پنجشنبه، بهمن ۲۳، ۱۳۹۹

مو های من .

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا 

--------------------------------

گر دست رسد بر سر زلفین تو بازم........... چون گوی  چه سرها که به چوگان تو بازم

نه بیماری همه گیر کو.رونا  نه جنگ جهانی سوم  ونه دموکراسی ورشکسته امریکا وبه دنبالش دنیا  نه هجوم چپولها به سوی  دنیا نه ققر نه کمبود مواد غذایی نه قحطی که دراینده خواهیم داشت  نه ! هیچکدام مشگل نیست . تنها مشگل موهای من است  ؟ بلی ! تعجب نکنید تنها مشگل جهان موهای من است ......

پس از سالها دوستی را درامریکا یافتم وا زطریق همین  اسباب بازیها توانستیم با هم ارتباط  رو در رو بیابیم اولین حرفی که بر زبانش جاری شد ....اوه موهایت پر شده !  یخ کردم  واقعا یخ کردم روی زمین نشستم آنهمه توش وتوانی که برای گفتگوهای قدیم داشتم از دلم بیرون شد ای بابا هزار مسئله برای گفتگو  داشتیم  با چند جمله بی سر وته از هم خدا حافظی کردیم  ومتاسفانه هفته بعد او از دنیا رفت بیماری قلبی داشت .....

به دیدار نیکو خانم میرفتم  برای اولین بار بود که جمال بی مثال ایشانرا میدیدم   نگاهی بر سر وکله من انداخت وفت گفت وا....... بدری گفته بود که موهای جلوی سرت کم است !!! من میبنیم که  هیچی کم نیست ! ..... حال شما خوب است خانم ؟ تنها موهای من مسئله روز است آنهم دراین غربت ؟ 

مسی خانم پس از سی سال به اینجا آمد شاد وسرحال وقت تعیین کردیم  تا اورا ببینم دریک قهوه خانه با داماد ودختر ونوه اش  اولین حرفی که زد اوه....مو.هایت پرشد !!!!!! گفتم طبیعی است موها زمانی سپید میشوند پر تر به نظر میایند .

لیلی خانم پس از سالها از امر یکا به دیدا رماا مدنداولین حرفشان این بود که موهایت خوب شده !

 ای بابا ...تنها مشگل همین موهای من بود ؟ دیگرهیچ ؟موههایی که بارها زیر دست سلما نی های مختلف یا سوخته یا دکولره شده یا رنگ شده خوب طبیعی  است که چیزی از آن باقی نمی ماند ....

چولی اندروز ستاره پرطرفدار جهان جلوی سرش بکلی طاس است  اما هیچکس از او ایرادی نمیگیرد  جون کالینز نود ویک  عدد کلاه گیس دارد  وخانم کیم نواک موهایش را میبایست می شمردند وروی سرش می چسپاندند  اما کسی اعتراضی نکرد همه محو چهره گوسفند وار او شده بودند  اما   درمیان ما ملت با داشتن تمدن !!! چند صد هزار ساله  تنها کافی یک خال اضافی داشته باشی یا یک سالک  کارت تمام است همه خصائل خوب تو به زیر میرود ._ البته نه همه !

امروز از برکت خانه نشستن وزندای بودن موهایم بلند شده  داشتم آنهارا برس میکشیدم سپید وبراق  وپر ...... حال اگر ناگهان یکی از رفقا ازراه برسد اولین حرف او این است که اهه موهایت چه خوب شده ؟؟؟ نمیپرسد که حالت چگونه ست واینهمه سالها با دردهایت چگونه کنار آمدی وبا مشکلات چگونه پنجه نرم کردی تنها موهایم نمایان میشوند !

چد بار فکر کردم منهم چند گلاه گیس بخرم .هربار یکی را برسر بگذارم شاید دلسوزی این جماعت تمام شود و به انها بگویم این کله گیس است !!!

ما به دنبال کدام فرهنگ وکدام آزادی وکدام راستی ودرستی هستیم ؟ امروز تنها ما نیستیم  آن امریکای بزرگ ومظهر ازادی وکمال دردست چپولها به همان روز ما ایرانیان افتاده است کم کم چادر هم اجباری میشود  وروبنده وونقاب نیز وچند همسری وگلدسته های مساجد بالا میروند مجسمه ازادی با مشعلش به درون اقیانوس میافتد  وکاخ سفید سیاهتر شده محل بر گذاری مراسم تدفین وبزرگداشت رفتگان خواهد شد  دنیای ما باین سو میرود یکسال  از زندانی شدن همه ما میگذرد  ویکسال است که من پای ازخانه بیرون نگذاشته ام ونمیدانم  سوپرهاا چگونه اند وخیابانها چقدر کوچکتر شده اند !!! 

دیگر به زندانمان عادت کرده ایم ودیگر کسی به موهایمان ایراد نمیگیرد ونمی پرسد چرا کم یا زیاد شده اند  .ما زنده بگور شدیم .امیدوام بانوی بانوان  دراین شبها سر راحت بربالین بگذارند چون درزمان انتخابات خواب ازچشم ایشان رفته بود حال آسوده باشند سر زمینی را  به کثافت الودند وحال درمیان رفقای خود به راحتی سیگاری میکشند وچرتی میزنند وگاهی هم اگر نفسی داشتند چرندی بعنوان بیانه صادر میفرمایند.

 درخاتمه باید به  همه دوستان  زنده ومرده ام بگویم موهایم بسیار زیبا ومانند ابریشم گر د صورت مرا گرفته اند مانند پلاتین  نگران نباشند . 

محمود بود عاقبت کار دراین راه ..... گر سر برود درسر سودای ایازم / حافظ شیرازی 

پایان

ثریا ایرانمنش 11/02/2021 میلادی  وشب عید چینی ها وسال گ---------ا.و 1
 

چهارشنبه، بهمن ۲۲، ۱۳۹۹

سال گاو!


 ثریا ایرانمنش  "لب پرچین" اسپانیا 

-----------------------------

ای باد حدیث من نهانش میگو //////سر دل من  به صد زبانش میگو

میگو بدانسان که ملالش گیرد ///// میگو سخنی ودر میانش میگو......حافظ شیرازی 

امسال  در حساب واعیاد چینی سال گاو است حال چون چینئ میگوید ماهم باید قبول کنیم  ومن  درهمین سال گاو به دنیا امدم  مانند و گاو هستم هرچه گشتم عکسی از گاو پیدا نکردم لاجرم عکسی از خودم گذاشتم یک نقاشی .

همان گاو نه من شیر ده بعد لگدی زدن وهمهرا بر زمین ریخته . همان گاو سرسخت وجنگجو که تا اخرین لحظه میجنگد وتسلیم نمیشود همان کله شقی وهمان نشخوار کردن وهمان آرامش ظاهری  بلی خود گاو هستم ستاره شناسان دروغ نمیگویند !!! اما ستاره ای در اسمانم نیست  شب جمعه سال من شروع میشود وباید درآن شب مقدا زیادتری علف بخورم تا تمام سال مزرعه من پر علف شود .

خوب ! میلاد این ستاره مبارک  باد . ای چشمان ناشناسی که بر روی این خطوط می لغزید  ایا مرا میشناسید ؟ 

تصویر مرا درایینه چگونه خواهید دید ؟  طفلی نادان ؟ یا زنی نا ارام وجنگجو ؟ یا بیهوده ای بیراهه رفته ؟ 

در دومین سپیده  هستی راه میروم  بی هیچ هدفی وبی هیج ارزویی  این پیر خرد سال  هنوز کودک است وهنوز طلب میکند شیر مادر را  موهایی به رنگ برف  واز مادر به تلخی یاد میکند  حتی از پدر نیز دلخور است .

بلی از شب چمعه باید مرتب علف نشخوار کنم وبرایتان قصه گهواره ار به تصویر بیاورم در یک شهر دور افتاده درمیان یک عشق بی پایه وبی اساس ودست اخر  کشنده .

ما ساکنین شهر سودوم  بی خبر ناگهان به پرواز درامدیم امروز دیگز یکدیگرا  نمیشناسیم دست به حفاری زده ایم وبه دنبال حفاری وقبیله خود یا دیگری هستیم برای خود تاجی میسازیم  از طلای ناب برای دیگران خشتی میسازیم از گل ولای وبر صورتش میزنیم برای تحقیر .

ای چشمان ناشناس که براین خطوط مینشینید  این گاو را چگونه تصور  میکنید ؟  

کوچه های خاطره  کم کم گم میشوند حتی دیروز نیز فراموش میشود  چه بهتر به فردا میاندیشم وفریاد  درسکو.ت اطاق .... نه من تسلیم نمیشوم  هیچگاه  من بر تو ای زندگی مسلط خواهم بود ای سرنوشت این منم که ترا راه میبرم نه تو  .خیر کارمن  تسلیم پذیری   نیست کار من تسلیم شدن نیست . 

با شدت لحاف را کناری میزنم وخودرا به اطاق دیگری میرسانم  قهوه ای درست میکنم سر میکشم  وبه ایه های یاس دیگران گوش میدهم به  بازوان کلفت شده آن مرد  چشم سبز با موهای انبوه که هرروز پنجره اش را باز میکند تا چرندی را برای فروش عرضه کند  پنجره اورا میبندم وپنجره دیگری را باز میکنم این بار باید اشکهایم را پاک کنم حقیقتی انکار ناپذیر درجلوی چشمانم می نشیند گوسفندان مزرعه حیوانات بع بع کنان گرد رهبری دیوانه میگردند ومن به کسی میاندیشم که مانند شیر غران  فریاد میکشید  که من منافع مملکتم را فدای هوی وهوس چند چشم ابی نمیکنم ......... اشکهایم سرازیر میشوند ...ای لعنت برتو زن  /زنی شیطان صفت که هیچگاه اورا نخواهم بخشید .  وهمچنان اشکهایم فرو میریزند ..پایان 

ثریا یرانمنش  10/02/ 2021 میلادی .


سه‌شنبه، بهمن ۲۱، ۱۳۹۹

یک روز از زندگی

 دلنوشته / ثریا ایرانمنش /اسپانیا

------------------------------

با سر درد وسرمای شدید اطاق از خواب  برخاستم عطسه امانم نمیداد اطاق بی نهایت سرد ویخ کرده بود  فورا بخاری برقی را زدم  اوف تا  هوا بگیرد باید زیر لحاف پنهان باشم وعطسه کنم . تابلتم را برداشتم باز//// کریستوفر پلامر بود جولی اندروز نه حالا حالا ادامه دارد  یادداشتهای خانم جولی اندرزو وچه بسا یک عشق پنهانی بین آن دو بد جوری بهم میچسپند 1

دراین خیال بودم که اگر یک دوربین مخفی از زندگی من فیلمبرداری میکرد  یک فیلم کامل تراژدی / کمدی/ دراما میشد !!! 

بسرعت خودمرا به حمام رساندم  بسرعت لباس پوشیدم ومانند پیاز خودم را درون  چند پارچه وپتو پیچیدم فورا یک قهو.ه داغ سر کشیدم ورا دوباره به زیر پتو خزیدیم .

او . باید فکر ناهار باشم   خوب عدس  با اسفناج  بایید خوشمره شود  اما دراین هوای سرد با اینهمه  پتوی وشالی که من بخود پیجیدم چگونه میتوانم   دست به آشپزی ببزنم البته کولر داریم ااما  فرقی نمیکند تنها هوارا کثیف میکند  کولرهای قدیمی که به دیوار  نصب میشود وهوارا میبلعند داغ یا خنک میکنند نفس گیر است .  با بخاری برقی  بهتر میتوان کنار آمد . خوشا بحال اداره برق  این ماه  شاید مصرف برق بادویست وسیصد یورو رسیده باشد .! شرکت تلفن که کار خودش را میکند هرچقدر میل دارد ازحساب ناقابل من برمیدارد چه تلفنی داشته باشم وچه نداشته باشم . مهم نیست هرسال گرانتر ومالیات بیست درصدی هم اضافه میشود ! آب   گمان کنم تنها مصرف اب کم باشد  ! حال نگران برق هستم  درون اینهمه پتو وشال وروبدوشامبر  و تکان خوردن سخت است . اما ....

