شنبه، آذر ۰۸، ۱۳۹۹

مستر پرزیدنت

 دلنوشته روز شنبه / ثریا ایرانمنش / " لب پرچین  " / اسپانیا 

 تمام شب این کلمات تو مغزم میکوبید مستر پرزیدنت  .... بیدار میشدم ومیخوابیدم باز  همچنان تکرار میشد  شما مرا نمیشناسید مستر پرزیدنت  این اولین باری است که من  درانتخابات یک  سر زمین در هراس وحولم چرا که برنده شدن شمارا  با مرگ وزندگی خودم تقسیم کردم ! 

 امریکا  ! سر زمین رویاها والام وارزوهاا  ! سر زمین ازادی  هنوز توتالیریسم  بر آن سایه نیانداخته بود   وهنوز زنها مردانه نشده ودوجنسیتی یافت نمیشد مرد مرد بود وزن زن وخانواده حرمتی داشت ! هرروز صبح  که را دیو  را روشن میکردید فرانک سیتاتراا با صدای جادویی وطلاییش میخواند " گود مورنیگ " امریکا " وما دراین سوی دنیا در زیر خروارها خاک ودود وآهن وسرب وبیسوادی  دردل آرزوها میکردیم .ودلمان بسوی آن قاره ازادی پرواز میکرد 

امریکا ! امریکا  بود وهیلی میلز آواز میخواند هالیوود .فیلمهای زیبای خانوادگی  میساخت خبری از اینهه کشت وکشتار وتجاوز ودیوانگی نبود  .

امریکا مانند سرزمین من رو به فنا رفت تنها نامی از آن باقی ماند وشما میل داشتید که انرا دوبار ه رونق ببخشید وبه دوران کودکی خود برگردانید اما نمیدانستید که گرگها زاد ولد کرده اند واطرا ف شما را  گرفته اند آنها همه دنیارا میخواهند .

امروزمستر پرزیدنت من نگران شما هستم که مبادا   خدای ناکرده مانند سایر روسای جمهوری دچار تیر غیب ویا سکته دردفتر کارتان شوید برنده شدید میدانیم   نیم بیشتر جهان اگر انصاف داشته باشد این موضع را درک کرده است  اما  رهایش کنید بر گردید بسوی زندگی سابق خودتان وازان لذت ببرید .

امریکا دیگر امریکا نیست دنیا ی دیگری است  مادربزرگ هنوز سایه اش بر آنجا حاکم است وبچه هایش پادوهایش  ونوکرانش مشغول انجام وظیفه  گرگهای  جوان وپیر  که همه چیزها را برای خو د میخواهنند دنیای ابرهای سیاه بر فراز اسمانها دنیای بارانهای شیمیایی دنیای بادهای سمی  ودنیا ی درختان مصنوعی وبرگهای پلاستیکی وچمن های پلاستکی !  دنیای جو!....... نه جناب بایدن  بلکه جوانا که به دنبال معشوق به امریکا رفت دچار صدها هزار سختی شد وزخم خورده به اروپای کهنه وبو گرفته برگشت این داستانی است از ( اوریانا فالاچی ) همان خبرنگار چپ که سرانجام هم درمانهتان جان سپرد ! همان زن  ضد امریکایی اما عاشق امریکا .

مستر پرزیدنت خوشحالم که شما برنده شدید ومنهم زنده خواهم ماند  اما بشما توصیه میکنم  دیگر میل برگشت به کاخ  را نداشته باشید  بانوی شما داشت دامنش را میگرفت که باد انرا بالا نبرد وشما دست اورا  گرفتید   فیک نامه ها مینوشتند که حتی بانویش ازاو بیزار است ! من تصادفا بانوی شمارا دوست دارم وخود شمارا نیز احترام میگذارم  اما توصیه من بشما این است دیگر به کاخ بر نگردید آنجا سالهاست که کرمها لانه کرده اند  ومارمولکها ومارهای زهر دار  جای شما انجا نیست همان مزرعه  زیبای شما  با بازی گلف برایتان بسیار خوب است .مستر پرزیدنت . دنیای ما تمام  شد دیگر خورشید هم دروغین است وتابش آن سوزاننده .ث

پایان 

ثریا ایران منش / 28/11/ 2020 میلادی /

جمعه، آذر ۰۷، ۱۳۹۹

الف .میم امید !


 ثریا ایرانمنش ؟ " لب پرچین" اسپانیا ! 

متاسفانه اکثر آثار اورا دور ریختم ویا درون کیسه ای گذارده ام تا بیرون ببرم  باهمان نام میم امید شروع کرد آنهم زمانیکه دکتر حمیدی شیرازی وسایر شاعران بزرگ ما درحال کوشش فراوان بودند  برای نسل جوان ونادر نادر پور تازه مانند غنچه ای دمیده بود /

این جناب امید همان احمد خان شاملو بودند که پشت به فرهنگ ایرانی کردند ونوکر سر سپرده تاوارایش ها ودوست یگانه جناب مسعود خان وهر طرف باد بیاید بادش بدهند درعین حال در کنار علیا حضرت نیز از مزایای قانونی بهره مند میشدند . نخاع خودرا با پول هویدا  ونخست وزیری درفرانسه  عمل فرمودند و......نه سواد داشت ونه  آنکه دانشکده ای را  دیده بود  انسانی مالیخولیایی دارای اعتیاد شدید به انواع واقسام مواد به گفته دوستان  نزدیکش وپسرش وتنها همدم او همان زن  ارمن  بود که خودرا بی مهابا درآغوش او میانداخت تابرایش شعر بگوید وجناب شاعر  درکوچه پس کوچه ها ی خراباتیان رم ولندن وپاریس به عیش میپرداخت ..

جوانان ما اورا یک قهرمان  شناختند از او بت ساختند  گفتن از او یعنی توهین به بزرگترین  قدیسان   وبه خدا ی یگانه . خوشبختانه امروز زندگی ننگین اورا   او دیدم مرد ی جوان طی یک برنامه مفصل با مدرک واصل گفته ها همه پته های این  قهرمان پوشالی را به روی پرده ریخت .

دیدم احساس من پر بیراه نمیرود بوی انسانهارا حتی از روی عکسهایشان نیز احساس میکنم .........

(متاسفانه من عادت دارم با ماووس کار کنم حال ماووس شکسته وبرایم سخت است که چیزی را درست بیان کنم ویا درست بنویسم )این جناب کیبرد هم هرچه دل خودش میخواهد مینویسد   حروف را دوبار یا چند بار تکرار میکند ویا اصلا نمینویسد  خوب زبانها باید از بیین بروند وقومیت جای آنرا بگیرد دیگر یک نویسنده یا شاعر ویا یک مورخ یا یک اهل دلی  نمایان نشد جناب مسعودخان بهنود مورخ شدند خانم  معصومه خانم فعال سیاسی وجناب اجل  اقا احمدی نژاد ریاست بزرگ سیاست روز ! حال ما به دنبال چه کسی برویم تا علم  نیمه کاره خودرا  به پایان برسانیم ویا چیز جدیدی را فرا بگیریم .

امروز ماری عظیم روی یک صفحه دیدم دربرزیل از دخترم پرسیدم برزیل کچاست ؟ نگاهی بمن انداخت   ...مامان ؟! ...ا.ه فهمدیم  کارناوال برزیل فوتبال برزیل ومجسمه  عظیم عیسی مسیح دربرزیل  .......

حال اگر این چند خط را نیز ننویسم با احطیاط کامل !  دیگر حسابی مغزاز کار خواهد افتاد روزی چهار بار کلومبو را ا تماشا میکنیم روزی صد بار فرندز را روزی پنجا ه هزاربار  مدرن فامیلی را واین چرخه هچنان میچرخد  فیلم تازه ای هم غیر از علیا مخدره بانو سوفیا لورن ببازار نیامده  درسن هشتاو شش سالگی  ......ومرا برگرداند  به دوران هیجده سالگی اولین سفرم به اروپا  وایتالیا وافتتاح فیلم سه زن در چینه چیتا  ( ماهم دعوت داشتیم )!!!!!بعد سفر به ونیز که چقدر از انتهای کانال میترسیدم  بار دار بودم ! حال بدی داشتم   هتل  ما درخیابانی  بود که ازپنجره آن میشد میدان سنت مارکو با کبوتران وآن کاتارال عظیم را دید اما من دلم درایران بود احتیاج  به افتاب داغ  سر زمینم داشتم و......نمیدانستم که سر انجامم د دریک خانه سرد ونمناک است که باید مانند پیاز خودرا بپیچم  شوفاژهای بمن نفس تنگی  وسر دردمیدهند مجبورم با یک بخاری برقی خودمرا وخانهرا گرم نگاه دارم خودشان کرسی دارند ویا درخیابانها ودر فروشگاهها  تک تک راه  میروند تاخسته شوند واینها همه نتیجه همان اشعار  جناب احمد خان وسایر همپالیگهایشان بود که بیشتر آنها  هنوز زنده ودرقصرهای بزرگ زندگی میکنند !!!با حزب منحوسشان که مارا به این روزانداختند در زندان ابدی بی هیچ یار ویاوری یا دوستی ! واین است سزای درستکاری ودرست رفتاری وخودرا نفروختن  .پس.... زنده باد آنارشیزم .

پایان 

ثریا ایرانمنش / 27 نوامبر 2020 میلادی ! 

پنجشنبه، آذر ۰۶، ۱۳۹۹

سیاره دیگری


----------------------------------------------------------------------------------------------------
ثریا ایرانمشن " لب پرچین" اسپانیا !

کرانی ندارد بیابان ما   / قراری ندارد  دل وجان وما / جهان درجهان  نقش صورت گرفت / کدامین   زین نقشها  آن ما ؟ 1

انبوه  آدمها   در  قابهای یکسان  درهم میلولند آین دنیایی است  نگاه من از گذشته بسوی امروز می نشیند  بیگانه با همه  در ان سو  ودراینسو من تنها نظاره گر این انبو ه وازخود مپیرسم که " 

ایا واقعا ما متعلق به این سیاره هستیم یا  ناگهانی بصورت تصادمی  بر روی کره خاکی افتادیم  کره ای که حتی یک وجب از خاک آن متعلق بما نیست  به هیچکدام از ما  .

شب گذشته باران بی امان میبارید ونگاه من به پنجره بسته دوخته شده بود بیاد " بلقیس خانم " افتادم این زن کوژ پشت با گوشهای کر وزبانی الکن  درست مانند همان کوژ پشت نتردام اما  چند نفر میبایست خدمتگذار او باشند تمام روز دراطاقش به ااریش صورتش میپرداخت تا  به خیابان برود دومتر چیت بخرد ویک لباس بدوزد گاهی صد بار آن پارچه را به مغازه میبرد تا پس بدهد  کار او  همین بود هرروز به ببازار برود چیزی را بخرد ودوباره برود وآنرا پس بدهد .

 ویا برای خودش پیراهن چند دامنه بدوزدرزیر چادر وا ل نازک ! او از بطن شاهزاده قاجار پایین افتاده بود  سالها بود که اجدادش درگور خفته بودند اما او هنو زهمچنان  سر وری میکرد با زمینهای بالا کشیده ودهکده وباغات مرکبات و صد ها جواهرات ونقره جات  همسرش نیز  چاق وچله  مانند گوریل ! 

من درگوشه ای می ایستادم  وبا آن چشمان کوچکم و مغزی که هنوز رشد نکرده بود به این صحنه ها مینگریستم.

  به این ازدحام بی مایه وبی فایده .

بزرگتر که شدم  دلبستگی را شناختم  اما  .... گویا طالع منحوس من مهر ملامتیانرا خورده بود  به اطاعت شیطان  تن درنمیدادم  به دنبال همت بلند خود بودم  که بی فایده بود .

امروز از خود میرسیدم ایا واقعا من ازاین سیاره واین کرده خاکی هستم ؟ یا بیهوده جلوی پای این مردمان بی احساس افتاده ام ومیغلطم باین سو آن سو . 

چشم از پنجره برداشتم باران بی امان میبارید  نگران  مبلهای تابستانی در تراس نبودم بدرک از هم وا بروند  چه تابستانی توانستیم دور هم جمع شویم وروی آنها بنشینیم ؟ دیگر برای همه چیز دیر است بگذار اینهارا نیز اب باخود ببرد همه چیز را که برد آزادی / ازادی روح / ازادی کلام /  وشیطان بر منبر رفت وروضه را سر داد وجهانرا سیاه اعلام کرد  نتوانستم دل به را  چاپلوسی ها  خوش کنم  تنها آینه بود که روبرویم صاف وراست  ودرست ایستاده بود این روزها تمام خانه تنها ایننه ها به د یوارها  آویزانند  تکرار تصویرها ویا شکستن تصاویر/

نه هیچ ارتباطی به این کره خاکی ندارم  ونداشتم  امروز دیگر شهر من آن شهر نیست  وتقدیروتغییری هم  هم نیست که به ان تکیه وامیدوار باشم  حقیقت را زیر ابرها پنهان کرده اند  تنها کلماتی   شیرین دردهانمان گذاشته اند   وما درویرانه ها زیر آفتاب  مانند  آفتاب پرست  درهم میلولیم ونام خودرا انسان گذارده ایم.

و... این است یکه سوار که گروه گروه مردم را درخانه نشانده  وهمه بیادگار در خانه  هایشان جان میسپارند حال درفکر نسلی هستم که با  هوشیاری بسیار میل دارد با این غول یک چشم که نامش سرنوشت است رو دررو بایستد .

چه افسانه ها ساختیم وپرداختیم  وبر باورهایمان  پا فشاری کردیم  ما بردگان  فقر واسیران افتاب  وآبرهای تازه از ره رسیده  ما بازماندگان  بررگان ازیاد رفته  درعهد باستان  از نسل انسان   نه از ابلیس.

