پنجشنبه، آبان ۰۱، ۱۳۹۹

بی حوصله گی

 ........ درآن روزهای نه چندان دور که هنوز کانال پلاس بود  یک جمعیت درست شد بنام "جمعیت شعر وادب وفرهنگ ایران "ما هم ذوق زده بخیال همان سالها ! فورا خودمانمرا داخل  ان چپانیدیم ! ارباب محترم که دیدمن کمی  شعر را میشناسم  مارا کرد ریاست ! ویک خانم دکتر بسیار مهر بان وزیبا هم شدا ریاست قسمت دیگر اما درواقع هوای مارا داشت که دست از پا خطا نکنیم  ناگهان دیدم یک تصویر مزین به گنبد طلا و تسبیح وغیره وارد شد با شعری د وصف انبیا  نوشتم آقا جان شما تیتر این جمعیت را خوانده اید ؟  فرهنگ وهنر وادب  ایران  مر دک فحاشی را شروع کرد وخلاصه با وساطت بقیه آن پست حذف شد  اربا ب رفت برای خودش یک صفحه جدا باز کرد ومارا سپرد به دست خدا  حال بیا ودرستش کن از سیمین بهبهانی  نه ! از شاملو چرا !    از شاعران عهد قدیم چندان چنگی به دل خوانندگان نمیزد ا ازکجا صائب تبریزی را بشناسند فروغ در صدر قرار گرفت اما چقدر ؟سایه شاملو واخوان ثالت  .... کم کم دیدم هوای بوی بدی میدهد چند شعر از خودم راپست  کردم وخودرا کم کم کنار کشیدم تا آن کانال هم بسته شد . هوا بوی بدی میداد بوی  روسی بوی شلغم پخته بوی کلم وشوربابوی حلوای نذری   دیگر از بوی زعفران پلو خبری نبود  اگر هم بود برای دیگران بود   درمیان از ما بهتران است  تازه فهمیدم ای داد وبیداد ما درچنگال کمونیستها  له ولورده شده ایم   ومن به تنهایی نمیتوانم از پس این قوم برایم وبگویم " 

خوش انکه حلقه های سر زلف وا کنی / دیوانگان سلسله اترا رها کنی / کار جنون ما به تماشا کشیده است / یعنی تو هم بیا که تماشای ما کنی / 


خیرما  خودمانرا کنار کشیدیم ودیگر  وارد هیچ جمعیتی نشدیم درحا ل حاضر   هم روی صفحه فیس بوک بازهمان اقایان وبانوان قدیمی چپول درکنار بانوی مهربان !!! وقهرمان ! که مارا به بدبختی کشاند هر روز یک عکس یک شمایل حالم بهم میخورد  بازهم شاملو سایه وچپولهای  دیگر دست هم از ایده ولوژی مسخره خود بر نمیدارند درلبا س ایمان وچادر جهل بازهم به سوی آن خرس سفید وآن اژدهای زرد روانند .واین است دنیا زیبای ما در کنار یک دروغ بزرگ ! حال من تنهای روزگا رم  با کسی توافق اندیشه ندارم 

نه مسلمانم / نه یهودم / نه نسارا  همه دین وایمان من انسانیت وشرف بر باد رفته  انسانهاست / تمام 

ثریا / اسپانیا " لب پرچین"  اول ابانماه 1399 خورشیدی برابر با 22 اکتبر 2020 میلادی

گذرگاه

ثریا ایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا 

گفتی که ترا شوم مدار اندیشه / دلخوش کن و بر صبر مدار اندیشه 

کو صبر وچه اندیشه دلش میخواست  / یک قطه خون است وهزار اندیشه 

جیز تازه ای نیست که سوژه کنم وبنویسم همان برنامه های تکراری  همان گفته ها همان مردنها راست  و دورغین وسر انجام حکومت نظامی که اول درپاریس اعلام شد وآن کوتوله اولین قدم را در راه  دنیای پرشکوه گلوبالیستها برداشت از ده شب کسی نباید درکوچه بماند ! تنبیه میشود  این روزها تنبیه معنای دیگری یافته است /

کوله بر بیچاره ای را که سیگار حمل میکرد با شکنجه کشتند عکس هم گرفتند تا درفضای مجازی بگذارندوجایزه هم بگیرند اما کامیونها کالا به خارج قاچاق میشود آب از ابی تکان نمیخورد  همه جا یکسان است  تنها ضعیفتر است که میمیرد  انکه قوی است میجنگد  ومیکشد ا زکشتن هم ابایی ندارد .

همان برنامه های هفتگی همان گفتارهای سه ساعته ونشست ها  ودیگری رادستمال دست کردن  وخندیدن جرئت ندارند به بالاتر ازخودشان حرفی بزنند /حال ماهم درانتظار یک حکومت نظامی جدید هستیم سرمان با انتخابات امریکا گرم است وپیشگویی های کارتن سیمسونها!!! 

چراغ سقف اطاق خواب من روشن نمیشود حتما سوخته  باید از چراغهای  بغل دستی استفاده کنم شب گذشته دل درد شدید تلفن زنگ میزد  اطاق تاریک  موبایل خش خش میکد  بابا ولم کنید ........ بلند شدم درتاریکی کورما کورمال خودم را به اشپزخانه رساندم یک تی بگ مخصوص برداشتم درون اب داغ انداختم ورفتم زیر  لحاف خزید م با کیف اب گرم  دربیرون باران میبارید دلدرد امانم را بریده بود دعا میکردم مجبور نباشم  دراین موقعیت واین ساعت  وروزهای وحشتناک  باز به بیمارستان بروم  هرساعت تنها چند شماره  جلوی ما میگذارند  که بلی اینها مردند جنازه ها کو؟ لابد همانجا ذوبشان میکنند یا مانند سر زمین من تکه تکه کرده امعا واحشای مرغوب آنهاراجداکرده برای فروش  میگذارند بقیه راهم بخورد خودما ن میدهند درآن سر زمین پربرکت  نان قحطی شد! مبارک است ! اما نا ن تست وخاویار هبری هنوز سر جایش هست .....

روز گذشته "اورا" دیدم مانند یک گربه وحشی چشمانش چند برابر شده بود پنجه هارا تیزکرده بود  آه باز موشی جدید گیر آورده  نه داشت حضرت رهبری را به مرگ فجیعی تهدید میکرد ! دلت خوش است  یک آدم کش  بسیجی کشته شد شهر را  سیاه کردند...... 

نه چیزی برای  نوشتن ندارم ونباید بنویسم  ونباید بپرسم نام کسی را نباید ببرم از کس دیگری نباید حرف بزنم تنها میتوانم ازدل دردهای های خودم بنویسم !!! 

یک نسخه حافط قدیمی داشتم آن را درون نایلون گذاشتم که ورق ورق ویا برگ برگ نشود از سایر نسخه ها معتبر تراست ودست مسلمین به آن نرسیده که گلاب را بجای شراب  درون جام ! ریخته اند  نسخه قاسم غنی .که هم گویی کتاب دعاست  همه چیزهارا عوض کرده اند و اشعاری را کنار گذاشته اند بهترین آنها همان حافظی بود با خط زیبای ونقاشی ها ومینیاتورهای معروف ....نامش  را از یاد برده ام که آن خانم ارمنی  آن را تکه تکه کرد وبهترین  اشعاررا برداشت  این یک شاید کاملترین  باشد برای من حکم کتاب آسمانی ار دارد چرا که همه چیز را  درمیان  ان میتوان یافت .

" واقعا صبر وحوصله بالایی میخواهد نوشتن بااین  کثافت واین  کیبور " 

ایکاش  که بخت سازگاری کردی  / با جور  زمانه یار یاری کردی 

از دست جوانیم چو بربود عنان  / پیری کا ر  چوب پایداری کردی 

...." جافظ"

بهر روی عاقبت خوبی آو ردیم دربهشت مردگان درکنار مردگان ودیدن  رنج دیگران  ودیگر هیچ .

پایان  22 اکتبر 2-2  میلادی /////


 

چهارشنبه، مهر ۳۰، ۱۳۹۹

دلنوشنه

 ثریا ایرانمنش" لب پرچین"

هوا بی اندازه دلگیر است بارانی امد وتمام شد دیگر تا سال اینده بارانی نخواهد آمد !!! نیمساعت یکبارش پرسر وصدا وتمام شد 

تلویزیون را باز میکنم  همه کانالهای دارند میفروشند شاپینگ ویندوز ! از قابلمه تا کوتکس وکرم نرم کننده برای سکس !

حوصله بافتنی ندارم  چه روزهای خوشی بودند کنا ربخاری  گرم وتماشای فیلمهای  دختر شاه پریان ویا افسونگر ویا بقیه سریالها ی بامزه ترا سرگرم میکردند وبعد فراموش میشد  تمام ساعت بفکر آن بودی که تلفن زنگ بند وترا برای بازی دعوت کنند اگر کسی نبود تو دیگرانرا دعوت میکردم  هشت ساعت پشت میز بازی چهار بسته سیگار  عالمی داشت !

حال امروز در میان همه یوتیوپهای اشغال تبلیغاتی  آن قصه دروغین  زن پیراهن قرمز میدان فردوسی را یاقتم فیلمی که تهیه شده بود معلوم بود درخارج تهیه شده  تار بود وزنی که راه میرفت ایرانی نبود خوب ماهم کارمان فریب دادن وفریب خوردن است /

در انگلستان که بودم هنگامیکه نوار این خانم فرشته را میگدذاشتم میهمانان   فرنگی ما  از صدای او خوششا ن میامد میگفتند صدایش سکسی است !!!!

ازدواجم تصادف بود / عشق بود یا هرچه بود یک قدم بسیار اشتباه بود که درزندگیم برداشتم  پراشتباه بود .

مهم نبود مرد سرش گرم بود سرگرم پول درآوردن وخرج کردن برای زنان دیگر بخصوص عشق عجیبی به همسر برادرش داشت ! برایش خانه خر ید پالتو پوست قره گل خرید مخارج بیمارستان اورا میداد آنهم دربیمارستانها ی خصوصی انگلستان !  بمن مربرط نبود پول خودش بود ! خرج فلان دادن  صرف بواسیر مییشد او بواسیرش بود  وخانمهای خواننده  وغیره . ..... من را فلج کرده بود میترسیدم حتی سوار اتو مبیلم شوم وتاسر کوچه بروم  نه تنها نمیتوانی بروی تو نمیتوانی تو نمیتوانی  آنقدر میگفت تا یادم رفت راه بروم .ظهرها به خانه نمی امد درپای ان بانو میخوابید وشبها دیر  وآنقدر مست  که همه درگوشه ای خودرا پنهان میکردیم  ...... چاره نبود زن حق نداشت همه حق وحقوق درمیان مشت مردبود شاید  کاری  که من کردم یکنوع دیوانگی باشد اما از یک سفر چهل ر.وزه  استفاده کردم وکشورهای اروپایی را گشتم سر انجام تصمیمی گرفتم وناگهان همه چیز را بهم ریختم چمدان  خودم وبچه هارا بستم  وراهی سفری شدم که دیگر بازگشت نداشت لباسهایم هنو زدرون کمد آویزان بودندفرشهای گرانبهایم هنوز درون اطاقها پهن بودند وجهازی که برای دخترها تهیه کرده بودم هنوز جعبه هایش را بازنکرده بودم حیوانات گرسنه ریختند وهمهرا به یغما بردند اومست بود وسط اطاق زوزه میکشید . 

د ریک  آپارتمان یخ کرده در لندن  بچه هارا به خانواده های انگیسی سپردم برای فرا گیری زبان  آنهم خارج از لندن که دست او به انها نرسد وآنکه تنها سه سال داشت درکنارم ارمیده بود ا زدنیا بیبخبر تنها اسباب بازیهایش را میخواست . خوشبختانه او ممنوع الخروج شده بود ! با وزیر اقتصاد ودارایی ! دوسال راحت بودم  راحت ! سپس با قتنه وسوسه عمو زاده اش که میخواست خانه نکبتش را بما بفروشد راهی کمبریج شدم وبقیه اش دیگر بماند ......امروز از ان فرشها خبری نیست از آن بخاری وشوفاژ هم خبری نیست از لباسهایم نیز خبری نیست  اما یک چیز خیلی مهم دارم  ازادی !!!! وبچه هایمرا که مانند پروانه دورم میچرخند  اصلا نفهمیدم پولی که دربانک سپرده بودم چه شد برایم مهم نبود میخواستم فرار کنم درکمبریج باز همان افتها   امدند واطرافم را  گرفتند به  آنها گفتم بسوی افریقا فرار میکنم ......اما وارد شاخ افریقا شدم چقدر سخت گذشت چگونه گذشت ؟ امروز تنها روح من ازاد است  بقیه گرو اجتماع میباشد وخوب آزادی یعنی همین که روح تو آزاد باشد  آزادی سیاسی  ازادی نیست .

امروز بقول معروف بسته به دنیای خیالم وفردای محال .ثریا / چها رشنبه 30 مهرماه برابر با 21 اکتبر 2020 میلادی / اسپانیا 

آخرین سوار

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا .


سعدیا ! هر دست  که دست دهد /  بر سر زلف  دوستان آویز

دشمنانرا بحال خود بگذار  / تا قیامت کنند و رستاخیز !

---------------------------------------------------

شب سیاه با ستارگان پنهان .و پیدایش به پایان رسید  یادم آمد که شب پیش  شام نخوردم حال فشار ضعف و گرسنگی مرا از خواب بیدار کرده است .! صبحانه!  مانند هر روز کمی اب قهوه ای درون فنجان کمی نان نه بیشتر نه کره / نه مربا / نه عسل نه پنیر  همه وهمه به راستی حالمرا بهم میرنند مربا ها طعم جوهر میدهند بعید نیست که اینها جوهر همان ماهی مرکب را به داخل مربا بریزند تا رنگ شود میوه  که درونش یافت نمیشود ! نان ؟ مشتی خمیر باد کرده ! از بقیه هم چیزی ندارم بنویسم  کم کم داریم به هما ن دنیایی که قبلا برایمان تصویرکردند وفیلمش را ساختند میرسیم اولین قربانی کره شمالی ومردمش هستند ولابد دومین ایرانیان  زیر فشار ظلم وبدبختی  با نگاهی  به شیشه مربا وقاشق درون آن ناگهان همان فیلم وحشتناک جلوی چشمانم ظاهر شد .

آسمان تاریک است وگویا هوا بارانی دریا درآنسو ساکت وارام  میلی به رفتن ودیدن آن نیز ندارم از همین گوشه میتوانم رفت وامدن کشتی ها وقایقهای ومامورین گمرک را که به دنبال قاچاقچیانند ببینم  دیگر از آواز ماهی گیران خبری نیست دیگر کسی در ساحل انتظا ر" مارینرو" را نمی کشد  با چراغ بادی وفانوس 

این تمدن  بجای آنکه برای ما اسودگی بیاورد مرگ را به ارمغان اورد مرگ چیزهای خوب ویادگارهای خوب و روزها ی آفتابی و پرواز پرندگان و آواز بلبلان در لابلای درختان  همه دریک کشتی سواریم روی اب  و همه به گذشته بر میگردیم هیچکس چشم به جلو ندارد ودیگر کسی نمیخواند  »ای چراغ ساحل آرزو مرا به خود بخوان » چرا که آرزویی دردل ها نمانده است تنها یک خوف نا خود آگاه ویک ترس از اینکه فردا چه خواهدشد !

اماشانه ضحاک هنوز سیر نشد وبه دنبال مغزها میگردد وخرید وفروش انواع تکه های بدن انسانها یکی از پر بها ترین تجارتها شده است  آ دمهارا بیهوه وبی گناه میکشند برای تکه های پیکر آنها هرچه سالمتر وقوی تر باشند آن تکه های باارزش ترند وخون نوزادان که درحلقوم اربابان  نامریی دنیا سرازیر میشود .

 قهوه ام را سر کشیدم درانتظار طلوع افتابم  تا شاید بتوانم از پشت پنجره تنها تابش آنرا ببیتنم  اما آسمان سیاه است .

اخبار لبریز از خبرهای وحشتناک است وحشتناکتر از زمان جنگ در بارسلوناا دیگر تختخوابی برای بیماران نیست اکثرا درکنج خانه هایشان جان میسپارند گورستانها دیگر لبریز شده اند  خوشبختانه میتوانند جسدها را بسوزانند  دیگر کسی در فکر مراسم ختم وبردن گلهای سرخ روی تابوت ازدست رفته اش نیست 

زندگی زیباست ! شیرین است ! ادامه دادن ان نیز دل و جرئت زیاد میخواهد .

روز گذشته مطلبی روی فیس بوکم برای شخصی نوشتم امروز نیمی ا زان گوشه صفحه لبتاب من بود !من روی گوشی ام نوشتم از خط کج ومعوج وکیبرد این لب تا پ بیزارم  اما برایم جالب است  عجیب نیست همه این  روزنه ها بهم راه دارند . خود اوبود ؟! 

او همچنان جهانرا میتازد ومیتابد تا به چیزی که میل دارد دست یابد وجلوی این ملت سنگ شده بگذارد  هر روزنه ای را  که باز میکنی تا مطلبی را بشنوی میبنی نام او درصدر قرار گرفته  وبصورت مسخره دارند اورا رسوا میکنند گویی تنها مزه وچاشنی برنامه های آنها وجود اوست !  چه زمانی دست از او بر میدارند؟ وچه زمانی براین سودای دل  ابی خواهند ریخت ؟ معلوم نیست  جالب است عده ای طرفدار ان نیمتاج هستند عده ای جمهویخواه عده ای بلبشو عده ای ا ازروی باد شکم حرف میزنند عده ای کاسه گدایی به دست گرفته پول جمع میکنند  عده ای درحال کلاه برداری علنی هستند  باز درآن میان اورا سوژه قرار میدهند .واقعا نمیدانم دلم بحالش بسوزد ویا خوشحالل باشم که نیزه ای است درچشم دیگران .

تنها وجه اشتراک میان من واو نفرت داشتن ازن عجوزه است که هنوز مانند کفتار پیر دور دنیا میچرد  

او نان خودش را میخورد  ودرخانه خودش نشسته  اما دیگران  همه بریک اشتر سوا رند معلوم هم نیست ساریان این اشترها  چه کس ویا چه کسانی میباشند .

بهر روی بقول آن مرحوم میگفت هرکسی را که تو انتخاب کرده ودوست داشته باشی ادم خوبی است احساس تودرست کا رمییکند من نمیتوانم ازاو نفرتی به دل بگیرم ویااورا سرزنش کنم او کاری به کار دیگران ندارد اما دیگران باو کار دارند جالب است که گفته های او   بیشتر درمورد کارهای خودش وامکانات سر زمینی است که دران زدگی میکند دیگران بافاطمه وصغرای  خانه ماهم کار دارند باز در آخر برنامه باید اورا رسوا کنند وجه شهرتی او به دست میاورد.........عدو شود سبب خیراین آخیرین سوار.

نفرت ونفرین براین بیدا دگریها  همه مغزها ضحاکانه عمل میکنند واحتیاج به یک چکش آهنی دارند .

مانند مصریان قدیم  سر آنهارا بشکافند شاید  آن زهررا بیرون بکشند !

گلبن عیش  می دهد ساقی گلعذار کو  / با دبهاری  میوزد  باده خوشگوار کو 

هر گل تو  ز گلرخی یاد میکند ولی  / گوش سخن شنو  کجا دیده  اعتبار کو

تمام ......پایان !  ثریا ایرانمنش 21 اکتبر 20220 میلادی / اسپانیا 


سه‌شنبه، مهر ۲۹، ۱۳۹۹

درخیال من

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا .


دریا به وجود خود موجی دارد 

خس پندارد که این کشا کش از اوست 

خیر ! "آی پد "  من مرد  که مرد دیگر روشن نمیشود برایش سیم جدید خریدم کلی ناز ونوازشش کردم درآغوشش کشیدم  . بیست وچهار ساعت تمام در زیر شارژ بود ....خیر مرد  خیلی دوستش داشتم بعد ازاو سه تا لپ تاپ وگوشی وغیره خریدم هیچکدام او نبودند همه خاطرات خوب من همه ترانه هایم همه عشقهایم همه عکسهایم درون او خوابیده بودند او همدرد وهمراز روز وشب من بود  شبها برایم موسیقی هایی را که نگهداری کرده بودم تا موقع خواب  پخش میکرد  کیبورد خوبی داشت خط خوبی داشت  خوب هرکسی عمری دارد حال اورا به نزد طببش میبرم اما اگر گفت مرده  بازهم  اورا نگاه میدارم !  اینهم نوعی دیوانگی است که انسان به بعضی از اشیاء دل میبندد انسانی که نیست دوستی که نیست حیوانات هم دیگر یا گرانقیمت شده اند ویا باید در فضای مخصوصی رشد کنند مانند سگ کوچک  نوه من  با قیمت سر سام اوری آورا خریدند  حال خانه عوض کرده اند  دختر خانم ازخانه جدید خوشش نمی آید مرتب گم وگور میشود وگریه میکند  لوس شده عکس اورا روی کوسنها چاپ کرده اند یکی هم نصیب من شده که روی صندلیم نشسته انصافا سگ زیبایی است خوشبختانه بزرگ هم نمیشود  از نظر قد وهیکل تنها عشق او پسرمن است آنچنان دلبسته اواست که اگر ساعتی او ازخانه بیرون برود گریه راسر میدهد وآنقدر  زوزه میکشد که همه اهل خانه را به ستوه می آورد   خوب هرکسی را شانسی داه اند  / 

بما هم شانس زندانی بودن ابدی را داده اند  درخانه ماد ردرون خانه ودر محضر همسر حبس ابدی  وامروز درخانه خودمان! زندانی نامعلوم .

روز گذشته خانم دکتر به همراه دو پرستار مهربان آمدند برای معاینه مانند فرشتگان باریتعالی هرسه زیبا وجوان ومهربان همه چیز خوب بود اما نگفتند چرا من شبها اینهمه سردم میشود ؟  شاید اطاقهای خالی وبی نفس  شاید هم ..... نمیدانم  تمام شب با کیسه اب گرم دربعل خوابیدم   ...... در حالیکه ابدا  عاد ت ندارم نه باکسی درون یک رختخواب بخوابم ونه کسی را بغل بگیرم اما این کیف آبگرم  دنیای من شد !!!!معلوم میشود پیر شده ام .

به همین دلیل هم امروز بجای گفته های عاشقانه درددل مینویسم  چیزی نیست بنویسم  کسی نیست که ازاو بنویسم خاطره ای نیست که از آن یاد بکنم  همه چیزها راازما گرفتند آهسته آهسته نرمک نرمک  وامروز دراین گوشه دنیا چه زبون وبیچاره افتاده ایم  مخاطب ما همین دستگاههای  تکنو لوژی میباشند که دلبستگی را نیز بما اموختند  دیگر لبی نمیخندد  تنها دردهای بی فرجام  هرروز شمارش میشوند  اینجا دیگر حریم رحمت نیست زندان  خورشید است  وجایگاه تاریکی ها . دیگر حتی میل ندارم به بالکن وگلهای خشکشده از باد   خزانی وبی اب بنگرم باغچه بی اندازه زشت وبیمار است امیدی هم به فردای روشن نیست همه درانتظارند! دراتنتظا رمنجی  !!!

پایان 

قریا ایرانمنش 20 اکتبر 2020میلادی .اسپانیا !

