یکشنبه، تیر ۲۷، ۱۴۰۰

چه عاقبتی !


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

--------------------------------------------

مردی که  راز آفرینش را  /در تیشه  خارا شکاف  خود نهان  می دید 

مردی که  داود  پیامبر را  پس از مردن 

در مرمری  بیجان حیاتی  جاودانه بخشید 

 میگفت " 

ای یاران  ! تندیس ها در سنگها پنهانند   من لایه های زائد  وبی شکل را پس میزنم /  " نادر پور " 

جرج اروول نویسنده توانای انگلیسی در دو کتاب خود مزرعه حیوانات و هزارو نهصد وهشتاد چهار. / امروز را پیش بینی کرده بود از خوکها که بر آدمها حکومت میکننند واز برادر بزرگی که همه دنیارا زیر ذره بین دارد سخن گفته بود  اما از کفتارهای هوایی چیزی ننوشته بود وچه بسا بفکرش نمیرسید روزی  کفتارها هم بال وپری یافته ودراسمانها سر   زمین  ها را ویران سازند کفتارهای سیاه وسفید که قبلا مانند موشهای های کور زیر زمین مشغول ویران کردن  واز بین بردن بشریت بودند . نه دراین باره چیزی ننوشته ویا اگر نوشته به دست ما نرسید .

مطابق معمول هر  یکشبنه کانال دو یک برنامه کوتاه مدت موسیقی کلاسیک دارد اما اگر این نمایش مسخره را نشان نمیداد چه بسا ما از یا دمیبردیم که درکدام جهنم داریم زندگی میکنیم ودر انتظار یک آتش بزرگتری نشسته ایم تا همه را مانند درختان وجنگلها وپارکها به یک باره بسوزاند وجانوران جدیدی را که خود ساخته روانه دشت وصحرا نماید . 

 یک سوپرانو خوان درانسوی سن در تاریکی  ویک تنور دراین سوی سن در تاریکی   یک پیانو  یک فلوت دو ویلن ویک ویلون سل همه ارکستر را درتاریکی  تشکیل میدادند و آوازها هم معلوم است از جناب " سپاستین باخ" بود  

دلم گرفت تلویزیون را خاموش کردم دیگر خبری از آن دسته کر واوازاخوانان زیبا نیست همه دریک بسته بندی  قراردادی با فاصله های حساب شده ومیانشان چند تابلوی طلقی از نوع همان ماسکهایی که برصورت آتش نشانها میگذارند  همه ارکسترر ا تشکیل میداد با پوزه بند ! واین است بردگی نوین !!!

جنگلها میسوزند درختان فرو میریزند  سیلابها سر زمین هارا و خانه هارا ویران میسازند تا زمین مسطح شود <اقایان آنهارا برای خود برداشته به کشت انگور خود مشغول شوند مهم نیست اگر با بیماری از دنیا نرفتیم با واکسن ها اجباری واگر آنهم کاری نبود با ماسکهای مخصوص  خفه خواهیم شد دنیا باید تنها برای آنها بماند کفتار ها / خوک های مزرعه / وبرادر  بزرگ که هیچکس نمیداند درکدام گوری پنهان است  خدای ساختگی هم کم کم جایش ا به رباط ها خواهد داد ومجسمه های درون کلیسا ها که هرکدام برای خود قدیسه ای بودند حال بشکل یک عروسک کوچک درگوشه ای نشسته اند وا زآن  ازاد کننده دلها وآن مرد پا برهنه که مرده  هارا زنده میساخت اثری نیست . موزه ها تبدیل به مسجد شده اند ومساجد نیز تبدیل به مجالس عیش ونوش وحریفان ومیگساران " روحی"   جسمی ! جسم را درجای دیگری هم  بکار میگیرند !

المان امروز نیمی از آن زیر گلل ولای فرو فته وخانه ها برسر مردم ویران شده  بلژیک نیز همچنین و درانسوی جهان سر زمین خشک وبایر من هر روز به قعر جهنم فرو میرود وخوکها هنوز مشغول نشخوارگوشت آدمها هستند  دیکر شهامت  ایرانی بودن  دروجود کسی باقی نمانده است  خودشان نیز درغوغای احساسات دروغین خود گم شده اند  کسی هم راهنمای آنها نیست  المان حد اقل چند نویسنده وفیلسوف بزرگ را به جهان عرضه کرد که امروز راهنمای آنها وبا عث افتخارشان  میباشد ما همان چند نفری را هم داشتیم به زیر خاک بردیم وخود روی  خاک انها رقصیم با ساز دیگران .

دیگر کسی در خیابانها  آوای سرودی را نخواهد شنید ودیگر کسی به ان روز بزرگ نخواهد اندیشید اندیشه ها همه کنترل شده اند ودر بعضی از جا ها مهر وموم میشوند ویا پاک شده از بین میروند تنها باید درخدمت " برادر بزرگ " بود وبا خوکها هم آخور شد .

خوب ما میگذاریم هر انسانی با هرچه که دلش میخواهد  ووجدانش به او میگوید عمل کند  حال اگر باید بکشد خوب میکشد واگرباید کاسه ای خون نوزاد را سر بکشد ! خوب ! به راحتی سر میکشد  حال اگر روحش را گم کرده است این دیگر به کسی مربوط نیست  تنها یک تن بی ارزش را درخدمت بزرگان قرار میدهد . ....

"" اکنون من  . گفته های  آن پیر توانا  را  درخاطر خود باز می یابم  / پیکر تراشی دیگررا می بینم که از آسمان  با ضربه های  تیشه  جادو  ذرات اندام  مرا برخاک میریزد  / تا ان هیولای کریهه استخوانی  را از ژرفنای  من برون کشد ........"" ....." نادر نادر پور " از گفتار همزاد پنهان  کتاب زمین وزمان ! رواشن شاد .

نه دیگر چیزی برای گفتن ونوشتن ندارم  یکسال واندی زندانی ودنیارا تنها ازپشت شیشه کدر وخاک گرفته که حتی حوصله پک کردن آنرا نیز ندارم . میبینم وچه دنیای کثیفی وچه همه الودگی / قحطی/ بیماری / بیچارگی / درماندگی/ بیکاری و...بیگاری  در همین حال دلم برای جوانان تازه بالغ شده میسوزد سرنوشت آنها چه خواهد بود ؟ خدا میداند .

ستم عشق تو هر چند کشیدیم بجان / ز آزویت ننشستیم  خدا میداند .

پایان / ثریا ایرانمنش  / 18/ 07/ 2021 میلادی .



هیچ نظری موجود نیست: