دلنوشته روز شنبه / ثریا ایرانمنش / " لب پرچین " / اسپانیا
تمام شب این کلمات تو مغزم میکوبید مستر پرزیدنت .... بیدار میشدم ومیخوابیدم باز همچنان تکرار میشد شما مرا نمیشناسید مستر پرزیدنت این اولین باری است که من درانتخابات یک سر زمین در هراس وحولم چرا که برنده شدن شمارا با مرگ وزندگی خودم تقسیم کردم !
امریکا ! سر زمین رویاها والام وارزوهاا ! سر زمین ازادی هنوز توتالیریسم بر آن سایه نیانداخته بود وهنوز زنها مردانه نشده ودوجنسیتی یافت نمیشد مرد مرد بود وزن زن وخانواده حرمتی داشت ! هرروز صبح که را دیو را روشن میکردید فرانک سیتاتراا با صدای جادویی وطلاییش میخواند " گود مورنیگ " امریکا " وما دراین سوی دنیا در زیر خروارها خاک ودود وآهن وسرب وبیسوادی دردل آرزوها میکردیم .ودلمان بسوی آن قاره ازادی پرواز میکرد
امریکا ! امریکا بود وهیلی میلز آواز میخواند هالیوود .فیلمهای زیبای خانوادگی میساخت خبری از اینهه کشت وکشتار وتجاوز ودیوانگی نبود .
امریکا مانند سرزمین من رو به فنا رفت تنها نامی از آن باقی ماند وشما میل داشتید که انرا دوبار ه رونق ببخشید وبه دوران کودکی خود برگردانید اما نمیدانستید که گرگها زاد ولد کرده اند واطرا ف شما را گرفته اند آنها همه دنیارا میخواهند .
امروزمستر پرزیدنت من نگران شما هستم که مبادا خدای ناکرده مانند سایر روسای جمهوری دچار تیر غیب ویا سکته دردفتر کارتان شوید برنده شدید میدانیم نیم بیشتر جهان اگر انصاف داشته باشد این موضع را درک کرده است اما رهایش کنید بر گردید بسوی زندگی سابق خودتان وازان لذت ببرید .
امریکا دیگر امریکا نیست دنیا ی دیگری است مادربزرگ هنوز سایه اش بر آنجا حاکم است وبچه هایش پادوهایش ونوکرانش مشغول انجام وظیفه گرگهای جوان وپیر که همه چیزها را برای خو د میخواهنند دنیای ابرهای سیاه بر فراز اسمانها دنیای بارانهای شیمیایی دنیای بادهای سمی ودنیا ی درختان مصنوعی وبرگهای پلاستیکی وچمن های پلاستکی ! دنیای جو!....... نه جناب بایدن بلکه جوانا که به دنبال معشوق به امریکا رفت دچار صدها هزار سختی شد وزخم خورده به اروپای کهنه وبو گرفته برگشت این داستانی است از ( اوریانا فالاچی ) همان خبرنگار چپ که سرانجام هم درمانهتان جان سپرد ! همان زن ضد امریکایی اما عاشق امریکا .
مستر پرزیدنت خوشحالم که شما برنده شدید ومنهم زنده خواهم ماند اما بشما توصیه میکنم دیگر میل برگشت به کاخ را نداشته باشید بانوی شما داشت دامنش را میگرفت که باد انرا بالا نبرد وشما دست اورا گرفتید فیک نامه ها مینوشتند که حتی بانویش ازاو بیزار است ! من تصادفا بانوی شمارا دوست دارم وخود شمارا نیز احترام میگذارم اما توصیه من بشما این است دیگر به کاخ بر نگردید آنجا سالهاست که کرمها لانه کرده اند ومارمولکها ومارهای زهر دار جای شما انجا نیست همان مزرعه زیبای شما با بازی گلف برایتان بسیار خوب است .مستر پرزیدنت . دنیای ما تمام شد دیگر خورشید هم دروغین است وتابش آن سوزاننده .ث
پایان
ثریا ایران منش / 28/11/ 2020 میلادی /