ثریا ایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا !
سهشنبه، آذر ۰۴، ۱۳۹۹
کدام حقیقت ؟
ثریا ایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا !
دوشنبه، آذر ۰۳، ۱۳۹۹
بوسه نخستین
زندان ما هر هفته تمدید میشود در انتظار جابجایی سیارات وخورشید ماه هستیم تا ما. را راهی بخشند ، اکنون در این خیال شگفتم که از انهدام این جهان چه کسی بهره مند خواهد شد؟ آیینه زلال روح مارا که دیگر تا اعمال وجودمان را زنگ گرفته چه کسی پاک خواهد کرد اشک یتیمان وبی خانمانمان وبیماران وعزاداران را چه کسی پاک خواهد نمود ؟. هیچ دستی در کار نیست غیر از. دست اهریمن واهریمن پرستان ،
زندگی ها خالی از معنا وخالی از نقش خاطره ها شده اند جانمان درسکوت طولانی خود پاره هایش را جا بجا میکند .
دیگر نه نگاهی به گذشته هست و نه به آینده. باید درلحظه ها گام برداشت وقدم زد دیگر نمیداتی جوانی یا کهنسال ودیگر آن پاره عکسهای قدیمی دل ترا شاد یا غمگین نمیکنند وروزی فرا خواهد رسید که به دشت دیار گمشده ات نیز دسترسی نخواهی داشت ،
آن بوسه نخسین را برای اولین بار چه کسی بر لبان من کجاست. فراموشم شد وشب زفاف چگونه گذشت ؟نمیداتم. وحجله گاهم چگونه آراسته شد. به درستی بباد نمیارم میلی هم به یاد آوری آنها ندارم .
آن گام های بی آهنگ شبانه چگونه درپشت درب بسته می ایستاد ؟ نه میلی ندارم خاکستر ها را به دور ریخته ام .
چه کسی مرا از ته خاموش کوچه تاریک صدا کرد ؟ دیگر تیره برافراشته پشت اورا نیز بیاد نمی آورم میلی هم ندارم انرا در ببینم و در خاطر نگاه دارم .
امروز از پشت شیشه های مات گل آلوده این بازیچه ها خنده شیرین نوه ام را میبینم . که اطاقش را با پوستر های ماهی و دریا پرکرده است .
قامت بلند آن دیگری را نیز که بر پله ماه ایستاده است و دیگری که سر درون فر داغ برده تابوقلمونش را جا بجا کند جهان آنها با من فرق دارد آنها معنی این کلمات را نمیدانند از گوگل کمک میگیرند . او هم کم سواد است ،حال. د ر انتظار معجزه شوم حقیقت نشسته ام وچهره امر در آیینه مینکرم نه دگرگونی چندانی نکرده ام
بازهم در آیینه خواهم نگریست تنها خودم حقیقی هستم وبس. ،
پایان. ، ثریا ایرانمنش ۲۳نوامبر ۲۰۲۰میلادی
یکشنبه، آذر ۰۲، ۱۳۹۹
باز هم سبز ×
روز یکشنبه .
ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا "
قوطی شیر را که ا زدرون یخچال بیرون کشیدم تنم به لرزه اففتاد ! همان سبز وحشتناک همه چیز سبز آن قوطی های صورتی رنگ وساده جای خودشانرا به یک قوطی بد شکل بشکل ترعه یا برج داده رنگ سبز وحشتناک آه چقدر به ان زمان موعود نزدیک شده ایم و....قصه آدمخوری ها درشهر ها به راه افتاده است و....نا نها یا از تخم هویج یا کددو ویا ....دیگر نمیدانم از کجا دیگر وچه جاهایی .
در این فکرم که کودکان ما
چه آینده وحشتناکی را خواهند داشت و...........
دنیای ازاد وزیبایی که ما دراان میزیسیتم با شعر وتران وموسیقی تمام شد حال استفراغ سیاست واقتصاد و در آخر هوس اربابی دنیا در سر عده ای دیوانه افتاده است گویی دنیا میراث پدری آنها بود ه که به انها به ارث رسیده است حال هفت برادر سر تفکیک آن مرافعه دارند .
اسن چه بیماری بود که برجان ما نشست ا ینها چه حیواناتی بودند ازچه نسلی با چه شیری بزرگ شدند که امروز چنین خونخوارند ؟
نه امیدی / نه نویدی / نه اینده ای ونه دنیای بهتری بلکه هرچه هست سیاهی ونفرت ودوری .من میل نداشتم که پیری من وزندگی من با این حقارت به پایان برسد !
مرگ من نزدیک است خواب دیده ام برای خودم خوشحالم اما برای بازماندگانم نگران که آنها چگونه خواهند زیست ؟ عده ای دنیای گذشته مارا دیده اند اما عده ای که تازه پای به این جهان گذاشته اند چیزی از گذشته نمیدانند جه بسا غادت کنند مگر ما ا زکوچه باغهای بزرگ پردرخت وآبشارها باین بیغوله عادت نکردیم ؟ بنی ادم بنی عادت است .
خوشبختانه من گوشتخوار نیستم درغیر انصورت میبایست گوشت همنوعانم را بجوم .......
برمیگردم به همان کوچه های کودکیم دستی بر درختان میکشیدم اناری میچیدم سیبی را گاز میزدم ودوان دوان خودمرا به کوچه بعدی میرساندم تا بچه هرا ببینیم چه دردست دارند ؟
بقول شاعر بزرگمان نادر پور پیری را باخوابهای کودکیم گره میزنم .اما این رنگ سبز وحشتناک .که برهمه جا نشسته است باعث عذاب منست
گفته بودی بست ایم اگر جان بدهی /خطتو . نامه تو . پیک تو پیغام تو کو؟
پایان / ثریا / 22/ 11/ 2020 میلادی
شنبه، آذر ۰۱، ۱۳۹۹
کدام حق؟
دردنامه / ثریا ایرانمنش / " لب پرچین " اسپانیا
امروز روی سخنم با شما اقایانی که برای آینده من ودنیا ی من نقشه کشیده اید به چه حقی میخواهید زندگی را ازمن بگیرید ویا از خانوادههای دیگر اگر عده ای احمق دور وبر شما با باورهایشان نشسته اند من یکی فریا دمیکشم شما حق ندارید زندگی را که دیگری بمن بخشیده از من بگیرید بخاطر هوسهایتان وعقده هایتا ن .
شما حق ندارد مارا زندانی کیند بیما رکنید واکسن بزیند زیر پوست ما مانند حیوانات چیپ بگذارید بعد هم نام مارا توطئه گرا بخوانید ما انسانیم نه حیوانات دست آموز شما با ابرهای پراکنده شما !
شما ستمکاران میخواهید جمعیت را کم کنید واربا ب دنیا شوید این کره ابی وزیبا متعلق به همه زندگان است اعم از چرندگان وجویندگان شما حق ندارید مارا محروم کنید اب را گرفتید نانرا گرفتید زمینها را گرفتید نفسهارا گرفتید چه کسی بشما این حق را داده است ما خداوندی داریم که مارا بوجود آورده واو خود میداند با ما چگونه رفتار کند اگر بیمار شدیم شما مارا بیمار کردید اگر مردیم شما ماارا کشتید جنگ راه میاندازید بیماری بین مردم میفرستید در آب وزمین وهوا دست برده اید بعد هم مردمرا درخانه هایشان زندانی میکنید مگر شما کی هستید این قدرت پو.شالی شما به یک شب بند است به یک سیل یاطوفانی یا زلزله شما حق ندارید درمورد من تصمیم بگیرید ویا درمورد خانواده های ما
پولهای آلوده کثیف خودرا بر دارید وبه کرات دیگر بروید زمین مارا بما پس بدهید دنیای زیبای امارا به لجن آلودید مارا با خدای مهربانمان تنها بگذارید نه با دیوانگان زنجیزی .
بس کنید بس کنید بس کنید من میل ندارم برده شما باشم من صاحب خودم هستم صاحب تمام اجزا پیکرم اگر گروهی الاغ با پولهای کثیف شما خریداری شده اند شما وبه دنبال شما پار س میکنند دلیلی ندارد من باورکنم شمادشمن بشریت هستید نام شمارا نمیبرم اما کم وبیش همه میدانند که شما جانوران از کدام قبیله وریشه برخاسته اید واز بطن چه زنانی بیماری بیرون جهیده اید.
نه شما حق ندارید حدای من مهربان است واز او خواسته ام دست شمارا کوتاه کند وخواهد کرد خیلی زود.
ثریا / اول اذرماه 1399. 21 نوامبر 2020 میلادی
جمعه، آبان ۳۰، ۱۳۹۹
طعمی دیگر
ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا
صنما گر ز خط وخال تو فرمان آرند / این تن خسته مجروح مرا جان آرند
عاشقان نقش خیال تو چو بینند بخواب / ای بسا سیل که از دیده گریان بارند
خنک آن روز خو ش آن وقت که درمجلس وصل / ساقیان دست تو گیرند و به میهمان آرند شمس تبریزی .
دیگر نمیتوان گفت صبح کهنسالی باید گفت شب کهنسالی وقرن کهنسالی از روی مو های همه سیاهی را برداشته وبر ف پیری را نشانده است ! اما به هر طریق وطعنه ای خودرا جوان میپنداریم وهنوز سفر به دوران کودکی میکنیم نوحوانی را گم کرده ایم مانند نسل امروز ما که از بچگی به پیری رسید !
شب گذشته بیاد دکتر مهدی حمیدی شیرازی بود م او استاد ادبیات ما بود مردی جدی وکمتر لب به خنده باز میکرد وهمیشه چشمانش را بر زمین میدوخت درعالم دیگری بود گویا درجوانی عاشق شده وتا پایان عمر همچنان درفراق منیژه خود بیژن وار میگریست کمتر میشد از او سئوال کرد درس را میخواند ومیرفت دستور زبانرا میگفت ومیرفت افعال را میگفت ومیرفت او در حوانی شاعری خوش قریحه بود وهمه زندگی او دریک کتاب خلاصه شده بنام ( اشک معشوق) وعجب آنکه این اولین وآخرین کتابی بود که همسر محترم من آنرا امضا کرد وبمن هدیه داد!!! انهم چون بیمار بودم ودربستر افتا ده بودم !
هنوز هم هرگاه سخت دلگیر شوم همان کتاب را میدارم وبا او به سفر میروم با او ومنیژه اش اشعار او وزن وقافیه داتشند بی هیچ ادعایی با آنکه درمطبوعات آن زمان دوستان فراوانی داشت هیچگاه خودرا مطرح نکرد وا زخود مجمسه ای نساخت تادیگران انرا سجده کنند وخودرا سالار سخن نخواند مدیح سرایی نکرد و دروصف کسی نگفت وارد سیاست نشد میل نداشت شیرازاو با سر وهایش لنیگراد شود جوانانرا از راه برون نکرد بلکه برایشان کتابها ی زیادی را بجای گذاشت اما آن غول بی شاخ ودم جلوی اورا گرفت واورا بچه ننه خواند وخود شد شاعر توده .
خوب امروز بیاد کتابها وچرندیات بزرگ علوی بودم بیاد بقیه توده ایها که خواه ناخواه کتابهایشان دررقفسه ما جای گرفته است بیاد راس پوتین سایه افتادم که ریش تا کمر دراز کرده حال راضی شدید ؟ وطن شد نیم متعلق به تزار تازه وبقیه اش نصیب چین وجوانان ما کشته میشوند گوشتهای آنان بفروش میرسد تا از ژن آنها استیک بسازند وبقیه ردرکارخانه جات تبدل یه به سوسیسی بکنند وبخورد خودما بدهند راضی شدید ؟ ایرانیان برده شوند وهنوز هر پنجره ای ر اکه باز میکنی یکی دارد هوار هوار میزند دیگری را به صلابه میکشد وخود هیچ غلطی هم نیمکند تنها فریاد است که بگوش شما میرسد .
شاه خوبی داشتیم که وطنش ا دوست داشت ملکه بدی داشتیم که عاشق خودش بود شاعران ونویسندگان خوبی داشتیم که وزن را میشناختند وشاعرچی هایی داشتیم مانند درشکه چی که نوکر دست به سینه مسکو ولندن بودند .
امروز دیگر چیز ی برای ما نمانه مصنوعی زندگی میکنیم نانیرا که میخوریم نمیدانیم ازکدام صافی رد شد ودیگر میلی به خوردن گوشت کبابی نداریم .
در یک ظلمت بسر میبریم که تنها با نور افکن های دوراین شب تاریک را روشن نگاه داشته ایم همه درضلمت بسرمیبریم وحال دراین اطاق کوچک که ایوانش بزرگتر است من به ذکر مصیبت نشسته ام به همراه دردهای روحی وجسمی ام ونخوابیدنها درانتظار کدام معجزه؟ وهمچنان به این فریاد ها گوش فرا میدهیم وبس .
پرایم دیگر زمزمه ابشاری نیست تا بمن سالخورده مژده دهد که پس از هر زمستان سخت وسرد بهاری تازه فرا میرسد فصلها گم شدند درحال حاضر نمیدانیم درکدام فصل زندگی میکنیم پاییز یا بهار !با اینهمه نباید امیدرا درهیج زمانی از دست داد .
پایان / ثریا ایرانمنش 20/11/2020 میلادی
پنجشنبه، آبان ۲۹، ۱۳۹۹
کدام صبح آبان
خبر موفقیت آمیز " شما " بمن رسید خوشبختانه چندان عادت به آن مزخرفات ند اشته وندارم آنهارا درون زباله دانی ریختم دوباره می نشینم پای دیوار سفید وخیمه بزرگی که برای ما آماده ساخته اید به تماشای نمایش های نفرت آنگیز شما به تماشای زنان با زنان مردان با مردان و بچه هایی که بین انها مییلوند وبرای آنیده شما تربیت میشوند !
شما جلو تولید نسلهای مارا گرفتید فرزندان مارا کشتید وهنو زمشغول قصابی هستد شنا درختان سالم وتنومند مارا به آتش کشیدید ابهای رودخانهرا مسموم ساختید مردم را به بهانه های مختلف میکشید چرا که از بالا به شما دستوراتی رسیده درفکر دنیای دیگری هستید دنیا بهتری که خوشبختان ادیان شما دران جای ندارند وخوشبختانه منهم دیگر نیستم تا ان دنیا رویایی شمارا ببینم
حال اگر من به اسب یکی از عمله های شما گفتم یابو فورا همه درهارا به روی من خواهید بست اما همیشه دری است که من ازآنجا فریاد بکشم .
شما برای آنکه بمن بگوییدکه همه جا چشم کور ونابینای برادر بزرگ دریک شیشه مارا میبنید با یک ترجمه احمقانه مرا آگاه ساختید . !
خوشبختانه چندان ازاین امر شاد نشدم شعورم راهنوز نگاهداشته ام شعور من ازان زنان ومردانی که شما به دور خود جمع کرده اید بالاتر است وفورا فهمیدم که این فنته ازکجا درز کرده است .
حال باید به درون خود برگردیم وفراموش کنیم روزی انسان بودیم حال تبدیل به مشتی زباله شده ایم که بابیلهای رنگ وارنگ شما جا بجا میشویم چه خوشحال باشیم چه اندوه گین در عزای ازدست رفتگانمان زندگی من روبه پایان است ما مردم بی خردی هستیم الماسهای درخشانرا که چشمان مارا میزنند دور می اندازیم ویک تکه شیشه را صیقل داده آنرا بر تارک سر میگذاریم ریگی را ازته جویبار پیدا کرده وآنرا بعنوان یک مروارید درخشان بر گردن میاوزیزیم . سزای مارا همین است ما مردم کند ذهن وخورده بین وگرسنه مانده بی چشم ورو حال درصف قربانیان ایستناد ه ایم . تا یکی یی به سوراخ مرگ روان شویم /
کدام آبان ؟ مردک خرفت ؟
پایان /ثریا ایرنمنش 19 نوامبر 2020 میلادی