دوشنبه، مرداد ۰۴، ۱۴۰۰

خفته درخاک

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

از من گرفته  داغت شبهای گفتگو را / بی تو سکوت  پاییز بسته راه گلو را !

گفتم بخود که مهتاب  شاید به شب نباشد / آویختم به هرکوی فانوس جستجورا 

واین فانوس من راهی را برای کسی باز نکرد وروشنایی راه کسی نشد  هر کس راه خودرا رفت وآنهمه رنج وبیداری که تو کشیدی ناگهان با سیل بنیان کن از بیخ وبن ویران شد  فریاد زنان روستا که زمینم را میخواهم آب را میخواهم نانم را میخواهم روشناییم را میخواهم نیز بجایی نرسید . حال بانوی تو برخاسته با تمام قد خمیده تا بسوی تو اید  ودرعین حال در مراسم از دست دادن آن بانوی نازنینی که خانه اش آخرین پناهگاه تو  بود نیز شرکت جوید با خیل عکاسان وکاسه لیسان وتو. همچنان زیر آن سنگ در خاک بیگانه خفته ای .

آن جایگاه تو نبود  میبایست ارامگاهی درخور تو همردیف  کوروش بنا میساختند  اما خاک خاک نو نیست وخانه دیگر خانه تو نیست  یک ویرانه که جغد ها روی ان ناله سر داده اند لاشخور ها وکفتارها نیز به دور پیکر آن سرزمین میچرخند تا چه بسا یکی از انها بر صندلی قدرت بنشیند وبقیه را به کام آدمخواران بفرستد .

ما کوروش را درتاریخ شناخیتم اما باتو بزرگ شدیم رشد کردیم وخاکمان را شناختیم بو کردیم اا چیزهایی کم بود خیلی هم کم بود ادب / تر بیت خانوادگی وشعور باطن وشعورودانایی درمیان ما نبود هنوز به خاک واستخوانهای پوسیده پدرانمان مینازیدم !

هنوز"" من دختر حاج فلانم / من پسر ملا فلانم / من نوه تیمسار فلانم ""وما جرئت نداشتیم ئام میرزا اقا خان کرمانی را برزبان جاری کنیم ! حکم حاکمین شرع اعدام بود / مانند امروز  مانند االان .

کسی از خود نپرسید خود تو کی هستی ؟ دانشگاهی را بازکردی عده ا ی را به نوا رساندی همه انها دشمن وقاتل خون تو شدند .وتو کجایی شاعر متعهد  که بگویی  سیل بنیان کن آمد / خانه ام را برد / پدرم را کشت / مادرم را دیوانه کرد / حالل من مانده ام واین ویرانه ها / پر خشم وکینه دیوانه ها / 

خوب حالا بپرس جه کسی دست دردست تو خواهد گذاشت تا خانه را  ازنو بسازی ؟ و.تو خواننده تریاکی متعهد الان کجایی ؟ چرا درکنار مردم نیستی ؟ 

رفتی با قیام  رگبار سرخ شیون /  بستم دهان شاد مرد ترانه گو را 

من غمگنانه اینجا خاموش بی تو مانده ام / تا که سپیده بگرفت  تار سیاه مورا 

حال درانتظار چه کسی بنشینیم وکدام صبح روشن ازادی وکدام افق ؟ 

 درس اول ما تمرین راستگویی واعتبار  داشتن  وحرمت به دیگران  وکوتاه کردن  دست غارتگران  در  اموال ملت است که متاسفانه جزیی از فرهنگ ما شده است ما از نظرفرهنگی بسیار عقب مانده وکمبودهای زیادی داریم وخوی درندگی که هنوز در بعضی از ما زیر پوستمان خفته وبه هنگام خشم بیدار میشود  دروغگویی وریا  با خون ما عجین شده است اینهادیگر گناه تو نبود گناه تلاطم وزیرو روشدن آن سر زمین بود هر روز  عده ای برآن تاختند  وچیزی از خود بر جای گذاشتند ورفتند حرامزاده ای نوه ای ما اسلام زده شدیم  بی آنکه بدانیم معنای آن همه دروغ چیست  نتیجه های آنها امروز بر گرده ملت سوارند  بنا براین خون پاک  ایرانی را تنها باید دردرون آن کوهها ی دست نیافتنی ودهات پنهان یافت که هنوز نام تو برایشان مقدس است ودانستند که راهی که تو میروی راه کمال است راه معرفت . متاسفم . آسوده بخواب وماهم کم کم بخواب میرویم ومانند تو درخاک غربت خاکستر خواهیم شد همه نمیتوانند عاشق سر زمین دیگر ی باشند !!!ومدال آن سر زمین را بر پیکر خود بیاویزند  . به ناچار درکنج خانه  مانند مار روی گنج های  باطن خود میخوابند تا انهارا محفوظ بدارند . پایان 

ثریا ایرانمنش / 26/-7/2021 میلادی !

اشعارمتن " از رضا عبدالهی 

 




 

هیچ نظری موجود نیست: