یکشنبه، خرداد ۰۹، ۱۴۰۰

خوابهای مبارزاتی من !

 ثریا ایرانمنش  " لب پرچین " اسپانیا / یک دلنوشتاری !!!

مرحوم  شاعر بزرگوار ما فریدون مشیری در یکی از اشعارش سروده بود که ( کاوه  اینده ما یک زن  خواهد بود ) البته منظور ایشان من نبودم همان زنان ودخترانی که درایران مشغول مبارزات پنهانتی و آشکار با این حیوانات  اهل ولایت  قبیله آدمخواران هستند. 

شب گذشته در رویا دیدم یک تشکیلاتی درست کرده ایم درشانزده قسمت و من درقسمت چهاردهم نشسته ام !! گفتم بابا تا اینها  سالها  بر صندلی ریاست بنشینند وغیره دیگر بمن نمیرسد  چرا مرا درردیف آخر جای داده اید  آنقدر فریاد کشیدم تا از خواب پریدم  ساعت پنج صبح بود !!!!

مبارزات  هرچه باشد  بمن مربوط نمیشود تنها بقچه ای را بر پشت خود گذاشته وآنرا حمل میکنم نمیدانم چرا میدانم که دیگر هیچگاه روی آن خاک را نخواهم دید  دراصل رغبتی هم ندارم بروم آن خاک الوده به کثافات ملاها وچینی هارا ببینم  گاهی دردل ارزو میکنم ای کاش " ولادیمیر پوتین " ریاست جمهوری ماراهم میداشت حد اقل از این اینهمه پشم وسبیل وعبا ولگنهای رنگ وارنگ ادرار روی سراین حیوانات راحت میشدیم ! .

حال باید یک بولدوزر  برداریم با مواد ضد عفونی کننده  برویم وهمه جا را  ضد عفونی کنیم وآن زباله های تاره از راه رسیده چپ چشم را هم بیرون بریزیم اینکار همه تنها اززنان بر میاید مردانمان دیگر چیزی دردرونشان باقی نمانده سر کلاس درس دارند تریاک دود میکنند هنرمندانمان کوکایین را باتریاک مخلوط کرده انرا به درون سینه میفرستادند  . نه اگر بنگلادش نشویم شانس آورده ایم بیهوده خود گنده بینی  ویا بر عکس عزا داری ونوحه ولایه ننه من غریبم را فرهنگ خود قرار داده ایم .

اوف ....... گذ شته  هارا هم دیدم بانوان متشخص !!! راهم دیدم حالم را بهم میزدند تنها باچند دست لباس ابریشمی ودودست ورق بازی ویک لیوان ویسکی دیگر  به همه جا رسیده بودند شهر بانویمان هم که دست چپ  راه میرفت دلم برای شاه ومحمدد رضا شاه میسوزد که چقدر این مرد بد شانس بود وچقدر مردم  ناسپاس بودند حتی پسرش ودخترشآن یکی هم که عاشق او بود رفت تا درکنارش بیارمد بهر روی برای من تمام شده است اما درانتهای مغزم هنوز چیزکی سوسو میزند اما انرا هم خاموش میکنم شاعرانرا دیدم خوانندگانرا دیدیم نویسندگان ومترجمانرا دیدم بزرگان وزرا ودولتمندانرا دیدم  تازه به دوران رسیده تنها دربعضی از افراد ارتشی چند مرد بزرگ وجود داشت که کسی نامی از آنها نمیبرد وگاهی هم دشمنان آنهارا مخفیانه سر به نیست میکردند بعنوان کودتا چی !!! بیچاره شاه خبر نداشت تنها باو مینوشتند قربانت گردم شخص متوفی خائن بود !!!!!!نه خادم دربیرون هم رسانه ها برایش افسانه میساختند اما شهر بانو تاج بر سر وتا سر همه بود همه زنان تنها نگاه میکردند بببیند دامن او چند چین خورده فورا کپی کنند یا چه کرمی مصرف میکند فورا سفارش دهند مرا درگوشه ای پرتا ب کرده گاه گاهی بعنوان ژوکر از من استفاده میکردند وتصادفا به هردستی  هم میخوردم . 

در نهان میگفتند " خل است . دیوانه است / شیت است / مرتب کتاب میخرد کتاب میخواند صفحه موسیقی گوش میدهد لهو لعب را دوست دارد !!!! تازه اینها ازقشر بالای جامعه بودند  با دربار وصلت کرده بودند واز دربار قجر دختری را به خانه آورده بودند کلی هم به او افتخار میکردند پیوند بازار با دربار قجر ! ..نه  برایم خیلی کم بود من دربالا بالها پرواز  میکردم  شاهینی بودم که تازه راه اسمانرا یافته بود وداشتم بسوی  آن اسمان واقعی  میرفتم که باسر بر زمین افتادم یعنی مرا انداختند بایک تیر . من زخمی شده دوباره برخاستم واز راه  دیگری خودرا به اسمان دیگری رساندم وحال دراین کنج خوشحالم که توانسته ام خودم زمین را بشویم واحتیاج به کسی نداشته باشم گاهی قیافه های منحوس انها جلوی چشمانم سبز میشوند اوف حالمرا بهم میزنند  لابد خیلی هایشان از دنیا رفته اند وجای را برای این تحفه های تازه باز کرده اند .....در سرزمینی که مدرسه وکلاس ودانش نباشد وفهم وشعور ومردم درحد پایین نگاه داشته شده  عاقبتش همین است که یک چینی با دختران پارسی واریایی بخوابد وبقیه راهم دعوت کند بیایید با پنجاه دلار میتوان بهترین هارا صاحب شد . 

اپوزسیون قلابی هم  پشت پنجره های اشپرخانه شان روزنامه هارا برایمان میخوانند با موهای افشان وگیسوی  تاب داده وغمزه های باد آورده وغیره ....... باش تا صبح امیدت بدمد . ثریا 

30/05/2021 میلادی !

شنبه، خرداد ۰۸، ۱۴۰۰

نه! قرار نبود !

 

ثریا ایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا 

نه! اول قرار نبود که بسوزند عاشقان / آتش به جان شمع فتد که این بنا نهاد!

نه قرار بنود که دنیای ما  آنهم درست در صبحگاه خردسالی کودکان وکهنسالی ما به این صورت زشت وتهوع آور وترسناک در بیاید . نهایت جنگی درخارج صورت میگرفت یک قحطی  کوچک وتمام میشد  قرار نبود عده ای در یک گوشه جمع شوند ودنیارا مانند هندوانه بین خود قسمت کنند  وقسمت شیرینش را خودشان بر دارند وآن قسمت گندید وتلخ را به طرف دیگر واگذار کنند . نه قرار نبود دنیا به این زشتی وکثافت ونکبت  دچار شود .....و ....شد مرگ این روزها برای هرکسی یک راه نجات است  وان قسمت  شیرین   دارد کم کم به مقصودش میرسد  اول بیماری / سپس داروی آن بیماری  سیلهای ناگهانی  زلزله های پیش بینی نشده وآتش گرفتن ناگهانی  ودریک گوشه هم عده ای توی سرو کله هم میزنند  تنها  یک جا در امن و امان است و کانون گرم خانواده و تولید مثل همچنان ادامه دارد  آنهم امپراطوری خو نخوارباز ماندگان وحشی های  جزیره سیاه میباشند .

دران خانواده همه چیز ارام میگذرد بیماری آنجا راه ندارد وکسی هم نیست مرگی ناگهانی هم اتفاق نمی افتد سیل واتش سوزی هم نیست  شهرشان درامن وامان است وکارگران وبردگان درسر تاسر دنیا برایشان مشغول تهیه خوراک وسایر موادمورد احتیاجشان میباشد همه چیز از جنس اعلا وامتحان شده وپاک وان صخره بلند در بالا کوه  نیز مواطب کشتیهایشان میباشد که دراب فرو نروند واز زیر ا ب ناگهان یک ماهی  جهنمی بیرون نیاید  قمارخانه اش  شب وروز کار میکند !!! ......اگر هم  گاهی انجا اتفاقی بیفتد تنها یک اتومبیل بی تربیت  تصادف میکند آنهم چون راننده اش مست بوده همین . نه بیشتر.آن چند سر نشین هم چندان قابل نبوده اند که در این تصادف مرده اند !!! انها نا میرا هستند گاهی انسان شک میکند که آنها انسانهای واقعی از گوشت وپوست واستخوانند یا از نوع یک حیوان پروروش یافته وجدید.

خبرنگاران تلویزیونها و رسانه ها هم  هر صبح یک پاکت جلویشان باز میشود همه یک خبر راطوطی وار به سمع بینندگان محترمشان میرسانند  رسانه های این شهر هم که وضع شان معلوم است تنها چهار تکلمه میگوید از دورترین قبیله  آدمخواران نیز میگوید اما از آنچه که درسر زمین ما اتفاق میافنتد بی خبرند !!! نه سرزمینی ارام با رهبری خدای گونه ونوکر برده هما ن قسمت قاچ شیرین هندوانه .

به دخترانشان تجاوز میشود  زنانشانرا میکشند  سر زمینشانرا بفروش میرسانند مردم را دسته دسته درون زندانها اعدام میکنند تجاوز میکنند ....اینها مهم نیست مهم آن است که کمی پر کلاه فلان ارتیست بالا رفته ودامنش را باد برده است ویا انچنان ازفوتبال وتنیس سخن میرانند که گویی خودشان قهرمان بوده اند  تا دلتان بخواهد سیلبریتی هستند که موردمهر محبت این رسانها میباشند  انها هستند که درمواقع  ضروری دهان زیبایشانرا باز میکنند وطوطی را دردهان قند میگدذارند !!!!! .

روز گذشته یک بانوی گوینده تلویزیون انگلیسی  پس از  واکسن جان خودرا ازدست داد بهر روی باید بنوعی قبیله کم شود سرشماری کرده اند عده ایرا به دست حلادان سپرده اند خوبشهایشانرا جدا میکنند برای  انجام کارهای ضروری  وپوسیده ها ولکه دارهارا بیرون میسوزانند مانند میوه های از درخت افتاده .یا   صبح سرا زخواب بر میداری میبینی تختخوابت روی اب روان است  ویا ناگها دیوار وسقف خانه روی سرت خراب شد هرچه کشته شود به نفع باغبان است .  

حال من در فکر این هستم که کی وچگونه وچه وقت میتواتم این کاناپه شکسته ر ا دوربیاندازم ویک صندلی درست وحسابی بخرم روی زمین نمیتوانم بنشینم از کودکی عادت داشتم روی بلندی بنشیتم !!

با سر درد شدید از خواب بلند شدم شبها را بد میخوابم واروز دارم کسی پیدا شود تا این خانهرا تمیزکند خودم نمیتوانم ایکاش منهم درهمان شهر همیشه سبز درمیان همان فرشتگان همیشه شاداب وزنده به دنیا میامدم  مهم نبود اگر دهانم بی ریخت ویاخودم کج وکوله بودم . حال دیگر دیراست  پول برق را پراخت کرده م دوباره  نامه میفرستد که پول این ماه را ندادی فعلا  کامپیوتر ما خراب است بفرست تا بعدا برایت بنویسیم که قبلا فرستادی یانه !!! هرماه اول ماه یکصد یورو از حسا ب من بابت تلفن برداشته میشود بی هیچ پاسخی . بیمه هم جدا   بانک هم مقداری برای خودش بر میدارد  ودیگر هیچ  /هیچ  / خود فروشی مانند همه خودفروشان چپی وراستی هم کار من نیست من دریک خط مستقیم راه میروم  نه کج ونه راست . سر درد شدید وخوب بقیه اش بماند .  تا روزی دیگر.

ثریا ایرانمنش / 29/05/2021 میلادی 

 

جمعه، خرداد ۰۷، ۱۴۰۰

نا خون - خون


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا 

رفته بودم کز پریشانی ره صحرا بگیرم /... رفته بودم / رفته بودم تا عنان این دل شیدا بگیرم رفته بودم !!! امدم من  . آمدم من !

هنگامیکه  عکس آنرا در روی  تصویر شیشه ای دیدم دلم برایش سوخت  مانند  بچه خرگوشی که دستهایش را زیر چانه اش گذاشته وبخواب رفته است  . مهم نیست  قد واندازه اورا بعد ها دکتر مینویسد در حال حاضر خواب است وکاری بمن ندارد تنها کاری که کرده به کلیه ام فشار اورده است . 

اول باندازه یک  تخم کبوتر بود حال رشد کرده وکم کم بزرگ میشود باید بفکر  دانشگاه  برایش باشم  پیکرمن  آنقدر بزرگ نیست تا برای او جایی باز کنم ! شاید تنها مدفن او باشد . 

روی لیست خریدم عکس اورا کشیدم  وگریستم سر گیجه داشتم چهل وهشت ساعت بود که غذا نخورده بودم باید  بدون هیج مواد زایدی درمعده  بروم  مانند یک بانوی تازه عروس که میرود تا عکس اولین نوزادخودرا ببیند  منهم همانحال راداشتم  رفتم واورا دیدم ....واقعا دلم برایش سوخت .......

نه برای خودم نه .خسته بودم خیلی خسته  بارها مجبور شدم درمیان راه بایستم ویا بنشینم خریدهایم نیمه کاره ماندند  وخود  بخا نه رسیدم  جواب ازمایشگاه امده بود خوشبختانه گلولبول ها  بالا رفته وهمه چیز خوب بنظر میرسید خوب اینجا جای شکر دارد تاروزی که باز ان طفل معصوم از خواب بیدار شود !دیگر دل به هیچ طغیانی نمی سپارم  ومیگذارم که این صبح کهنسالی  به راحتی بگذرد خشم زمین بااسمان یا دریا    بهم بریزد بمن مربوط نیست من خواب هستم مرغان دریایی درهوای بالکن به پرواز درامده اند  ...نه خبر ی نیست دریا  انسو ی شهر است  اما خفته  وکم کم هجوم توریستها ارامش اورا بهم خواهند زد دیگر هراسی دردل ندارم  جایی را که دیگر نمیتوان اباد کرد باید از آنجا گذشت مانند آن سر زمین فنا شده  آن خانه های کوچک  وبزرگ مانند کولیها درهم ریخته مردمی ناشناس تنها فریاد میکشند فریادهای بیهوده آ ن کاخ بلند جوانی درهم فرو ریخت حال رفته ها واینده  را بیهوده میبینم سعی دارم گذشته هارا ازذهنم بزادیم  شب گذشت در خیال تصویر همه گذشه هارا به رنگ سبز روشن دراوردم حال تنها در تصورم رنگ سبز مغز پسته  پدیدار میشود  نه بیشتر هر چند می دانم که دیگر هنگام تماشا نیز گذشته است  دیگر از ویران شدن نمیترسم تنها  غم من این است که ایکاش  حاک غربت جای ارمیدن ونشستن بود .  پایان 

ثریا ایرانمنش  28/05/2021ا میلادی !

پنجشنبه، خرداد ۰۶، ۱۴۰۰

بسوزان / بسسوزان

 ثریا ایرانمنش" لب پرچین " اسپانیا 

---------------------------------

 بسوزان - بسوزان - شعرهایم را بسوران / برگ برگ خاطراتم را بسوزان .

در سکوت بی سر انجام بیابان / درغبار اسمان گرد بیابان /. درمیان  بوته های سرخ بیجان / آتشی از استخوانم برفروزان / بسوزان / شعرهایم را بسوزان / برگ برگ خاطراتم را بسوزان 

 تا نماند قصه ای از اشنایی / تا شود خاموش فریاد جدایی / تا نماند دیگر  از من یادگاری / در خزانی  یا بهاری / بسوزان / بسوزان / شعرهایم را بسوزان .........

اولین واخرین باری بود که من با سراینده این ترانه گفتگو میکردم  که چه زیبا سروده اید  جناب  الفت !وجناب تجویدی موسیقی روی آنرا واقعا به صورت یک سنفونی   جای داده اند ......

سرش را بلند کرد . نگاهی بمن انداخت  به زنی که ئه میشناخت ونه تا آن  زمان دیده بود  دریک لباس سفید حریر بلند !  لبخند محزونی زد و گفت . 

ممنونم از جان مایه گذاشته ام واین اخرین  چکیده جانم میباشد و .....وهفته دیگر دراین دنیا نبود .

این اولین وآ خرین گفتگوی من  دراخرین میهمانی من ودراخرین  شب اقامت من در سر زمینم بود .....

حال هرشب این ترانه لالایی من است تا مرا بخواباند  اما نیمه شب بیدار میشوم وچشمان لبریز از اشکم  را بسوی دیواری غریبی میدوزم وزیر  لب میگویم " 

درسکوت بی سرانجام بیابان / آتشی از استخوانم برفروزان / بسوزان / بسوران  .همچنان این  گفته را تکرار میکنم . 

ودر پایان آن زنده نام شجریان شعری از حافظ را میخواند " 

دیده دریا کنم و  صبر به صحرا فکنم /  واندر این کار دل خویش به دریا فکنم / از دل تنگ گنهکار بر ارم آهی / کاتش  اندر گنه  ادم وحوا فکنم / خورده ام  تیر فلک باده بده تا سرمست / عقده دربند کمرتر کش جوزا فکنم /  جرعه ای جام براین تخت روان افشانم / غلغل چنگ براین گنبد مینا فکنم / مایه خوشدلی انجاست که دلدار آنجاست ./ میکنم جهد که خودرا مگر آنجا فکنم ...........وهیچکدام از این گفته ها به ثمر نرسید ما ماندیم وبدبختی های ناشناخته .ث
پایان 
 پنجنشنبه  27/05/202 میلادی 

چهارشنبه، خرداد ۰۵، ۱۴۰۰

خبری هست !

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

خبرت خراب تر کرد جراحت جدایی  / چو خیال آب تشنه که به  تشنگان نمایی ........

شب گذشته باز درخواب گریسته بودم چرا که با گریه ازخواب برخاستم ؟!

 یک برنامه خبری تازه روی  فضای مجازی  دیده میشود  زیر عنوان " اخبار خاموش" وبه راستی هم اخبار را درست میگوید وپی گیری میکند اما تیتر زیبایی زده است " خبر رسید که خبری در راه است " همین   چند کلمه گویی امیدی دردلهای مرده بیدار میکند  ودرانتظار خبری نشسته اند خبری خوش که...... به گمانم  باید تا ابد درانتظارش نشست وچشم به راه  بود ._........( دلم میخواست قدرتی داشتم واین دستگاه را ازپنجره به بیرون پرتا ب میکردم از پلیس میترسیم .....) 

یک "آی پد" خریدم روی آن راحت بنویسم آخرین مدل  او  کار خودش را میکند   به من ونوشته های من کاری ندارد این یکی هم  کار خودش را میکنند هر حر.فی را دوبار تکرار میکند بعضی از حرو.ف را نمینویسد وتا من یک  نوشته را میخواهم روی آن صفحه لعنتی بیاورم  راه نفسم میگیرد . 

 اسمعیل خویی شاعر نو پرداز توده  به ان سوی دنیا پرواز کرد عده ای  میگویند ازتزریق واکسن رفته وعده ای میگویند بیماری داشته اما خوب هشتاد واندی سال با اعتیاد کامل به هرنوع  آنهاییکه انسانرا به عالم هپروت میبرند  ایشان باز خوب عمر کرده اند  حال قشر " توده  " عزادار است  حد اقل کاری که این مرد کرد این بود که از خاندان پهلوی پوزش خواست وگفت اشتباه کرده ایم  که دیگر خیلی دیر بود اگر شما بجای ملاها بر خر مراد سوار بودید باز هم همین اش بود وهمین کاسه   گداها روی کار امده اند !!! مگر درانقلاب فرانسه کدام قشر برخاست ؟ از آن بزرگترها  ونویسنده ها تا آن پایین ترین ها همه گرسنه گانی بودند که بانوی قصر ورسای از حال آنها بیخبر بود وزندان باستیل لبریز از معترضین وچماق به دستان !

روز گذشته دست به اسمان بردم وگفتم "  بار الها ! اینهمه ظلم به یک ملت ؟ اینهمه بدبختی  به یک ملت ومادران وپدران ؟ نکند خودت  دورگه روسی وچینی باشی ؟ "  ازهمه بدتر باید جواب  آنهاییکه کامنتهای مرا میخوانند بدهم چرا برای مادران داغ دیده  نوار غزه دل نمیسوزانی !!!! مادران نوار غزه امروز حال واحوالشان از مادران سر زمین من که گرسنه اند ولقمه نانی ته سفره شان نیست وضعشان بهتر  است همه موبایل دارند همه  لباسهای مارکدار به تن دارند از دولتی بخشش های دولت الهی وعلوی  سر زمین مادری من  .ورهبری  که از اسمان بر زمین امده  امید دلهای  دزدان وقاتلان !

خوب آن مسافرینی  که این سفر را آغاز کرده بودند یکی یکی به عرش اعلا میروند  وجایشانرا  به مشتی قاتل سپرده اند  گذرگاهی سخت وپر خطر در خارج هم همه تنها  " زیبا تاریخ را تعریف میکنند " زیبا شعر میخوانند وزیبا از گدذشته ها میگویند حتی همت نداشتند یک حزب کامل درست کنند وعده ای دور هم جمع شوند وبگویند  خانه ازدست رفته برویم آنرا باز گردانیم .هریک یک تریبون دارند یک میز گنده دارند ویک بنده خدایی درکنارشان نشسته وبده وبستان میکنند  ماهم تماشاچی . مردمی قدرتمند با ثروتی ه زیاد و قدرتی نا پایدار در دست قاتلین به گرو گرفته شده اند . 

روز گذشته عکسی از ویلای جناب .....دیدم بصورت یک کشتی بزرگ  درونش گویی حرم هزار و یکشب هارون الرشید بود  ایشان   ظاهرا درزندان !!!!  تشریف دارند  اما درباطن درهمان سالن ها ویلای زیبایش بین بادی گاردها وغللامانشا ن دارد به ریش ملتی میخندد  میل داشت جای ترامپ را بگیرد  هوا پیمای خصوصی با میهمان دار وچند دستگاه اتو مبیل وو. و. و.  .... مادران وپدران گرسنه جلوی مسجد قم ایستاده نظاره گر بردن برنج وروغن وآرد ونانشان به دست دیگران میباشند ومی گریند به این میگویند حکومت عدل الهی !!!!!

نه !نباید اینطو باشد اما درحال حاضر هست ودیگران هم برای مادران نوار غزه اشک میریزند  نه برای مادران سر زمین بر باد رفته  /  من چه میدانم نوار غزه کجاست  وچرا میجنگند خوب زمینهایشانرا فروختند ورفتند  حال پشیمان شده دوباره انهارا میخواهند ؟! فروختند و به صحرای سینا کوچ کردند  زیر نظر آن مردک دهن گشاد  تروریستی  را فرا گر فتند آدمکشی  را  وشکنجه را  با شورش  ملاهای وتوده  یعنی بقول  آن بزرگ مرد   تاریخ  پیوند سرخ وسیاه کمک ها کردند وآنرا به دست اربابشان سپردند واجر خودرا گرفتند ورفتند حتی جایزه صلح  هم به ان ترویست معروف داده شد امروز پسر حرامزاده اش به منبر میرود ونطق میکند ومردم را بخصوص جوانانرا دور خود جمع کرده  وافسونشان میکند .

بسیاری ا ز ما از پذیرش  این سر نوشت  فراری ویا بی تفاوت  تنها مانند بز اخوش نگاه میکنیم خیلی ها درساحلی امن نشسته اند وابد ا دیگر به ان گلهای  سرخ باغ های شیراز که امروز پژمرده شده اند  نمی اندیشند برایشان گلهای کاغذی ومصنوعی  وکارتن های رنگین لطف دیگری دارد  شانه بالا میاندازند...بما چه مربوط است ؟؟؟؟.

شاید درآینده  مردم ما به مردم روسیه وچین بپیوندند و ودیگر نامی از ایران باقی نماند ونژادی نیز باقی نماند  درحا ل حاضر بیصدا دست به نسل کشی زده اند حتی درخارج نیز  ایرانیانرا میربایند  وآنهارا سر به نیست میکنند . بایدنوشت " دیگر مهم نیست اب ازسر ما گذشت چه یک نی چه صد نی ! پایان

اسپانیا / 26/05/2921 میلادی !

از فردا  نامه  های عاشقانه مینوسم تا زیاد دلتان نگیرد !!!!!ث


 

سه‌شنبه، خرداد ۰۴، ۱۴۰۰

دشمنان پنهانی

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !...........بمنظور  به عرض رساندن خوانندگان عزیز این دومین  بار راست که مینویسم  دفعه اول نوشته هایم  ناگهان از روی صفحه پاک شدند  بی هیج  اعلام خطری ویا نظری !!!!!