دوشنبه، مهر ۲۸، ۱۳۹۹

گاندی یا گندی

 

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا 

بود آیا که درمیکده ها بگشایند ؟ 

گره ازکار فروبسته ما بگشایند 

درمیخانه ببستند خدایا مپسند 

 که درخانه تزویر وریا بگشایند 

وگشودند آنهم چه گشودنی !در مردابی عمیق فرو رفتیم تازه خودرا شناختیم ودانستیم که چه موجودات رذلی هستیم  راهی میان جنگل ومردا ب یک جنگل لبریزاز وحوش ودرندگان ویک مرداب بو گرفته  درزمین فرو رفته چهل ودوسال مارا سرگرم کرد  وما پنداشتیم ابگیری است که میتوان آز آن ماهیهای تازه گرفت وعکس خودرا دران آبهای پاکیزه آن تماشا کرد ( البته من نه ! ) آن  چشم سوم واحساس درونی من میگفت این یک دروغ بزرگ است  ویک فریب  !  ما با جان وخرد خویش بسوی آن مرداب خزیدم  مردم امیدوار ! و مرداب پست سرمان بود  وجنگل جلوی چشمان ما  جنگلی لبریزا زخشم وهیاهوی  گرسنگان ودرندگان  اما مرداب  خفته  درارامش کامل بی آنکه انرا بهم بزنند تا بوی گنداب آن بلند شود درپوشی از حریر ومروارید روی آن گذاشتند تا مردم چشمانشان به همان حریر ومروارید عادت کند  مردابی که جای مردن ماهی های  بزرگ وکوچک بود  وطومار سرنوشت ماراا زهم درید .

حال حیران ایستاده ایم  جنگ نه ! بیایید بیرون کشته شوید ! مانند گاندی  -  گاندی را نیز انگلیسیها مانند آن یکی ساختند  وتحویل مردم هند دادند تا یکصد سال آنهارا  به عقب ببرد  درکنارش چپی های تحصیل کرده راه میرفتند  کپی برابر اصل  حال بچه تو میخواهی تکیه برتخت داریوش بزنی ؟ تو هما ن مردابی  سر راهمان را سد کردی  با گرفتن حقوق ومواجب  ومزایا درمیان جنگل جوانانی که آزخود تو بیخردتربودند  وامروز پیرمردانی ازهوش رفته شده اند شلاق زمان بد حوری بر پشت ما نشست  ومارا خورد کرد .

گاهی بالجبار اخبار درونی را میخوانم وبیمارتر میشوم .شب گذشته تب داشتم اطاق سرد بود گذاشتن بخاری الان زود  است باید فکرمصرف برق راهم کرد ! مانند پیاز خودرا پوشاندم اما هوای سرد مرا بی نفس کرد به کنج تختخوابم پناه بردم وتب کردم میان تب وهذیان شاهد یک برنامه بودم که  آنرا گم کردم از میتراییسم تا امروز ! برنامه مفصلی بود . .

حال دیگر درفکر درمیخانه ئیستم درفکر یخچال خالی زنی هستم که روی دیوار  مقوایی نوشته بود پس مانده های غذایتانرا که میل ندارید بمن بدهید من گرسنه ام وجوانانی که خود کشی میشوند ! زیر سن قانونی  بعناوین مختلف . تتمه غذایمرا بیرون ریختم مانند یک تکه گوه بود  طبیعی است درجایی که مدفوع گاورا جمع کرده مخلوط با علوفه او به ان میدهند گوشت ان باید مانند گوه ازاب دربیاید حالم بهم خورد کاسه لبریزازگوشت  پخته درون یخچال ایکاش میتوانستم مانند دختر شاه پریان هرچه درون یخچال بودبه ان خانواده ها میرساندم .

امروز درجنگلی راه میرویم که بدون درخت بدون اب بدون جویبار است  زمین متعلق بما نیست درختکاری درآن موقوف است  تنها خون گلوی مردی را روی زمین میتوان بعنوان یک گل سرخ تماشا کرد .کهن دیارا !!!! دیکر جوک شده ای  دیگر تنها یک سر مقاله هستی نه بیشتر .   برخود میلرزم  سئوالهایم بی جوابند   /// ....پیکرم داغ است تب دارم .همین /

پایان 

ثریا ایرانمنش 19 اکتبر 2020 میلادی .اسپانیا /