حال وهوای بهتری دارد  بوی نفس کشیدن بوی ازادی به مشامم میخورد مرا  خوشحال میسازد مهم نیست زیر پایم جه پهن کرده  ام  مهم نیست شوفاژ های مدرن را ندارم مهم نیست دیوار اطاقم کاغذی نیست  ورنگی نیست مهم نیست تابلوهای گرانقیمت ندارم   مهم این است که ازهفت دولت ازادم و" نه بر اشتری سوارم  ونه چو خر به زیر بارم / نه خداوند رعیت ونه غلام شهریارم " مهم نیست که کسی درب خانه را نمیکوبد ونمهم نیست کا کسی به دیدارم نمی اید  هما ن چند رفیقی  را که دارم کافیست .

نه خنده ندارد . درا ن زمان به خدمتکار خانه ام حسرت میخورد م که آزاد است  ومن درزندانی به پهنای هزا ر متر با یک زندان بان دیوانه زنجیری همیشه مست  من وبچه ها ا همیشه دراطاایمان پنهان بودیم  واز فریادهای ناهنچار او بخود میلرزیدیم بچه ها میگریستند .  خاله زنکها با چادر هایشان وجانمازشان دور  خانه راه میرفتند وصلوات میفرستادند  ومرا به نماز دعوت میکردند من ترجیح  میدادم  شور امیراوف را گوش دهم تا صدای انکر الصوات آنهارا همیشه خانه پراز میهمان ناخوانده بود ومن خسته  واین زنجیر بو گندو تا کمبریج هم آمد خوشبختانه دراینجا نتوانستند راهی بیابند بعد هم دیگر خبری از آن همه بریزو بپاش نبود مردک  هم مرده بود !.

اه . زندگی نامت هرچه هست من ترا طی کردم پیا ده   با پاهای تاول زده گاهی با دستهای  زخمی ودلی خونین اما رسیدم راهی طولانی بود اما سر انجام رسیدم  به اخر خط  .اش عدس خوشمزه تر  از قیمه با دمجان است !!!!!!!!

تنها سرمای درون خانه مرا ازا رمیدهد مهم نیست با چند شال وچند لایه پتوی دیگر گرم خواهم شد .مهم نیست . آزادی بهای گرانی دارد ومن آنرا پرداخت کردم با مالیاتش . پایان 

سه شنب 03/-2/2021 میلادی . ثریا / اسپانیا 

یکشنبه، بهمن ۱۹، ۱۳۹۹

تولد


 " لب پرچین " ثریا ایرانمنش . اسپانیا 

عاشقان مستند وما دیوانه ایم / عارفان شمعند وما پروانه ایم 

چون نداریم با خلایق الفتی / خلق پندارند ما دیوانه ایم 

 ما زاغیاران بکل فارغ  شدیم / دایما با دوست دریک خانه ایم ........شمس تبریزی

 امروز پسرم چهل وهشت ساله شد ! سه ساله بود که اورا از ایران بیرون آوردم ونفهمیدم چگونه بزرگ شد مرد شد همسر گرفت بچه دار شد  

جال به حرمت چناب اجل کورنا یا کویدو نوزده او  درخانه اش  با خانواده اش جشن میگیرد ماهم درخیال با آنها همراهیم  خود در خیال جشن میگیریم !!! اجازه   راه یابی به محله آنها  را نداریم از محدوده خود نمیتوانیم دور شویم  تنها روز گذشته  آمد کادو.یش که یک تلسکوپ بزرگ برد زیر بغل گرفت ورفت  ماهم ااز طریق پستهای  ابری باوتبریک میگیوییم ودر شادی  آنها شریکیم / 

چهل واندی سال پر مشقت ودرد آور بر ما گذشت  وامروز که تازه نفس تازه میکردیم راه نفسانرا گرفتند  شب گذشته  تمام این سالهای از جلوی چشمانم رژه میرفتند اقامت درشهر کمبریج درمیان آنهمه خاله خانابجی خاله زنک  فرار بسوی ازادی !!!  درحالیکه فرار بسوی زنجیر اسارت بود   چه همه رنج کشیدیم وحقارت هارا تحمل کردیم ازهر بی سر وپایی وامرو ز؟ 

نه چیزی عوض نشده است   رهبر حزب خران بر نده است جون زبان درازی دارد ودهان گشادی  وآن دیگری که میداند ومیخواند  درسکوت با صدایی گرفته گفته هایش را برای مشتی زنجیر گسیخته  نقل میکند /

. نه چیزی عوض نشده که بدترهم شده  وما بچه های قدیم دیگر درمیان این جماعت جایی نداریم نمیتوانیم بشکل انها دربیاییم همچانکه پنجاه سال پیش هم نتوانستیم بشکل عاریه ایی دربیاییم ودرمیان خیل نوکیسه گان لباس عاریه دوخت فرنگ را بپوشیم  خودمان بودیم بشکل خودمان .

به هر روی پسرم زاد روزت  را تبریک میگویم  برایت عمری طولانی و سر شار از سلامتی را آرزو دارم . 

به پایان امد این دفتر  حکایت همچنان باقی است .

 پایان 

ثریا ایرانمنش  07/01/2021 میلادی 


شنبه، بهمن ۱۸، ۱۳۹۹

مرگ کاپیتان

 دلنوشته شنبه  ششم فوریه 2021/ اسپانیا 

این روزها خیلی ها رفتند چه با عمد ویا چه غیر عمد  جوانانی که هنوز ارزوها داشتند مردانی  رستم صولت  همه فدای نظام شدند  اما در اینسوی آبها  مانیز کاپیتان خودرا از دست دادیم آخرین بازمانده ازنسل قدیم وبجای مانده از نسلی نجییب وپاکیزه  کاپیتان فون ترامپ  یا همان کریستفر پلانبرخوش قیافه ونجیب اهل کانادا  .  وچه همه غمگین شدیم همه اهالی خانه گویی پدر خودرا ازدست داده اند  درانتظار مرگ او نبودیم  این روزها مرگ برایمان یک امر طبیعی وپیش پا افتاده است  تختهای خالی بیمارسانهارا بما نشان میدهند  که بلی یکی رفت راست یا دروغ  آنقدر دروغ وریا این روزها رسانه ها بخورد ما داده اند که تشخیص  این دو از هم سخت ومشگل است .

حال باید پرسید  تو چگونه از.بهازآن  گذشتی  و بهاران را ندیدی  وخلیج  را ندیدی  نامت چون برگ زرینی بر دیوارها نوشته شد  وهمه نوشتند  اسوده بخواب  چون یک قوی بی صدا  درسینه ابهایی نیلگون  به ابدیت رفتی .

هیچکس آن پل را نخواهد دید  وهیچکس دیگر بهاران  را  آنچنان که باید احساس نخواهد کرد   ودیگر کسی از فتح افتاب چیزی نخواهد نوشت چون آنرا هم به زودی ازما دریغ خواهند کرد  دیگر کسی تیغه های زرین خورشید را بردیواره های خشتی کوچه ها نخواهد دید چرا که همه زند انی هستیم وپنجره هایمان  رو به روشناییها   بسته است  حال رنگهای طلای به رنگ خون درآمده اند  تا مژده پیروزی آن شیطان پرستان دیوانه را بما برسانند .

