ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا / یک دلنوشتاری !!!
مرحوم شاعر بزرگوار ما فریدون مشیری در یکی از اشعارش سروده بود که ( کاوه اینده ما یک زن خواهد بود ) البته منظور ایشان من نبودم همان زنان ودخترانی که درایران مشغول مبارزات پنهانتی و آشکار با این حیوانات اهل ولایت قبیله آدمخواران هستند.
شب گذشته در رویا دیدم یک تشکیلاتی درست کرده ایم درشانزده قسمت و من درقسمت چهاردهم نشسته ام !! گفتم بابا تا اینها سالها بر صندلی ریاست بنشینند وغیره دیگر بمن نمیرسد چرا مرا درردیف آخر جای داده اید آنقدر فریاد کشیدم تا از خواب پریدم ساعت پنج صبح بود !!!!
مبارزات هرچه باشد بمن مربوط نمیشود تنها بقچه ای را بر پشت خود گذاشته وآنرا حمل میکنم نمیدانم چرا میدانم که دیگر هیچگاه روی آن خاک را نخواهم دید دراصل رغبتی هم ندارم بروم آن خاک الوده به کثافات ملاها وچینی هارا ببینم گاهی دردل ارزو میکنم ای کاش " ولادیمیر پوتین " ریاست جمهوری ماراهم میداشت حد اقل از این اینهمه پشم وسبیل وعبا ولگنهای رنگ وارنگ ادرار روی سراین حیوانات راحت میشدیم ! .
حال باید یک بولدوزر برداریم با مواد ضد عفونی کننده برویم وهمه جا را ضد عفونی کنیم وآن زباله های تاره از راه رسیده چپ چشم را هم بیرون بریزیم اینکار همه تنها اززنان بر میاید مردانمان دیگر چیزی دردرونشان باقی نمانده سر کلاس درس دارند تریاک دود میکنند هنرمندانمان کوکایین را باتریاک مخلوط کرده انرا به درون سینه میفرستادند . نه اگر بنگلادش نشویم شانس آورده ایم بیهوده خود گنده بینی ویا بر عکس عزا داری ونوحه ولایه ننه من غریبم را فرهنگ خود قرار داده ایم .
اوف ....... گذ شته هارا هم دیدم بانوان متشخص !!! راهم دیدم حالم را بهم میزدند تنها باچند دست لباس ابریشمی ودودست ورق بازی ویک لیوان ویسکی دیگر به همه جا رسیده بودند شهر بانویمان هم که دست چپ راه میرفت دلم برای شاه ومحمدد رضا شاه میسوزد که چقدر این مرد بد شانس بود وچقدر مردم ناسپاس بودند حتی پسرش ودخترشآن یکی هم که عاشق او بود رفت تا درکنارش بیارمد بهر روی برای من تمام شده است اما درانتهای مغزم هنوز چیزکی سوسو میزند اما انرا هم خاموش میکنم شاعرانرا دیدم خوانندگانرا دیدیم نویسندگان ومترجمانرا دیدم بزرگان وزرا ودولتمندانرا دیدم تازه به دوران رسیده تنها دربعضی از افراد ارتشی چند مرد بزرگ وجود داشت که کسی نامی از آنها نمیبرد وگاهی هم دشمنان آنهارا مخفیانه سر به نیست میکردند بعنوان کودتا چی !!! بیچاره شاه خبر نداشت تنها باو مینوشتند قربانت گردم شخص متوفی خائن بود !!!!!!نه خادم دربیرون هم رسانه ها برایش افسانه میساختند اما شهر بانو تاج بر سر وتا سر همه بود همه زنان تنها نگاه میکردند بببیند دامن او چند چین خورده فورا کپی کنند یا چه کرمی مصرف میکند فورا سفارش دهند مرا درگوشه ای پرتا ب کرده گاه گاهی بعنوان ژوکر از من استفاده میکردند وتصادفا به هردستی هم میخوردم .
در نهان میگفتند " خل است . دیوانه است / شیت است / مرتب کتاب میخرد کتاب میخواند صفحه موسیقی گوش میدهد لهو لعب را دوست دارد !!!! تازه اینها ازقشر بالای جامعه بودند با دربار وصلت کرده بودند واز دربار قجر دختری را به خانه آورده بودند کلی هم به او افتخار میکردند پیوند بازار با دربار قجر ! ..نه برایم خیلی کم بود من دربالا بالها پرواز میکردم شاهینی بودم که تازه راه اسمانرا یافته بود وداشتم بسوی آن اسمان واقعی میرفتم که باسر بر زمین افتادم یعنی مرا انداختند بایک تیر . من زخمی شده دوباره برخاستم واز راه دیگری خودرا به اسمان دیگری رساندم وحال دراین کنج خوشحالم که توانسته ام خودم زمین را بشویم واحتیاج به کسی نداشته باشم گاهی قیافه های منحوس انها جلوی چشمانم سبز میشوند اوف حالمرا بهم میزنند لابد خیلی هایشان از دنیا رفته اند وجای را برای این تحفه های تازه باز کرده اند .....در سرزمینی که مدرسه وکلاس ودانش نباشد وفهم وشعور ومردم درحد پایین نگاه داشته شده عاقبتش همین است که یک چینی با دختران پارسی واریایی بخوابد وبقیه راهم دعوت کند بیایید با پنجاه دلار میتوان بهترین هارا صاحب شد .
اپوزسیون قلابی هم پشت پنجره های اشپرخانه شان روزنامه هارا برایمان میخوانند با موهای افشان وگیسوی تاب داده وغمزه های باد آورده وغیره ....... باش تا صبح امیدت بدمد . ثریا
30/05/2021 میلادی !
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر