شنبه، اسفند ۰۹، ۱۳۹۹

نسیم بهاران

صبح زود  پرنده 

با بال های گشود  به رسم باستانی 

با وحشت از سرما 

و وحشت از طوفان ‌ وباران 

 افسانه کهن را سر داد

همه پرندگان آمدند به آشتیاق بهاران 

وان نشانه های باستانی 

 آنها با‌ور نداشتند 

که ،‌ما در ترس‌هایمان 

زندانمان  که نام تازه ای گرفته

 تنهایی را ، ترس ،  

ترس از خود انسان‌ها را 

درون سینه هایمان پنهان داریم 

پرندگان پرواز کردند به دشت‌ها ی دور

ومن ماندم با ترس‌هایم و....غربت ابدی ‌ترس از شما . 

پایان   

ثریا .‌شنبه   ۲۷ فوریه ۲۰۲۱میلادی 

پالاسیو

 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

دلنوشته امروز  شنبه 27 فوریه 2021 میلادی !

درنمازم خم ابروی تو با یاد آمد / حالتی رفت که محراب به فریاد امد

به هنگام شب وصبح که باید این دربهای اضافی  راهروی های بی معنی این آپارتمان را ببندم ویا باز کنم  با خود میگویم درهای قصر را باز میکنم یا میبندم !!! وامرو زناگهان بیاد گفته آن بانوی  قدیمی افنا دم که میگفت  : 

من میل ندارم مانند ثریا در قبر زندگی کنم ! خوب لابد مقبره های  امروزی خیلی بزرگتر شده اند وشبیه همین آپارتمان من میباشند  اما یک چیز را فراموش نباید کرد  که من مانند بقیه نیستم ونبودم ونخواهم بود بخاطر آنکه سر جلوی یک ملای بیسواد  حرامزاده خم نکنم وتقاضای  امضای ایشانرا بنمایم از همه اموالم گذشتم وآنهارا به کسی سپردم وگفتم تو اگر توانستی لاش خورهارا پرواز دهی واین اموا ل را در اختیار بگیری سهم خودرا بردار  اگر دلت خواست مقداری هم برای من بفرست تا مخارج دانشگاه پسرکم را بدهم همین  او رابطه اش باتمام این اهالی ده خوب ومحکم بود وتوانست همه را بفروشد وبه حساب خود بریزد ! ده هزار دلارهم برای بستن دهان من برایم فرستاد .

من نتوانستم دراینجا خانه بخرم میلی هم ندارم این کاررا انجام دهم  اخیرا فهمیدم که نوه ام به دوستانش گفته بود مادر بزرگ من  هنگامی که برگردد یک منشن بزرگ میخرد ومن پارتی  خودرا درانجا برپا میکنم !!! بیچاره بچه ! او خبری از رذالت ما مردم آن سر زمین ند ارد وخبری از بی قانونی وماله کشی به هر ناکسی را نمی فهمد . دلم سوخت . امروز او به شهر دیگری رفته دریک آپارتمان کوچک منزل گرفته تا دانشگاهش را تمام کند درعوض پدرش آن منشن بزرگ را ساخت اما اجازه پارتی دادنرا به بچه ها نداد

حال داشتم درب هارا یکی یکی میبستم وبا خود گفتم خوب است قصر بزرگی داری  یک بالکن سرتاسری لبریز از گل وسبزی وریحان ونعنا همه شهر زیر پاهایت هست  ودرفکر آن یکی مادر بزرگ نوه ام بودم که یک منشن دوهزار متری دارد اما خودش وهمسرش تنها  به دور ازهمه خلق جهان  درب هارا قفل کرده اند وهمه چیزراآن لاین میخرند ولابد آن لاین هم مصرف میکنند یکی روی صندلی بزرگ چرمیش نشسته تلویزونهارا تماشا میکند دیگری روی کامپیوترش  ورق بازی میکند کلوبها تعطیل وبازیها تمام شده اند .

روزگذشته نوه دیگرم در خیابان با دوستانش برایم پیام میفرستد  حالت  چگونه است دلم برایت تنگ شده میخواهم برایت پیتزای بدون پنیر درست کنم !!!!! همه زیباییها وثروت من همین است  وبه آنها مینازم حال درقبر هستم یا درقصر مهم نیست مهم این است که  دوستم میدارند با همه  خالی بودن دست و خالی بودن کیسه ام !نعمت بزرگی است / 

اینجا بود که رسیدم به  آن ندای  درونی  : بنده ناچیزم همهرا بشکل تو ساختم .

پایان 

از من اکنون طمع صبر ودل وهوش مدار/ کان تحمل که تو دیدی همه برباد آمد ////حافظ شیرازی 

ثریا / اسپانیا / 

پنجشنبه، اسفند ۰۷، ۱۳۹۹

زندگی فتو شاپی

 ثریا ایرانمنش / " لب پرچین " اسپانیا 

بی درد نامه !

حکم زندانی بودن ما سه ماه دیگر  تمدید شد یعنی تا ماه مه این نمایش مضحک همچنان ادامه دارد ومردم بیچاره در سکوت جان میبازند یا به تیر غیب گرفتار میشوند دولت کمکهای!!! خودرا میرساند کسی هم نمپرسد درزندانها جه خبر است وچند صد زندانی  محکوم با پوزه بند ابدی زنده یا مرده اند ؟!

بنا براین نمایش "هفته مقدس" نیز یهم خورد ومجسمه های  مسیح همه ادولت وآلات آن غیر از طلاها به گوشه انبارها  گذاشته میشود ومردم کم کم فراموش میکنند  همه گذشته ها وهمه ایمان را وهمه عشقهارا  حضرت والای معاونت  حزب سوسیالت ورهبر حزب " پودموس " با اسینهای بالازده گویی سر لگن رخت نشسته با موهای انبوه گلابتونیش دارد تنها دست میزند وبادیگارد انتخاب میکند  وبشمارش پولهایش مشغول است  بقیه را دیگر نباید درباره شان حرفی زد .

ریاست جمهوری سابق  امریکا دونالد ترامپ برای پانصد هزار سر باز امریکایی کشته شده درسر تاسر جهان /مراسمی را  تشکیل داد وبا همسرش  دراین مراسم شرکت کرد  حال انرا فتو شاپ کرده صورت (جوک بایدن )را روی آن گذاشته اند که بلی برای از دست رفتتگان کورنا این جناب اشک تمساح میریزد  وعکسهارا نز از دور نمایش میدهند قد بلند ملانیا کجا این کج کوله عوضی کجا مردم ساد ه دل ویا بیدل دماغ هم باور میکنند .

اگر باور نکنند چه کنند ؟؟؟؟.  

دراین میان باید به سلطان بزرگ ابو اردوخان تبریک گفت که درکنار صا درات  گوناگونش  صنعت فیلمبرداری وسریال سازی  را نیز رونق بخشیده  در همه جا رونق فراوان گرفته ومردم  سرگرم شده اند که ای وای لاله کجا رفت واتش چه گفت وامیر ویمین وحسین وکبرا با لیلا کجا میروند ؟ درکنار ر ود بزرگ بسفر .به به چه عالمی دارد فعلا کیف دنیارا ترکیه میکند . در زمانهای نه چندان دور / دور هنگامی که یک ایرانی را  میدیدی میگفتی چه خبر ؟ میگف وای نمیدانی  سریال  حرم سلطان  طوفان بپا کرده است ! خوب معلوم است شمارا با این سریالهای سر گرم میکنند مانند افیون  معتاد میشوید واز غارت  ها وآدمکشی ها وبردن اموالتان وناموستان غافل میمانید .حال این بیماری به این سر زمین بدبخت فلک زده با این دولت زبرتی اش نیر سرایت  کرده  سریال پشت سریال با دوبله وحشتناک  بنا براین سرین میشود شیرین  اتیس میشود آتش  وهمچنان این سر یالهای از چند کانال مردم را بخود جلب کرده وبا وانس هایشان بهم پیام میدهند که خوب  چی شد یا چه میشود ؟ .

 هر جانوری وهر ویروسی  بود دراین سرما واین برف ویخ بندان تابحال هزاربار جان داده بود اما این ویروس اقتصادی مردمی کورنا همچنان  میتازد وهر روز هم  طفل تازه ای را به دنیا عرضه میکند  کارخانجات کارشان ساختن واکسن است وپوزه بند بجای ارد ونان وغذا مرتب پوزه بندهای مختلف را نشان میدهند نانها هرروز کوچکتر شده مزه آن عوض شده گوشتها گرانتر وکمتر در بازار یافت میشود گوشتهای مصنوعی از خون جنین درپاکتها درسوپرها خودنمایی میکنند ........و ما در گو.شه زندانمان هر صبح از خود میپرسیم امروز را  چه باید کرد ؟حال چه وقع اجازه میدهند من ازاین محل به محل دیگری برای دیدار فرزندانم ونوه هایم بروم ؟ چه موقع اجازه خواهم داشت ببازار بروم ویک دست پیزامه بخرم ؟ مرتب خرید و فروش لباسهای دست دوم را تبلیغ میکنند وامانده های رفتگان ر نیز به پول نزدیک میکنند شرکتهای دست دوم فروشی درانتظا رند .

با یک برس بزرگ  ورنگ مات همه گذشته های ما را محو کرده اند وخواهند کرد پوزه بند هم اجباری خواهد شد مانند حجاب اجباری  شورش وخیزش مردم هم بی فایده است قدرت دولتها بیشتر است ومردان وزنانی را  که خریداری کرده اند تا برایشان کار کنند  . بکشید  باید جمعیت کم شود وبر تعدا د زمنیهای آقای بیل گیت اضافه گردد  او به این چند صد هزار هکتار راضی نیست  گاوداری خودرا دارند لبنیات خودرا دارند نان پزی خودرا دارند وبردگان اگر اطاعت نکنند باید بمیرند ویا به زیر زمینها زندانهای مخوف برده شوند برای کار اجباری یک سیستم کمونیستی زایده مرحوم استالین وکره جنوبی وچین  . دیگر هیچ .

صدای موسیقی قطع شد  آواز مرغکان بریده شد  وشعر درمغز شاعران یخ بست  وخوانندگان راه گلویشان بسته  شد  پایین اوردن بز رگترین تنور دنیا از چهار پایه اش وسکوت او در برابر همه پرسشها  خبر از یک برنامه شومی را داد من بوی آنرا احساس کردم بوی سوختگی شعور ومغز انسانهارا .

حال همه طالب سریالهای سلطان ابن سلاطین ترک  اردوغان  عثمانی !میباشند وصادرات  میوه وغذایش نیز حسابی روبراه است مردمش نیز خوشحال گویی ویروس نامرد کورنا درآنجا راهی نیافته تنها پوزه بند دارند اما اماری دردست نیست که تلفات چند وچگونه بوده است .همه  چیز را میتوان فتو شاپ کرد حتی عکس مرا در کنار ناپلئون کبیر.!!!! . پایان 

ثریا ایرانمنش 25 /02/2021 میلادی 

راهپیمایی هشتم مارس هم لغو شد !. زنده باد سوسیالیزم نوین برده گلوبالیزم .

( توضیح : اشتباهات  لغاترا ببخشید  دستگاه من گویا نم کشیده بعضی از حروف را یا نمیزند ویا دوبار تکرار میکند !!!!) با عرض پوزش/

چهارشنبه، اسفند ۰۶، ۱۳۹۹

خواب خوش

 


 

خواب خوشی وقت سحر دیدیم ویادم نرود ............


 

 در کتاب  ربکا  اثر دامنه دوموریه داستان اینگونه شروع می‌شود ........شب گذشته در رویا  باز در ماندرلی بودم !!!!! 

 

.منهم  شب گذشته در  رویا به خانه بزرگ خود بر گشته بودم ومیهمانی بزرگی را ترتیب داده بودم. تلفن به صدا در آمد از آن سوی سیم شخصی با صدای بسیار لطیف ‌زیبا. میخواند :

 من امشب شکنم ساغر........... 

لب بر می نزنم دیگر 

 عاشقم ومست نگاهی  

در جواب گفتم شما تشریف بیاورید اما می نخورید   وتمام مدت در این فکر بودم که کدام یک از این میهمانان  است   ،

آیا آن مرد جذاب وشیک پوش وبی اعتنا که در مقامات عالیه جای دارد  

در تمام مدت در یک احساس خوش وبی اختیاری در انتظار آمدن میهمانان  بودم ....کدام یک ؟ ‌تند تند مشغول بستن دکمهلباس دخترکم بودم  اما هواسم در جایی دیگر پرواز داشت .

آیا اوست. آیا اوست ....ناگهان بیدارشدم 

در اطاق یخ بسته. همان اطاقی که بشکل دیر. راهبه هاست  همان مبلمان کهنه ‌قدیمی همان تختخواب وهمان..... پیکرم از عرق خیس شده بود وچشمانم لبریز از اشک میان تختخواب نشستم های های گریستم .....

عاشقم ومست نگاهی 

پایان 

ثریا ایرانمنش   /بیست وچهارم  فوریه  دوهزارو بیست ویک  اسپانی  


 



 

عشقم

سه‌شنبه، اسفند ۰۵، ۱۳۹۹

این تاریخ


 ثریا ایرانمنش ؟ " لب پرچین" اسپانیا 

آن جام  طرب کا ر دستم نه  //  وآن ساغر چون نگار  بر دستم نه 

آن می  که چو زنجیر بپیچد بر خود  / دیوانه شدم  بیار بردستم نه .....جافظ شیرای 

این دوران سیاه  وظلمت را  ه کسی خواهد نوشت ودرکجا قرار خواهد داد تا آیندگان اگر به کرات دیگر نرفتند  ببینند وبخوانند .

وآیا  خواهند توانست سر رشته ای ازاین دوران وحشتناک به دست بیاورند ؟ در حال حاضر همه چیزهارا پاک میکنند مجسمه های قدیم چند هزار ساله را به پایین میکشند  ساختمانها قدیمیرا به آتش میکشندتا چیزی درذهن ما باقی نماند واز گذشته  خاطره ای  نداشته باشیم واین روزهای پروحشت را  قبول کنیم ونامشرا بگذاریم زندگی .

آیا کسی درآینده  آنچه را که امروز بر سر ما می اید  باور خواهد داشت ؟ واگر روزی  کسی توانست رشته ای را دردست بگیرد باخواهد گفت که این نوشتار وگفته هراا از مغز یک دیوائه تراوش کرده است مگر امکان دارد دورانی چنین ظلمانی وتاریک بر دنیا ومردم آن بگذرد وبه دیوانگان ودریوزگان اجازه دهند حاکم وفرمانروای آئها باشند .

این دوران وحشت  دوران وحشتناک هر روز ا دامه دارد ووحشت ما بیشتر میشود . هم دربرابر ما جنگ است وهم بیماری وبلا وآدمکشی وبی غیرتی ودروغ  وتقلب درحد باو رنکردنی .

نووز امسا ل درست یکسال میشود که من پای ازخانه بیرون نگذاشته ام !!!!تنها  گاه گاهی روی بالکن میروم وخیابانهای تاریک ومغازهای بسته ورفت وامد چند اتومبیل را میبینم .

آیا ما  تا آخرین نفر نابود خواهیم شد ؟  .یا کسی باقی خواهد ماند تا بنویسد .

همه رفتند همه کسانی را که میشناختم  عمر دراز وطولانی درتنهایی وغربت بی فایده است چگونه باید این راه را طی کنم ؟ .از کجاا با چه چه کسی درباره چه بگویم ؟ دیگران همه سیاسی شده اند وهمه گلنگ به دست نبش قبر میکنند از گذشته پر شکوه میگویند بی آنکه  نگاهی به زیر. پاهایشان بیاندازند وآنهاییکه درزیرقدمهایشن میمیرند ببیننند دوستی ها ابکی وظاهری وبی اساس وبی بنیاد  هیچ کس دوست  مشترک ندارد یک کل هست ویک چراگاه وهمه زیر نام یک پرچم راه میروند بی آنکه حتی به دوخت آن توجهی کرده باشند  ویا به نقشی که روی آن نشسته است وهمه یک نام را بر زبان  دارند  " آزادی "  اما این آزادی تنها درهمان میان دولب آنها خشک میشود .

ما از این روزها وشبهای اسارت بیزاریم وخشم ما برجباران وحاکمان درهمان محدوده خانه گم میشود  حال درانتظاریم که جان وخون خودرا درراه چه هدفی بدهیم درراه هدف  مردان و زنان دیوانه ازبند گسیخته زیرنام دموکراسی دروغین   در فریب بزرگی  که به  ما نشان دادند دو مردرا بعنوان یک زوج به صدر نشاندند  ؟! پادوهای آن بانکداران قدیمی که هوسشان " بازی " و مکیدن  ونوشیدن خون  نوزادان است ؟ 

ما چگونه وبر چه کسی پیروز خواهیم شد تنها درچهار دیواری خود بر خاکی که بردیوار نشسته دیوانگی های خودرا به نمایش میگذاریم .

