پنجشنبه، خرداد ۰۶، ۱۴۰۰

بسوزان / بسسوزان

 ثریا ایرانمنش" لب پرچین " اسپانیا 

---------------------------------

 بسوزان - بسوزان - شعرهایم را بسوران / برگ برگ خاطراتم را بسوزان .

در سکوت بی سر انجام بیابان / درغبار اسمان گرد بیابان /. درمیان  بوته های سرخ بیجان / آتشی از استخوانم برفروزان / بسوزان / شعرهایم را بسوزان / برگ برگ خاطراتم را بسوزان 

 تا نماند قصه ای از اشنایی / تا شود خاموش فریاد جدایی / تا نماند دیگر  از من یادگاری / در خزانی  یا بهاری / بسوزان / بسوزان / شعرهایم را بسوزان .........

اولین واخرین باری بود که من با سراینده این ترانه گفتگو میکردم  که چه زیبا سروده اید  جناب  الفت !وجناب تجویدی موسیقی روی آنرا واقعا به صورت یک سنفونی   جای داده اند ......

سرش را بلند کرد . نگاهی بمن انداخت  به زنی که ئه میشناخت ونه تا آن  زمان دیده بود  دریک لباس سفید حریر بلند !  لبخند محزونی زد و گفت . 

ممنونم از جان مایه گذاشته ام واین اخرین  چکیده جانم میباشد و .....وهفته دیگر دراین دنیا نبود .

این اولین وآ خرین گفتگوی من  دراخرین میهمانی من ودراخرین  شب اقامت من در سر زمینم بود .....

حال هرشب این ترانه لالایی من است تا مرا بخواباند  اما نیمه شب بیدار میشوم وچشمان لبریز از اشکم  را بسوی دیواری غریبی میدوزم وزیر  لب میگویم " 

درسکوت بی سرانجام بیابان / آتشی از استخوانم برفروزان / بسوزان / بسوران  .همچنان این  گفته را تکرار میکنم . 

ودر پایان آن زنده نام شجریان شعری از حافظ را میخواند " 

دیده دریا کنم و  صبر به صحرا فکنم /  واندر این کار دل خویش به دریا فکنم / از دل تنگ گنهکار بر ارم آهی / کاتش  اندر گنه  ادم وحوا فکنم / خورده ام  تیر فلک باده بده تا سرمست / عقده دربند کمرتر کش جوزا فکنم /  جرعه ای جام براین تخت روان افشانم / غلغل چنگ براین گنبد مینا فکنم / مایه خوشدلی انجاست که دلدار آنجاست ./ میکنم جهد که خودرا مگر آنجا فکنم ...........وهیچکدام از این گفته ها به ثمر نرسید ما ماندیم وبدبختی های ناشناخته .ث
پایان 
 پنجنشنبه  27/05/202 میلادی 

هیچ نظری موجود نیست: