سه‌شنبه، فروردین ۲۴، ۱۴۰۰

بیشرفها


 


ثریا ایرانمنش " لب پرچین  " اسپانیا !!!

پرتو بی پیرهنم  .جان رها کرده تنم / تا نشوم سایه خود . تا باز ببیند مرا  ........" سایه "

 این فرزند حرامی وبد سگال از آن من نبود از آن دیگری بود که حمله برد بر تکه استخوانی  زیر مشتی لباس که برای نان روزانه وشبانه اش تلاش میکرد  دختری که همه عمرش را به مهربانی وکمک به دیگران میگذراند واگر زنده ماند با ز هم میگذراند .

سگ بد سگالی گرسنه ای یا تحفه حرام زاده خریداری شده ای به  جلوی دفتر او درکمین بود وبه مجرد پیاده شدن از اتومبیلش کیف اورا ربود سوار اتومبیلش شد ورفت دخترک به هوای کیفش به دنبال او کشیده شد  درنتیجه دستش دررفت وعضلاتش کشیده شد  مردم به کمکش آمدند  به همسرش زنگ زدند اورا به بیمارستان بردند  وحال نیمه جان درخانه افتاده  همه هستی اودرون کیفش بود  حتی کلیدهای خانه من که باید قفلهارا امروز تعویض کنم این سگ هرزه گرسنه هرجایی برای  چندر قاز درون کیف این کاررا کرد یا هدفی دیگر داشت .؟

 تمام شب نخوابیدم  از او بیخبرم  تلفن خامه  مشغول است وموبایل او درونن کیفش بود با همه اطلاعات که بلا فاصله همه را کنسل کردند  خواهر وبرادرش وهمسرش  من بیخبر  وبی نفس روی کاناپه بخواب رفته بودم  نمیدانم چند قرص خورده بودم وکدام یک را .......

امروز دیدم هنل یکصد وپنجا ه ساله شهر سیویل برای فروش گذازده شده است وکلید طلایی با اسانسور مشهورش  دردست فروشنده است  / دیدم بار یکصد وهشتاد ساله شهرسیویل  بسته میشود کرایه آنرا ندارند بدهند / دیدم رستوران دویست ساله شهر سیویل که هرسال هزاران توریست را  پذیرایی میکرد بسته شد .بیشرفها  با این برنامه مسخره ومافیایی خود  مردم را درون  خانه ها حبس کردید تا خدایان  راحت به  تعویض دنیا بپردازند  بر سر خرید و فروش و ماسک وواکسن معامله ها انجام دهید  ومرافعه ! بیشرفها . بیشرفها .

مردم را دسته دسته به گور فرستادید  انکه هنوز جان داشت ویا نیمه جان بود  با هربیماری که میمرد نام این بیماری منحوس را را روی ان گذاردید  حال عده ای را با واکسنها به ان دنیا میفرستید تا راحت زندگی کنید با دنیای تازه  خود و هوای تازه را برای کودکان نارس وحرامیان خود  اماده سازید بیشرفها /بیشرفها .

ما مانند سنگ سخت مرجان به دیواره  زمین چسپیده ایم جدا کردن ما مشگل است اگر چه با تیرو تفنگ باشد . 

برای من هیچ جای دنیا ارزشی ندارد وارزویی هم ندارم همه جای دنیا برایم یکسان است . 

بیاد دارم روزی خانواده ای از این شهر کوج میکردند تا به امریکا بروند  برای خدا حافظی نزد من آمدند سپس خانم  خانه گفت " 

ثریا خانم ! شما هم بچه هارا بردارید یا به امریکا بیایید ویا به ا انگلستان بگردید ! 

پرسیدم چرا ؟ من اینجا کاری به کسی ندارم جای کسی را تنگ نکرده ام .  آن خانم درجوابم گفت : اما باشما کار دارند وکار خواهند داشت ! یادش گرامی هر کجا که هست  اما برای من دیگر جا بجایی دیر بود.

