یکشنبه، فروردین ۲۹، ۱۴۰۰
خورشید خانم .
شنبه، فروردین ۲۸، ۱۴۰۰
سرزمین نفرین شده
ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا ! (همان سر زمین نفرین شده !)
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است / ای بس که غم و شادی که پس پرده نهان است
ای کوه . فریاد من امروز تو شنیدی / دردیست در این سینه که همزاد جهانست
خون می چکد از دیده دراین کنج صبوری / این صبر که من میکنم افسردن جان است
میل ندارم بدانم ونمی خواهم بدانم که آنهاییکه مارا به این روز سیاه نشاندند ورفتند تره وتخمشان همان راه پدر را می روند ؟ ظاهرا همین طور است >تره به تخمش میره ابولی به باباش اگر حلال زاده باشد<.
اولین کلامی که امروز بر زبانم نشست پس از بیدار شدن " فریاد کشیدم لعنت برتو ای سر زمین نفرین شده / ای بارگاه کلیساها وکاتدردالها لعنت برتو هر چه را که داشتم ازمن گرفتی ذره ذره وناگهان افکارم به انسوی دنیا رفت به سر زمینی که دران زاده شدم وامروز برایم ناشناس است هم خودش وهم مردمش آنها نیز شاید همین ناله هارا درگلو دارند شاید بیشتر ازمن زخم بر سینه دارند .
روز گذشته مصاحبه شومن معروف (هوتن و همکارش ) را دیدم و نمایشی را که داده بودند یکهزارو پانصد نفر بلکه بیشتر به تماشای این نمایش رفته بودند !!! همه اراسته وپیراسته با جواهرات وکیف های گران قیمت پپر پاتالهای هنر مند گذشته که به زور بوتاکس وجراحی خودرا شبیه میمون ساخته بودند .
با خود فکر کردم اگر همان روزها که درانگلستان بودم گوش به حرف آن دوست یهودی داده وراهی امریکا میشدم ؟؟؟؟؟ مانند سوسن خواننده در کنجی از گرسنگی میمردم ودختران وپسرانم معلو م نبود درچه وضعی زندگیشان میگذشت موج آنهارا میبرد بسوی نامردمی ها
پدری که بر بالای سرشان نبود یک موجود مفلوک لاابلای دو جنسیتی وهزار چهره !!! که همه پولهایش را به معشوق که همسر برادر زاده اش بود بخشیده بود وهمه اموال ودارایی را نیز به آنها واگذار کرده بود تنها مالیاتهارا را برای من گذاشته بودند . پولی دربساط نبود یا میبایست خدمتکار از ما بهتران میشدم یا داخل کارهای نا مشروع آنها تا بتواتم یک کیف سه هزار دلاری را به دست بگیرم و جلوی دوربین به تماشا بگذارم !!! این کارها از من ساخته نبود .
داشتم ملافه هارا عوض میکردم بیاد خانمی افتادم که روزی داعیه دوستی را بامن میکرد روزی بمن گفت "
: که تو روزی که به خدمتکارت ماهی دوهزارتومان حقوق میدادی حقوق من هفتصد تومان بود !!!امروز جایمان عوض شده » البته بقیه راه خودم گفتم « خوب اکبر بهرمانی که رفته لابد با خانواده اش زد وبند دارند وصاحب چند خانه وسایر چیزهایی که بهتر است نامش را نبرم ......
نه از من ساخته نبود با این گله همراه شوم درکنج این ویرانه سرا باهیچ ساختم آن هیچ را هم این روزگار دهر بی رحم نمیگذارد که درگلویم غرغره کنم .
شاید این دنیا جای من نبود / شاید بیهوده دراین سیاره افتادم وداخل این جمعیت شدم بازی را بلد نیستم هنوز پای بند هما ن گفتار وکردار وپندار گذشتگانم هستم دست نمی کشم راه آنهارا میروم اهورا مزدارا به کمک می طلبم ایاا و مرا میشناسد ؟ خدایان امروز که مرا نشناختند وکمکی بمن نشد هرچه بود رنج بود ورنج هر صبح که روی صندلی کهنه خود مینشینم از خو د میپرسم خوب ! امروز باید درانتظار کدام زخم باشم ؟ درانتظار کدام درد باشم ؟ ....
گاهی فکر میکنم اگر درهمان سر زمینم میماندم ؟؟؟؟؟ امروز بطور قطع کارتن خواب بودم !!!! چون با این قبیله وقوم دیگر ابدا روابطی نداشتم یا در اتشکده ها خاکسترهای داغ را جا به جا میکردم .
تو رهرو دیرینه سر منزل عشقی ؟ بنگر که ز خون تو به هر گام نشان است .
باشد که یکی هم به نشانی بنشیند / بس تیر که در چله این کهنه کمان است
تمام شب نخوابیدم ازخودم پرسید م ایا دخترک همانرا که بمن گفته یا درد بیشتری بر سرش امده که اوخودرا پنهان ساخته و میل ندارد من او را ببینم یا او مرا ببیند تنها تلفنی باهم گفتگو داریم .
نفرین برتو ای زندگی نفرین برتو ای زوزگار کدام نفرین ؟ ........دلت خوش است پر رو باش وقیح باش مردم را بکش هول بده برو جلو / در صف ایستادن واحترام گذاشتن یک راه احمقانه است باز ی را بلد باش چند نقاب بخر و بر چهره ات بگذار به غیراز این ترا احمق میخوانند ساده دلی همان احمقی است نامش را عوض کرده اند .
نمیدانم باید به سرنوشت اعتماد کنم یا به او پشت کنم ؟ من سرنوشتی ندارم تنها سرنوشت سازم . همین !
از راه مرو سایه که آن گوهر مقصود / گنجی است که اندر قدم رهروان است !
پایان / شنبه 17 آپریل 2021 میلادی ! ثریا
"اشعار متن از هوشنگ ابتهاج / ه .الف. سایه . " از دفتر ی که پسرم بمن هدیه داده است !!!
جمعه، فروردین ۲۷، ۱۴۰۰
مرا به سخت ......
ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
هر کو نکند فهمی زین کلک خیال انگیز / نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد
جام می وخون دل هریک به کسی دادند / دردایره قسمت اوضاع, چنین باشد
تمام شب دراین فکر بودم که آن دو مردی که به ظاهرهمسران من بودند وعاشق کاری را که با من کردند هیج سر باز گشتاپویی با یک زندانی خو د نمیکرد هرچند هردو درهمان شهر گشتا پوها تربیت شده بودند ونمی بایست توقعی شعور انسانی را از آنها داشت .
درهمین حال واحوال بودم چشمم به نوشتاری افتاد .... ای داد وبیدا د "میم "!" اسی!" شما هم بعله ؟؟؟؟؟؟
هر هفته روزهای پنج شنبه با چه شوقی به گفته ها وشیرین زبانی های اوخاطرات او گوش میدادم فیلمساز خوبی بود نویسنده نمایشنامه نویس هنر پیشه خلاصه همه کاره وآن یکی ترانه سرا واهنگساز حال سر پیری رفته اند در جام جهان بین مریم بانو وحقوق بگیر او شده اند تا برایش فیلمی بسازند وآهنگی .......دیگر همه چیز را فراموش کردم سر پیر ی خود فروشی کار درستی نبود اگر مرجانه رقاص فیلمهای آبگوشتی خودرا به آنها فروخت / اگر مرضیه خودرا به آنها فروخت آنها بدون شهرت .
پول جان میسپردند الهه توبه کرد وبه دامن مردم کشور برگشت ودرخاک میهن جان داد اما آنها باشکوه وجلال دریک قبرستان گمنام به خاک سپرده شدند ای داد وبیداد همه مواجب بگیراینفرقه مخوف شده اند؟؟؟؟ ایکاش منهم به حرف آنطرفی گوش داد بودم ! الان مجبورنبودم درکنج این خلوت سرا برای هیچ بگریم و بفکر گذشته ها باشم که چرا اینگونه گذشت ؟ خود فروشی اسان است خیلی هم آسان تنها کافی است که خودرا به هرکسی که ترا خوب میخرد تسلیم کنی دیگر باقی کارا خود بخود روبراه میشوند اتومبیل زیر پایت میگذارند گارد برایت تعیین میکنند وغیره ! ...
خوب اورا هم فراموش کردم همه را فراموش میکنم دیگر حتی به ان ذره خاک الوده هم نمی اندیشم آدمهایش را نیز به دست فراموشی می سپارم .
خیال میکنم مرده ام / زباله سیر نمیشود .
گذشته را پست سر میگذارم بسوی تاریکی ها میروم شاید درون تاریکی ها روزنه ای باز باشد ومن بتوانم نفسی تازه کنم کسی چه میداند .
طبیعت قانون خودش را اجرا میکند قانون فشار و زور در فیزیک که خوانده ای قانون فشار را میدانی > بنابر این توقع هیج نرمشی را نداشته باش و توقع اینکه انسانها همیشه همان باشند که بودند نیز نداشته باش تو یکی با بقیه فرق داری .
خوب چها رسکوی کوچک داشتم دستهایم را بالا زدم با آهک وساروج وسیمان و آهن چهار ستون ساختم امروز به آنها تکیه میدهم هر کدام خسته شدند به دیگری تکیه میدهم درزمان بیماریم تنها این چهار ستون بودند که مرا نجات دادند تمام لحظات کنارم بودند دقیقه ای مرا رها نکردند . پس چرا از بقیه توقع دارم خودم هستم اگر " او" بود امروز این ستونها به درختان نارکی تبدیل میشدند که با وزش هر نسیمی باین سو آن سوخم میشدند وچه بسا می شکستند راهشان را میدانند انها مانند اسبان اصیل که میتوانند هرکجاررا میل دارند ویران سازند ویا اباد کنند . به آنها افتخار میکنم .باید هرچه بود فراموش کنم وبه دست باد بسپارم . باز ی را بلد نبودم دستم را ازپشت میخواندند بنا براین همیشه بازنده بودم تنها خودم را نباختم ..
متاسفم برایتان مردان خوب وصاحب نظر وهنرمند که برای چندر قاز خودرا به یک زن هرزه فروختید همه گذشته های خوب تان را واینده ای که دیگر برایتان هیچ کس ارزشی قایل نیست . عده ای از ازل از کودکی نقش خودرا خوب میدانند هرکه بیشتر داد بسوی او میروند خودرا دراختیار همه کس میگذارند تا مرز جاسوسی وحتی آ دمکشی هم میروند اما شما چرا؟ هنرمندان معمولا همه احساسی ظریف دارند ....خوب دیگر کافی است درخارج نشستن وگب زدن خرج دارد عده ای برای یک کلمه چند سکه طلب میکنند وعده ای همه وجودشانرا در اختیار خریدار میگذارند .
در کار گلاب وگل / حکم ازلی این بود / کاین شاهد بازاری وآن یک پرده نشین باشد . زیاده عرضی نیست . پایان
ثریا ایرانمنش 16/04/ 2021 میلادی .
پنجشنبه، فروردین ۲۶، ۱۴۰۰
جنگ سرنگ ها
ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
دوهرارو بیست / دوهزارو بیست ویک ! وهمچنان این دوهزارها ادامه خواهد یافت وما دیگر نیستیم تا جنگ ستاره هارا ببینم در حال حاضر جنگ سرنگ ها وواکسن ها بر پاست وبیماری پنهانی واشکاری که درمانش بسیار اسان است اما ما نمیتوانیم بدون کمک فرشتگان مرگ خودرا درمان کنیم .
دیگر در هیچ اندیشه ای نیستم نه اندیشه وطن ونه اندیشه دنیا همه چیز برایم یک نمایش مسخره وتهی وتهوع آور است وبس .
آن روزها هر صبح ویا بعد از ظهر روزنامه به خانه ات میامد با خوشحالی آنرا باز میکردی اگر چه خبری نبود اما بازهم تو خیال میکردی صاحب خبری جدول کلمات متقاطع ونوشته های پر مغز دانشمندان واندیشه وران درگوشه ای وشعری از یک شاعر تازه متولد شده ترا سر گرم میکرد ومجله های رنگین هفتگی هر چند بی محتوا بودند اما دنیایی زیبایی را درمیان آنها میدیدی صد البته ارایش جدید ولباس جدید بانوی اول نیز در صفحات اول چاپ شده بود بی اعتنا میگذشتی ولش کن برو ببینم فلانی چه نوشته ومجله هفتگی خواندینها که میتوانستی همه چیز را درمیان صفحاتش بیابی ودست آخر مجله توده ها وخلقی ها وجوجه مجاهدین زیرزیرکی خودرا لابلای روزنامه ها پنهان میکردند چقدر گنده گنده حرف میزدند !!! چه کلماتی ؟ میرفتی به سراغ کتاب خانه ات شجاع الدین شفا همه ادبیات جهانرا ترجمه کرده بود و دشتی برایت راز حافظوسعدی ومولانارا هویدا ساخته بود حسن شهباز احساساتی ادبیات دنیای امریکار ا جلوی چشمانت گذاشته بود ودیگری ادبیات آلمانرا ..... بهر روی میتوانستی با دنیای خارج تماس داشته باشی و فریدون فرخ زاد تازه از راه رسیده برایت شب بو د و بیابان بود را میخواند ......رامش بود با آن ملاحت ونجابت ذاتیش وبقیه میمونهای روی صحنه هایده بود بانوی آواز که صدایش نظیر نداشت خرم برایت ویلن میزد تجویدی بود کسایی با نی بی نوایش ترا به عرش میبرد وشهنار تاررا آنچنان دربغل میگرفت گویی کودکی شیرین زبانرا در بغل دارد وبه راستی شیرینی موسیقی از لابلای مضراب او بیرون میریخت رهی برایت ترانه میساحت آه /..آه خدای من آنها کجا رفتند ؟ چگونه پرواز کردند> عبداللعی خان وزیری برایت میخواند " وقتی چشمات پر خوابه /
چه قشنگه مثل اشعار مسیحایی حافظ پر رمزه ........ عبادی با ان سه تار خودش ارام وسه تار نیز ارام بود وبقیه وبقیه که دیگر جایگزنی ندارند حال امروز ممودی احمدی نزاد و فاِِِیزه ستاره های ایران شده اند !!!!وآلت الله ها وتره وتخم وپس مانده ها ونوکران حلقه بگوش آنها همه زیبایی وطهارت وبکارت ایران مارا بر باد دادند .خدمتگاران بی بی سکینه وسایر رسانه های قلابی مشتی بچه مزلف را ویا نا مردانرا پشت آن رسانه ها نشانده و برایمان افسانه سرا شده اند ..
زمانیکه کتاب قطور دانته را که شجاع الدن شفا ترجمه کرده بود زیر نام بهشت / دوزخ/ جهنم باز میکردی من چیزی از دوزخ نمیدانستم جهنم را نیز هنوز با ان اشنا نبودم تنها بهشت را میشناختم که داشت کم کم تبدیل به یک دوزخ جهنمی میشد احمد خان شاملو لات سر کوچه ادبیات ایستاده بود وهمه را به پایین میکشید ناگهان سر وکله بچه لاتهای دیگر نیز از پایین شهر پیدا شد از دهات اطراف همه نویسنده وشاعر شدند اولین هدف انها زوم کردن تیرها بسوی فریددون فرخزاد بود که روشنگری را برایمان به ارمغان آورده بود ورفتیم ورفتیم تا رسیدیم به اینجا که برای چند کلمه چرندی که روی فضای مجازی میگذارند باید سکه ای دردهانشان بیاندازی همه هم دکتر وتاریخ نگار وپژوهشگر وغیره وذالک شده اند وتازه معنی دوزخ وجهنم را دانستی وفهمیدی که بهشتی درکار نیست بهشت را باید درافکارت جستجو کنی ./
خورده پاهایی تجزیه گر بی سر وپا قهرمان شدند / نلسون ماندلای تروریست وبمب گذار قهرمان شد وبزرگ لات تروریست یاسر عرفات قهرمان جهان شد وامروز ما نشسته ایم به تماشای سرنگهای بلندی که مانند تیری بسوی تو حمله میکنند وسر هرکدام نیز مرافعه است .
در گذشته هنگامی که به اروپا میرفتی تنها برگه آبله کوبی را از تو میخواستند .
حال پاسپورت واکسن ساخته اند واکسنی که درعرض سه ماه ناگهان بصورت خروار وارد دنیا شد انهم نه یکنوع بلکه هزاران نوع کشنده مخلوطی از اب ونمک وشکر ال مینیوم وگاهی هم چند قطره ناشناس که خون ترا لخته میکند چون که میل دارد چیپی درون خون تو بسازد / ساخت یک واکسن حد اقل پنج سال طول میکشد اول روی حیوانات آزمایش میشود حال ناگهان چگونه اینهمه واکسن وارد گمرکات شد و مانند نفت وبنزین وطلا بر سر ان مرافعه است .
در کتاب اسرالتوحید در صفحات اول آن میخوانیم که " با آن دانه که آدم خورد معرفت بود واین همان شناسایی است که تضاداهارا اشکار میکند ." امروز اثری از معرفت نیست هرچه هست هوچی گری وبلوا وریا ودروغ است وبس .
دیگر حتی کتاب هم نمیتوان خواند کتابی چاپ نشده کتب قدیم را ها با چاپهای قدیم را باید با زور ذره ین خواند امروز اگر کتابی هم چاپ شود همان صفحه اول از هم جد ا میشود بعد هم تنها انسانهای امل وعقب افتاده کتاب میخوانند !!!!! با اینهمه تکنو لوژی پیشرفته که در توالت ماتحت ترا نیز پاک میکنند تو هنوز به دنبال کتابی ؟؟؟؟؟.
روز گذشته نگاهی به ردیف فیلمهایم انداختم . نه دیگر مانند آنها ساخته ئخواهد شد ونوه هایم بمن میخندند !!! درون گنجه ام تا سقف فیلم ویدیو وتعدادی از آنها هرگز در بازار ها ی جهان یافت نخواهند شد یکی از آنها (ایران من) است در زمانی که داشت روبه پیشرفت وتمدن بزرگش میرفت ناگهان بانوی اول خواب نما شد واز کمبودها نالید وهمان کم بودها اورا پرواز داد ودربهشت نشاند وبقیه هم یا درجهنم یا در دوزخ بسر میبرند انهایی هم که بخیال خود دربهشت نشسته اند بهشتشان خیالی وخالی از حقیقت است. پایان دلنوشته امروز من که سخت دلم گرفته . / ثریا
15/04/2021 میلادی ثریا ایرانمنش .
چهارشنبه، فروردین ۲۵، ۱۴۰۰
شب روه داران
از رهگذر خاک سر کوی شما بود / هر نا فه که در دست نسیم سحر افتاد
بس تجربه کردیم دراین دیر مکافات / با دردکشان هر که درافتاد بر افتاد
دیرمکافات . جهنم / شهر بی ترحم هر چه میخواهی نامش را بگذار بقول شاد روان "نادر نادر پور" درپی این شب تاریک هیچ سحری نخواهد آمد تاریکتر خواهد شد وشبهای تیره تر ومردم خیره سر تر ودیوانه تر واز ما بهتران درپستوها مشغول کارهای خودمانی / شمارش پولهای که باید برای بورسها بپردازند وسر مایه گذاری کنند !..
مارا سر گرم کرده اند عده ای فهمیده اند وعده ای مانند گوسفند هنوز در چراگاههای به دنبال علف میدوند که کمی از آنرا نشان میدهند جنگ واکسن ها جنگ پوزه بند ها که بردهان ما بستند و به خدای لایزال این بیماری در مکانهای بسته بیشتر وجود دارد تا درهوای آزاد درهوای ازاد تنها اکسیژن است اما مردم گوسفند وار به اخبار تلویزیون ورادیوها گوش مییدهند وبع بع کنان بسوی سبزه زاری میروند که غیر از علف سمی چیزی در آنجا نمیروید باید دهانشانرا بست ودرکنج خانه حبسشان کرد تا گلچین کنند وبه کارهایشان برسند خیابان شلوغ است باید کمی از رفت وآمد کم شود تا اتومبیلهای آنچنانی راحت بتوانند به راهشان ادامه دهند وبکارهای آنچنانی خود برسند در پشت شیشه ها تاریک وسیاه .
شب گذشته روی تابلتم مراسمی زنده را تماشا میکردم دراین گمان بردم که این پیرمرد مقوایی از دنیا رفته چه تنشریفاتی چه همه آدم سیاه پوش در مقابل کنگره ....خیر یک قراول کشته شده بود در شلوغی ها !!! ودهان کجی به ترامپ وسر گرمی دیگر برای مردم همه به تماشا ایستاده بودند ونخواهند پرسید چرا نان نیست وچرا ابها الوده به سم شده اند وچرا اکسیژن کم است وچرا ما را به این روزانداخته اید ؟......ودوباره ماجرای کشتن یک سیاه جنایتگار به دست پلیس بیا تماشا کن دوباره دنیا بهم خورده !!!!
سوال مکن ومپر س چرا DO,T A SK ANY MORE
دخترک درد میکشد شانه اش را ودستش را نمیتواند تکان بدهد همسرش لباس برتن او میپوشاند پلیس هم خونسرد گفته ازاین اتفاقات دراین اینجا زیاد است اولی نیست أخرین هم نخواهد بود شاید پولهای کیف را بردارد وکیف را درجایی بیاندازد ! بیاد دزد خانه خودم افتادم همسایه با کمک نو کر خانه هرچه را که توانسته بود برده بود هنوز چشمم دنبال آن جواهرات است آن کت ودامن چرم وآن چکمه های گران قیمت است که دیگر شبیه آنهارا نخواهم داشت وآخرین آنها یک حلقه بود که " دوستم " انرا ربود درلندن به هنگام رفتن به توالت سری به اطاق من زده وانگشتری های من روی کمد بود بهترین را برداشته ورفت . خودش خوب میداند رابطه اش ار هم قطع کرد .
ما دراین گونه دنیا زیست میکنیم وتنها باید سعی کنیم زیر دست وپا له نشویم در قامت بزرگان راه نرویم دو دستی که بمن کمک میکردند هردو امروز ناتوانند روز گذشته خودم را حاضر کردم وبه دخترم زنگ زدم و گفتم " از پاهای تو تو کمک میگیرم ا زدستهای خودم مرا به سوپر ببر پس از نه ماه گویی وارد بهشت شده بودم !!!!! حال باید خودم خودم را اداره کنم تا روزیکه ببینم چه خواهد شد .
هنگامی که به تماشا ی اهل بیت ودولت جمهوری اسلامی نگاه میکنم ازخودم میپرسم این حیوانات کجا بودند اینهمه پارچه همه هم سیاه برسر وکله آنها چگونه رفت چه هیبت هایی هستند انینها ازما نیستند اینها بیگانه اند .....چه فایده آن سرزمین دیگرمتعلق بتو نیست یک طرف چین وماچین طرف دیگرروسیه سزارین پوتین و درآن وسط هم همین جانواران مشغول ارشاد مردم هستند تا چگونگی آداب طهارت وغسل جنابت وبغل خوابی را به آنها یاد بدهند وبر جنازه ها نماز بگذارند . همین دیگر هیچ . اگر توانش را داری ادامه بده نداری برو بمیر راه سومی نیست . پایان .
زین دایره مینایی خونین جگرم می ده / تا حل کنم این مشگل در ساغر مینایی ...... "خواجه حافط شیرازی " پایان
ثریا ایرانمنش /14/04/2021 میلادی !
سهشنبه، فروردین ۲۴، ۱۴۰۰
بیشرفها
ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !!!
پرتو بی پیرهنم .جان رها کرده تنم / تا نشوم سایه خود . تا باز ببیند مرا ........" سایه "
این فرزند حرامی وبد سگال از آن من نبود از آن دیگری بود که حمله برد بر تکه استخوانی زیر مشتی لباس که برای نان روزانه وشبانه اش تلاش میکرد دختری که همه عمرش را به مهربانی وکمک به دیگران میگذراند واگر زنده ماند با ز هم میگذراند .
سگ بد سگالی گرسنه ای یا تحفه حرام زاده خریداری شده ای به جلوی دفتر او درکمین بود وبه مجرد پیاده شدن از اتومبیلش کیف اورا ربود سوار اتومبیلش شد ورفت دخترک به هوای کیفش به دنبال او کشیده شد درنتیجه دستش دررفت وعضلاتش کشیده شد مردم به کمکش آمدند به همسرش زنگ زدند اورا به بیمارستان بردند وحال نیمه جان درخانه افتاده همه هستی اودرون کیفش بود حتی کلیدهای خانه من که باید قفلهارا امروز تعویض کنم این سگ هرزه گرسنه هرجایی برای چندر قاز درون کیف این کاررا کرد یا هدفی دیگر داشت .؟
تمام شب نخوابیدم از او بیخبرم تلفن خامه مشغول است وموبایل او درونن کیفش بود با همه اطلاعات که بلا فاصله همه را کنسل کردند خواهر وبرادرش وهمسرش من بیخبر وبی نفس روی کاناپه بخواب رفته بودم نمیدانم چند قرص خورده بودم وکدام یک را .......
امروز دیدم هنل یکصد وپنجا ه ساله شهر سیویل برای فروش گذازده شده است وکلید طلایی با اسانسور مشهورش دردست فروشنده است / دیدم بار یکصد وهشتاد ساله شهرسیویل بسته میشود کرایه آنرا ندارند بدهند / دیدم رستوران دویست ساله شهر سیویل که هرسال هزاران توریست را پذیرایی میکرد بسته شد .بیشرفها با این برنامه مسخره ومافیایی خود مردم را درون خانه ها حبس کردید تا خدایان راحت به تعویض دنیا بپردازند بر سر خرید و فروش و ماسک وواکسن معامله ها انجام دهید ومرافعه ! بیشرفها . بیشرفها .
مردم را دسته دسته به گور فرستادید انکه هنوز جان داشت ویا نیمه جان بود با هربیماری که میمرد نام این بیماری منحوس را را روی ان گذاردید حال عده ای را با واکسنها به ان دنیا میفرستید تا راحت زندگی کنید با دنیای تازه خود و هوای تازه را برای کودکان نارس وحرامیان خود اماده سازید بیشرفها /بیشرفها .
ما مانند سنگ سخت مرجان به دیواره زمین چسپیده ایم جدا کردن ما مشگل است اگر چه با تیرو تفنگ باشد .
برای من هیچ جای دنیا ارزشی ندارد وارزویی هم ندارم همه جای دنیا برایم یکسان است .
بیاد دارم روزی خانواده ای از این شهر کوج میکردند تا به امریکا بروند برای خدا حافظی نزد من آمدند سپس خانم خانه گفت "
ثریا خانم ! شما هم بچه هارا بردارید یا به امریکا بیایید ویا به ا انگلستان بگردید !
پرسیدم چرا ؟ من اینجا کاری به کسی ندارم جای کسی را تنگ نکرده ام . آن خانم درجوابم گفت : اما باشما کار دارند وکار خواهند داشت ! یادش گرامی هر کجا که هست اما برای من دیگر جا بجایی دیر بود.
در نهایت عسرت وبدبختی دست وپا میزدیم هرکدام از ما به دنبال کاری میددویدم تا بتوانیم تنها غذای روزانه مانرا تهیه کنیم هفته ها غذای ما تنها سیب زمینی بود امروز که باید لذت زندگی را ببرم وتماشاچی زحماتم باشم تازه با من وخانواده ام " کار " دارند " چه کسی وچه کسانی ؟ بیشرفها بیشرمها دنیارا ویران کردید به یک بیمارستان بد بود ومتعفن تبدیل ساختید یک زندان وهنوز هم دست بردار نیستید دزدی که اتو مبیل دارد نمیتواند کیف یک دختر بیچاره را بدزدد که ساعت هشت باید در دفتر کارش آماده باشد با ید دید این دزدی از کجا اب میخورد ؟ ساعت هشت صبح دریک پشت یک سوپر مارکت که همه مشغول آوردن بار بودند ناگهان سر وکله این جهنمی پیدا میشود تمام شب اورا نفرین کردم گر نفرینی درکار باشد از دخترکم بیخبرم میل ندارم مزاحم او باشم حتما برای دردهایش داروهایی را میخورد که اورا خواب الود میکند .... نه ازکسی خبر ندارم تنها باید همه قفلهای ساختمان را عوض کنم مخارجش بعهده خودم میباشد . حال یکی در یک شو نشسته مرتب شلوار شاهنشاهی را اطو میزد / دیگری به دنبال ریاست جمهوری است سومی به دنبال بردن بقیه اموال مردم است و مردم درفقر وبیمارای وگرسنگی دارند جان میدهند گویا سر زمین مارا و مردمش را نفرین بزرگی دربر گرفته است نه دعای کوروش !
بییشرفها! لعنت بر شما وحزب منحوس شما برنامه های تلویزیون تهوع اور شده اند سکس وپورنو گرافی و وبقیه که میل ندارم نامی از آنها ببرم چون متهم به نژاد پرستی میشوم هر اشغالی را که میل دارند جلوی دوربین انجام میدهند بنا براین تلویزیون خاموش است اخبار هم مرتب درحال ترساندن مردم وبیشتر ماندن آنها درخانه است .
واین اسنت دنیایی که ما انهمه حرص انرا میخوریم تا بیشترزنده بمانیم !!!!! پایان .
کور سویی ز چراغی پنهانی اینجا روشن است
قصه پرداز شبهای ظلماتی من است
نفسم میگیرد که هنوز هم اینجا زندانیم
ثریا ایرانمنش 13/04/2021 میلادی . / برکه های خشک شده / اسپانیا .