عده ای بیگانه خون مارا ریختند چشمان مارا کور کردند  شعور مارا  به یغما بردند وما دریک تاریکی شگفت چشم به دیوار روبرو دوختیم درانتظار معجزه  وگاهی برای نیایش خون خودرا نیز قربانی کردیم بجای گوسفندان در چراگاهها .

آنها شعله زندگی را درقلب ما خاموش ساختند خون مارا آنقدر مکیدند تا رگهایمان بهم چسپید ودیگر رمقی درما باقی نماند تا فردا را ببینیم .دریا درکنار ما بهت زده مارا مینگرد تنها گاهی امواج سهمگینش  به کشتی های کوچک میخورد وآنهارا به پایین میکشد با بزرگان کاری ندارد قایق آنها بزرگ است ولبریز از منابع .پایان

دراین ظلمت سرا تا کی  ببوی دوست بنشسنم  / گهی انگشت بر دندان  گهی  سر بر سینه بگذارم

ثریا ایرانمنش سه شنبه 23/02/2020میلادی برابر با پنجم اسفند 2579شاهنشاهی 

شنبه، اسفند ۰۲، ۱۳۹۹

شب تاریک بی ساحل


ثریا ایرانمنش    شنبه شب  بیستم فوریه  ۲۰۲۱میلادی برابر  ۲۵۷۹ شاهنشاهی ایران ! .

 نوشتن روی ای  تابلت کمی سخت  است اما حوصله بازکردن کامپیوتر را ندارم. هوای خانه دلگیر است وهوای بیرون دلگیر تر امروز تولد نوه کوچکم  بود نه ساله  می‌شد با همان اسباب بازی باو  باوتبریک  گفتم انتظار آمدن انهارا ندارم تازه ممکن است فردا اجازه دهند از  این محل به آن محل بروم به کدام محل؟به چه امیدی ؟ برای چه کاری ؟  خانه تاریک است سوت کور است ونفس من گرفته  شب گذشته به آهنگ‌های قدیمی  گوش میدادم تا خوابم ببرد هایده میخواند به یادش باده مینوشم /دوست آخر از خدا میخواست که آن می را حلالش کند  می خوردن از خون خوردن مردم حلال تر است. . حال من بیاد  چه کسی باده بنوشم   .

نفسم سنگین است هوا ابری وبارانی  دراین فکرم که سرانجام ما با این جهان دوقطبی چه خواهددشد امریکا رویای سروری دنیا را در سر میپروراند درحالیکه  خودش نوکر وچاکر چین است. چین با روسیه  دست دردست هم یک  فضای سخت امنیتی برای ما  درست خواهند کرد.  هنوز اول عشق است اصظراب مکن ،

یاد آن روزها بخیر یاد رفتگان وبزرگان ما بخیر حال مشتی بیسواد واحمق  وگرسنگان دیروز به اربابی رسیده اند. دیگر چیزی بنام اصل وجود واصالت باقی نمانذه هرچه هست نمایشی است ، درتختخوابم دراز کشیده ام وجه بسا ساعتی دیگر بخواب روم خواب خوب است خواب فراموشی میاورد وتا بیدار شوی ‌بدانی در چه جهنمی زنده بگوری فاصله ای هست که رویاهایت را تعبیر کنی ،

امروز بعد از ظهر 

دخترم مافین بلو بری درست کرد. با هم یک قهوه  خوردیم پیاده آمده بود حال دراین فکرم که آن تپه ها وسر بالایی هارا چگونه می‌رود  دستش را تازه عمل کرده مفصل او پاره شده بود حال مدتها نمیتواند رانندگی کند  و،،،،نگران آینده فرزندانش هست .

مرگ بر این زندگی  که باید دربردگی وسکوت بگذرد .  مرگ بر این زندگی که به جرم حرف زدن جایت در زندان ویا بالی دار است مرگ برراین زندگی که اختیار خودت ‌احساست وحتی لباس پوشیدنت  را ندار.ی   امروز پوره بند داده‌اند فردا سر بند خواهند داد  آنهم اجباری .پایان 

ثریا