------------------------------------------------------------------------------------------------------درست  به خاطر ندارم چه نوشته بودم تنها ابیاتی از حافظ سر لوحه این سطور بود که درحال حاضر دیگر  حوصله ندارم . 

نوشتم زندگی ننگ است وزندگی جنگ  است وما همیشه درحال جنگ بوده وهستیم جنگهای پنهانی  وعیانی  خوب بگذار درهمان حالی که میل دارند باشند  تنها توانستم  بدانم که آن گروهی که هرماه من نذوراتم را برایشان میفرستادم  بامید آنکه تکه نانی ویا قطره ابی ویا تن پوشی برای چند انسان فقیرباشد  یک گروه  وابسته به حزب کمونیست مشغول تربیت جوانان آینده  برای دنیای آینده بودند زیر نام  یک گروه مذهبی آنها نه وابستگی به واتیکان دارند ونه به ان بانوی ایستاده  درغار سرزمین پرتغال.......

هنگامیکه درد بمن فشار میاورد وفریادم را به اسمان میرساند تنها دعایم این بود که خوب مبلغ اندی برای آنها خواهم فرستداد !!! همه مجلات / همه مدالها . همه عکسها همه قلابی بودند ! نه رنجی نکشیدم 

این دانش ناقص زندگی کردن من است اعتماد به همه واعتقاد به به موهومات !
حال با جدیدتریی موهومات  وارداتی  درزمینه جنگ میکر بی راهی به جایی نداریم درگذشته اگر جنگی بود در خارج  از مرزها بود  مردان ما به جنگ میرفتند وزنانمان به پرورش وتیماری زخمیان مینشستند اما این جنگ اخیر  جنگی وحشتناک است جنگ سر قدرت دنیایی است وارباب بودن جهان  مهم نیست اگر میلیونها انسان درزندانها درخیابانها دربیمارستانها درخانه ای سالمندان دربیمارستانهای روانی جان خودرا ازدست بدهند  همه امروز دریک صف ایستاده ایم  تا به نوبت  داروی خودرا دریافت داشته کم  کم جای را باز کنیم برای نسلهای تربیت شده اینده زیر نظر همان کانون های به ظاهر مذهبی یا دانشی !

دیگر از اهتزاز پرشکوه پر چمها به هنگام رژه ارتش فاتح خبری نیست پرچمها برای قاتلین به اهتزاز در میایند  برای پنهان شدن  جایی نیست امکان فراری نیست  حتی درقعر ژرفترین وعمیق ترین چاهها نیز ترا خواهند  یافت . یا برده ای یا یک مرده نه ببیشتر از  دنیای   حماسی خبری نیست از دانش   گذشته نیز خبری نیست دیگر نه افلاطونی ونه عیسای مسیحی ظهور نخواهد کرد درعوض کارخانه جات  سکه زنی مرتب مشغول کارند زمینها زیرکشت مواد مخدر  دیگر  اعتمادی  حتی به صداهای بیرون نیز نیست   باید درچهار دیواری  خانه پنهان شد شاید درمیان دیوار  کچی  نیز عقربی یا ماری خفته باشد . ودیگر چیزی نیست  که با ارزش  باشد تا درون ماررا به هیجان دربیاورد همه جا ترس است  وبیم وخوف . زمانی در برابر  انهمه ناملایمات شانه بالا انداختیم  که ای زود  است  قضاوت کنیم اما ....نه یکصد سال است روی آن کار شده  وباید دنیای نوین را از نو بنا کنند  تو تنها میتوانی درون سینه خود  به اهستگی اوازی سر دهی  نه دربیرون 

قدرتهای اهریمنی ظهور کرده اند وهر روز قدرت  آنها  بیشتر وخود بزرگتر میشوند شب گذشته اماری را که از کشتار چند ساله اخیر درسر زمین مادری من  بیرون آمد موی بر بدنم راست شد وتمام شب درد کشیدم ونمیدانستم رویم ا به .کدام  سو بکنم وازچه  کسی کمک بخواهم ا زچه ارواحی ؟  عده ای هممچنان به همان زندگی  گیاهی خود ادامه میدهند وهیچ تغییری را احساس نمیکنند خوشا به حال نادانان ! پایان 

ثریا یرانمنش 25/05/2021 میلادی !!!!