در نهایت عسرت وبدبختی دست وپا میزدیم  هرکدام از ما به دنبال کاری میددویدم تا بتوانیم تنها غذای روزانه مانرا تهیه کنیم  هفته ها غذای ما تنها سیب زمینی بود  امروز که باید لذت  زندگی را ببرم وتماشاچی زحماتم باشم  تازه با من وخانواده ام " کار " دارند "  چه کسی وچه کسانی ؟  بیشرفها  بیشرمها دنیارا ویران کردید به یک بیمارستان بد بود ومتعفن تبدیل ساختید یک زندان  وهنوز هم دست بردار نیستید  دزدی که اتو مبیل دارد نمیتواند کیف یک دختر بیچاره را بدزدد که ساعت هشت باید در دفتر کارش  آماده باشد  با ید دید این  دزدی از کجا اب میخورد ؟  ساعت هشت صبح  دریک پشت یک سوپر مارکت که همه مشغول  آوردن بار بودند ناگهان سر وکله این جهنمی پیدا میشود تمام شب اورا نفرین کردم گر نفرینی درکار  باشد  از دخترکم بیخبرم میل ندارم مزاحم او باشم حتما برای دردهایش داروهایی را میخورد  که اورا خواب الود میکند  .... نه ازکسی خبر ندارم تنها باید همه قفلهای ساختمان را عوض کنم مخارجش بعهده خودم میباشد . حال یکی در یک شو نشسته مرتب شلوار شاهنشاهی را اطو میزد / دیگری  به دنبال ریاست جمهوری است سومی به دنبال  بردن بقیه اموال مردم است  و مردم درفقر وبیمارای وگرسنگی دارند  جان میدهند گویا سر زمین مارا و مردمش را نفرین بزرگی دربر گرفته است نه دعای کوروش !

 بییشرفها! لعنت بر شما وحزب منحوس شما  برنامه های تلویزیون تهوع اور شده اند  سکس وپورنو گرافی و وبقیه که میل ندارم نامی از آنها ببرم چون متهم به نژاد پرستی میشوم هر اشغالی را که میل دارند جلوی دوربین انجام میدهند بنا براین تلویزیون خاموش است  اخبار هم مرتب درحال ترساندن مردم  وبیشتر ماندن آنها درخانه است . 

واین اسنت دنیایی که ما انهمه  حرص  انرا میخوریم  تا بیشترزنده  بمانیم !!!!!  پایان .

کور سویی ز چراغی  پنهانی اینجا روشن است 

قصه پرداز شبهای ظلماتی  من است 

نفسم میگیرد  که هنوز هم اینجا زندانیم 

ثریا ایرانمنش  13/04/2021 میلادی . / برکه های خشک شده / اسپانیا .


دوشنبه، فروردین ۲۳، ۱۴۰۰

خبرها

 خبر ها رسید. همه چیز به ناگهان  شوت شد. کیف.   دخترکم را مردی از درون اتومبیلش بیرون کشید وبرد وخودش را. وی زمین انداخت  دستش در رفت وعظلات  دنده های نازکش صدمه دید خاله فوت شد.  همه چیز ها. را باید از نو کنسل کرد واز نو. درست ساخت ، تنها گناه ما این بود که  دور هم   آنهم نیمه کاره جمع شدیم 

حال در انتظار بلاهای دیگری هستم  

هرکه بود. از قبل در انتظار پارک کردن اتو مبیل او بود  بیچاره  درون کیفش تنها ده یورو پول داشت  کارت ها بانکی وکارتهای بیمارستان وغیره و همه چیز کارت بود ‌تلفن. حالا در خانه با دست باندپیچی شده خوابیده پلیس مشغول اکتشافات !!!!است. اما بی فایده،

خوب جناب  ریاست سرنوشت آیا کار دیگری با من داری  هنوز چیزی باقی  مانده  لعنت بر تو  ای هزار لعنت بر تو آدمکشان دزدان فاحشه ها راحت زندگی می‌کنند و..... دیگر هیچ . 

