننده دلها وآن مرد پا برهنه که مرده  هارا زنده میساخت اثری نیست . موزه ها تبدیل به مسجد شده اند ومساجد نیز تبدیل به مجالس عیش ونوش وحریفان ومیگساران " روحی"   جسمی ! جسم را درجای دیگری هم  بکار میگیرند !

المان امروز نیمی از آن زیر گلل ولای فرو فته وخانه ها برسر مردم ویران شده  بلژیک نیز همچنین و درانسوی جهان سر زمین خشک وبایر من هر روز به قعر جهنم فرو میرود وخوکها هنوز مشغول نشخوارگوشت آدمها هستند  دیکر شهامت  ایرانی بودن  دروجود کسی باقی نمانده است  خودشان نیز درغوغای احساسات دروغین خود گم شده اند  کسی هم راهنمای آنها نیست  المان حد اقل چند نویسنده وفیلسوف بزرگ را به جهان عرضه کرد که امروز راهنمای آنها وبا عث افتخارشان  میباشد ما همان چند نفری را هم داشتیم به زیر خاک بردیم وخود روی  خاک انها رقصیم با ساز دیگران .

دیگر کسی در خیابانها  آوای سرودی را نخواهد شنید ودیگر کسی به ان روز بزرگ نخواهد اندیشید اندیشه ها همه کنترل شده اند ودر بعضی از جا ها مهر وموم میشوند ویا پاک شده از بین میروند تنها باید درخدمت " برادر بزرگ " بود وبا خوکها هم آخور شد .

خوب ما میگذاریم هر انسانی با هرچه که دلش میخواهد  ووجدانش به او میگوید عمل کند  حال اگر باید بکشد خوب میکشد واگرباید کاسه ای خون نوزاد را سر بکشد ! خوب ! به راحتی سر میکشد  حال اگر روحش را گم کرده است این دیگر به کسی مربوط نیست  تنها یک تن بی ارزش را درخدمت بزرگان قرار میدهد . ....

"" اکنون من  . گفته های  آن پیر توانا  را  درخاطر خود باز می یابم  / پیکر تراشی دیگررا می بینم که از آسمان  با ضربه های  تیشه  جادو  ذرات اندام  مرا برخاک میریزد  / تا ان هیولای کریهه استخوانی  را از ژرفنای  من برون کشد ........"" ....." نادر نادر پور " از گفتار همزاد پنهان  کتاب زمین وزمان ! رواشن شاد .

نه دیگر چیزی برای گفتن ونوشتن ندارم  یکسال واندی زندانی ودنیارا تنها ازپشت شیشه کدر وخاک گرفته که حتی حوصله پک کردن آنرا نیز ندارم . میبینم وچه دنیای کثیفی وچه همه الودگی / قحطی/ بیماری / بیچارگی / درماندگی/ بیکاری و...بیگاری  در همین حال دلم برای جوانان تازه بالغ شده میسوزد سرنوشت آنها چه خواهد بود ؟ خدا میداند .

ستم عشق تو هر چند کشیدیم بجان / ز آزویت ننشستیم  خدا میداند .

پایان / ثریا ایرانمنش  / 18/ 07/ 2021 میلادی .