نومید مشو ای جان در ظلمت این زندان  /  کان شاه که که یوسف  را از حبس خرید آمد ! پایان 

ثریا ایرانمنش  ؟ 26 نوامبر 2020  میلادی ...

جال من با ان تصاویری که رویهم چیده ای چه کار کنم ؟ ......... 

چهارشنبه، آذر ۰۵، ۱۳۹۹

خانه عمه جان

 ثریا ایرانمنش « لب پرچین » اسپانیا !

 در پست قبلی هم همین بود  اما با دخالت دست دیگری. که پاک شد ،

روزهای بدی را میگذرانیم.  روزهایی بد تر از جنگ جهانی ویا هولو کاست  ! هر آن در انتظار فاجعه بزرگ‌تری هستیم. همه تنهاییم ‌دچار اندوه ومشغول نشخوار گذشته ها  در گذشته من چیز شیرینی نبود که امروز  با بیاد آوردنش دهانم را شیرین کنم زهر بود. تلخ کامی. تنها یک نور روشن همیشه در زنگیم هست که مرا بخود مشغول می‌کند آنهم خانه عمه جانم می‌باشد  . عمه جانم خیاط ماهری بود  و تقریبا در شهر شهره بود بهمراه شوهرش  یک دختر کنیز را بفرزندی پذیرفتند بزرگ کردند تربیت حسابی ومدرسه ودیپلم بعد هم شد وارث خانه وخیاطخانه بزرگ عمه جانم. من این شانس. را داشتم اما  مادر اجازه  نداد  گاه گاهی که به خانه او میرفتم میدانستم کلمپه های خرمایی  در انتظارم هست وکلی تاز ونوازش هیچگاه آن خانه باصفا را از یاد نمیبرم. یک حوض کاشی آبی با چند جویبار وبوته های  گل لاله عباسی وبوته های  گل سرخ  تمیزی وصفای  آن حیاط وسماوری که همیشه میجوشید . اطاق‌های بزرگ رو به آفتاب  ومهربانی  از در ودیوار میباریدوصدای مسلسل وار چرخهای خیاطی در خیاطهخانه  بزرگ او  . مادر مرا به دنبال خود کشیدی برای هیچ  برای اینکه شاید در آینده به درد تو بخورم  مرتب در حال نفرین وبدگویی از  پدرم بودی وحسرت  هفت پسرت را که از دست داده حال مجبور به تحمل من بودی. ،ترا نمبخشم هیچگاه بخصوص آن نفرین تو که بر دامن من نشست وهرروز ترا بیاد من می‌اورد. نه ترا نمیبخشم  هیچگاه ،

ثریا . اسپانیا. بیست وپنجم نوامبر. دوهزار وبیست

روزهای پردرد


ثریا ایرانمنش «لب پرچین » 

آواره جهانم  ، با کوله پشتی از خاطرهای دردناک 

لبریز از خستگی  سرگردان  این جهانم 

آواره این جهانم.  لبریز از گفته ها 

ولبریز از کلمات 

مانند تکه سنگی  بر روی تپه ها بیکسی 

 ریشه  ام در آنسوی جهان ً‌ پوسید    در آب تلخ  

زیارت نامه 

پنهانم در پشت دیواری کجی 

گویی هزاران سال است که درخوابم 

من جوهر زندگیم 

ثریا ایرانمنش /اسپانیا   یکشنبه بیست ونهم نوامبر دوهزار و بیست میلادی ،

سه‌شنبه، آذر ۰۴، ۱۳۹۹

دختر کارپات

 . 

ثریا ایرانمنش. .  ////////

 

ای دختر کارپات  دختر سر زمینهه‌ای بلند کوهستانی  دختری که دست تو به آسمان میرسید وشب ستاره هارا جا بجا می‌کردی  نامت را نیز از یک ستاره گرفتی اگر آن کوهستانها هنوز پا بر جا هستند اگر آن رودخانه خروشان که از دماغه  کف می‌کرد ‌خروشان خودرا به نهر ها میرساند ‌کسی را جرئت بالارفتن از آن دماغه وان کوهستان نبود استلا 

  تو بر خلاف جهت آب حرکت کردی. کار تو همیشه این بود با اسب به رودخانه زدی ودر درون   حفره میان کف ها گم شدی  حال آیا می‌توانی از آن شهامت  خود کمی هم بمن بدهی 

 حال جرئت خود را شهامت خودرا وغرور وعزت نفس خود را از دست  داده  ایم. ویا از ما گرفته اند  استلا  پر تنها شدیم. ودنیای تو ومن ویران شد  ..

ببین حتی  جرئت ندارم بنویسم  معلمان نا مربی میل دارند نوشته ها مرا تصحیح کنند وبمیل خودشان بنویسند .

ثریا . سه شنبه