 دو شنبه لعنت شده 

د‌ازدهم  

تسلا !

ثریا ایرانمنش " لب پرچین "  اسپانیا !

هر  چه گشتیم در این شهر نبود اهل دلی / تا بداند غم  تنهایی و رسوایی ما !

روز گذشته  میهمان داشتم دخترم ودامادم  آبجویی نوشیدیم وشرابی  هوس دشت وصحرا به سرم زده بود  . 

- دخترم میایی برویم کمی در هوای ازاد درون یک جنگل هوایی بخوریم ؟ 

نه / مامان کار دارم باید بروم  لباسهارا اطو بزنم  .ملافه هارا عوض کنم و......

زنگ زدم به دخترم دیگرم / هان چکار میکنی نفس نفس داشت  ... هان چه خبره ؟  هیچ دارم دیوارهارا تمیز میکنم  بعد هم یک خروار اطویی دارم باید برای فردا لباسهایهان را حاضر کنم برای خودم وم .....

هوای جنگل از سرم پرید زنگ زد به پسرم ....آها ... حالت چطوره ؟ هیج سر درد شدید دارم  بچه ها هم مشغول کارخودشان هستند ....اوکی توکی !...

بنشین سر جایت  . پسرک زنگ زد اگر میل داری  ماشین تازه مرا ببینی ودلت خواست میتوانم دنبالت بیایم وباهم گشتی دور شهر ! بزنیم  ماسک یادت نرود !!! 

 ا.ه ... چه عالی شهر  ! سر انجام آمد ... اوه و....وه چه اتومبیلی ؟  یک ناو یک کشتی نه یک هواپیما بود  .میدانستم تازه گی اتومبیل خریده  عکس آنرا برایمان فرستاد ه بود اما خودش را ندیده بودم  آخرین تکنولوژی  حضرت گوگل وپسران  اتومبیل برقی ! سوارش شدم .....اما نفسم بند آمده  بود این ماسک لعنتی وبیماری زا را از روی  دهانم برداشتم   خوب کجا برویم   زیر افتاب وهوای خوش دریا برویم درون یک قهوه خانه  یک چای بخوریم .

دخترک  گارسن یک کیسه رنگین برایم آورد وگفت چای با لیمو ست !!!! یک کیک یخ زده از درون فریزر که با ماکرو انرا داغ کرده بود رویش اب شده بود زیرش هنو زیخ داشت ....اوه ه مرسی  برگردیم  .......

نفسم سخت گرقته برگردیم ایا شراب  رنگش بمن نساخت ؟ یا زیتون زیاد خوردم ؟ یا خردل ؟ چرا نفسم بالا نمی اید ؟  نکند ؟وووووو نه حرفش را نزن  از پسرم  احوال همسرش را پرسیدم گفت خاله اش سکته کرده مادرش هم دارد کور میشود واو دسترسی به انها ندارد چرا که باید ویزا بگیرد بعد هم این روزها سفرکردن  موقوف است ....درعوض برای تولدش یک پیانو سفارش داد ه ام !!!!!! بخانه برگشتم  درب را که بستم پشت در خانه افتادم  نفسم درون گلویم بود !! کشان کشان خودمرا به اطاق رساندم روی مبل افتادم  تنها کلید را ازدرون قفل بیرون کشیدم تا اگر مردم بتوانند درب را باز کنند . ! 

نه ! نفس خیال نداشت بالا بیاید ویکس بمالم اسپری بزنم یک  آبجوش  بخور بدهم با یک اشغال دیگر بخورم لباسهایم را درآوردم شاید این بلوز بمن الرژی داده ؟  نه  بی فایده بود  نفسم به سختی بالا میامد .

پیراهن خوابم ر ا پوشیدم .

  همه چیز را مرتب کردم وآهسسته به درون تختخواابم خزیدم  ساعت هشت شب بود  برای مردن حاضر شدم ............. نیمه شبب بیدار شدم  آه... هنوز زنده ام  چه خوب /  دستهایم را به زیر اب سرد گرفتم تا کمی اکسیژن  بگیرم  دربیرون هوا سخت گرفته بود تکان نمیخورد . دوباره خوابیدم وبه سخنان خیاط باشی گوش دادم تا خوابم برد .

راستی  این  >تسلا< که میگفتند همین اتومبیل بود من خیال میکردم  نام یک شکلات یا شیرینی است !  باخودم فکر کردم دودخترم برده مردانشان شده اند وآن عروس درآخرین تکنو لوژی حضرت گو.گل وپسران زندگی میکند ورزش میکند شنا میکند پیاده روی میکند پیانو مینوازد !  خوب خلایق هرچه لایق گویا زنان ما شانس ندارند ! مبارکشان باد .دختران از مادرشان یاد گرفته اند !!!!  فعلا کمی نفس تازه کردم اما هوا ایستاده وساکن است . چه بهاری بود !پایان 

ثریا ایرانمنش / 12/04/2020 میلادی !!


شنبه، فروردین ۲۱، ۱۴۰۰

روز شنبه .

 ثریا ایرانمنش  « لب پرچین » 

امروز دست از تابلت ها  موبایلها  همه کشیدم  رفتم بسوی موسیقی مانند گذشته. در بین سی دی های اپرا چشمم به اپرای اوتللو افتاد   نوشته شکسپیر  بارها از روی آن فیلم وتاتر واپرا تهیه کرده بودند  این گویا آخرین کار پلاسیدو دومیگو بود در تالار بزرگ  اپرای میلان 

خواننده زن سوپرانو صدایش قدرت لازم را نداشت کمی هم گوشتالو بود .

. آنچنان یاگو خوب نقش خودرا ایفا کرد صد البته که پلاسیدو  دومینگو‌ هم حرف نداشت موسیقی از  ً‌‌‌ ‌و چینی بود  بهر روی این اپرا مرا بیاد خاطره ای دور انداخت  .

نمیدانم هنوز سال سوم دبیرستان بودم که فیلم اوتلو با بازی وکارگردانی سرگی باندا.ر چوک  در سینمای سعدی روی پرده آمد  من یازده بار اینفیلمرا دیدم یکی دوبار با دوستانم و دفعات آخر تنها  دزدمونا بنظرم بسیار زیبا بود  واوتلو خشمگین وبزرگ شادروان پرویز بهرام جای اوتلو حرف میزد به همان شیوه کتابی  بهر روی دبیرستان تمام شد  ومن راهی آبادان شدم برای رشته پرستاری در بیمارستان انگلیسی‌ها !!!!!  در میان راه  دوستم  مردی را بمن معرفی کرد وگفت  که با خواهر او دوست است وان مرد در ‌واگن ما بین چند دختر نشست  دختران حوصله شان سر رفته بود نمیدانم چگونه سر صحبت من باان جوان استخوانی بدون خون با موهای طلایی   باز شد او از زندان به طرف تبعید گاهش  که آن روزها در جزیره کویت بود میرفت دو محافظ...او.ر ا ا همراهی می‌کردند . او از زندانش وشکنجه ها حرف میزد از خانواده مهاجر خود که از جنوب سیبریه راهی خراسان شده بودند ........ناگهان آسمان  آفتابی شد من شدم دزد مونا واو شد اوتللو 

 و،،،،دیگر هیچ سرنوشت من عوًض شد اما او آن اوتلوی سرگی باندا ر چوک نبود پسرکی که زیر چتر برادر بزرگش در حزب توده اعلامیه  پخش می‌کرد همین  ومن ساده دلانه   شیفته آن اوتلو شدم  ،ا

پایان 

 دهم آوریل دوهزا و  وبیست ویک میلادی   اسپانیا   ثریا




پنجشنبه، فروردین ۱۹، ۱۴۰۰

دنیای گمشده

ثریا ایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا !

کجایی ؟ ای که دلم بی تو در تب وتاب است  / چه بس خیال پریشان به چشم بی خواب است 
ز چشم خویش   گرفتم  قیاس کار این جهان  /  که نقش مردم حق بین همیشه بر اب است ........." سایه" 

 انسانهای زنده  به چند چیز احتیاج دارند : زندگی طولانی  /  شهرت  ومقام  / پول ومالکیت اینهارا همه دوست ندارند عده ای تنها به عشق زنده اند متاسفانه اکثریت با مردم بالاست . 

در خبر گذاری های خواندم که در اسپانیا بواسطه  بیماری قرن  که نامش را هر چه میخواهید بگذارید شانزده  سال از سن مردم کم شده است ! چرا ؟  معلوم است ترس ودلهره وواهمه از آینده نا معلوم .

عده ای بیمار روانی دست به اکتشاف سیاره ای زده اند که نه اب دارد نه اکسیژن اما میل دارندهمه چیز رااززمین به انجا ببرند !  کسی نیست به انها بگوید آی بیچارگان  که تنها  جای شما در تیمارستانهای  در بسته است چرا کره زمین به این زیباییرا به ویرانی کشیدید که حال میل دارید  به سیاره ای بروید که شاید آدمخوارها درگوشه وکنارش بیتیوته کرده باشند .یک سیاره مرده بی اب وبی هوا !

اکثر مردم دچار پریشانی وناامیدی شده اند  این امید است که انسانرا زنده نگا میدارد  حال تو معشوق را دربغل بگیر باتر س مبادا بیمار باشد !!! دست به پارچه  برای خرید میزنی با ترس دستهایترا فورا ضد عفونی میکنی نوعی وسواس وبیماری یبن مردم شایع شده واقایان هم همین را  میخواستند تا با خیال راحت قرارداد هارا محکم کنند پولهارا جا بجا کنند و درعیش های پنهان به ریش مردم عادی بخندند خودانها  به میهمانیهای بزرگ میروند درسالن های  برزگ دربسته  با ارکسترهای مجلسی  مردم تیز فراموش کرده اند که نوای گیتار یا نی چگونه است  کلمات گم شده اند  هم به هما ن چهار عمل اصلی که دربالا ذکر شد چسپیده اند .

 تمام شب درد کشیدم تمام شب درون تختخوابم غلط زدم وبا آن حلقه جهممی گذشته زد وخورد داشتم چه بر من گذشت که هنوزرهایی ازآ ن امکان پذیر نیست ؟ آن شیطان که با شیطان درون ن بطری تعهدی ابدی بسته بود چه بر سر من آورد که بدینگونه ناتوان شدم ؟ برای من تاتوانی فکری و بدنی غیر ممکن بود حال آنچنان ناتوان  شده م که حتی قادر نیستم جورابهایمرا بر پاهایم بالا بکشم  خودرا رها کرده م در دریای نا امیدی /

روسها آمدند ! بلی سالهاست که روسها بر سر سفره من نشسته اند وهمه چیزمرا برده اند  عروس من روس سفید است چند زبان میداند خوب توانسته زنجیررا بر گردن پسر بیچاره ام بیافکند  بچه هایش حتی اب درخانه من نمی نوشند لذت نوه ها درکنارم برایم یک جوک بی معنی است  / درآن سوی سفره ام یک امریکایی بی ضر روبی زیان نشسته مانند یک بچه سالخورده تنها مهربانی  را بما ارزانی میدارد ودر انتهای  سفره ام یک مرد اسپانیایی یک دارو ساز قدیمی که امروز بازنشسته است واز همه چیز جهان با اطلاع است من مهربانی ومحبت را تنها در وجود این دو میبینم نه درسینه یخ بسته آن روس که امروز مانند یک ملکه در خانه ای روی تپه نشسته با تمام وسایل وامکانات  نوین  ودر زیر زمین برایش یک ورزشگاه باز کرده اند که خانم دیگر مجبور نباشد به ورزشگاهای  بیرون برود  پسرک از درون اتومیلش بمن تلفن میکند  اگر گاهی مرا برای تولد یا مراسمی دعوت کنند با اکراه میروم سگشان عزیز ترا ست !  اگر باو تولد را تبریک بگویی جوابی دریافت نخواهی کرد  حتی سال نورا .... درون اشپزخانه مدرن با اخرین تکو لوژی مشغول  پختن غذاهای بدون گوشت بدون آرد بدون شکر است !!!  گاهی هم تکه ای برای من میفرستد که من آنرا به درون زباله دانی می آندازم  او  یک تکه سنگ است یک تکه یخ یک سنگ مرمر سفید . 