 پل ها زیر پای ما ویر ان شد همه دریک قایق شکسته وسوراخ نشسته ایم  از امواج گذر میکنیم یکی میغلطدد دیگری غرق میشود سومی بی نفس در میدان   میافتد  در زیر تازیانه   باران های  سمی 

تو چگونه ازآن پل گذشتی با آن غرورت  که مانند آینه  زلال درچهره همیشه خندانت میگشت  ابهای اقیانوسها ازغرور تو سر چشمه میگرفتند  نجیب زیستی  نجیب هم رفتی  ودر مقابل من اینه بزرگی شکست .  هنوز باید درمیان سیل خروشان ریا ودروغ  با پای  برهنه راه برویم  تا ما هم به آن پل ابدیت برسیم .

روانت شاد 

تقدیم به کریستوفر پلامبر هنرپیشه همیشه تابناک سینما وتاتر  ..

جمعه، بهمن ۱۷، ۱۳۹۹

معجزه نزدیک است ،

ثریا ایرانمنش«لب پرچین اسپانیا 

  گر چه میگفتند که معجزه نزدیک است  اما من میبینم که شب وروز یکسره تاریک است 

 در یک فریب بزرگ. شناوریم وغوطه میخوریم  هر صبح پاکتهای بسته ‌دستوری.ر ا به دست خبرنگاران می‌دهند با فیلمها. شادی های دروغین گریه ها ‌افسردگیهای دروغین. وما در اینسوی پنجره به حیرت ایستاده ایم 

 هر صبح  وهر شب پنجرهای مجازی باز می‌شوند ط‌وطیان شکرشکن برایمان افسانه میخوانند  و ما بی تفاوت  به این گفته ها ونشست ها در قفس خود. دانه  بر میچینیم  وانراانبار می‌کنیم تا مبادا فردا مجبور باشیم گوشت همجنسان  خودرابخو‌ریم   امروز صبح در یکی از همین. پنجره ها صندوقی از چشم. آدم‌ها دیدم که داشت صادر می‌شد و،گوینده  می،گفت صند‌قهایی از ریه ‌قلب وکبد نیز در. راهند . ک‌و ید نوزده بیهوده به ریه ها حمله نکرده است بادی درون ریه میفرستند  انرا ضد عفونی می‌کنند صاحب آن غزل خداحافظی را خوانده است. وما در زیر یک فضای امنیتی از دیدار عزیزانمان نیز محروم ودر سکوت به ای بازی چندش ا‌ور مینگریم  

همه یک خورشید دروغین را در پرستوی خانه پنهان کرده ایم. چرا که خداوند،گان بزرگ. مایکروسافت میل. دآرد خورشید رانیز بزای خود بر دارد وما در هاله های ابری به زندگی موریانه ای خود ادامه میدهیم ،

پاهای عریان  غرقه بخون همچنان در سنگلاخها. میروند  ‌خون نوزادان تازه   پای به جهان گذاشته نصیب باز ماند،گآن نازیسیم می‌شود تا عمر نوع بکنند ‌بقیه را بکشند تا قصرهایشان گشاد تر شود ، 

ما در زمان بدی  پیر میشویم ویا بدنیا می آییم در حال حاضر . از بار داری وتولد  خبری نیست  مگر بچه ها ساخت آزمایشگاه پنهانی همجنس بازی بیشتر  مزه می‌دهد ،

حال دیگر حتی به خواب‌های گذشته  نیز دمی آندیشم . حیف از آنها که با فساد امروز گره بخورند ، 

حال عکس از بر،گهای مصنوعی میگیرم ود. فضای مصنوعی میگذارم تا انسان‌های مصنوعی  دلشان خوشباشد  وبه گلهای  پلاستیکی خود ساخت چین آب میدهم تا شاید در میان آنها چشمی ، قلبی، کبدی  وریهای. دیدیم آنها با بیرحمی تمام کارگران. افتاده حال را میکشند برای تجارت. اعضای داخلی تا آدم‌های مصنوعی ساخت کارخانه بیل گیتس  بتوانند. زندگی بی سر وصدایی   وبدون  مصرف را برای آقایان آماده سازند ،

،،،،،،،،،،، 

،تمام شب گریستم،

پایان 

ثریاایرانمنش   پنجم فوریه دوهزارو بیست ویک