ومن ؟ درانتهای راه  ودرانتظار قطاری هستم که باید مرا باخود به سفر ببرد دیگر امید اینکه آن یکی را که درسر زمین وایکینگها زندگی میکند ندارم دیگر امید  دیدار ان نوه شیرین زبان ان عروسک ملوس را ندارم . تنها ارتباط ما باهمین کلمات تکراری روی صفحات مجازی است که همه هم آنهارا میخوانند !!!

برادر  بزرگ با دوچشمان  تیزش همه جارا می پاید . بلی کلمات گمشده اند / عشق گم شده موسیقی از میان مار فته هرصبح  یک سوزن بزرگ با چند  انسان بسته بندی شده  را تماشا میکنیم که مارا بترسانند در سر زمین میمونها زندگی میکنیم درمیان میمونهای جهان وزبان نفهم . و..... ان امید است که انسانرا زنده نگه میدارد  از میان ما رخت بر بسته است هنگامی که پرنده امید از قفس سینه تو پرواز کرد دیگر هیچ چیز جایگزین آن نخواهد بود  . 

اما آن آدمهایی که دچار دلبستگی چهار گفتار بالا شده اند شکار آن چهار عمل اصلی شده اند  چون دیوانگان زندگی میکنند  سرنوشت انها از بیرون تعیین میشود .  وهیچکس بر سرنوشت خود غالب نیست  برای باقی ماندن باید با درون ن خود صلح واشتی کنی .واین از من ساخته نیست ! همین وبس . پایان یک دلنوشته 

ببین در آیینه داری ثبات سینه ما /  اگر چه با دل لرزان به سان سیماب است .

ثریا ایرانمنش " -08/04/2021 میلادی !


چهارشنبه، فروردین ۱۸، ۱۴۰۰

مروارید کیش

ثریا ایرانمنش " لب پرچین "  اسپانیا !

 ایکاش که بخت سازگاری کردی  /  با جور زمانه یار یاری کردی 

 ا زدست جوانیم چو پر بود عنان  /  پیر ی چو رکاب  پایداری کردی ........" حافظ شیرازی "

  تمام شب  جان کندم و نخوابیدم  دیگر نه خبری را میخوانم ونه خواهم دید همان سریالهای  ترکی بهتر است

 بتو چه ؟ ایران  سر زمین شاهان بتو غیر از غم وغصه ورنج ومصیبت وتهمت چه داد؟ آخرین تیر را هم که به هدف زدی  یک انگشتانه سوراخ دار بود !  که ابوی گرامیش  با تجارت با روسیه وچین وقاچاق و وغیره نام پر ابهتی را از یک لبنانی معروف وام گرفته برخود گذاشته بود تا دربازار شهر بهتر خریدار پیدا کند .  از یاد برده ای برای  گرفتن کاری شرافتمندانه چگونه زجر میکشیدی ؟  همه تنها نگاهشان به سینه های برجسته وساق پای تو بود کاری نداشتند  که چه رشته ای را تمام کردی واز عهده چه کاری بر میایی یک برایت  خاویار میاورد دیگری هندوانه و وانگور ! وسومی اشعار رهی معیری که   زیرش را خط قرمز میکشید وجلویت میگذاشت  وتو شب گریه کنان بخانه بر میگشتی  فراموش نکن عزیزترین کسان تو به پیکرت  خنجر زدند آنهم نه از پشت بلکه درست سینه ات را هدف قرار دادند  برای کدام وطن  شب خودترا حرام کرده ونمیخوابی اینهمه بیتابی برای چیست  ؟  بدرک  که جزیره کیش که ر وزی فرح خانم درآن غواصی میکرد شاید مرواریدی دیگر بیابد وبر تاج خود اضافه کند امروز دردست  چینی هاست  وپرچم خود را بالا بردند  بدرک که ان سر زمین  صد هزار تکه شود مردم همین قدر لیاقت دارند   شاهنشاه بیهوده تلاش کرد تا ازآنها آدم بسازد  بیهوده جانش را دراین راه داد پسر آمد  ورید به همه چیز با دشمنانش  پیک نیک کرد وعرق خورد  وهمسرش بغل خواب  دشمنان دیگرش شد تا بتواند حرمت  تاج را حفظ کند تاج امروز در جواهر فروشی معروفی دریک ویترین جای گرفته وبه زودی به موزه های بزرگ دنیا منتقل خواهد شد وزوال یک امپراطوری روی آب را نشان مردم میدهد  برای چه تو خواب وخوراک را برخود حرام کرده ایی  وتمام شب را نشستی وگریستی . 

خوشبختنانه خا.کهارا نیز زیر و رو کرده اند واثری از مقابر ومعابد نیست وتو دیگر نمیتوانی دست به ان اتش ابدی پیدا کنی درهمین کنج خانه فکسنی خودت شمعی را روشن کن وبه سوگ  وطن از دست رفته بنشیتن . وتنها بیاد بیاورد که باتو چه کردند که راه فرار را درپیش گر فتی هنوز  آن زمان  سر زمینمان درحال درخشش وپویا بود که تو فرار را برقرار ترجیح داد ی تا آزادی روحت را به دست بیاوری  اینهمه ناله وزاری برای چیست ؟ ! شیراز را نگاه میدارند برای حضور پر فتوح جناب اجل پیامبر جدید  .مانند  همان پیامبری که آن مردک کلاش خانقاه دار با کمک دولت فخیمه وفراماسونها آنرا اداره میکرد هنوز هم هست وهنوز هم کره خران  سررا پایین انداخته  به آنجا میروند . 

پولهایشان را به آن محل میدهند تا یک چای تلخ بنوشند واوای بلبل هزار دستانرا بشنوند  یک مردک کلاش ودروغ گوومتجاوز به زنان ودختران جوان .

اما این یکی فرق دارد این یکی از بیت اعظم بر میخیزد وشجره نامه دارد !!

خر درجهان بسیار است وهمه هم سواری میدهند برای اندکی جو که درتوبره آنها بریزی بیشتر خودت را رنج مده حافظ با توست / سعدی /خیام فروغی بسطامی عراقی  هاتف اصفهانی  وعکس پر رنگ رضا شاه ومحمد رضا شاه  وپرچم ایران  اینهارا درون صندوقخانه ات پنهان داری به همراه پاسپورت شاهنشاهی همین بس است ثروت بزرگی است .یاد بودی  از یک سرزمین زیر خاک رفته .وزوال یک امپراطوری !. 

حافظا تکیه بر ایام چو سهو است و خطا / من چرا عشرت  امروز به فردا فکنم ؟ 

افتاب زیبایی همه اطاق را  پر کرده   باغچه هایم لبریز از گلهای رنگا رنگ است ودوست هر روزیم روی بالکن مینشیند وبرایم چهچه میزند بهشت یعنی همین بقیه مهم نیست  . قهوه ای تلخ بخور تا خواب را از سرت بیرون کنی ودرانتطار لاله بنشین ببین دست آخر میمیرد یا نه .؟! / پایان  

ثر یا ایرانمنش 07/04/2021 میلادی  !